دروغ سیزده وبلاگ «یک پزشک» چه بود؟!

سنت دروغ سیزده یا دروغ اول آوریل April Fools’ Day مدتهاست که در نشریات و وبلاگها غربی مرسوم است. در فضای آنلاین و وبلاگستان ایران هم چند سالی است که وبلاگها سعی میکنند دروغ سیزدهای مناسب با محتوای وبلاگ خود در این روز منتشر کنند.
بعضیها در خلق دروغ ماهر هستند و دروغشان در این روز به سادگی از نوشتههای عادی و راستشان، قابل تشخیص نیست.
با هدف خلق دروغ، سال پیش با همکاری یکی از دوستان تصمیم داشتیم، دروغی در مورد محصولات یکی از شرکتهای بزرگ فنآوری منتشر کنیم که بعد از بررسی، از بیم جدی گرفته شدن خبر و مواجه نشدن با اثرات و عواقب آن، از انتشار آن مطلب خودداری کردم.
با ناکام ماندن آن دروغ، تصمیم گرفتم که سال بعد که همین سال 91 باشد، دروغی در «یک پزشک» منتشر کنم که ضمن تناسب با مطالب وبلاگ، به سادگی قابل تشخیص نباشد!
دروغ سیزده «یک پزشک» چه بود؟
خب! مشخص است که دیروز در وبلاگم، تنها یک پست منتشر شده بود: ترجمه داستانی با عنوان «آخرین پیام» از ایزاک آسیموف.
اما این پست دروغی در خود پنهان داشت: آسیموف هیچگاه این داستان را ننوشته بود، هیچ ترجمهای در کار نبود و این داستان به تمامی توسط خودم نوشته شده است!
بله! همان موقعی که سال پیش نتوانستم دروغ سیزدهم را منتشر کنم، ایدهای به سرم آمد، ایدهام اول این بود که چند خاطره از طبابت روزانه را در قالبی شبیه فضای داستانهای آنتوان چخوف منتشر کنم و اسمش را ترجمه بگذارم تا هم دروغ سیزدهم باشد و م جرأت نوشتن داستان کوتاه را به خود داده باشم!
اما، اوایل عید بعد از انتشار ویژهنامه خلاقیت و نگاه متفاوت در یک پزشک، ایده نوشتن داستانی در مورد خلاقیت به سرم زد.
در نخستین روزهای بهار، این ایده به سرم زد که پادآرمانشهری را تصور کنم که در آن به دلایلی شعله خلاقیت انسانها کاهش یافته باشد و کار خطیر خلاقیت به عهده رباتها گذاشته شده باشد، رباتهای خلاق هم مدتی بعد، دچار دردسری خاص بشوند.
ترکیب این سوژه با ایده دروغ سیزدهی که در ذهن داشتم، نهایتا منجر به نوشتن داستان «آخرین پیام» شد.
نخستین داستان من قدری طولانی شد و نزدیک به شش هزار کلمه شد، راستش میتوانم این داستان را تعمیم هم بدهم و رمانی هم از دل آن دربیاورم، فعلا البته چنین قصدی ندارم.
نکاتی در مورد داستان «آخرین پیام»
الف- مجله Isaac Asimov’s Science Fiction Magazine که در مقدمه به آن اشاره شده بود، مجلهای است کاملا واقعی.
ب- در داستان البته سعی شده بود که از اصلاحات و فضای داستانهای آسیموف استفاده شود:
1- سوزان کالوین یک کاراکتر مشهور در داستانهای آسمویف است، این کاراکتر در داستانهای آسیموف یک روانشناس ربات است.
2- قوانین سهگانه رباتیک هم قوانین بسیار مشهوری هستند که اولین بار آسیموف آنها را خلق کرد و داستانهای بسیار زیادی در مورد آنها نوشته شده است. اما من سعی کردم با نگاهی به این سه قانون، سه قانون عشق را از دل آنها دربیاورم!
