زندگینامه خودنوشت ماریا شاراپووا – معرفی کتاب توقفناپذیر
چه کسی است که ماریا شاراپووا نشناسد؟!
ماریا شاراپووا (زاده ۱۹ آوریل ۱۹۸۷) تنیسباز سرشناس روس و دارنده ۵ عنوان قهرمانی مسابقات گرند اسلم تنیس جهان است که در سال ۲۰۲۰ از دنیای تنیس خداحافظی کرد.او در سالهای ۲۰۰۵ و ۲۰۱۲ رتبه اول بین تنیسبازان زن دنیا را کسب کرد. او در سال ۲۰۰۸ با کنار زدن رقبایی مانند ژوستین آنه و آنا ایوانوویچ قهرمان اولین گرند اسلم سال یعنی مسابقات تنیس آزاد استرالیا شد.
او جزء ده تنیسباز زن جهان است که توانسته هر ۴ مسابقات تنیس ویمبلدون ۲۰۰۴، آزاد آمریکا ۲۰۰۶، آزاد استرالیا ۲۰۰۸ و آزاد فرانسه ۲۰۱۴ را فتح کند. همچنین او برای نخستینبار در بازیهای المپیک تابستانی ۲۰۱۲ شرکت کرد و برنده مدال نقره شد. او در ۸ فینال گرند اسلم حضور داشته که در ۴ رقابت بازنده شدهاست. وی جزء ۳۰ تنیسباز برتر جهان در طول تاریخ است.
شاراپووا نخستین زنی روسی است که در صدر جدول رتبهبندی انجمن تنیس زنان جهان قرار گرفت. در ۵۲ هفته رقابتهای مختلف، او در بین شرکتکنندگان، بهترین نتیجه را کسب کرد. گفتنی است که ماریا پانزدهمین نفری است که موفق به تصاحب این عنوان در طول تاریخ ۳۰ساله حیات این انجمن شدهاست. شاراپووا بیشترین دستمزد را در بین زنان ورزشکار دریافت کردهاست. با آنکه در آمریکا زندگی میکند اما ملیت روسی خود را حفظ کردهاست.
«توقفناپذیر» داستان زندگی شخصی و حرفهای ماریا شاراپووا (- ۱۹۸۷)، تنیسور مشهور روس است.
کتاب توقفناپذیر
نویسنده: ماریا شاراپووا
مترجم: ماشااله صفری
نشر گلگشت
۲۲۴ صفحه
گاهی اوقات از خودم میپرسم: چرا کتاب نوشتم؟
یک دلیلِ آن گفتن داستانم است، و دلیل دوم درک آن. کودکیام از جهات زیادی اسرارآمیز است، حتی برای خودم. همیشه سوالات تکراری از من پرسیده شده است: چطور به این جا رسیدم؟ چطور این کار را انجام دادم؟ چه چیزی درست بود و چه چیزی غلط؟ همانطور که گفتم، به یک چیز شهرت دارم، سرسختی، توانایی ادامه دادن در شرایط بد.
بازیکنانی که ۵ دقیقه بیشتر از بقیه تمرین میکنند، آنهایی که تا دیر وقت زیر باد و باران کار میکنند برنده میشوند. استعداد من این بود. نه قدرت و نه سرعت، استقامت بزرگترین استعداد من بود. هرگز خسته نمیشدم. هرکاری که انجام میدادم، میتوانستم تا ابد آن را ادامه دهم. روی کاری که از من خواسته شده بود قفل میکردم. تا زمانی که درست انجامش نمیدادم زمین را ترک نمیکردم. نمیدانم این خصوصیت را از کجا به ارث بردهام. شاید به تایید یودکین یا پدرم نیاز داشتم. اما فکر میکنم چیزی که به من انگیزه میداد ساده بود. حتی آن زمان هم میدانستم آن تمرینات ملال آور به من کمک میکند پیروز شوم. حتی آن زمان هم میخواستم همه را شکست دهم.
