نگاهی به تاریخچه انتقال خون
دکتر ف. عبیری: در اساطیر یونانی مدهآ ساحرهای فوق العاده زیبا و هوسانگیز است که با یاری جستن از ارواح شرور، درحالیکه چاقویی در دست دارد وارد تالار سلطنتی میگردد و به خدمه سلطنتی دستور میدهد که برایش گوسفند پیری بیاورند. با آوردن گوسفند مدهآ ناگهان با حملهای چاقوی خود را در بدن حیوان فرو میکند. در پی آن آن قدر از بدن حیوان بینوا خون میرود که تبدیل به جسمی نیمهجان میگردد؛ سپس جانور نیمهمرده را در پاتیلی محتوی آب جوش میاندازد .خیلی زود بع بع ضعیف حیوان با جست و خیز پر از سرزندگی یک بره جوان جایگزین میگردد. در این شوی حیرتآور و نفسگیر ، مدهآ قدرت و توانایی خود را در انتقال زندگی به یک حیوان مرده به نمایش میگذارد. بعد از این نوبت به کینگ پلیاس که پیرمردی ناتوان واز پاافتاده و علیل و برادر ناتنی همسر مدهآ است میرسد، جنگ برسر قدرت و فرمانروایی بین دو برادر درگرفته و در اینجاست که مدهآ مسلح به دانش جادوگری به کمک شوهر میآید! او که دختران کینگ پلیاس را با کمک گیاهان دارویی نشئه و از خود بیخود کرده است و به آنها القاء کرده است که دارای قدرتهای ماورائی شدهاند، از آنها میپرسد: «ازچه بیم دارید؟ چرا هیچ اقدامی نمیکنید؟ نزد پدر بروید و بعد از خواندن اوراد مقدس خون پیر و سالخورده او را از رگهایش خارج کنید تا من در عروق او خون تازه جوان جاری سازم!»
دختران به آرامی به بالین پدر که با چشمان مملو از اعتماد و سرشار از امید به آنان مینگرد، نزدیک میشوند و ناگهان همچون گله وحوش به سمت پدر حمله میبرند و در حالیکه ضربات بیرحمانه و دقیق مدهآ را تقلید میکنند، با خنجر ضرباتی بر پیکره پدر وارد میکنند و خیلی ماهرانه رگهای پدر را میدرند تا آنجا که از شدت خونریزی پدر به جسم نیمهجانی تبدیل میشود و مدهآ سرمست از حیلهگری خود و فریب دختران پلیاس که به دست خویش پدر را از پای درآوردهاند، صحنه جنایت را ترک میکند و میگریزد.
در سراسر تاریخ بشری چه در جنگها و خشونتها و چه در علوم همواره صحبت از جویهای خون به میان بوده است، بعضی از اینها ساخته ذهن بشر و افسانه هستد و بعضی واقعیت ریشهدار در دل تاریخ، که البته مدهآ از بدنامترین بازیگران ونقشپردازان این عرصه است! تمام این داستانها که لرزه بر تن میآورند و القاگر نوعی وحشتاند، در شنونده این ذهنبت را ایجاد میکنند که در تمام دورانها ارتباط خونی که در رگهاست با زندگی، عشق و دوست داشتن و کینهجویی و خونخواهی و بیشتر از همه با رقابت و قدرت، گرهای ناگشوده است و این راز سر به مهر، گاه در داستانهایی چون «دراکولا»ی «برام استوکر» نیز راه پیدا کرده و بیان و بازگو شده است.
در نزد یونانیان باستان خون یک اکسیر جادویی محسوب میشد. پلینی، از بزرگترین تاریخنگاران روم باستان که در سالهای 23 تا 79 پس از میلاد میزیسته است، توصیف میکند که چطور تماشاگران پس از پایان مسابقات، دیوانهوار برای نوشیدن خون گلادیاتور مغلوب برخاک افتاده به صحنه مبارزه یورش میبردند. قرنها بعد، مارسیلیو فیچینو(1499-1433) در اقدام مشابهی نوشیدن خون تازه جوان را به عنوان راهی برای بازیافتن قدرت و نیروی جوانی توصیه میکند!