3- برای اینکه داستان متناسب با فضای آسیموفی شود، از مفاهیم فنآوری مدرن در آن استفاده نکردم، مثلا به جای اینترنت از اصطلاح «شبکه الکترونیک» استفاده کردم.
4- در داستان از اصطلاح مغز پوزیترونی استفاده شده است که اصطلاحی رایج در داستانهای علمی- تخیلی است، در مورد این اصطلاح در اینجا بخوانید. در داستان از اصطلاح فیلم -کتاب استفاده شده است که باز هم اصطلاحی رایج در داستانهای تخیلی است. آسیموف در زمانهای که خبری از کیندل و تبلتها مختلف نبود، برای اشاره به کتابهای چند رسانهای از این اصطلاح استفاده میکرد.
ج- داستان گوشه چشمی به فیلمها و داستانهای مشهور و همچنین امور واقعی دیگری دارد که در زیر به آنها اشاره میکنم:
1- رمان و فیلم 1984: نام یکی از کاراکترها وینستون است که از کتاب 1984 به عاریت گرفته شده است، همچنین ابرقدرتهای اوراسیا، ایستاسیا و اوشنیا هم از رمان 1984 وارد داستانم شدهاند.
2- فارنهایت 451: ایده جمعآوری کتابهای «مضر» از این کتاب وارد داستانم شده است.
3- شرکت تخیلی NRE (نیو روولوشنری اینجینیرینگ)، با نگاهی به شرکت اپل خلق شده است!
4- قسمت جدایی ربات نقاش و ربات جامعهشناس، در واقع با الهام از سکانس مشهور جدایی ریک از ایلسا در فیلم کازابلانکا نوشته شده است. این سکانس را پنج سال پیش در یوتیوب آپلود کرده بودم، اتفاقا این ویدئوی یک و نیم دقیقهای در یوتیوب بسیار پربیننده شده است و تا به حال بیشتر از 146 هزار بار دیده شده است. بد نیست این سکانس را که البته من با دوبله فارسی آپلود کردهام، یک بار دیگر ببینید.
5- در گفتگوی نقاش و جامعهشناس به کمیک «ک برای کینخواهی» V for Vendetta هم به صورت ضمنی اشاره شده است.
6- متحول شدن سوزان بعد از تزریق فکری، تا حدودی فضایی شبیه فیلم «زندگی دیگران» را به دست میدهد.
7- در عین حال پزشکان با خواندن معیارهای DSMRM-4 باید به یاد DSM افتاده باشند.
8- عکس تاریخی برافراشتن پرچم در آیوو جیما هم عکسی مشهور است که در مورد آن میتوانید در اینجا بخوانید.
اوه! داستان اونقدر حرفه ای و با مهارت نوشته شده بود که هیچ کس نتونست حدس بزنه!
نویسندگی اوج خلاقیت است، وبلاگ خوب فارسی زیاد داریم، اما همیشه گفتهام یک پزشک چیز دیگری است. ممنون بابت اشتراک خلاقیت. در شیطنت و شوخی هم یک پزشک متفاوت است.
آسیموف بهت افتخار میکنه. شاید هم حسودی!
کاش بیشتر داستان می نوشتین. بازم به این سبک بنویسین. مهارتهاتون درخشان هستن.
وقتی اصطلاح «شبکه الکترونیک» رو تو داستان خوندم با خودم گفتم عجب آینده نگریی داشته این آسیموف:))
واقعا لذت بردم از خوندنش و باید بگم نه تنها لحظه ای شک نکردم به اینکه دروغ سیزده بوده بلکه ترجمه روانتون رو هم تحسین کردم. این ” طرحهای نو در انداختن” خبر از یک پزشک پربارتر در سال جدید داره. سپاس و خسته نباشید!
عالی بود! سرشار از خلاقیت!
من یک لحظه شک کردم سر دروغ سیزده .بعدش خوب شبیه داستان های اسیموف بود واقعا شک رو از بین میبرد .و با کلی خوشجالی بگم که اون شرکت NRE هم کاملا منو یاد اپل انداخت . .. اونجاش که ربات هاشون کاملا پلمپ شده بود ……در هر صورت داستان خوبی بود خیلی خووب … دوستش داشتم …ادامه بدین
بسیار عالی بود. هم داستان و هم دروغ سیزده!
