سریال هزاردستان: مرور خاطرات و نکات جالبی در مورد سریال ماندگار علی حاتمی

نام هزاردستان نه فقط به معنای بلبل بودن است که کنایه از قدرت مطلقی دارد که خود زنده میکند (شعبون استخوانی)، خود میمیراند(ابوالفتح صحاف)، خود راه می دهد(مفتش)، و خود راه میبندد (رضا).
هزاردستان را درسالهایی که نوعی رکود درسینما و تلویزیون ایران حاکم بود، میشد یک حادثه محسوب کرد. هزاردستان اثر کارگردانی بود که به شاعر و نقاش شباهت بیشتری داشت تا یک فیلمساز. زوایایی انتخاب میکرد که به اثرش حالت یک پرتره را میداد، این را به خوبی وقتی از CD فیلمهایش اسکرین شات برمیداشتم، تجربه کردم، از تکتک فریمها میتوان عکس برداشت ، کمتر فیلمی را میتوانید ببینید که چنین خصوصیتی داشته باشد. دیالوگهایی که حاتمی انتخاب میکرد همه شعر و غزل بودند و کاراکترهایش همگی ترکیبی از چند شخصیت تاریخی و آرزوهای تاریخی ایرانیان ، او در به تصویر کشیدن شخصیتهای حقیقی و لعاب نیکو به آنها دادن تا به آنجا پیش رفته که از این کارش به مصادره به مطلوب تعبیر میکنند.
هرچند که واقعیتهای جامعه مانند مسئله کهنه ولی همیشگی”نان” را به تصویر میکشد:
و یا برشهایی دلپذیر از تاریخمان را عرضه می کند:
سکانسهای محبوبم در این سریال بسیار هستند ولی این سکانسها برای همیشه در ذهنم باقی خواهند ماند: درگیری شعبان در قهوهخانه یا جایی که مفتش برای پیدا کردن عاملین ترور رئیس انبار غله از مردم بازجویی میکند و در انتها میگوید:” جماعت خواب!اجتماع خواب زده!جامعه چرتی!”
ویدئوی این سکانس را امروز در یوتیوب آپلود کردم:
یا جایی که رضا خوشنویس میگوید:” ای انگشتک! دوست داری تیر از تفنگ بچکانی یا جوهر از قلم .”
اسماعیل ارحام صدر میگوید:” خوب یادم است که سریال “هزار دستان“ را قبل از انقلاب قرار بود با نام “جاده ابریشم“ کار کنیم و با موفق نشدن این کار، ما بعد از انقلاب هم تصور نمیکردیم که این فیلم ساخته شود ولی یک روز مرحوم حاتمی با من تماس گرفت و گفت که قرار است کار سریال را با نام هزار دستان شروع کند از طرفی قبل از انقلاب قرار بود که طراحی و ساخت دکور را ایتالیاییها انجام دهند ولی بعد از آن حاتمی از من و خاکدان دعوت کرد.در بخشی از فیلمنامه «هزار دستان» ، اتفاقات در لالهزار هفتاد سال پیش خلاصه میشد و ایتالیاییها آن زمان عکسهایی را از لالهزار انداخته و طرح اجرایی آن را هم داده بودند که آن بخش را (لالهزار و توپخانه) را مرحوم خاکدان با ساخت ماکت کار کرد و بقیه کار را هم من انجام دادم، که البته در قسمتهایی که به من مربوط میشد، (تهران قدیم) از مصالح طبیعی مثل آجر و سیمان و … استفاده کردیم و این فیلم به نوعی پرهزینهترین سریالی بود که تا آن زمان ساخته شده بود.”
عزتالله انتظامی در نقش خان مظفر:
او عجیبترین شخصیت تاریخی سینمای ایران است.به همه کس میماند و هیچ کس نیست. از هر کس نشانهای دارد و هیچ نشانی از تاریخ ایران ندارد.او کیست؟ پدرخواندهای سرد و گرم چشیده که برای یافتن جواهرات گمشده عروسش ممکن است حتی فرزندان شاه را هم جلوی تیغ سلاخها بفرستد؟ کینهجوی دیوسیرتی که جنی مثل ششانگشتی را(که با بسمالله ظاهر میشود) آخر عمری به جان او میاندازد؟
محفلنشین کاتبان و ادیبان است؟ کیست او بهراستی؟ خان مظفر همه این خصوصیات را از آن رو در خود جمع کرده که حاتمی میخواسته در هزاردستان که اتفاقا لقب اوست و این اوست که مثل تیرچه چادرهای صحرایی میخ و حلقه و پتک و نعل و سندان و طناب را تحمل کند، چهرهای بسازد تمام قد،درست شبیه به همه خصوصیات روزمدارانه موجود در تاریخ این سرزمین.او در خونریزی به چنگیز و هلاکو و مغولان میماند و ابایی و پروایی از صدور دستور قتل ندارد. (وقتی سالداتهای روس به دستور همین خان حاکم به خانه همسر رضا میریزند و مغولوار-اما به سبک نمایشی حاتمی-همه جا را جارو میکنند، شباهت خان به توغای بیشتر میشود.) در قلدری به رضاخان شباهت دارد. در زورگویی به ناصرالدین شاه میبردودر ظلم دلسوزانهاش، که خود میداند ناچار به طی طریق در وادی ظلم است، به شاه عباس شبیه است و هر یک از این ویژگیهای رفتاری او از منفوری،به حساب عزتالله انتظامی واریز شده است. او منفورترین چهره تاریخی تاریخی به حرکت درآمده در عرصه نمایش این سرزمین است. عزتالله انتظامی شاید خودش هم نفهمد که نقش چه اژدهایی را بازی کرده است.با ان قدمهایی که از فرط کمفاصله بودن گامها، به راه رفتن کودکان میماند و آن چروک آمده از پشت دورانهای دور، از عصر بلوای نان تا چوب زدن شاطران. از عصر ترمههای سیاه تا لیمونادهای رنگی خنک شده در سالن گراند هتل.
