فیلم درخت گلابی داریوش مهرجویی – معرفی و تحلیل و بررسی

فرانک مجیدی: «من فولادم و فولاد هرگز زنگ نمیزند.» هنوز این جملهی «گلی ترقی» در داستان کوتاه «پدر» توی کتاب «دو دنیا» ( و البته «خاطرههای پراکنده») من را به همان حالی میاندازد که تابستان سال 82 وقتی «دو دنیا» را میخواندم دچارش شدم. « صدایم میزند: زودبیا! جملهاش را تمام میکنم: تا دیر نشده. و میدوم.» یادم میآید به اینجا که رسید، دیگر نتوانستم نفس بکشم. پدر میمیرد! از همان لحظه جایی زیر پایم خالی شد و خطری را حس کردم.
«جایی دیگر»، «خاطرههای پراکنده» و «دو دنیا» نامهای سهگانهای درخشان از خانم ترقی است. خواندن آنها جزو بهترین خاطرههای زندگیم بود. در «جایی دیگر» اسم یکی از داستانها خیلی آشنا است. «درخت گلابی» نام داستانی است که در سال 76 توسط داریوش مهرجویی بر پردهی سینما رفت. خیلی اتفاقی چند روز قبل دیویدیاش را که مدتها گم بود، پیدا کردم و به یاد 12 سال پیش باز دیدمش.
محمود شایان (همایون ارشادی) نویسندهی روشنفکریست که برای نوشتن کتاب آخرش به باغ خانوادگی دماوند رفته تا مزاحمی نداشته باشد. اما مشکلی هست، چشمهی ایدههای او خشکیده و باغبان باغ و کدخدای ده ( مرحومان نعمتالله گرجی و جعفر بزرگی) بخاطر یک درخت گلابی که خشک شده و بار نمیدهد دست از سرش بر نمیدارند. اصرارهای آنها او را به یاد خاطرات دوازده سالگیش و میم (گلشیفته فراهانی) با آن درخت گلابی میاندازد. میم، اولین عشق محمود…

راستش، یادم نمیآید آخرین باری که دیدن یک فیلم اینقدر سبک و شادم کردم، کی بود، و کی اینقدر تکتک لحظات یک فیلم برایم آشنا بود. «درخت گلابی» یک فیلم بسیار خوب و به تمام معنا ایرانی است. اگر خوانندهی آثار خانم ترقی بود هباشید، جابجای فیلم حضور او را احساس میکنید، حتی در پس نریشن فیلم که همایون ارشادی میخواند. فیلم یادآور خاطراتی است که روزمرگیها و قانونمندیهای زندگی از یاد ما میبرد. شاید هم بهتر است از یاد برود تا از جمع بزرگترها خارجمان نکند! تابستانهای داغ و خندههای شاد کودکانه و آرزوهای بزرگ. گذشتهای که شاد و پر از رنگهای گرم است و حالی که غمگین و دلگزاست و در تاریکی فرو رفته. نریشن و داستان فیلم با شباهت بسیاری با روند «درخت گلابی» که در «جایی دیگر» چاپ شده پیش میرود.
کارگردانی مهرجویی قدرتمند و بینقص است و عناصر آشنای کارهایش براحتی در فیلم مشهود. به خصوص امضای بزرگ او، یعنی سفرهای رنگین. بازیهای فیلم واقعاً عالی است. گلشیفته همان چهرهی جذاب و دوستداشتنی آشنا را دارد و خود «میم»ای است که در کتاب توصیف شده. شوخ و شر و کنجکاو! او که در چهارده سالگی و برای اولین بار مقابل دوربین میرفت، بخاطر حضور چشمگیرش سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن در بخش بینالملل را دریافت کرد. همایون ارشادی مثل همیشه شیرین کاشته و محمدرضا شهبانی نوری در نقش محمود دوازده ساله، یک انتخاب خوب بوده. صحنهآرایی ساده و صمیمی فیلم به بیننده احساس قرابت با شخصیتهای فیلم را میدهد و تجلیل بزرگ فیلم نسبت به طبیعت، آرامشی وصفناشدنی به تماشاگر القا میکند. فقط یک سئوال برایم پیش آمد، دوباره دیدن فیلم باعث شد که احساس کنم جای موسیقی در این فیلم بسیار محدود است، خب البته این بخاطر شخصیت غمگین محمود فکر درستی است؛ اما تکنوازیهای پیانو در آغاز و پایان فیلم و در بخشهای کمی از فیلم این احساس را به من داد که چیزی شبیه به این را در «ساعتها» شنیدهام. با کمی کنجکاوی متوجه شدم حدسم درست است و آن قطعه، یکی از ساختههای «فیلیپ گلاس» به نام mad rush است، اما اینکه چرا هیچ نامی از این استفاده در تیتراژ پایانی و آغازی فیلم نیست، چیزی است که درک نمیکنم.