اگر از ابتدا هم به عنوان داستان خودتان معرفی میشد باز هم با علاقه به خواندن آن می پرداختم.
واقعاً عالى بود. یکى از بهترین داستان هاى علمى تخیلى بود که خوانده بودم. باید به این کارها ادامه بدهید.
اما من کاربرد “نظم نوین جهانى” را نپسندیدم. بهتر بود اصطلاحى را به کار مى بردید که کمتر حساسیت برانگیز باشد.
و حالا!
انتشارات یک پزشک! 🙂
اعتراف میکنم هنوز وقتی برای خوندن اون پست پیدا نکردم
ولی حتماً این کار رو میکنم 🙂
البته سعی میکنم بار اول با تصور اینکه اینو آیزاک آسیموف نوشته بخونم 😉
جالبه
خیلی توانایی ها داری دکتر قدر خودت رو بدون
خیلی خوببببببببببببببب بود!:)ممنون
به این میگن دروغ 13 به سبک یک پزشک!
واقعا تبریک میگم عالی بود . راستش من روز قبل که داستان رو خوندم اصلا فکر نمی کردم نوشته اسیموف نباشه البته باید بگم یک جای متن با هم تضاد داره که بعد از تحقیق من در دیروز , گفتم شاید اشتباه تایپی باشه شما گفتید داستان سال 1977 نوشته شده ولی کمیک v for vendetta در سال 1982 تازه چاپ شده . در اخر باز هم بهتون تبریک میگم
کاری که کردی دکتر، بینظیر بود …
جالب بود
اما نکته ای که نه شما و نه دیگر وب سایتهای ایرانی رعایت نکردید اینه که دروغ اول آوریل در سالهایی که کبیسه هستند (مثل امسال) گفته نمیشه.
برای اطلاعات بیشتر به صفحه این دروغ در ویکیپدیا مراجعه بفرمایید
http://en.wikipedia.org/wiki/April_Fool_Day
به این خلاقیتتون تبریک میگم.
امیدوارم آغازی باشه برای داستانهای بیشتر از شما.
منتظر میمونیم…
جالب بود. دروغ 1 آوریل رو نمیگم، داستانتون قشنگ بود. شرکت NRE منو یاد مایکروسافت و اپل انداخت.
چرا همه از رسم مسخره دروغ 13 خوششون میاد؟ آخه دروغ گفتن و احمق نشون دادن دیگران کجاش خوبه؟ الان که دروغگویى شده یکى از کارهاى روزمره آدمها، اى کاش اسم یه روز رو بذارن روز راستگویى. ببخشید که نظرم کمى سطح پایین به نظر میرسه. هنوز نتونستم خودمو با فرهنگ آرمانشهرمون (غرب) آداپته کنم 😉
سلام
علیرضای عزیز
من از خوانندگان کتابای آسیموف هستم و تقریبا کتابی نبوده از اون تو حوزه علمی تخیلی که نخونده باشم.
داستان خیلی خیلی عالی نوشته شده بود و نشاندهنده آشنایی کاملت با فضاهای ذهنی آسیموف است. من به خاطر اینکه می دونستم که به آسیموف علاقهمندی و از طرفی اعتبار وبلاگت اصلا به ذهنم خطور نکرد که داستان آسیموف نیست. اما چند تناقض جدی با نحوه داستان نویسی آسیموف داشت که به شدت ذهنم رو آزار می داد و اونقدر که خواستم کامنت بنویسم اما چون با عجله داستان رو خوندم دنبال یک فرصت مناسب تر بودم.
اما الان جالب دیدم که اونا را با تو در میون بذارم.
داستان های آسیموف دنیای به هم پیوسته ای دارند به طوری که بعدد از مدتی احساس می شه همه یک داستان خیلی خیلی بزرگ هستند.
