فیلم شهر گناه Sin City : معرفی و نقد و بررسی

همیشه سعی میکنم قیل از دیدن فیلمها ، البته آن فیلمهایی که حدس میزنم در آینده نزدیک موفق به دیدنشان میشوم ، نقدها و نوشتههای نشریات مختلف را دربارهشان نخوانم ، چون تجربه به من ثابت کرده علاوه بر اینکه ممکن است خواندن این نوشتهها لطف تماشای اول فیلم را از بین ببرد ، میتواند روی نگاه آدم هم تاثیر بگذارد.
فکر میکنم درباره “شهر گناه” sin city مطلب پراکنده زیاد دیده بودم و به همین خاطر ناخودآگاه روی این فیلم حساب زیادی باز کرده بودم.
نقطه قوت فیلم و شاید تنها نقطه قوت آن در رنگبندی بینظیر آن نهفته است ، من که تا به حال چنین رنگبندیای ندیده بودم ، بعد از دیدن فیلم کمی گوگلیدم و مصاحبه کارگردان فیلم ، رابرت رودریگز را که ترجمه آن در روزنامه شرق آمده بود پیدا کردم. رودریگز درباره رنگبندی این فیلم میگوید:” ما باید بازیگران را از پس زمینهشان جدا مى کردیم تا به یک سرى تصاویر سیاه و سفید محکم دست پیدا کنیم، تصاویرى که قبلاً دیده نشدهاند. شما وقتى به یک فیلم سیاه و سفید نگاه مى کنید، به خاطر وجود رنگهاى میانه، در واقع شما یک سرى تصاویر سفید و خاکسترى را مى بینید. ما مى خواستیم که از این جور رنگ ها خلاص شویم و به همان شیوه اى برسیم که فرنک با قلم و جوهر تصاویرش را ایجاد کرده بود.”
در واقع همه صحنههای این فیلم در برابر پرده سبز گرفته شده و بعد تصاویر زمینه به آن اضافه شده است. وقتی سکانسهای اول فیلم را میدیدم ، به یاد چندین گیم کامپیوتری افتادم ، مخصوصا نحوه و تون صدای راوی داستان من را به یاد بازی مکس پین انداخت. در میان رنگبندی سیاه و سفید غالب فیلم ، گاه به گاه شاهد ، قسمتهای رنگی هم بودیم ، که تاثیری جالبی در بیننده میگذاشت: رنگ زرد عینک مارو ، لبها و لاسها و گیسوان سرخ ، خون زرد پسر منحرف سناتور که در قسمت آخر فیلم چهرهای شیطانی پیدا کرده بود.
اما گذشته از فیلمبرداری و نورپردازی و رنگبندی و نماهای اکسپرسیونیستی فیلم و همچنین بازی نسبتا خوب بروس ویلیس و بازی بسیار خوب میکی رورک در نقش مارو ، چه چیز دیگری میتوانستیم در این فیلم پیدا کنیم؟ به گمان من هیچ! البته نباید از فیلمی که فیلمنامه آن بر پایه یک کمیک استریپ باشد ، توقع زیادی داشت و انتظار خلق کاراکترهای چندلایهای و چندبعدی و داستانی گیرا بود. میشود به زور فلسفههایی برای ۳ قسمت فیلم ، خلق کرد ، میشود قسمت دوم داستان را یک گوژ پشت نتردام مدرن محسوب کرد و میشود صحبت از امید و قدرت عشق و این حرفها به میان آورد ولی حقیقتا این فیلم از زاویه فیلمنامه و شخصیتپردازی حرف زیادی برای گفتن ندارد.
گاهی چقدر آدم دلش برای فیلمهای کلاسیک ۴۰-۳۰سال پیش تنگ میشود.
سال تولید : ۲۰۰۵
کارگردان : فرانک میلر، روبرت رودریگس و کوئنتین تارانتینو
هنرپیشگان : جسیکا آلبا، رُزاریو دوسن، بنیسیو دل تورو، مایکل کلارک دانکن، جاش هارتنت، روتگر هاوئر، مایکل مدسن، کلایو اوئن، بروس ویلیس، میکی رورک،
̎مارو̎ (رورک) بزنبهادر خیابانی، مستأصلانه به ایندر و آندر میزند تا قاتل خیابانگردی به نام ̎گلدی̎ (کینگ) را پیدا کند و این جستوجوها سروکارش را به تیرهوتارترین گوشههای شهر میکشاند. در یکی از این گوشه و کنارها، ̎دوایت̎ (اوئن) زندگی میکند. ̎دوایت̎، عکاسی است که با بسیاری از زنان مشکوک ̎شهر گناه̎ آشناست.
