معرفی کتاب: «احمدشاه مسعود» بهروایت خانم «صدیقه مسعود»

فرانک مجیدی: خاطرهی من با نام «افغانستان»، در کودکی من گره خورده. وقتی به سالهای اولیهی زندگیام بر میگردم، صدای اخبار را میشنوم. طالبان… قتل… کشتار… حکمتیار… ربّانی… مسعود… دکتر عبدالله. بدون هیچ تفکیکی، از همهی آنها میترسیدم. وقتی در جغرافی به بخش افغانستان میرسیدیم، با وحشت آن را میخواندم. برایم مهم نبود بامیان و مزارشریف کجا باشند، همهجای آن کشور مردم را قتلعام میکردند. دبیرستانی بودم که شنیدم «شیر درهی پنجشیر» کشته شد. میدانستم این لقب، از آن «احمدشاه مسعود» بود، ولی او هم که تفنگ داشت، حکمتیار هم که تفنگ داشت، طالبان هم که سلاح دارد، این وسط حق با کیست؟ در تمام آن سالها، یک بار هم به صرافت شناخت افغانستان نیفتادم. چند سال بعد، موج شهرت «بادبادکباز» دکتر «خالد حسینی» به گوش ما رسید. این رمان، مسلماً جزو 10 رمان محبوب تمام زندگیم خواهد ماند. جملاتش از یادم نرفت، وحشت از آصف هنوز تا مغز استخوانم رسوخ کرده. بیشتر از همه، از خودم شرمنده شدم که چقدر در حق شناخت خود از یک همسایهی همزبان کوتاهی کردهام و چقدر هم افغانها بهخاطر قضاوت غلطم حق به گردنم دارند. چقدر افتخار کردم از ساخت فیلم «بادبادکباز» و بازی «همایون ارشادی» و «شان توب» در نقش بابا و رحیمخان. خالد حسینی، با نوشتن «بادبادک باز» و «هزار خورشید تابان» نگاه تمام دنیا را بهسوی افغانستان چرخاند. اما پیش از او، یک افغان دیگر نظر دنیا را بهسوی خود جلب کردهبود؛ احمدشاه مسعود، شیر درهی پنجشیر که چپن و پاکول می پوشید.
کتاب «احمدشاه مسعود» بهروایت خانم «صدیقه مسعود»(Sadiqa Massoud Pour l’amour de Massoud) با ترجمهی سخنان خانم مسعود توسط «شکیبا هاشمی» برای «ماری فرانسواز کولومبانی» نوشته شد. کولومبانی روزنامهنگار مجلهی «اِل» است و کتابش در سال 2005 جایزهی وِریته را از آن خود کرد. این کتاب به جنبههای شخصی زندگی مسعود میپردازد تا جنگاوریهای او. اینکه مسعود چه همسری برای خانم مسعود، (که از کودکی او را پریگل مینامیدند و مسعود او را پری صدا میزد.) و چه پدری برای 6 فرزندش بود. امتیاز این کتاب، در شناخت دنیای افغانستان از نگاه یک زن است، شناخت نسبیای که پیشتر، با نگاه مردانهی «خالد حسینی» بهدست آمدهبود حالا تا حدود زیادی برایم کاملتر شده. خانم مسعود دختربچهای بیش نبود که ناگهان کشور خود را در اشغال روسیه، کودتا و آماج تیرها و بمبها مییابد. فرارهای نفسگیری برای زنده ماندن با خانوادهاش انجام میدهد، بسیاری از بستگان خود را زیر آتش بمبها از دست میدهد و جنازهی تکهتکه شدهی آنها را میبیند، اشک میریزد و در ترس از دست دادن پدرش به سر میبرد که از فرماندهان مسعود بود، بهسر میبرد. این جنگ ویرانگر، کشتههای زیادی را گرفت و بچههایی که خوششانس بودند، از درس و تحصیل محروم شدند، مانند خود خانم مسعود.