مثلا در مجموعه های مرتبط با رباتها و فضا که داستان های متعددی هستند ، قوانین و حتی شخصیت ها از داستانی به داستان دیگر منتفل می شوند.
یکی از مسایلی که هرگز آسیموف حاضر نمی شد از ان عدول کند دستکاری در قوانین بود.
چندین یار در کتابهای متفاوتش به این مسئله پرداخته بود که هرگز امکان ندارد مغز پوزیترونیکی طراحی شود که بتواند از قوانین عدول کند.
چند بارش را که یادم می اید اشاره می کنم ، در کتاب غارهای پولادی وقتی به این مسئله پرداخته می شود که ممکن است روباتی قاتل باشد با دلایل و مستندات قوی نشان می دهد که امکان پذیر نیست این تغییر قوانین.
در یکی از کتاب های بعدی که روباتی در سیاره ای دست به قتل می زند و الیجاه بیلی و آر-دانیل اولیواو به آنجا می روند و خود بیلی هم هدف حمله ربات ها قرار میگیرد با اینکه ظاهرا در مغزهای پوزیترونیکی تغییری حاصل شده اما سرانجام معلوم می شود که دقیقا از قوانین اطاعت می شود و بعد از اینکه نتوانسته اند در آن سیاره که از تمدن معمولی دور بوده مغز های پوزیترونیک را تغییری دهند ، موفق شدند تعریف انسان را عوض کنند و انسان بودن را در ذهن ربات ها به “حرف زدن با تلفظی خاص ” عوض کردند و این کار هم فقط به دلیل عدم حضور انسان بوده و در زمین یا مرکز کهکشان غیر ممکن بوده.
سرانجام در داستان دیگری جسیکارد و اولیواو که سعی دارند طبق الگوی همان سه قانون برای نجات کل بشریت قوانین را اندکی توسعه دهند و قانون صفرم را بنا می گذارند که جسیکارد بعد از اجرای قانون صفرم از کار می افتد.
حالا گذر خیلی ساده از این زیر بنای داستان های روباتی آسیموف به شدت سوال بر انگیز شده بود.
مسئله دوم که با روح آسیموف نا سازگار است ، محدودیت ها در آینده است.
دنیای بسیار محدود و بسته ای که با الهام از چند قدرت غول آسای داستان 1984 تصویر شده ، با مرزهای بیکرانی از پیشرفت در دنیای آسیموف اساسا مغایر است و هرگاه از محدودیت ها و دنیاهای خیلی بسته حرف می زند مثل اوایل کتاب غارهای پولادی موقتی است و بعد از آن ما را بدرون فضاهای نامحدودی که دیگر انسان ها خلق کرده اند وارد می کند.
راستش رو بخوای من موقعی که خواندم که آن شرکت کذایی کنترل صنایع روباتیک رو در دست گرفته منطقی بود برام ، چون در آی-روبات هم این فضا ها بود ، اما در جمله بعدی که هر سال با ارتقا جزئی کلی پول گیرش می امد، منو شوکه کرد!!
ولی نکته قوت داستان همان نقطه ضعف ان بود یعنی استفاده از عناصر آشنای دنیای آسیموف ، کاراکتر های قبلی، فوانین ، جدل بر سر نحوه استفاده از قوانین ، راستش رو بخوای اینقدر ذوق زده شده بودم که داستان جدیدی از آسیموف خوندم که می گفتم بابا حالا آسیموف هم گند می زنه گاهی وقتا! مگه تو داستان عطارد نبود که یک طرف اونو در تاریکی مطلق نگه می داشت و بعد از اینه دانشمندا فهمیدن که اینطور نیست نوشت هیچ راهی ندارم که داستان رو درست کنم و میذارم تو دسته فانتزی ها!
یا سفر شگفت انگیز که بعد از کشفیات جدید در علم و دریافت جند انتقاد علمی تمامی داستان را مجددا بازنویسی کرد.
در هر صورت خیلی خیلی کار خوبی کردی.