در سراسر تاریخ، انتقال خون از فردی به فرد دیگر، دارای تصویری محو و غیرشفاف و آمیخته به افسانه سرایی، درنده خویی، قساوت و بیرحمی بوده است. بر اساس اسناد تاریخی، اولین اقدام به منظور انتقال خون از فردی به فرد دیگر در سال 1492 برروی پاپ مقدس هشتم انجام شد. چنانچه در این سند مورخی به نام اینفشورا ادعا میکند، پس از اینکه پاپ به کوما میرود، پزشکان بر بالین او به این نتیجه میرسند که او نیاز به دریافت خون تازه دارد و به این منظور شروع به ریختن خون سه کودک یهودی، که به آنها وعده سکه داده شده بود، به دهان پاپ میکنند! چون در آن دوران هنوز گردش خون و روشهای دستیابی به عروق کشف نشده بود و در نظر اهل فن سیستم گردش خون و سیستم گوارش خیلی با هم فرق نداشتند! به هر حال در جریان این اقدام درمانی ناطبیبانه نه تنها پاپ، که سه پسر بچه نیز از بین رفتند. ارزش تاریخی این سند مورد اختلاف است و عدهای آن را ساختگی و ناشی از عقاید ضدپاپ و به یاری دستهای پنهان در پس سیاهکاریهای دنیای سیاست میدانند، ولی آنچه مسلم است این است که هرجا قدرت و نزاع و کشمکش در کار است، داستانهای خون وخونریزی دور از ذهن نیست.
جنانچه دانشمندان اظهار میدارند، فلاسفه علوم طبیعی در آغاز اولین کسانی بودند که تفکراتی در مورد امکان تزریق خون داشتند، ولی هیچگاه وارد وادی عمل نشدند و این امر در مرحله نظریهپردازی باقی ماند. در اواخر قرن شانزدهم میلادی پزشکی آلمانیتبار به نام آندریاس لیباویوس اظهار داشت که انتقال خون از یک فرد سالم به یک فرد زنده شدنی است و با این کار شما در واقع چشمه حیات را به تن بیمار ارزانی میدارید و ضعف و نخوت را از تن رنجور دور میکنید. با این حال او در پایان رساله خود قویا به این نتیجهگیری میرسد که تنها یک فرد حقهباز که به اندازه کافی جاهل نیز باشد دست به همچین تجربه ناشایستی میزند!
در آن دورانها تصور اینکه بتوان با وارد کردن خون به بدن یک فرد باعث بهبودی او شد سخت به نظر میرسید، زیرا بخش اعظم طب اولیه بر خارج ساختن خون از بدن متمرکز بود. از عهد عتیق، اطباء بر این باور بودند که سلامتی و بیماری مستقیما انعکاسی از میزان مایعات بدن میباشد که این مایع را «مزاج» مینامیدند شامل صفرا، سودا، بلغم و خون و مععتقد بودند هرگاه اینها از تعادل خود خارج شوند، بدن به سمت بیماری میرود و سریعترین راه برای بهبود یافتن از بیماری، فصد خون یا حجامت است.
کشف گردش خون توسط ویلیام هاروی در سال 1628 مطالعات در ارتباط با خون در گردش داخل عروق را وارد مسیر تازهای گرد. کشف وی نظریه امزاج را منسوخ نساخت؛ چنانچه این اعتقاد تا قرن نوزدهم میلادی همچنان پابرجا بود ولی تئوری هاروی در مورد گردش خون( که واقعا در ابتدا در حد یک تئوری بیش نبود) راهگشای فلاسفه علوم طبیعی در مورد امکان انتقال خون بود و از این نقطه بود که فلاسفه شروع به بحث در ارتباط با وارد ساختن چیزی به غیر از خون به عروق کردند.