اما احمدشاه مسعود، داستان دیگری دارد. او 17 سال، پیشتر از همسرش، در سال 1953 زاده شد، و دانشجوی مؤسسهی پلیتکنیک افغانستان در رشتهی معماری بود که «داوودخان»، علیه پسرعمویش، «ظاهرشاه»، کودتا میکند و کمونیستها به قدرت میرسند . دو سال پس از آن، در سال 1975، مسعود و دوستانش که جزو دانشجویان اسلامگرا بودند، کودتای نافرجامی انجام میدهند که سبب میشود تحت تعقیب قرار گیرند. این تعقیب و گریزها از مسعود که پسرکی شهری است، یک چریک تمامعیار میسازد که خانهاش کوهها و صخرهها و سایهی درههاست. در سال 1978، با حمایت شوروی، «نورمحمد ترهکی» علیه داوودخان کودتا میکند و دستور قتلعام او و خانوادهاش را صادر میکند، با تندرویهای ترهکی و اسلامستیزی او در جامعهی سنتی افغانستان، قتلها و خشونتهای فراوانی در میگیرد. گسیختگیهای سیاسی افغانستان ادامه مییابد و در سال 1979، حفیظالله امین، نخست وزیر، خود را رئیسجمهور میخواند و ترهکی را به قتل میرساند. هنوز حکمتیار، مسعود و ربانی همپیمانند و علیه شوروی، در جنگ. در سال 1989، پس از سالها جنگ خستگی ناپذیر مسعود با ارتش شوروی، سربازان روس عقبنشینی میکنند. یکمیلیون کشته و میلیونها مهاجر، زخمی است که سالها جنگ غیر انسانی و دولتهایی فاسد بر چهرهی افغانستان بر جای گذاشتند. در سال 1992، با سقوط دولت امین، افغانها تصمیم میگیرند رهبری دورهای بر کشور حاکم شود. ربانی رئیسجمهور و مسعود وزیر دفاع میشود. پس از ربانی، «صبغهالله مجددی» قدرت را به دست میگیرد، اما با نادانی او در عدم تحویل قدرت، گلبدین حکمتیار فرصت را برای نیش زدن مناسب می بیند و جنگ داخلی در افغانستان بهراه میافتد. مردانی که در کنار هم میجنگیدند، حالا به روی هم آتش گشودند. مسعود سعی در آرام کردن اوضاع دارد، اما حکمتیار که آرزوی به قدرت رسیدن دارد، کوتاه نمیآید. در شبهایی که مسعود در خلوتِ با همسرش اشک میریزد و میگوید جنگ افغان با برادرش، بسیار تلختر از جنگیدن با شوروی است، و آرزو دارد به قیمت جان خود آرامش را به افغانستان بازگرداند، در پاکستان زمزمهی دستپروردههایی وحشی شنیده می شد. طلبههای اسلامگرا، با نام طالبان، خواستار اجرای اسلام بر سرزمینشان بودند. اما آنها جز مشتی روانی سادیسمی، که در کودکی تحت تعلیمات خشک موهوماتی به نام مذهب قرار گرفتند، نبودند. هیچکس آنها را نمیشناخت و وقتی در سال 1994، نام خود را با اعمال غیرانسانی بر سر زبانها انداختند، دیگر خیلی دیر شدهبود. حکمتیار، خیلی دیر به فکر اتحاد با مسعود میافتد، که آن هم برای زنده نگهداشتن خودش بود و وقتی اوضاع خراب میشد، مسعود متوجه میشد حکمتیار غیبش زده. مسعود مردانش را در پنجشیر مستقر میکند، به آنها میگوید ایستاده مردن برای یک سرباز بهْ از نشستن است، و اگر با این جنگ فقط بتواند مساحتی از افغانستان، به قدر پاکول خود را آزاد کند، تا آخرین قطرهی خون میجنگد. مقاومت در پنجشیر ادامه مییابد، اما هر روز قسمتی از افغانستان بهدست طالبان میافتد. مسعود، چند سال بعد به اروپا میرود و در اتحادیهی اروپا جهان را از خطر تروریسم طالبانی بیم میدهد. کینهی افشاگری مسعود، که جهان نخواست جدی بگیرد، آتشی شد که با چهرهی یک بمب، در 9 سپتامبر 2001 بهروی مسعود منفجر شد و دو روز بعد، چند هواپیما شد که حادثهی 11 سپتامبر را رقم زد. دنیا صدای خطر طالبان، بنلادن و ملا عمر را، به قیمت هزاران کشته و شهادت مسعود شنید.