ممنونم از دقت نظرتون. این داستان را در کوتاهمدت نوشتم و هدف از نوشتنش، ایجاد داستانی با تقلید صرف از آسیموف نبود، صرفا محض شیطنت خواستم پوستهای از اصطلاحات و حال و هوای بعضی از داستانها باشه، نمی خواستم خودم را در دنیای آسیموف محدود کنم و مسلما یک خواننده وفادار به آسیموف میتونست به سادگی متوجه بشه که داستان را آسیموف ننوشته.
نشه مانند اون قضیهء نامه های چاپلین به دخترش که یه ایرانی اونو نوشت، ولی هنوز که هنوزه عالم و آدم فکر میکنه که اون نامه ها به راستی به دست چاپلین نوشته شده اند! 🙂
راستش به نظر من کیفیت داستان متفاوت از داستان های آسیموف اومد. یه جاهایی با دست رو تر نوشته بودین و تکرار داشتین. ولی تلاش خوبی بود. من جدی فکر کردم یکی از داستان های نه چندان عالی آسیموفه
سلام خیلی عالی بود .. این دومین دروغ سیزده ای بود که امسال من از جدی ترین فضای های سایبری م دیدم و حسابی غافلگیر شدم. در. مورد اولی و با خوش باوری نزدیک بود کارم را از دست بدم
دستت واقعاً درد نکنه. داستان بسیار جالبی بود و البته بگم که من اون رو در فیس بوک شیر کردم و کلی هم تعریف کردم که بخونید.
فکر کنم چند وقت دیگه ناشر کتابای آسیموف از وبلاگ شما به دلیل نقض کپی رایت و دزدیدن کتابی از آسیموف که هنوز چاپ نشده! شکایت کنن… 😉
جالب بود البته من داستانو نخوندم چون سبک آسیموس رو میشناسم و از سبکش تعجب کردم فکر کردم ترجمه دقیق نبوده ولی حالا میرم میخونم!
حالا هی دکتر بگه اقا جان دروغ 13 بود بعد شما هی بیایین نقد کنین که فلان جور نوشتین بهمان جور نوشتین .اینطور مینوشتین بهتر بود.میدونی دکتر جون زیاد وبلاگ میخونم نظراتشون رو هم میخونم ولی احساس میکنم خواننده های سایت شما چون از قشر فرهیخته هستن خیلی با طنز وخنده رابطه ندارن. ذهنشون بستس.همه چی رو درون الگوی ذهنی خاص قرار میدن . جان من بد میگم؟
حالا شما این بار رو به دل نگیرید مهرداد جان!
باز خوبه شما حداقل یه جایی دارید که داستان های خودتون رو بزارید.
اخیرا یه مقاله خوندم که به احتمال زیاد بسیاری از شاهکار های ادبی جهان هم اکنون گمنام و ناشناس به اصطلاح دارن خاک میخورن چون نویسنده انها شجاعت پی گیری اثری که خلق کرده رو نداره و پس از یک یا نهایتا چند بار شکست دیگه پیگیر اثرش نیست و سعی میکنه اون رو فرا موش کنه.
یه ایده: کاش میشد یه جایی بود که توش کسایی که شعر و داستانی یا نظری دارن بیان و به اشتراک بزارن مثل همین کار شما و بقیه هم نظر بدن. شاید هم از همچین فضایی نابغه ها و استعداد های قابل توجهی کشف بشوند.
شخص من که از فقدان چنین محیطی بسیار رنج میبرم و از حداقل اینکه نظر دیگران رو راجع به کار هام بدونم محرومم.
عالی بود آقای دکتر . از دیروز داشتم فکر می کردم که این تقسیم بندی جهانی جورج اورول در 1984 (اوراسیا، ایستاسیا و اوشنیا) چه طور از داستان آسیموف سر در آورده ! بعضی جاها هم به پیشگوییهای تکنولوژیک پیامبر گونه آسیموف ایمان آوردم. خوب مارو سر کار گذاشتید.
برای من نکته شک برانگیزش امپراطوریهای معرفی شده در رمان 1984 بود که البته خودم را قانع کردم که احتمالا ترم رایجی در بین نویسندگان بوده.