محمد علی کشاورز در نقش شعبان:
” اولین بار علی به من تلفن زد و گفت می خواهم بیایم، با تو کار دارم، نقشی هست که باید بازی کنی. قرار گذاشتیم و او به همراه مهرداد فخیمی (فیلمبردار) به منزل من آمدند.نقش شعبان، اول نقش کوتاهی بود ولی بعد حاتمی تصمیم گرفت آن را بیشتر گسترش دهد و تقریبا تا انتها ادامه داد. به حاتمی گفتم که میدانم سناریو را به کسی نمی دهی، ولی من می خواهم آن را بخوانم. قبول کرد و داد. سناریو را خواندم و دیدم کار خیلی مشکلی است. در آوردن یک شخصیت از تیپی مثل تیپ جاهل های تهران قدیم کار سختی بود. وقتی گفتم مشکل است، پرسید: یعنی نقش دیگری را می خواهی؟ گفتم نه ! ولی می خواهم روی این نقش تجربه کنم و ببینم چطور می شود از این تیپ یک شخصیت درآورد. . شعبان، بسیار نقش مشکلی بود. کار کردن و بازی کردن در نقش شعبون واقعا مرا از نظر جسمی خسته می کرد، ولی از نظر روحی، خب! ارضا کننده بود. من روی نقش شعبون خیلی مطالعه و تحقیق کردم. به محله صابون پزخانه رفتم و جاهل های قدیمی که هنوز زنده بودند را دیدم و با آنها مدت های طولانی صحبت کردم. می خواستم طرز حرف زدن و حرکاتشان را بگیرم. مثلا به یاد دارم، شیوه کمربند سفت کردن را و این که در چه زمانی و با چه ادا و اطواری این کار را می کنند، آنجا یاد گرفتم… صادقانه بگویم که بخشی از این کارها را می کردم تا در رقابت بین بچه ها موفق باشم. بعضی می گفتند این چه نقشی بود تو رفتی بازی کردی؟ آبروی خودت را بردی! اما همان ها هم وقتی قسمت های بعدی سریال پخش شد خیلی تعریف کردند.
صحنه ای بود که استخوان ها را از گوشه و کنار شهر جمع می کردم و در گاری می ریختم. اولین برخورد با ابوالفتح (علی نصیریان) هم در همین صحنه انجام می شد. فقط استخوان جمع می کردم و مردم توهین می کردند. این صحنه در ضمن اولین صحنه از بازی من هم بود که فیلمبرداری شد؛ معرفی کاراکتر شعبون بود، بعد هم صحنه سریشم درست کردن می آمد. ابوالفتح، شعبون را آنجا می دید و فکر می کرد به درد کمیته مجازات می خورد .
در حالی که شعبون اصلا نمی فهمید کمیته مجازات چیست، آدمی سیاسی نبود… آدمی بود که فقط زور داشت و هر چه به او می گفتند، انجام می داد… آخرش هم نفهمید چی به چی است!
صحنه ای بود که در آن شعبون سریشم درست می کرد. فیلمبرداری این صحنه در یک ظهر بسیار گرم تابستان بود، باید استخوان ها را در پاتیل می ریختم و زیرش آتش روشن می کردم. چه بوی تعفنی می آمد…! همان صحنه ای بود که یک نفر می آمد و من سر خرش را می بریدم… بعد هم به یارو می گفتم: خوبی خر اینه که گور و کفن نمی خواد…! همان جا – که جای بسیار کثیفی هم بود – باید غذا درست می کردم – با همان دست های کثافت – و می خوردم… آنقدر کثیف و متعفن بود که خود علی نیامد… فقط فیلمبردار بود و احمد بخشی و دستیار حاتمی… همان جا یک سگ هم زایید… وسط فیلمبرداری…. حتی فیلمش را هم گرفتند – که البته پخش نشد … – فضای عجیب و غریبی بود… من می رفتم و به آن سگ هم غذا می دادم و شخصیت پردازی شعبون تقریبا کامل می شد.
