منظور از shared psychosis یا جنون اشتراکی چیست؟

گاه در اینترنت به مطالبی بسیار مفرح و جالب برمیخوریم. راستش امشب سوژهای برای نوشتن نداشتم، ولی سوژه جور شد:
در روانپزشکی اصطلاحی داریم به نام shared psychosis یا جنون اشتراکی، این هم یک گزارش مورد یا case report از جمع caseهایی که تا کنون دیدهام.برای تفریح هم که شده به عکسهای مراسم بزرگداشت شعبان جعفری در لوس آنجلس توجه کنید.البته شاید وقتی به لینکی که دادهام، رفتید عکسها ظاهر نشوند، شما فقط روی محل عکسها کلیک کنید، تا تصاویر را ببینید. لینک از وبلاگ مجید زهری
سخن دیگر: این روزها بازار کتاب ایران مملو است از یکسری کتاب تاریخی بیارزش، زرد، تابلوئید یا هر نام مشابه دیگری که شما برای آن متصور شوید. در حالی که عرصه برای چاپ کتابهای ادبی و تاریخی باارزش هر روز تنگتر از گذشته میشود، کتابهایی که بررسی زندگی جنسی شاه و اطرافیانش میپردازند و در آنها به اندازه همه عمرتان میتوانید مطالب خالهزنکی- یا عمو مردکی، لطفا خانمها به این اصطلاح معترض نشوند!- پیدا کنید، فراوانند. متاسفانه این کتابها فروش خوبی هم دارند و غالبا مکررا تجدید چاپ میشوند. چقدر خواندن “همه معشوقههای شاه” از”همه مردان شاه” به مذاق خلق بیگناه خوشتر میآید. در حالی که بوف کور اجازه چاپ رسمی حتی به انگلیسی نمییابد، همه مطالب اروتیک کتابهایی که شرح آنها رفت، بی کم و کاست به چاپ میرسند.
پینوشت: جناب مجید زهری بر وبلاگم منت گذاشتهاند و کامنتی در مورد پست اخیرم گذاشتهاند:” گرفتن بزرگداشت برای شعبان جعفری کجایش خندهدار است؟ این شخص ورزش باستانی را در ایران رونق داده و در سطح جهان مطرح کرده است. در چند کشور خارجی ورزشگاه درست کرده است. در خیلی از کشورها ورزش ما را نمایش داده. اینکه با مصدّق بد بوده و با شاه خوب بوده توفیری در خدمات ورزشاش نمیکند.
همهی مسائل را که نباید از دریچه سیاست دید؟”در چند پاراگراف زیر خطابم کل خوانندگان وبلاگم هستند نه شخص آقای زهری.
واقعیت این است که یکی از اصول محکم در ذهنم، سعی همیشیگیم در سیاه و سفید ندیدن و خاکستری دیدن عملکرد مردم است. در همین طیف خاکستری هم همواره طیفهای فراوانی میبینم، بعضی جز چند لک سیاه ،شرمندگی دیگری ندارند و بعضی جز چند لک سفید مایه افتخاری برای خود نمیشناسند.
در مورد این کیس بخصوص و شعبان جعفری، باید بگویم ایشان آخرین و بیگناهترین مقصر آن ظهر گرم تابستانی هستند.( البته اگر آن ظهر گرم را فاجعه تلقی کنید و نه حماسه!) بسیاری خواستهاند علت”تردیدهای باستانی” ما را در آن روز و رفتار متناقض مردم ایران در ۳۰ تیر و ۲۸ مرداد پیدا کنند و توجیه کنند چرا کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد، یک از ارزانترین و بیدردسرترین کودتاهای تاریخ بوده است.
اما در شرایطی که بسیاری از خادمان واقعی ایران در غربت، غریب رها شدهاند و بسیاری از بزرگان هنر ، در شرایط سخت معیشتی به سر میبرند، به نظر شما بزرگداشت مردی که بازویی بیمغز در یک روز سیاه شد، اقدام نیکویی است؟ ویا اینکه ورزشکار بودن و ورزشدوست بودن ایشان خدشهای در این اعتقاد عامه مردم وارد میآورد؟آیا ساختن ورزشگاه لابد با هزینه شخصی و “جهانیسازی” ورزش سنتیمان خاطره تاریخی ما را پاک خواهد کرد؟ به منصفانه اندیشیدن درباره افراد پایبندم، اما اجازه دهید قضاوتم درباره افراد برآیندی باشد از مجموعه اعمال مثبت و منفیشان.
