تسخیر ناپذیر: زندگینامه رابرت دونیرو

چیز ناآرام و ناراحتی در رابرت دونیرو وجود دارد که هیچ‌وقت نتوانست از دستش خلاص شود. حتی در این سالهای اخیر که تصمیم گرفته در فیلمهای کمدی بازی کند و مردم را بخنداند. مخلوطی از اضطراب و شرم و شر و خشم و غرور و بیگانه‌ستیزی توی این صورت، باعث شده تا نقش چند تا از پیچیده‌ترین آدم بدهای سی سال آخر تاریخ سینما را به او بسپارند. (کار درستی می‌کنید، به مارتین اسکورسیزی فکر کنید.) در صحنه‌هایی که انگار عدسی دوربین عقده‌های بازیگر را از وجودش بیرون می‌کشد و منفجرش می‌کند.

بعید است بدانید:

– گفته است که مریل استریپ بهترین بازیگر زنی است که دوست دارد با او کار کند.
– مبتلا به سرطان پروستات بوده؛ اما حالا دیگر انتظار می‌رود که کاملا بهبود یافته باشد (اکتبر 2003).
– او و مارتین اسکورسیزی در گرینویچ ویلیج منهتن با فاصله چند بلوک از هم بزرگ شده‌اند، اما تا دوران جوانی هرگز یکدیگر را رسما ملاقات نکرده بودند. وقتی در سال 1972 در یک مهمانی به یکدیگر معرفی شدند، هر دو متوجه شدند که پیش از این بارها همدیگر را دیده‌اند اما هیچ وقت با هم صحبت نکرده‌اند.
– رانندگان لیموزین‌ها در لس‌آنجلس او را به خاطر انعامهای زیادش! به نام “No Dinero” می‌شناسند.

خودش گفته:

– نبوغ در انتخاب‌هاست.
– مهم این است که احساستان را نشان ندهید. مردم سعی نمی‌کنند که احساساتشان را نشان دهند، بلکه تلاش می‌کنند آنها را مخفی کنند.
– موقع فیلمبرداری یک صحنه پرحرفی نکن، انجامش بده.
– بعضی‌ها می‌گویند درام ساختن ساده است و کمدی سخت. اینجوری نیست. من در دو سال اخیر کمدی کار کرده‌ام و واقعا خوب بود. وقتی شما یک درام می‌سازید، تمام روزتان یک مرد را با یک چکش می‌زنید یا یک چنین کاری. یا باید یک گاز از صورت یک نفر بگیرید. اما آن طرف، در یک فیلم کمدی، یک ساعت سر بیلی کریستال داد می‌زنید و بعد می‌روید خانه.
– مردم با احترام بیش از اندازه‌ای با من رفتار می‌کنند. به داستین هافمن نگاه کنید. همیشه به نوع حرف زدن و هوش و بامزگی و اینطور چیزهای او حسادت می‌کنم. من نمی‌توانم اینطوری باشم.
– یکی از نکات درباره بازیگری این است که به شما اجازه می‌دهد زندگی بقیه مردم را تجربه کنید، بی‌اینکه بهایش را بپردازید.

رابرت دونیرو

فیلمهای مهم:

خیابانهای پایین شهر (1973)، پدرخوانده: قسمت دوم (1974)، راننده تاکسی (1976)، 1900 (1976)، نیویورک نیویورک (1977)، شکارچی گوزن (1978)، گاو خشمگین (1980)، سلطان کمدی (1983)، روزی روزگاری در آمریکا (1984)، برزیل (1985)، ماموریت (1986)، قلب فرشته (1987)، تسخیرناپذیران (1987)، فرار نیمه‌شب (1988)، رفقای خوب (1990)، بیداری‌ها (1990)، تنگه وحشت (1991)، یک قصه برانکسی (1993)، مخمصه (1995)، کازینو (1995)، جکی براون (1997)، پلیس‌آباد (1997)، تحلیلش کن (1999)، ملاقات با والدین (2000)، ملاقات با فاکرها (2004).