چه چیزی بازیکنان خوب را از بازیکنان بزرگ جدا میکند؟ بازیکنان خوب وقتی همه چیز خوب پیش میرود پیروز میشوند. بازیکنان بزرگ وقتی پیروز میشوند که هیچ چیز خوب کار نمیکند، حتی وقتی بازی زشت است، حتی وقتی فوق العاده بازی نمیکنند. چون هیچ کس نمیتواند هر روز فوقالعاده باشد. سوال این جاست آیا میتوانید در روزی که همه چیز زشت است و احساس یک سطل آشغال را دارید پیروز شوید؟
اول از همه باید به شغلی که در آن هستم احترام بگذارد و آن را درک کند. و باید اهداف خودش را در زندگی داشته باشد. باید این قدر افتاده باشد که اگر میلیونها دلار پول هم داشته باشد نفهمید. باید شوخ طبع باشد چون عاشق خندیدنم. باید جذاب، با توجه و شیرین باشد. باید دربارهٔ چیزهایی مانند گفتن حقیقت به من روشنفکر باشد، چون از کسانی که راز دارند متنفرم. و مهمتر از همه باید به خاطر کسی که درونم هستم عاشقم باشد نه شخصیت بیرونیام. اما با این حال از پسرهای بد خوشم میآید، حتی با این وجود که میدانم دردسر کامل هستند.
آرام شدن بعد از یک شکست بزرگ کار بسیار سختی است. حال و هوای بعد از شکست دیگر فقط یک بازی نیست، همه چیز است. از تمام اینها بالاتر، احساس شرمندگی بسیار زیاد از شکست است. همه نگاه میکنند، قضاوت میکنند و دلایل باخت را میپرسند.
همیشه از شکستها چیزهای بیشتری یاد میگیرید تا پیروزیها، هم دربارهٔ بازی و هم دربارهٔ خودتان. آیا وقتی زمین میخورید بلند میشوید؟ آیا در خودتان این قدرت را میبینید زمانی که همه چیز بیمعنی میشود به مسیرتان ادامه دهید؟ آیا توان این را دارید وقتی بیشتر از یک بار زمین میخورید دوباره بلند شوید؟ یا کم میآورید؟
این تجربه چیزی به من آموخت: عدالت مطلق وجود ندارد، نه در این دنیا. نمیتوانید افکار و حرفهای مردم در مورد خودتان را کنترل کنید. نمیتوانید برای بدشانسی برنامهریزی کنید. فقط میتوانید سخت کار کنید، کارتان را به بهترین نحو انجام دهید و حقیقت را بگویید. در پایان، فقط زحماتتان اهمیت دارند. بقیهٔ چیزها از کنترل شما خارج است.
میدانید که ایتالیاییها چه میگویند: مردم نقشه میکشند، خدا لبخند میزند.
باید حافظهٔ ضعیفی هم داشت. باید فراموش کرد. یک ضربهٔ بد زدید؟ یک پیروزی ساده را خراب کردید؟ رهایش کنید. نباید در ذهن تکرارش کرد. باید طوری فراموشش کرد انگار که هرگز اتفاق نیفتاده است.
در یک بازی بسیار سخت، معمولا یک لحظه وجود دارد که همه چیز در آن به تعادل بستگی دارد، یا فشارتان را دوبرابر میکنید و با تمرکز ادامه میدهید، یا درهم شکسته میشوید.
طی سالها، روشی درمانی را در خودم پرورش دادهام. نام آن را خرید درمانی گذاشتهام. زمانی که حس میکنید به یک روانشناس نیاز دارید، به جای آن بیرون بروید و یک جفت کفش بخرید. اگر واقعا کفشهای فوقالعادهای باشند، تمام نگرانیهایتان را برطرف میکنند. چرا سی صد دلار پول بدهم تا با یک روانشناس حرف بزنم وقتی میتوانم با همین پول کفشهای فوقالعادهای بخرم که هر روز با من هستند؟ مردم! این با عقل جور در میآید!
