از رنجی که یک شیمیست آلی میبَرَد: آزمایشگاهم بیمارم کرد!
فرانک مجیدی: خانم دکتر «لوآن مکنولتی» یک استاد دانشگاه در رشته ی آلی از دانشگاه باتلر امریکا است که از تجربیات ابتلائش به آسم، در اثر کار در آزمایشگاه سخن میگوید. او تلاش میکند با اطلاعرسانی دربارهی خطرات ناشی از بیدقتی، راهحلهایی برای ادامهی کار در آزمایشگاه به همکارانش ارائه دهد. آنچه میخوانید، ترجمهای آزاد از نوشتهی او است:
آسم، اختلالی است که ممکن است تا دورهای با نشانهای خاص همراه نباشد. برای مبتلایان به این بیماری، چگونگی شرایط محیط کار بر میزان تواناییشان در ارائهی کار بسیار مهم است. این موضوع، دربارهی من نیز صدق میکند. در 20 سال گذشته، من درگیر کار در آزمایشگاههای شیمی دانشگاهها بودهام. ابتدا بهعنوان یک دانشجو، سپس محصل در مقطع پُستدکترا و اکنون در مقام یک استاد. چند سال قبل، بهدلیل حادثهای نادر در آزمایشگاه، مبتلا به آسم شدم. شوربختانه، از آن زمان تا کنون بیماری من با قرار گرفتن در معرض ترکیبات فرّار آلی عود میکند. حال من را بهعنوان شیمیستی که مدام در معرض کار با چنین موادی است، تصور کنید!
پزشکی به من توصیهکرد: «عکسی از فرزندانت روی در آزمایشگاه نصب کن تا بهخودت یادآوری کنی که هرگز وارد آنجا نشوی!» باقی ماندن بهعنوان یک مدرّس فعال دورههای آزمایشگاهی و محقق، دیگر ناممکن به نظر میآمد.
من عاشق تحقیقات تجربی شیمی هستم. از اینکه خودم درگیر کار آزمایشگاهی باشم و دانشجویان را در آزمایشگاه راهنمایی کنم، لذت میبرم. بهعنوان یکی از نتایج بیماریام، مجبور بودم تصدیق کنم که توان بدنیام برای انجام وظایف حرفهای کاهش یافته است. با اینوجود، مایل نبودم که کارم را بهطور کامل کنار بگذارم. تحقیقات، شادم میکرد و مرا با جامعهای بزرگتر از محققین مرتبط نگاه میداشت. شرایطم را درست چنین میدیدم که از یک استاد دانشگاه در دانشکدهی شیمی، به یک دانشجوی دورهی لیسانس تنزل یافتهام.
طبق یک سرشماری در آمریکا، 16.5٪ از آمریکاییهای بین 21 تا 65 سال ناتوان هستند. اختلالاتی که این افراد را در دستهی ناتوانها جای میدهد، ممکن است روانی یا جسمی باشد. –در آمریکا- امکانات اطلاعرسانی لازم برای افراد ناتوان جسمی (از لحاظ بینایی، شنوایی و حرکتی) بسیار گسترده هستند، اما برای افراد مبتلا به آسم که طبق آمارهای سال 2011، 8.2٪ از افراد بالغ را در آمریکا درگیر خود نمودهاست، امکانات خاصی تعریف نشدهاست.
-مجدداً در آمریکا (!)- دانشجویان ناتوان از امکانات تکنولوژی به شیوههای گوناگون سود میبرند، مانند ابزاری که بزرگنمایی لازم را برای دانشجویان کمبینا فراهم میآورد یا امکان پخش ویدئویی کلاسها برای دانشجویانی که قادر به حضور فیزیکی در کلاس نیستند. در مقابل، استفاده از تکنولوژی در میان اعضای هیئتعلمی چندان باب نشدهاست. فقدان چنین امکاناتی شاید از آن جهت باشد که همکاران همردهی ما از کمبود آنها شکایتی ندارند و خاموش ماندهاند. این، از قانون نانوشتهی «ابتدا روی نیازهای دانشجو تمرکز شود –تأکید دوباره درباره اینکه یادداشت درباره جامعهی دانشگاهی آمریکاست (!)- و در درجهی دوم، نیازهای استادان، کارمندان و مشاورین در نظر گرفته شود» سرچشمه میگیرد. این حقیقت، مغفول میماند که نقص در استاد، روی دانشجو نیز تأثیر میگذارد.