این دیالوگ‌ها فراموشتان نمی‌شود:

اردل رابی: دختره مرده؟ آره یا نه؟
لوییس: تقریبا.
نیل مک‌کالی (نقشش بعنوان یک سارق حرفه‌ای در مخمصه): من دیگه حتی نمی‌دونم دارم چیکار می‌کنم. می‌دونم زندگی کوتاهه، هر لحظه‌ای هم که بدست بیاری یه شانسه. می‌خوای این دور و برا بگردی؟ داری راه می‌ری دیگه. به خودت مربوطه… به خودت مربوطه که انتخاب کنی با من بیای یا نه. تموم چیزی که من می‌دونم اینه که… تموم چیزی که من می‌دونم اینه که دیگه هیچ ربطی به من نداره که کجا می‌ری. اگه قراره من تنها باشم.. بی تو.
نیل مک‌کالی: من دیگه برنمی‌گردم.
……..
ادی: زیاد مسافرت می‌ری؟
نیل مک‌کالی: اوهوم.
ادی: مسافرت تو رو غریبه کرده؟
نیل مک‌کالی: من تنها هستم، ولی غریب نیستم.
¬……..
(دو تا آدم غیرعادی، یک سارق و پلیسی که به دنبالش است، برای چند دقیقه در رستورانی با هم خلوت کرده‌اند)
وینسنت هانا: پس تو هیچ‌وقت یه زندگی عادی رو نمی‌خواستی؟
نیل مک‌کالی: این چه حرفیه؟ منظورت کباب پختن و توپ‌بازیه؟
……..
نیل مک‌کالی: «یه مردی یه بار بهم گفت به خودت اجازه نده جوری گیر چیزی بیافتی که وقتی یه گوشه تو محمصه میافتی نتونی تو 30 ثانیه ازش دل بکنی.» حالا اگه تو می‌خوای با من باشی و هرجا که من می‌رم تو هم بیای، چطور انتظار داری که … که ازدواج کنیم؟
لورنزو (نقشش در یک داستان برانکسی): غم‌انگیزترین چیز تو زندگی استعداد تلف‌شده است.


……..
جیک لاموتا (نقشش در گاو خشمگین): اون گفت که دختر خوشگلیه.
جوی لاموتا: آره، خب، تو هم زشتش کردی.
……..
تراویس بیکل (نقشش در راننده تاکسی): از خدا به خاطر بارون متشکرم، چون آشغالای تو پیاده‌رو رو می‌شوره.
……..
(با رفیقش دارند دختری را روی صحنه تئاتر نگاه می‌کنند)
جنکو آبانداندو: ویتو، از فرشته کوچولوی من خوشت می‌آد؟ خوشگل نیست؟
ویتو کورلئونه (نقشش در پدرخوانده، قسمت دوم): خیلی خوشگله. برای تو خیلی خوشگله. ولی برای من فقط زن و بچه‌ام خوشگلن.

توصیه می‌کنم، کتاب تسخیر ناپذیر انتشارات دنیای تصویر را تهیه کنید و بخوانید، کتاب خوبی درمورد دنیرو است.

منبع: مجله دنیای تصویر


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

13 دیدگاه

  1. سلام
    در مورد این جمله:
    “و هرجا که من می‌رم تو هم بیای، چطور انتظار داری که … که ازدواج کنیم؟”
    این منظورش “ازدواج کنیم” نیست ، بلکه داره میگه اگه اینقدر وقتت رو صرف دنبال کردن من بکنی ، چطوری انتظار داری یه زندگی (ازدواج) رو حفظ کنی ؟ (چون قبلش پاچینو بهش میگه که الان زن سومم رو دارم)
    Pacino:
    I got a wife, we’re passing each other on the down-slope of a marriage – my third -….
    Deniro:
    …Now, if you’re on me and you gotta move when I move, how do you expect to keep a… a marriage?

  2. سال 2009 رابرت دونیرو تصمیم داشت با هواپیمای شخصیش به ایران مسافرت کند که به علت شلوغی های تهران منصرف شد.

  3. خیلی خوب بود

    نکته جالب در مورد دنیرو اینکه چند بار در فیلم های مختلف نقش پدر خوانده رو بازی کرده
    سکانس مورد علاقه من در فیلم رونین
    وقتی که دنیرو مچ شون بین رو میگیره و در مورد رنگ آشیانه قایقها می پرسه و وقتی بین نمی تونه جواب بده ژان رنو از دنیرو می پرسه آشیانه قایقها چه رنگیه و رنیره می گه من از کجا بدونم!!!!!

  4. عاشق این دیالوگ شدم:

    (با رفیقش دارند دختری را روی صحنه تئاتر نگاه می‌کنند)
    جنکو آبانداندو: ویتو، از فرشته کوچولوی من خوشت می‌آد؟ خوشگل نیست؟
    ویتو کورلئونه (نقشش در پدرخوانده، قسمت دوم): خیلی خوشگله. برای تو خیلی خوشگله. ولی برای من فقط زن و بچه‌ام خوشگلن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]