برایش اهمیت زیادی داشت تا میراث روسیام را به یاد داشته باشم، بتوانم روسی بخوانم و بنویسم و نویسندهها و کتابهای مهم تاریخ روسیه را بشناسم. میگفت که هرگز نباید فراموش کنم چه کسی هستم و از کجا آمدهام: «اگر ندانی از کجا آمدهای، خودت را نمیشناسی»
هر شب، در حالی که پدرم کتابهای تنیس مطالعه میکرد، از میلهٔ داخل کمد آویزان میشدم. تا جایی که توان داشتم در این وضعیت باقی میماندم. بعد در اتاق راه میرفتم و دستهای کرختام را تکان میدادم تا خون در آنها جریان پیدا کند. وقتی دوباره دستهایم را حس میکردم، نفس عمیقی میکشیدم، میله را میگرفتم و دوباره آویزان میشدم. تلاش میکردم بدنم را کش بدهم و قدم را بلندتر کنم. هیچ بلند قدی در خانوادهٔ ما وجود ندارد. قبلا گفتهام که پدر و مادرم کوتاه نیستند، اما بلند قد هم نیستند. پدرم ۱۶۵ سانتیمتر و مادرم ۱۷۳ سانتیمتر است. و من با افتخار ۱۸۸ سانتیمتر. و این بدین معنی است که سایز و قدرت بخش مهمی از بازی من بودهاند. یوری میگوید باید به خودم افتخار کنم، چون خودم باعث شدم رشد کنم
یادم میآید وارد مغازهٔ بولگاری شدم و ویترین و انگشترهای زیبا نگاه میکردم، و بعد به مادرم زنگ زدم اجازه گرفتم یکی از آنها بخرم چون خیلی گران بودند.
میتوانید افکار و حرفهای مردم در مورد خودتان را کنترل کنید. نمیتوانید برای بدشانسی برنامهریزی کنید. فقط میتوانید سخت کار کنید، کارتان را به بهترین نحو انجام دهید و حقیقت را بگویید. در پایان، فقط زحماتتان اهمیت دارند. بقیهٔ چیزها از کنترل شما خارج است.
اما بهترین بخش بازیام که باعث میشد سخت شکست بخورم، ذهنی بود، چیزهایی مانند هیجان و تمرکزم. میتوانستم ساعتها مقابل ضربات حریفم مقاومت کنم و خسته نشوم، ناامید نشوم، حتی زمانی که عقب بودم. حتی اگر فقط یک امتیاز برای به دست آوردن وجود داشت، اگر دو سِت عقب بودم و مقابل کسی دو برابر خودم قرار گرفته بودم، چنان تلاش میکردم انگار که به زندگیام بستگی دارد. نمیدانم این ویژگی از کجا آمده است، مادرم؟ پدرم؟ کودکی عجیبم؟ شاید آنقدرها هم باهوش نبودم. شاید در ورزش باید تا حدی احمق بود که باور داشت همیشه شانسی هست. باید حافظهٔ ضعیفی هم داشت. باید فراموش کرد. یک ضربهٔ بد زدید؟ یک پیروزی ساده را خراب کردید؟ رهایش کنید. نباید در ذهن تکرارش کرد. باید طوری فراموشش کرد انگار که هرگز اتفاق نیفتاده است. اگر چیزی را امتحان کردید و کار نکرد، باید این قدر احمق بود تا اگر دوباره شانس آن را به دست آوردید امتحانش کنید. و این بار جواب خواهد داد! باید این قدر احمق باشید که نترسید. هر باری که قدم در زمین تنیس میگذارم، باور دارم که پیروز خواهم شد، مهم نیست مقابل چه کسی بازی میکنم و دیگران چه میگویند. به این دلایل شکست دادنم دشوار است.
تو روسی یا امریکایی؟ میتوانم امریکایی باشم و مانند یک امریکایی انگلیسی صحبت کنم و تمام اطلاحات و جکها را بفهمم چون در فلوریدا بزرگ شدم، توسط والدین و مربیانم، اما فیلمها و تلویزیون هم بود، دستکشهای بوکس رنگ و رو رفته و خلافکارهای بدجنس فیلم کودک کاراته کار و منطق و شعور مایک و کارول در بردی بانچ هم در رشد من تاثیر داشتند. طنزم بیشتر سینفیلدی است تا گوگولی، و هوشم بیشتر فولهوسی است تا داستایوفسکی. اما هرگز از احساس روس بودنم دست نخواهم کشید