افرادی مانند کریستوفر ورن، توماس ویلیس و رابرت بویل به زودی برای آزمایش ادعای هاروی شروع به تزریق مایعات مختلف از جمله آب، شیر، آبجو و تریاک به بدن سگها کردند و در حدود سالهای 1660 انجمن سلطنتی بریتانیا و آکادمی علوم فرانسه شروع به کارآزمایی انتقال خون از سگ به سگ کردند که با درجات مختلفی از موفقیت همراه بود.
در سال 1667 اعضای انجمن سلطنتی انگلستان و آکادمی علوم فرانسه در کمال شگفتی مطلع شدند که پزشک جوان در جستجوی نامی به نام ژان باتیسته دنیس برای نخستین بار انتقال خون از حیوان به انسان را انجام داده است. در میان بهت و حیرت همگانی دنیس خون یک بره را به یک پسر بچه تبدار تزریق کرد و پسر زنده ماند. مورد بعدی تزریق خون یک بره به قصابی تنومند بود، احتمالا همان قصابی که مسئول تامین گوسفند در آزمایش اول بود! قصاب نیز جان سالم به در برد. هردو مورد اول شاید برای این زنده ماندند که حجم خون بسیار اندک و ناچیزی در مقایسه با حجم خون موجود در بدن یک انسان به این دو تزریق شده است، چون چنانچه امروزه دانش انتقال خون به ما می آموزد در این موارد انتظار واکنشهای آلرژیک شدید میرود. در زمستان سال 1667 دنیس، جسور و معتمد به نفس از موفقیتهای پیشین در پاریس به انجام چند نوبت انتقال خون از یک گوساله به فردی عقب مانده ذهنی مبادرت ورزید. ولی این بار به زودی مرد دیوانه درگذشت و همسر وی دنیس را مسئول مرگ همسرش معرفی و در دادگاه بر علیه او اقامه دعوا کرد. البته بعدها اختلاف نظر فراوانی بر سر نحوه مرگ مائوری به وجود آمد و مشخص گردید که وی در اثر مسمومیت با آرسنیک مرده است.در یک دادگاه نمایشی دنیس به عنوان جنایتکار معرفی گردید و متاسفانه این مقدمه مهر پایان بر بحث انتقال خون شد. در آن روزها مغلطهبرانگیزان این وحشت را نیز در دلها برمیانگیختند که آیا علم و انتقال خون میتواند موجودات دورگه از در هم آمیختن انسان و حیوان بسازد؟ آیا حالا انسان شروع به عوعو میکند؟! آیا سگها نیز فیلسوف میشوند؟!
چیزی نگذشت که نگرانیهای دانشمندان این حوزه تقلیل یافت. فیلسوفی به نام رنه دکارت ( با نظریه مشهور من می اندیشم پس هستم) به منصه ظهور رسید و استدلالی متقاعدکننده را به جامعه آن روزگار ارائه کرد: دوگانگی جسم و روح . براساس این نظریه بدن انسانها و حیوانها ماشینهای کمابیش مشابهند و تنها چیزی که باعث افتراق انها از هم میگردد، توانایی تکلم، تفکر و استدلال انسان است . این قابلیتها نیز مجرد از جسم میباشند و به بدن مادی ارتباط ندارند. بنابراین انتقال خون از گونهای به گونه دیگر فقط باید کمی مشکلتر از تعویض روغن یک ماشین باشد! ولی اگر دکارت اشتباه کند چه؟ اگر روح، مقیم و مستقر در جسم باشد چه؟ بدتر از آن اگر روح در خود خون زندگی کند چه؟
برای غلبه بر این منازعات دادگاه قانونی مقرر کرد که دیگر انتقال خون نباید بدون تاییدیه دانشگاه پزشکی پاریس انجام شود. افرادی که نقشه مرگ مائوری را طراحی و دنیس را با این دسیسه گرفتار کرده بودند، اعضای ذی نفوذ و صاحب قدرت در دانشگاه پزشکی بودند که با تلاش ایشان تئوری گردش خون و به دنبال آن انتقال خون به محاق رفت و تا صد و پنجاه سال بعد بار دیگر سر برنیاورد.