برای خوانندهی ایرانی، همذاتپنداری با تصویری که از جامعهی افغانستان روایت میشود، ساده است. اشتراکات فرهنگی فراوان ما با افغانستان، درک تصویری صحیحتری از این کشور به خوانندهی ایرانی میدهد، تا خوانندهای اروپایی و آمریکایی، گیرم در بسیاری از زمینهها افغانستان بسیار سنتیتر از ایران است. شخصیت مسعود در نقش پدر و همسر، با شخصیت کلی او بهعنوان یک چریک بسیار متفاوت است. او مردی نیست که احترام همسرش را زیر پا بگذارد، و با تمام مسئولیتها خانوادهاش را فراموش کند. میان فرزندان دختر و تنها پسرش تفاوتی قائل نمیشود و پیشرفت تحصیلی فرزندانش برایش اهمیت ویژه دارد و به آنها در درسها کمک می کند. عاشق مطالعه است و شعر حافظ و مولانا و اشعار خانم «سیمین بهبهانی» را بسیار دوست دارد. در نظافت خود و لباسهایش بسیار دقیق است و از برداشتهای دولتی به نفع خود و نزدیکانش بیزار است. اما شاید اشکالی در روایت خانم مسعود از همسرش وجود دارد، چیزی در شناخت و درک از «خود» مسعود، اختلال ایجاد کند، آنهم عشق پایانناپذیر خانم مسعود، به همسرش است. عاشقی، عیبهای طرف مقابل را هم به حُسن بدل میکند. خانم مسعود تقریباً تمام انتقادها به همسرش را غلط میداند. در صفحهی 47 و 48 کتاب، خاطرهای از خانم مسعود از کودکی و اولین تأثیرات مسعود بر زندگیش بیان میشود، مسعود در جنگ با نیروهای دولت است، در این راه برای بستن راه بر دشمنانش و عدم پیشروی آن ها، مدرسهی خانم مسعود را منفجر میکند! مسعود خود می پذیرد که اینکارش، اشتباه بوده و میگوید آیا چارهی دیگری داشتیم؟ و خانم مسعود توجیه میکند مدرسهها در کودکیاش تبلیغات کمونیستی میکردند و بدل به پایگاههای نظامی کمونیستها شدهبودند. اما این فقط یک توجیه است، آنهم توجیهی نه چندان جالب! در صفحهی 101 و 102 کتاب، که روند خواستگاری مسعود از خانم مسعود شرح داده میشود، مسعود شرط مینهد که دوست ندارد غیر از خودش، کسی امتیاز دیدار چهرهی همسرش را داشته باشد و همسرش میپذیرد. این در حالی است که در جاهای مختلفی از کتاب، بیان میشود مسعود علاقمند به تساوی حقوق زن و مرد، و ادامهی پیگیری فعالیت اجتماعی و تحصیلی زنان است. البته ارجاعی درست از صحت فکر مسعود دفاع می کند، در زمان قدرت او، زنان در رادیو و تلویزیون، بیمارستانها، دانشگاهها و مدارس حضور دارند. اما باز خواننده گیج می شود. آزادی و تساوی حقوق از دید مسعود را بپذیرد یا اینکه وقتی برادرشوهر خانم مسعود او را میبیند، عملاً با عجله پا به فرار میگذارد؟! چطور وقتی آقای مسعود امتیاز دیدار همسرش را برای خود میخواهد، انتظار دارد مردان بهشدت سنتیتر افغان حضور زنان و دخترانشان را در حرکات اجتماعی تاب آورند؟ دیگر آنکه خانم مسعود، بسیار زیر سایهی نام همسر خود است، او خودش هم تمایلی به استقلال نشان نمیدهد و بسیار از اینگونه ادامه دادن لذت میبرد.
با تمام این تفاصیل، خواندن این کتاب چهرهی واقعیتری از مردی در اختیار ما قرار میدهد که جنگ را واقعاً نمیخواست، اما در ورطهاش افتاده بود و اتفاقاً همواره او را ابتدا بهعنوان یک جنگآور بهیاد میآورند. زندگی خصوصی آدمهای مشهور، همیشه برای عموم جالب است. در ابتدای کتاب، تاریخ فشردهای از وقایع اجتماعی و سیاسی افغانستان ارائه میشود. خوشبختانه کتاب از آن دسته روایتهای پر سوز و گداز نیست. اگر نتوانسته ابداً اشک آدمی احساساتی مثل من را در بیاورد، مطمئن باشید شما را هم منقلب نمیکند! عکس روی جلد، کار «رضا دقتی» عزیز است که مسعود را خندان تصویر میکند و به مسعود تصویرشده در کتاب، بسیار نزدیک است. خانم«افسر افشاری» ترجمهی روان و خوبی انجام داده، فقط اینکه عین اشعار و ضربالمثلهایی که در کتاب آمده، در ترجمه به چشم نمیخورد. ویرایش، کامل است و حتی یک غلط تایپی در کتاب پیدا نمیشود. این کتاب، توسط «انتشارات مرکز» با قیمت 5300 تومان در اختیار علاقمندان قرار گرفتهاست.
در زمان روایت این کتاب، همسر و فرزندان مسعود در ایران اقامت داشتند. از محل اقامت کنونی آنها اطلاعی ندارم، اما اعتراف میکنم بسیار از شباهت «احمد»، پسر مسعود، به پدرش شگفتزده شدم. در افغانستان بسیار علاقمندند او جای پدرش را بگیرد. این مرا به فکر میاندازد و نگران احمد 22 ساله میکند. در کشورهایی مانند ما و افغانستان، انتظار بر این است که فرزندان، راه پدران خوشنام خود را در سیاست بگیرند. اما اگر تنها یک اشتباه کوچک کنند، این اشتباه به حساب او و تمام نیاکانش نوشته میشود. احمد مسعود جوان چه راهی را پیش میگیرد؟ احمدولی مسعود، برادر مسعود، مقدمهای بر این کتاب نوشته و با یکی از اشعار محبوب برادرش، به نوشتهاش پایان داده. این شعر را، بسیار نزدیک به شخصیت احمدشاه مسعود میبینم:
غبار خاک ز گورم چو بر هوا خیزد
هنوز زندهام از عشق و میتپد دل من
پن: این نوشته را، به تمام دوستان وبلاگنویس افغان خود تقدیم میکنم که بیش از طاقت واژهها، دشواریها را تاب آوردهاند و تحمل میکنند. امروز هم، هنوز هم…
مثل همیشه ممنونم دکتر جان..