علی از خون بدش می آمد. در صحنه ای که شعبون استخونی سر رئیس نظمیه را در مغازه سلمانی می برید، علی دکوپاژ را انجام داده بود و آن را در اختیار مهرداد فخیمی (فیلمبردار) و آقای بخشی (دستیار کارگردان) قرار داده بود و خودش چون نمی توانست نگاه کند، سرصحنه حاضر نشد. مرحوم فروهر که بازیگر فوق العاده خوبی بود نقش رئیس نظمینه را بازی می کرد. واقعا بازیگر خوبی بود. به او گفتم: «فلانی! می خواهم یک سر ازت ببرم،
مثل دسته گل… »! در این صحنه در لحظه ای که مثلا شعبون گلوی رئیس نظمیه را می برد، تصویر به من قطع می شد که خون در صورتم می پاشید. علی دکوپاژ دقیق صحنه را با تمام جزئیات انجام داده بود، از جمله پاشیدن خون به صورت شعبون را توصیف کرده بود، اما خودش نمی توانست به این صحنه نگاه کند!”
انتظامی در مورد هزاردستان و شخصیت مفتش شش انگشتی میگوید:” این تحلیل در مورد کارهاى حاتمى هم وجود داشته که آنچه در آثار او دیده
مىشود سندیت تاریخى کافى ندارد و حاتمى روایت خودش را از تاریخ ارائه میدهد. انطباق تاریخى رویداد ها در فیلم هاى او با آنچه در تاریخ ثبت شده همیشه محل تردید بود… مثلاً همان شخصیت مفتش شش انگشتى در هزار دستان، گویا حاتمى دو تا شخصیت هاى آن زمان را درهم ادغام کرده و از این آمیختگى شخصیت مفتش شش انگشتى را درآورده…”
موسیقی حنانه به زیبایی در این سریال جلوهگری میکند: با رفتن به اینجا یا اینجا دو قطعه زیبا از موسیقی حنانه را برای این سریال دانلود کنید و گوش کنید. (چند لحظه باید صبر کنید تا لینک دانلود ظاهر شود.)
هزاردستان در کنار سایر آثار حاتمی برای همیشه در حافظه تاریخی ما جاودانه خواهد ماند.
منابع: مجله دنیای تصویر- روزنامه ایران- روزنامه شرق ، سایت harmony talk- سایت فریاد
پینوشت : این پست را دو سال پیش در وبلاگم در بلاگر نوشته بودم ، امروز که داشتم وبلاگ قدیمیام را نگاه میکردم دیدم عکسها قابل رؤیت نیستند. تصمیم گرفتم یک سکانس از سریال هم در یوتیوب آپلود کنم و پست را دوباره اینجا بگذارم. یادم میآید آن زمان خیلی از این پست راضی بودم.
آدم فیلم فارسیهای این سالها را نگاه میکند دلش برای بعضی فیلمها و قیلمسازان تنگ میشود. از بخت بد ، سینمای ما آرشیو درست و حسابی هم برای فیلمهایش ندارد تا بتوانیم هر از گاهی تجدید خاطرهای بکنیم.
برام جالب بود. دیشب فیلم کمال الملک رو دیدم.
لبریز شدم از اینهمه عشق و هنر و شاعرانگی حاتمی.
خواستم پستی بنویسم جهت ادای دین که دیدم شما هم امروز
یادی کردید از هزار دستان .
زیا اهل افسوس خوردن نیستم اما حیف که سینمای ایران حاتمی را زود از دست داد.
پاینده باشید.
سلام
روز پزشک را تبریک میگویم
همیشه فکر میکردم این مسائل(منظورم موضوع مورد بحث این پست است) فراموش شده هستند و کمتر فردی این روزها به این قبیل مسائل علاقه نشان میدهد با دیدن پستتان هم خوشحال شدم و هم لذت بردم
عجب کیفیتی دارند این عکسها…
سلام آقای دکتر
بالاخره آهنگ فارسی سامی یوسف به نام مادر رو دیدیم:
http://www.youtube.com/watch?v=3G0FGWmjhiU
مطالبتان مثل همیشه زیبا و جذاب است . روز پزشک بر یک پزشک بسیار خوب مبارک.
I realy enjoyed reading this. thanks for puting your time on gathering, translating and writing wonderfull postings.
کره ای ها و ژاپنی ها با سریالهایی مثل جواهری در قصر فرهنگ خود را در همه دنیا به نمایش میگذارند اما تنها فیلمساز ایرانی ما ( علی حاتمی ) فیلمش ( دل شدگان ) با نیم ساعت سانسور از تلویزیون به اصطلاح ملی ایران پخش میشود ! ! !
و استاد شجریان از تلویزیون میخواهد که صدایش را پخش نکنند ، چون در حقیقت ما (…) .
فوق العاده مثل همیشه
جماع خواب، اجتماع خواب زده، جامعه چرتی. این تکه سالهاست که در مغز من حک شده. ما ایرانی ها مردمانی همیشه در خواب. فرقی هم نمی کنه قرن بیست و یکم باشه یا قرن یکم.