نمیدانم چرا بیاختیار به یاد یکی از کاراکترهای رمان جزیره سرگردانی دانشور افتادم که تصاویری از مصدق و شعبان را بر دیوار اتاقش داشت. لابد ایشان از همه دموکراتتر میاندیشیده.
راستی درباره بزرگانمان، هنرمندانمان، دوستان فیزیکی و بلاگرمان هم همینطور بیغرض قضاوت میکنیم؟
گرفتن بزرگداشت برای شعبان جعفری کجایش خندهدار است؟ این شخص ورزش باستانی را در ایران رونق داده و در سطح جهان مطرح کرده است. در چند کشور خارجی ورزشگاه درست کرده است. در خیلی از کشورها ورزش ما را نمایش داده. اینکه با مصدّق بد بوده و با شاه خوب بوده توفیری در خدمات ورزشاش نمیکند.
همهی مسائل را که نباید از دریچهی سیاست دید؟
شاید چون این کتابها داستان واره خواننده بیشتر داره.
ایشونو نمیشناسم اصلا …عجیبه.
ولی خب خیلیا هستند که میان آخر عمری یه کارایی میکنن بلکه گذشته بدشونو پاک کنن.ولی با حرف شما که باید براِندی باشه بر اعمال که بشه قضاوت کرد موافقم.ولی در کل قضاوت خوب نیست چون ما احاطه ۱۰۰ درصد به مسیله رو نداریم.مخصوصا مسایل سیاسی.
والا من چیزی نگم سنگین ترم
بیش از هر چیز خوشوقتم که این نوشته فتح بابی شد برای آشنایی با وبلاگ و مطالب شما.
و امّا در مورد این بحث:
اصولاً چندبعدیبودن شخصیتهای تاریخی، گاهی قضاوت در مورد آنها را ناممکن میکند. اینجاست که انسان سادهگیر، به “باور عمومی” پناه میبرد که از تحلیل در کوچهپسکوچههای تاریخ بسی سادهتر است، امّا توجه ندارد که در بسیاری از مواقع، “باور عمومی” -که اساسی متزلزل دارد- با “واقعیت تاریخی” همخوان نیست.
سمت دیگر قضیه این است که از چه سو باید به یک شخصیت تاریخی نگریست؟ به شجاعالدین شفا باید به عنوان رئیس دفتر دربار پهلوی نگریست یا ادیبی بزرگ که به چند زبان مسلط است و شاهکارهای جهان را به فارسی برگردانده است؟ عبدالحسین نوشین آیا عضو فراری حزب توده بوده یا از پایهگذاران هنرهای دراماتیک ایران؟ از این دست شخصیتها فراوان داریم و این واقعیتی را به ما گوشزد میکند: برای قضاوت در مورد شخصیتها، باید سمت نگاه خود را مشخص کنیم. در مورد شعبان، این حق نیست که وقتی برای خدمات ورزشی او بزرگداشت میگیرند، به سابقهی سیاسی او معترض باشیم.
ما ایرانیان به دلیل اینکه تاریخی ملّی و مشترک نداریم، بر سر شخصیتهای تاریخیمان نیز به توافق نرسیدهایم. عدّهای مصدق را خدایگان کردهاند و میپرستندش، عدّهای چون حمید سیفزاده و مرحوم مظفّر بقایی او را خائن میدانند. ۲۸ مرداد نزد عدهای کودتای آمریکایی-انگلیسی است، نزد بعضی شورش، نزد بعضی قیام ملّی! ما واقعاً کجا ایستادهایم؟ تکلیف جوان ایرانی که میخواهد از تاریخ خود سردربیاورد چیست؟
من شخصاً معتقدم که به جای قضاوت کلّی، باید به راه اندیشیدن چندجانبه رفت و کارنامهی شخصیتها را از زوایای مختلف بررسید. ضمناً نسبت به شخصیتهایی که به تاریخ پیوستهاند، کینهتوزی نکرد، چه آنان شخصیتهایی هستند “تاریخی” و جز کارنامهای، چیزی از آنان باقی نمانده. این کارنامه را باید بررسی کرد؛ “خوبهایش” را آموخت و از “بدهایش” عبرت گرفت.
موفق باشید.
Great deprivation
This is some kind of excerpt from blog