سلام خانم مجیدی
متشکرم از مطلب جذاب و کامل شما
من کتاب احمد شاه مسعود رو نخوندم و نمیدونم اشکال در کتاب بود یا اشتباهی در نقل قول پیش آمده
بر خلاف آنچه در متن آمده، صبغه الله مجددی پیش از ربانی قدرت رو در دست داشته و باپایان دورهاش قدرت رو ربانی واگذار کرده است و این ربانی بوده که به خاطر اصرار بر در راس قدرت ماندن و تمدید دوران ریاست جمهوریاش! باعث بوجود آمدن جنگ داخلی شد…
راستی
آن حسی که من نسبت به شاه مسعود دارم با آنچه در این کتاب نوشته متفاوت است… این کتاب تمام حقیقت نیست!
متاسفانه همانطور که گفتی، بدلیل جنگ ها و مشکلاتی که در ۳ دهه اخیر در کشور ما رخ داده، مهاجرت ها کردند افغان ها، دید و نگاه عام مردم ایران نسبت به افغان ها تغییر کرده که فکر میکنم تا حدودی دولت جمهوری اسلامی ایران در این نقش داشته. افغانستان از زمانی اوضاعش خراب شد که حزب کمونیستی تحت حمایت شوروی سابق بنام “حزب دموکراتیک خلق افغانستان” در سال ۱۳۵۷ کودتا کرد و حکومت نوپای “محمد داود خان” را از بین برد. و بعدا همین احمد شاه مسعود و دیگر فرماندهان جهادی بودند که علیه ظلم و استبدادی که این حکومت بوجود آورده بود بپا خواستند. جنایتکارانی مانند صیاف، حکمتیار، دوستم، و.. فقط ظاهرا جهاد میکردند اما بنام جهاد دستشان به خون ملت آغشته است. احمد شاه مسعود با این ها بود، در ابتدا، اما بعد با هم مخالف شدند. احمدشاه مسعود اما اینطور نبود. او بعد از پیروزی بسیار تلاش کرد تا جنگ بین مجاهدین صورت نگیرد اما.. افغانستان درگیر جنگی شد که خود مجاهدین آنرا درست کرده بودند. صد ها موشک و راکت و گلوله بین فرماندهان و گروه های جهادی رد و بدل شد که مردم بیگناه هم کشته میشدند. — احمد شاه مسعود یک روشنفکر و آزادی خواه افغان بود.. در کنار جنگ ها و جهادی که برای آزادی افغانستان کرد. او بزرگمرد تاریخ معاصر افغانستان بود و هست. یادش گرامی باد… — امیدوار هستم بتوانم ترجمه فارسی این کتاب را در اینجا (هرات-افغانستان) بیابم. — از شما خانم فرانک بابت معرفی این کتاب سپاسگذارم. گفتنی ها در این رابطه زیاد است.
پیشنهاد میکنم این دو کتاب در رابطه با تاریخ معاصر افغانستان را مطالعه کنید:
۱. افغانستان در قرن بیستم – نوشته ظاهر طنین – چاپ تهران
۲. افغانستان در ۵ قرن اخیر – نوشته میر محمد صدیق فرهنگ
واقع بینانه نوشتن کار سختی است. اما شما خوب از پس آن بر می آیید. تبریک می گم. این کتاب را هم نخوانده ام. امیدوارم پیدایش کنم.
با تشکر
عالی بود دکتر
من حتما میخونم کتابو
salam man afghani hastam ama motevallede iran felan ham dar turkiey daneshjo kheyli mamnoon az ketabe jalebi ke moarrefi kardid faqat dar qesmati ka neveshtin mojaddadi dar tahvile qodrat be hekmatyar sahlengari karde fekr konam eshtebah bashe kasi ke qodrat ro be hekmatyar tahvil nadad rabbni bud
با سلام، با تشکر که در مورد مردم افغان مطلب نوشتید. اگر پزشک باشید می دانید که بیماران افغان چقدر متفاوتند، چقدر صبور و پیگیرندو…. هیچ کس به خاطر ندارد منطقه بزرگی از افغانستان جزئی از ایران بودو آن ها جزئی از ایران قدیم اند. حالا نمی گویم ایران باستان که جای خود دارد ولی از نظر جغرافیایی یک سری به خراسان بزرگ بزنید و گستره آن را مشاهده کنید. افغانستان زخمی است بر دل ایران که خون می چکد ومتاسفانه مشترک دربسیاری از بلاهایی که سر ایرانیان آمد. هیچ کس به خاطر نمی آورد مردم افغان که در ۲ تا ۳ دهه گذشته به ایران کوچانده شدند و با حقوقی اندک بر سر هر کاری گمارده شدند. ظلم انسانی که ایرانی و غیر ایرانی ندارد مثل بقیه مردم کرد، بلوچ و غیره که عرق جبین آنها بر دیواره های برج های تهران پیداست.