سردستهٔ این زنان ̎گیل̎ (دوسن) است که پس از درگیر شدن با پلیس فاسدی به نام ̎جکی بوی̎ (دل تورو)، مشکلات فراوانی ایجاد کرده است. یکی دیگر از ساکنان این ̎شهر گناه̎، ̎هارتیگان̎ (ویلیس) است که قبلاً پلیس بوده و حالا مشکل قلبی دارد و به هر ترتیب که شده میخواهد از زنی به نام ̎نانسی̎ (آلبا) محافظت کند.
ودریگس یک منبع الهام محشر پیدا میکند: رمانهای تصویری میلر… و به هدف میزند. فیلم سه اپیزودی سین سیتی برمبنای چند تا از رمانهای میلر، از جذابترین و دوستداشتنیترین فیلمهای چند سال نخست هزارهٔ سوم و محصول تکنولوژی روز است و مضامین قدیمی را در قالبی تازه تصویر میکند: ماجرای همان شوالیههای نهچندان ظاهرالصلاحی که لااقل در راه رسیدن به عشقشان، صادق و البته بیرحم هستند.
ساختار بصری فیلم با استفاده از گرافیک کامپیوتری، آن را به شبیهترین فیلم به جنس رمانهای تصویری تبدیل کرده و این نکته نهتنها در شکل ظاهری آدمها و اشیا، که در ریتم و بافت تصاویر هم رعایت شده است. اغراق در همه چیز، شاید نخستین ویژگی است که پس از تماشای این فیلم به ذهن تماشاگر میرسد و جادوی سین سیتی از همینجا اغاز میشود. اپیزود دوم با بازی رورک در نقش هیولای سنگدل که زندگیاش را صرف انتقام گرفتن از آدمهائی میکند که زن یکشبهٔ زندگیاش را کشتهاند، قلب را سوراخ میکند.
بسیاری از قابهای فیلم، تطابق نعل به نعل با نقاشیهای تأثیرگذار رمانهای میلر دارند که باعث شده تعدادی از تصاویر غریب دنیای رآل/ سوررآل میلر، هنگام تبدیل به فیلم، از میان نروند و کم اثر نشوند. بهرغم حضور میلر بهعنوان همکار کارگردان، مالک معنوی این مجموعه رمان هوشربای گستاخ، تارنتینو است که نامش بهعنوان کارگردان مهمان ذکر شده است. ایدههای سیاسی نهان فیلم، مُهری از دنیای تارانتینو را بر خود دارند. سین سیتی ثابت میکند که تا سینما سینماست، نوآر هم زنده است، حتی اگر این همه قالب عوض کند و لباس یک داستان مصور عامهپسند را بپوشد.
من هم موافقم فیلم چیز زیادی ندارد ولی یک نوآوری در سینما محسوب میشود، چون زبان کمک استریپ را به زبان سینما ترجمه کرده اند! به نظرم هیچ صحنه یی به اندازه ی صحنه ی اول فیلم تکان دهنده و جذاب نبود 🙂 راستی سونی اریکسون W800 با آفیس و PDF میانه خوبی ندارد!
برای من که شخصا” اتلاف وقت بود.
البته قطعا فیلم و مقوله هنر بسیار سلیقه ای است ولی غیر از نکته ای که در نوآوری رنگها و به تصویر کشیدن یک کمیک استریپ آنگونه که هست اشاره کردین فیلم بسیار به دل من نشست یعنی فضای سرد فیلم و شخصیتهای مثبت و منفی و تنهایی درون آدمها و تلاش برای بقا و البته بازی به واقع درخشان میکی رورک و بنیسیو دل تورو واقعا لذت بخش بود. :)و در آی ام دی بی فیلم نمره ۸.۴ داره که در رده ۷۳ بهترین فیلم از نظر بییندگان قرار گرفته که به نظر علاقمندان فرانک میلر رو بسیار راضی کرده!:)
خیلی طول می کشه تا بشه فیلم رو تجزیه تحلیل کرد، داستان و شخصیت هاش خیلی ساده هستند اما با زیرکی نویسنده و مهارت بازیگر ها اون چیزی رو که پیام داستان بوده به خوبی تونستن ارائه بدن اما اون چیزی که برای من مهمه، نحوه ساخت فیلمه، چند وقت پیش که تو روزنامه جام جم راجب تولید این فیلم می خوندم کم و بیش حدس می زدم که اثری دیدنی باشه اما حالا که فیلم رو دیدم به نظرم فیلم خوبی اومد اما فکر می کنم خلاقیت و ابتکار خیلی زیادی به خرج دادن اما اونو فدای داستان نه چندان جالب و قوی کردن وبهتر بود روی داستان بهتری کار می کردن همچین سبکی تو بازی های کامپیوتری با مکس پین به اوج رسید، به نظرم این راهی که باز شده خیلی جا برای کار داره و بد نیست ما ایرونیام دست بکار بشیم.