این فیلم پر از عناصر و آدمهای آشناست. پر از ما! همهی ما در بخشهایی از زندگیمان محمود بودن و میم بودن را تجربه میکنیم. اما زمان همهی آنها را از یادمان میبرد. دیدن «درخت گلابی» و خواندن آثار گلی ترقی،-مخصوصاً آنها که نام بردم- برای بیدار کردن ماست. محمود که عاشق بود و گیج میزد، اما مطمئنم جایی از باغ دماوند «خانم ناز» دارد برای «آقا حسام» طاقچهبالا میگذارد، «خانم گرگه» با زبانش همه را میچزاند «آتشافروز» نقشهای تازه دارد، «سوتلانا» راهی پیدا کرده که «دوست کوچک» را مال خودش بکند. باغ پر از پچپچ و نقشه و تصمیم است! دو سه روز است، با دیدن این فیلم خودم را مجبور کردهام خیلی چیزها یادم بیاید. و حالا «خستگی باستانی، خستگی موروثی، ذره ذره از تنم به در میرود… خوبم، خوشم» درست به اندازهی محمود!
این نوشتهها را هم بخوانید
گاهی بعضی فیلما یا داستانا احساسات نوستالژیک آدمها رو حسابی قلقلک می دن. درخت گلابی هم یه اثر زیبا از همین دست فیلماست.
درود
من این فیلم را خیلی دوست دارم بخاطر همه چیزش فیلمنامه بازیگری کارگردانی موسیقی همه وهمه چیزش را دوست دارم ولی بیشتر از هرچیز میم خواهر من است در 14 سالگی همان شور وشر وهمان تفاوت با دختران همسنش وهمان زورگوییها در پس مخمل کودکانه.
وباز هم شماخانم فرانک مجیدی خوب نوشتیید
مرجان
…او نمیداند که حواس من جای دیگریست…جایی ماورای حوادث کوچک زمینی و اتفاقات حقیر روزمره…یادش بهخیر…! باید یک بار دیگر ببینمش…
وای فرانک خانم
همیشه نقدهای شما رو می خونم
اما این یکی حسابی خستگی رو از تنم بیرون برد
بخصوص اینکه مدتها دنبال نام و نشانی از موسیقی متن بودم که شما معرفی کردید
این فیلم رو من ( باکمال تاسف) پارسال دیدمش
و تکه از قلبم رو با خودش برد
به انتخابتون تبریک میگم
سلام
هیجان زده شدم.
من هم یک پست درباره درخت گلابی و گلی ترقی نوشتم. خوشحال می شم بخونیدش.
اولین بار سال هشتاد و هفت بود که فیلم درخت گلابی رو دیدم.
یه کم که از زمان فیلم گذشت متوجه یه شباهت عجیب شدم.گریه ام گرفت .کم کم خاطرات گذشته جلوی چشام میومد.
دقیقا همون سالهای ساخت فیلم درخت گلابی بود.
اواسط دهه هفتاد.
دوازده سیزده ساله بودم.همسن وسال محمود.
باغ یکی از عمه هایم بود در جاده شاهرود به بسطام. باغ و کوچه باغهای اطرافش و آرامش وصف ناشدنی و طبیعت معصوم اون طرفها دقیقا همون چیزی بود که در درخت گلابی دیدم.حتی درختهای فیلم دقیقا همون درختهایی بود که از باغ عمه بزرگ در خاطرم مونده بود. فقط یه تفاوت بود .من به جای میم نون داشتم.
بین سالهای هفتاد و دو تا هفتاد و هشت بود.سال هفتاد و هشت عمه بزرگ فوت کرد و بچه هاش باغش رو فروختند.
برای اینکه فیلم در نظرم لوث نشه هر شش ماه یه بار میدیدمش و هر بار در تمام مدت فیلم بغض گلوم رو میچسبید.
از یه سال پیش تصمیم گرفتم هر ماه یه بار پای پیاده از شاهرود راه بیفتم و برم به همون کوچه باغ.حالا یکی از دلخوشیهام همینه که هر از چند گاهی میرم به اونجا .وقتی به اون کوچه باغ میرسم دوازده ساله میشم.عاشق میشم.سر میرم.
من هم مثل محمود که به میم وفادار موند به نون وفادار موندم.
اما نون من نمرد.سال هشتاد و چهار ازدواج کرد.
من هنوزم به نون وفادارم.