برای من که یادش همیشه گرامیه
شیر دره پنچشیر…
خیلی مطلب جالبی بود .من از شخصیت احمد شاه مسعود خیلی خوشم می اومد .کاش بشه این کتاب رو خرید .
یک جمله از احمد شاه مسعود را هیچ وقت فراموش نمی کنم
(با لهجه افغانی بخوانید) “… جنگ چاره هیچ کار نمی کند …”
روحش شاد
خیلی عالی بود .ممنون از معرفی زیباتون.ما خیلی با مشکلات افعانستان نزدیک بودیم و در مورد طالبان انگار برای خودمون اتفاق افتاده،به همون اندازه در وجودمون تنفر ایجاد می کنه.کتابهای خالد خسینی رو خوندم و این رو هم حتما می خونم.میشه بگین فیلم بادبادک باز رو میشه کجا پیدا کرد؟
خدا رحمتش کنه…مرد بزرگی بود
مرسی از پست زیبایتان
سلام
من از وقتی “بادبادک باز” و “هزار خورشید تابان” خالد حسینی رو خوندم به کلی دیدم نسبت به افغانستان و مردمش تغییر کرده، و الان اونا رو یه ملت رنج کشیده میدونم که خودشون هیچ نقشی تو بوجود اومدن این رنج نداشتن و مث تموم مردم دنیا حق خوب زندگی کردنو دارن.
بین این دو تا کتاب هزار خورشید تابانو خیلی بیشتر دوست دارم.
این کتابم ان شاء… میخونم،تا بتونم دید بهتری پیدا کنم.
ممنون بابت معرفی تون،موفق باشید
با اجازه، مطلبتان را به دمادم لینک نمودم.
سپاس
تشکر از مطلب جالب که در باره مسعود بزرگ نشر گردید.
مرد بزرگی بوده.من دوستی داشتم افغانی که شاگرد اول دبیرستانمون بود و آی کیوش شاید ۲۰۰ بود و خیلی هم شبیه شیر دره پنج شیر بود …میخواست معدن بخونه همون موقع .الانم خونده رفته.یادمه عکس احمد شاه تو اتاقش.
من کتاب “احمدشاه مسعود” رو تو سایت جیره کتاب دیدم و در لیست خریدم گذاشتم.چند سال پیش فکر می کنم شبکه یک مستندی درباره احمدشاه مسعود پخش کرد که واقعا لذت بردم. درضمن مطالعه کتاب های “بادبادک باز”و”هزار خورشید تابان”رو پیشنهاد می کنم.البته می دونم بیشتر دوستان این کتاب ها رو خوندن.
و ممنون از شما خانم مجیدی بابت مطلب زیباتون.خوش باشید.
ممنون سعی می کنم کتاب را بخونم.
ممنون دکتر جان بابت معرفی کتاب. من همیشه از این مرد بزرگ خوشم میومده.
تو دوره دانشجویی که کار می کردم باغبون کارخانه افغان بود. مرد خوب و باهوشی بود با چشمهایی نافذ که من حقیقتا هیچ موقع نتونستم تو چشاش مستقیم نگاه کنم. هرکاری که بهش می گفتن انجام میداد ضمن اینکه بعضیا حتی رفتار خوبی باهاش نداشتن. بعدها فهمیدم که تو کشور خودش مهندس کشاورزی بوده و کار خوبی داشته و برای خودش کسی بوده. امان ازین روزگار. منو بردید به سالهای دور.
احمقانه است اگر یازده نه را به کار طالبان و القاعده مفلوک بدانید.خیلی خیلی احمقانه است…
با سلام خدمت شما
خیلی زیبا بود هر چند اندکی دیر خواندمش.
گذشته از تفصیل و تشریح قشنگتان آخرین جمله تان به دلم نشست. تمام رنجی که کشیده ایم و میکشیم را میتواند پاک کند.
دوست دارم از جانب من به همه آنهایی که ما را افعی و یا افغانی و ….. مینامند بگویید که به خدا ما نه جنگ را دوست داریم و نه آوارگی و مهاجرت (به قول شما مهمان زورکی) را ما هم زمانی ملتی بودیم که در عین نداری همه چیز (بخوانید صلح) داشتیم و هنوز به دنبال دیدن یک روز بی تنش در این خاک خسته اییم تنها برایمان دعا کنید.
فرانک عزیز!
نوشته- ات را خیلی پسندیدم و می دانم که تو از تبار آنهای نیستی که با آفرین و نفرین از پا در بیایی. از این رو من هم از فضای تعارف با تو وارد نمی شوم.