در کل غافلگیری لذتبخشی بود آقای دکتر.خسته نباشید و امیدوارم ادامه داشته باشد.
اون موقع ها که تو دانشگاه بودم اگر یکی از بچه از این کار ها می کرد همه می گفتند :
بابا تو دیگه کی هستی!
بابا تو دیگه کی هستی!
بابا تو دیگه کی هستی!
هه
از کجا معلوم این پستت دروغ سیزده نباشه؟؟
بورخسی دیدم جریانو
دروغ توی دروغ
اونی که گفتی دروغه دروغ بوده شاید!!!
بهله
سلام، داستان جالبی با تمی نزدیک به داستانهای آسیموف مرحوم بود، شاید بد نباشد در کنار نوشتن مطالب پزشکی و آی تی، کمی هم در زمینه نوشتن داستان های علمی تخیلی تلاش نمایید. به نظر من که از مشتاقان این گونه داستان ها هستم، شانس خوبی برای موفقیت دارید، احتمالا نوشتن چند داستان در ماهنامه اینترنتی شگفت زار برای گامهای اول و کسب تجربه بیشتر موثر خواهد بود.
آدم خوب نیست دروغ بگه اونم یک پزشک D:
انقدر خوب بود که تقریبا داشت باورم می شد اما بعد که رفتم نسخه اصلیش رو پیدا کنم فهمیدم دروغه!
و وقتی دیدم تو 13 فروردین منتشر شده باورم شد که دروغ اول آوریله. ولی داستانی که نوشتی، انقدر گیرا بود که فایل pdf اش رو درست کردم و چاپ کردم و خوندم! برای آنکه بتونم کلمه به کلمه و سر فرصت بخونم و از تک تک جملات لزت ببرم که بردم! نویسندهی بزرگی هستید! شک نکنید.
قبول دارید که وبلاگ نویسی قوهی تخیل و قدرت و شیوهی نگارش و بیان مطلب رو به شدت افزایش میده و باعث بالا رفتن مطالعات بلاگر میشه؟
در جامعه ای که سراسر آن آلوده به گناه دروغ است.
بهتر نیست ما بجای دروغ سیزده یک روز را روز راستگویی بنمامیم؟
این جریان روز دروغ که در کشورهای غربی مرسوم است به این دلیل اسن که مثل ما صبح تا شب دروغ به خوردشان نمیدهند.
یکم کمتر تقلید کنیم و بیشتر در مورد خودمان بیندیشیم
با تشکر
سلام
دست مریزاد
داستان قشنگ و گیرایى بود
و ازاون قشنگتر تحقیقاتى بود که واسه نوشتن داستان کرده بودید.
به قول فرانسویها chapeau
(شما رو نمیگم سوء تفاهم نشه)
اینقدر دروغ زیاد شده که فک کنم باید سنت راست سیزده رو بنا کنیم!
دکترجان یک خواهش دارم دروغ بود یا هر چی ولی نوشتن داستان علمی تخیلی رو ادامه بده خیلی خوب بود منکه شک نکردم و لذت بردم جدا استعدادتو تو این زمینه امتحان کن شاید یک نویسنده برجسته شدی.خیلی خوب بود
بابا اِی ول داشت واقعا… شگفت زده شدم.
خیلی حرفه ای بود.احسنت به این همه خلاقیت
نمادها بسیار دقیق و ظریف بودند، F یعنی Female و M یعنی Male؟
سلام
واقعا خوب نوشته بودین. اصلا به فکرم نرسید که مال خود آسیموف نباشه. به خصوص که قبلا هم از داستان های آسیموف اینجا گذاشته بودین. سریع به برادرم هم دادم که بخونه!
به هر حال ممنون. داستانتون من رو یاد روزای نوجوانی انداخت که خوندن داستان های آسیموف بهترین سرگرمی ما بود. و دروغ سیزده خوبی هم بود. درخور سایتتون!
بعد از خواندن داستان با خودم گفتم
چه می کند این اسیموف
عالی بود