چنانچه مورخی در جایی مینویسد این احتمالا از خوش اقبالی نوع بشر بوده است که انتقال خون برای یک و نیم قرن موقتا به خواب رفت. نادیده گرفتن مبانی ایمونولوژیک ،آنتیبادیهای خونی و اصول ضدعفونی، که همگی دستاوردهای بشر در قرن نوزدهم هستند، هریک در جای خود میتواند فجایع جبران ناپذیری را به بار آورد . به نظرمن هم این حرف احتمالا صحیح است؛ به نظر شما اینطور نیست؟!
منبع: ساینتفیک امریکن و ویکیپدیا
این نوشتهها را هم بخوانید
مقاله جالبی بود. اما هنوز عده ای صفرا، سودا، بلغم و خون و مععتقد رو قبول دارند!! این ها چه تفکراتی دارند و از نظر علم پزشکی امروز، چه جایگاهی دارند.
آخرش کی کشفش کرد؟ چجوری؟ ادامه این داستان را در برنامه بعد خواهیم دید!؟
بسیاربسیار خواندنى بود، مرسى لذت بردم
جدیدا تو مطالب وبلاگتون فقط چشمم دنبال نوشته هاى نویسنده جدیدتونه که منو به یک پزشک قدیم میبره ،عالى مینویسه، ممنون
نه به نظرم تعطیلی تحقیقات نمی تونه به نفع بشریت باشه، تو همون یک و نیم قرن هم مسلما تحقیقات می رفت به سمت حیوانات و خطری بشر رو تهدید نمی کرد. خلاصه عقل تجربی مخالف یک و نیم قرن تعطیلاته، ولی الخیرو فی ما وقع.
سلام….منون بابت مقاله خوبتون. فقط یه اشتباه لپی کوچولو داشت: اینوسنت اسم اون پاپ بوده که شما به عنوان صفت اونو مقدس ترجمه کرده اید.
شاد باشید
آیا میتوان ویلیام هاروی را کاشف گردش خون نامید؟
خیلى عالى بود، ولىاگر داستان انتقال خون تا پایان نقل مىشد بهتر بود
سلام مجید عزیز، من از خواننده هایى هستم که از خوندن مطلب طولانى خسته میشم ولى چند سطر مطلب رو که خوندم دیدم هیچ جمله اى قابل چشم پوشى نیست وخواننده رو تا آخر دنبال خودش میکشه. خیلى خوب بود
با تشکر از مطلب خوب شما، تاریخ طب سرشار از داستانهاو ترایال هاى مختلف وگاها مضحک وعنوان کردن آنها براى همگان بسیار جالب وجذاب است، امیدوارم به این کار ادامه دهید
خیلی جالب بود
دکترعلیرضاىعزیز، من از خوانندگان قدیمى وبلاگ شما هستم و سیر تغییر نویسنده در وبلاگ شمارا مىشناسم، نگاه محافظه کارانه و وحشت از خط قرمز دامن آقاى دکتر ف. را هم گرفته؟! ما از یک پزشک دیگر تاریخ طب نمىخواهیم ما معرفى و تحلیل کتاب آن هم از نگاه شخص ایشان میخواهیم بدون قیچىوسانسور
علایق خوانندگان متفاوته. در این مطلب خاص من محافظهکاری و سانسوری ندیدم. معرفی کتاب هم حتما در وبلاگ خواهید دید، به زودی.
بسیار بسیار عالی بود. نویسنده مطلب را بسیار شیوا و زیبا بیان کرده. بهتون تبریک میگم ، وافعا مفید بود. منتظر نوشته های بعدی از ایشان هستم.
بقیه اش کو ؟؟؟
خیلى خوب بود. میخواستم از نویسنده محترم بپرسم واقعا به نظر شما این تصویر یک زن زیبا و هوس انگیز است؟! در ضمن پیشنهاد مىکنم بخش معرفى کتاب بیشتر و به صورت منظم در یک روز معین هفته دربیاد
درود ، بسیار بسیار عالی بود . مثل همیشه. از خواندن نوشته های زیباتون لذت می برم دکتر عزیز.
خیلی خوب بود و برای تحقیق مدرسم بدردم خورد. ممنون.