صورت نوشته ات،بیشتر به یک گذارش ژورنالیستیک می ماند و اما من،فراتر از آن در این فضای بی در و پیکر مجازی-ام رگه ای ازتاریخ،روان شناسی و مردم شناسی را هم دیدم و خواندم .
به راستی چه شگفت است وفتی دیوار های تاریک سیاسی،ملی،قومی و ایدیولوژیک در هم می شکنند و زمانیکه ما انسان ها را به انسان بودن و انسانیت شان هویت می بخشیم،در می یابیم که چرا و چگونه است که دیر از یکدیگر با خبر می شوییم.
همان ذهنیت منفی را که شما راجع به افغانان داشتید،من هم نسبت به ایرانی ها داشتم و شنیده بودم که افغانی در جامعه ی ایران آنقدر به نام بد شناخته می شود که حتی اگر کودک شان را بخواهند بترسانند به اش می کوییند،خاموش که افغانی آمد. اما زمانیکه خود در سال های حاکمیت طالبان به ایران رفتم،از نزدیک و با چشم خودم دیدم که محبت و معرفت ایرانی با من نسبت به هموطن خودم بیشتر بود . وقت این چشمدید های-ام را به وطنداران-ام می گفتم، آنها با شگفتی می گفتند تو یا خواب دیده ای و یا هم هذیان داری می گوی و آنجا بود که برای نخستین بار دریافتم که مولانای بزرگ چه دشواری ها و خون دل های را به جان خریده است تا به کشف یک چنین حقیقت پی برده است. از اینکه وقت پربهای شما را گرفته ام پوزش می خواهم.
خوب!یار زنده،سخن پاینده!
با محبت،
ناصر شهی
احمدشاه “مسعود” یک شخصیت شناخته شده جهان است وی توانست درطول عمرخود کشورهای غاصب که میخواستند کشورهای اسلامی را زیریوغ استعمارقراردهند این شخص بزرگوار که پلان شوم آنها برهم زد یعنی پاکستان فعلی ازچنگال هجده جمهوریت کمونستی نجات بخشید این پاکستان خاین است که درحق ماجفاکرده است
ای مرگ هزار خانه ویران کردی
در ملک وجود غارتی جان کردی
هر گوهر قیمتی که دیدی به جهان
بردی و به زیر خاک پنهان کردی
ز هر چمن که گذشتم به هر گلی که رسیدم
به آب دیده نوشتم که یــــار جای تو خالیست
مسعود نازدانه فرزند ملت بود. فرزندی که داستان هایش تفکرجهانیان را درحسرت انداخت. فرزندی که مرگش اشک همه مرد وزن افغان را توده ساخت، فرزندی که شهادتش لبان خسته دشمنانی خاک وآزادی مارا به لب خند درآورد، اما برعکس قلوب دوستان ومخلصان حق وآزادی مارا مایوس کرد.
مسعود درخواب وبیداری اش به ملت ووطنش می اندیشید، اومغرورنام ونشان وقدرت وچوکی نبود وبایک کلمه عام فهم یعنی « آمر» خود را دربرابرمردم جلوه داد. آمرصاحب این فرزند فاتح قلب ها، خورشید بی غروب آزادی، مانند عقاب، قله های سربفلک هندوکش وپامیررا سرنموده سنگرشگافت وبادشمنان دین، آیین وآزادی ملت افغانستان فقط باشمشیرایمان رزمید.
به یاد دارم که متجاوزین عرب وپاکستانی وچچنی به دروازه های کشم بدخشان نزدیک شده بودند. آمرصاحب سوار به هلیکوپتر عازم بدخشان شدند. ودرمسجد خرقه مبارک بامردم آزادی خواه وهمیشه درسنگربدخشان دیدارکردند. گو.یند همان لحظه لبانش پرازخنده بود، زبانش خوش ازشیرین کلامی، حتی با مردم شوخی ومزاخ ها می کرد. اثری ازخستگی، خفه گی وجنگ زده گی درسیمایش دیده نمی شد.
بعدبه مردم خطاب کرد. ای ملت عزیزمن شما مایوس نباشید. پیروزی ازآن ماست زیرا حق باماست، خدا با ماست، ملت با ماست. اگردشمنان به خواجه عبدال ولی هم برسد، بازهم فرزندان شما ازبلندی های پامیردرمیان انبوه برف بر متجاوزین غلبه حاصل می کنند. آخرین سخنان آمرصاحب دربدخشان بود وآخرین خدا حافظی اش، اورفت دیگربرنگشت.
دریغا آمرصاحب را ازنزدیک ندیده ام، فقط داستان های قهرمانی اش را شنیده ام وعکس هایش را می بینم، تا بشناسم آمرصاحب کیست؟ آری: می بینم درپیشانی اش عالم چین نهفته باخیالات کوتاه ام وباتفکرات کوچک ام دراین خم وپیچ پیشانی اش رمز واسراری را می بینم، رمزخدا پرستی وحق خواهی، رمزآزادی خواهی ووطن پرستی، رمزحوصله مندی وبردباری، رمز تسلیم ناپذیری واسارت، رمزغرورافغانیت. اما دریغا که بی وقت ازمیان ملت رفت. خداوند آمر صاحب را بیامرزد. که خودش رفت ودوستان ومخلصان اش را تنها گذاشت. روحش شاد وجایش فردوس برین.
تشکر از زحمت شما دوستان کتاب عالی است
tashakor ai in hama zahmate shuma doktor
سلام !
ممنون از شما .
امیدوارم بتوانم به زودی به کتاب دسترسی پیدا کنم .
سلام خدمت شما:
تحلیل را که شما ازقهرمانی ملی شهید احمدشاه مسعودداریدودرموردش نوشته نموده اید.خیلی ها قابل توصیف واحترام است.
مسعودبزرگ ابرمردجهادومقاومت بودازایام جوانی چون احساس زیاد به وطنش به مردمش وآزادی کشورش داشت.دست به مبارزات سیاسی برعلیه رژیم کمونستی ونظام که اساس و بنیادش برمبنای اصولی بی عدالتی.ظلم واستبداد .کشتارهای بیرحمانه بی ثباتی های سیاسی اجتمای دینی فرهنگی درکشورروز به روز ملت افغانستان را دریک حالت بحرانی ثوق میداد جهاد مسلحانه بر علیه رژیم کمونیستی وقشون سرخ را آغازنمود.وصدمهاوخسارات بسیار زیادیرابه دشمنان واردکردومدت چهارده سال متمادی بر علیه قشون سرخ واژیرانشان مبارزه نمود وپیروزی ها ی زیادی را بدست آورد ونظام کمونستی را به شکست مواجه ساخت . مسعودشهیدیک شخص مسلمان با خداباتقواوپرهیزگاروبادیانت بودوهمیشه بخاطر عزت وشرف واستقلالکشورش مبارزمیکرد.وبرخوردش باهمه مردم یکسان وبااخلاص وصمیمیت وبا پیشا نی باز با مردم برخوردمیکرد.
وبخاطر سربلندوسرافرازی مردمش می اندیشید.مسعودبزرگ شخص بود شکست نا پذیر دربرابر ISIوجنرال هی پاکستانی.ازهمان آغازکه احذاب های سیاسی درپاکستا فعالیت میکردند ومجاهدین توسط جنرالهای پاکستانی تعلیمات نظامی داده میشد.
یگانه شخص که در مابین اقشاروسیع مجاهدین ازخودابتکارعمل استعدادوتوان مندی ازلحاظ نظامی وسیاسی وبدونی هیچ مشاورخارجی داشت شهید احمدشاه مسعودبود.واین خودنشان دهنده شهامت وغیرت و شجاعت آن مردبزرگ را نشان میدهد.وهیچ وقت به نظرات وایدیولوژی سیاستمدارانی پاکستانی کاری راانجام نمیداد.وهمیشه با قاطیعت وافکار همنظرانی وهمسنگرانی افغانی خود عمل میکرد.انسانهایکه همت بلند وبایک اعراده پاک ومسعولیت پذیر درقبا ل ملت خود باشند همیشه سعادت ونیک بختی سربلندی وسرافراری ونام جاویدانی نسیب آنها است.
ازهمان سالهای جهادومقاومت دولتمداران پاکستانی با قهرمانی ملی اختلاف داشتند.یکی ازاختلاف های دیگرشان این بود که I.S.Iوجنرالهای پاکستانی میخواستند رهبریت جنگ تاکتیک های جنگی ازآنها دستوگرفته شود.
اما شهید احمدشاه مسعود درمناطق که رهبریت وعملیات ها جنگی راخودبه عهده داشت به پیشرفت ها ی خوبی برعلیه رژیم کمونیست نایل میشد.واین خوددلیل برپیشرفت های روزافزون اورانشان میداد.
مسعودبزرگ نه بخاطر قدرت و مقام شهرت خودمبارزه میکرد.بلکه بخاطر آزادی سربلندی کشوراززیرسیطره استعمارگران وبخاطر دفاع از ارزشهای اسلامی ملی ازعزت وشرف مردم وبخاطردفاع ازتمامیت ارضی وحدت ملی وحفظ استقلال وحاکمیت ملی ویک نظام اصلی شایسته سالاری .وبخاطر ازبین بردن نظام های دست نشانده وبی عدالتی ها مبارزات حماسه آفرین وافتخار آفرین وفرامو ش نا شدنی تاریخی را ازخود بجا گذاشت.امروز ما جوانان افغانستان این راه مسولیت خوددانسته تا ازمیراثهای جهادومقاومت قهرمانی ملی افغاستان پاسداری نمایم. روحش شاد باد
سلام
نوشته ومتن جالبی بود و اشکال چند داشت که دوستان متذکر شدند ومن فقط خواستم از شما دکتر عزیز تشکر کرده باشم و برایتان زندگی زیبا وبا آرامش از خداوند(ج)تقاضا کنم.
یک مهاجر دلشکسته ازاصفهان
بابت معرفی کتاب و مطلب مفصل و جالبی که نوشتید خیلی ممنون
چند نقل قول از مسعود بزرگ: جنگ ما برای صلح است
این جنگ تحمیل شده.
زنده گی یک امر طبعی است، مهم این ست که چگونه زنده گی می کنی.
روزی مسعود بزرگ دیوان حافظ دردستش بود و کسی اعتراض کرد که چرا این قدر با این مصروف استی؟ می گویند مسعود بزرگ گفت: مقاومت من برای همین حافظ و مولوی است.
امروز در میان روشنفکران افغانستان که تعداد شان اندک است مسعود بزرگ به نام: مرد عشق و آزادی معروف شده است.
راستی مسعود بزرگ پول پرت و تجملی نبود.
اگرچند بعضی ها این آدم را بنام قهرمان ملی شیر افغانستان و شعر پنجشیر مینامند اما من همان گزینه شیر پنجشیر راانتخاب میکنم زیرا این مرد صرف قهرمان میان دو دره سنگ پوش ومحکم بود که در آنجا هر شغالی هم که استقامت داشته باشد نا آگاهانه خودرا شیر ودلیرمیداند. اما این اشتباه است. شیر افغانستان ملیونها شهید افغان هستند که در راه آزادی وطن وبه نیت آزادی جام شهادت را نوشیدند ومانند مسعود ویا سیاف ویا ربانی دلهای مردم را نخراشیدند و به آرزو های مردم زهر ونومیدی نپاشید. روح شهدا شاد
سلام صفا آوردید!
رامین وارم که ازوبلاگم خوش شما بیاید و تاجایی مفید و دلپسند برایتان واقع شده باشد. اسمم ” رامین ” می باشد و “تیموری” تخلص میکنم دربهارسال 2011 میلادی در افغانستان ولایت کابل چشم به جهان گشودم. خودم اصلآ از ولایت همیشه بهار “پنجشیر” میباشم تولدم در شهر کابل شده است فعلآ (1996هـ)صنف دهم در یکی از مکاتب شهرکابل بنام “لیسه عالی ازادخان” مصروف آموختن علم هستم. بیشترین وقت خود را صرف درس های مکتب میکنم زیرا کانکور “آنشا الله” در پیش رو دارم و گاه گاهی هم مطالعات آزاد و ورزش را تعقیب میکنم, علاقه زیادی به سلطان ورزشها یعنی “کلوب بوکس” دارم, بیشتر از بازی های خارجی(اروپا) دیدن میکنم, و تیم دلخواه من هم آث میلان و ریال مادرید هستند, وبازیکنان دلخواه من هم کریس رونالدو لیونل مسی میباشد. و آروزی من اینست که ما افغانها ازاین بی اتفاقی, دشمنی, فتنه و فساد رهایی یابیم تاباشد که افغانستان سرفراز متحد قهرمان در سطح جهان داشته باشیم…وسلام رامین 1996 2011 ———-
مردیکی همشه از وطن خویش دفاع نموده نامش برای همیشه جاویدان خواهد بود
مرد نمیرد بمرگ* مرگ از او نام جست
نام چو جاوید گشت* مردنش آسان کجاست
احمد شاه مسعود بزرگ همیشه جاویدان است روحش شاد باد
احمد شاه مسعود کسی بود که توانست افغانستان را از زیر دستان دشمنان نجات دهد واقعاً یک شخص دلیر و با صداقت.
روحش با تمام شهدا کشور شاد باد
آرامشی ببخش توانی گر این دردمندخاطرشیدا را
احمد شاه مسعود بزرگ جاویدان است روحش شاد باد
من ایرانی هستم ولی شهید احمد شاه مسعود،چه قبل و چه بعد از شهادتش همیشه اسطوره من بوده و خواهد بود.
9 سپتامبر برابر با 18 سنبله/شهریور،سالروز شهادت این قهرمان ملی افغانستان میباشد.روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
واقعاً شهید احمد شاه مسعود مرد مجاهد، مبارز و خدمتگار دین اسلام و ملت عزیزش بود و در همین راه قاطعانه رزمید تا اینکه شهید شد، ولی نامش، کارنامه هایش، فکرش مکتبش … در قلب هر افغان وطندوست و وطنپرست حک شده و در تاریخ افغانستان هم با خط زرین ثبت گردیده که هرگز فراموش ناشدنی است.
روحش شاد یادش گرامی باد!
بسیار زیبا و خوب بود