دو سال قبل، با وجود ابتلاء به آسم، باید به گروهی از دانشجویان دورهی لیسانس برای تحقیقات دورهی تابستانه مشاوره میدادم. لازم بود تا راهی مییافتم که بهصورت تصویری با آنها ارتباط برقرار میکردم. بنابراین با بخش آیتی دانشگاه تماس گرفتم تا امکان ویدئوچت را در آزمایشگاهم برقرار سازند. دانشکدهام به من این اجازه را داد که از یکی از لپتاپهایش استفاده کنم و گروه آیتی ترتیب نصب اسکایپ و برقراری اتوماتیک کامپیوتر شخصیام با لپتاپ داخل آزمایشگاه را برای یک روز، فراهم آورد. متوجه شدم حتی اسکایپ هم برای آموزش کامل آنچه دانشجویان برای تحقیقات نیاز به دانستنش دارند، محدودیتهایی دارد، پس تکنیکهای لازم را در سالنی بیرون از آزمایشگاهم به آنها آموختم و وقتی مطمئن شدم آموزشهای ضروری را دادهام، دست به کارِ استفادهی مجدد از اسکایپ برای تکمیل آموزششان شدم. در پایان دوره، دانشجویان همچنان سئوالات خود را برای میفرستادند و در صورت لزوم، از گفتگوی تصویری نیز بهره میبردیم. دربارهی نتایج رو در رو بحث میکردیم اما اغلب زمانی که آن ها در آزمایشگاهم بودند، برقراری ارتباط از طریق ویدئو یا کامپیوتر میسّر میشد. بهگونهای همواره در کنارشان بودم، اما حضورم در ازمایشگاه بسیار محدود بود.
اخیراً دومین دورهی آموزشی برای دانشجویان را به همین منوال به پایان رساندهام، اما جامعهی دانشگاهی برای امکان آموزشهای پیشرفتهتر باید امکاناتی بیشتر برای افرادی چون من فراهم آورَد. آنچه در سالِ نخست مشاهده کردم، آن بود که پتانسیل ویدئو برای برقراری همزمان ارتباط با دانشجویانم فوقالعاده عمل میکند و وقتی دانشجویان تا حدودی بر تواناییهای خود اطمینان مییابند، روی پیامهای فوری تکیه خواهند کرد. علاوه بر گفتوگوی تصویری و پیامهای فوریشان، آنها دادهها را هم بهصورت تصویری برایم ایمیل میکردند تا واقعاً ارتباطی همزمان میان ما برقرار گردد. پس امکانات تکنولوژی برای من مفید بود، اما دربارهی دانشجویان نیز چنین است؟ فکر میکنم چنین باشد. در آن تابستان اول، یکی از دانشجویانم تز خود را بر اساس تحقیقاتش در آزمایشگاه من کامل کرد و بهزودی در رشتهی شیمی آلی فارغالتحصیل میشود. هر 5 دانشجویم که با این شیوه دورهی خود را آغاز کردهبودند، تصمیم گرفتند دوره را به همین شیوه با من ادامه دهند. دو نفر دیگر از آن ها دستبهکار نوشتن تزشان شدهاند و دیگری در حال آمادهسازی پوستری بر اساس تحقیقاتش است.
این شیوه، مرا قادر ساخت تا تحقیقاتم را ادامه دهم و به دانشجویان مشاوره دهم. فنآوری اسکایپ، به من یاری داد تا در حرفهای که انتخاب کردهبودم فعال بمانم، حتی اگر دیگر نتوانم شخصاً کار آزمایشگاهی انجام بدهم.
حمایت دانشگاهم در این راه، فوقالعاده بودهاست. گروه برایم این فرصت را فراهم کرده که همچنان دورههای آزمایشگاهی را تدریس کنم. دانشکدهام در هنگام نیاز، به یاری دانشجویانم میشتابد و موادی را از انبار که نمیتوانم شخصاً با آن ها تماس داشتهباشم، در اختیارشان میگذارد. حس میکنم خوششانسم و از این بابت قدردان هستم، چرا که گمان نمیبرم تمام اعضای گروه از چنین حدی از حمایت بهره گیرند. در یک نمای کلی، چالش من با آسم مانند مقابله با سایر بیماریها نیست، اما توانسته سببساز شود تا تنها روی امکانات برای دانشجویان تمرکز نشود. این نیازمند زمان برای دانشکده است تا به هدف آموزش به دانشجویان نایل آییم.
بهعنوان همکار خانم مکنولتی در همین رشته و در مقطع کارشناسی ارشد، سخنان ایشان را بهخوبی دربارهی مکانیسم «ایجاد درد» درک میکنم. این قسمت از نوشتهاش، روی بخشهایی از خاطرات دردناکم دست میکشد و پردهای که رویشان انداختهام تا بهیادشان نیاورم، کنار میزند. بخشی که برایم ورای توان تصور است، آن بخش حمایتی از استاد و دنشجوی ناتوان یا ناتوانشده است! این بخش، در خاطراتِ پر خطرِ من جایی ندارد!
من هر روز آن بخش نخست تجربیات دکتر مکنولتی را زندگی میکنم. همکارانم نیز. من به یاد میآورم. یادآوریای که باعث میشود هنگام نوشتن این خاطرات در زمان حاضر، اشکهایم سرازیر شود. من همکاری را بهیاد میآورم که به خاطر تمیز کردن آزمایشگاه، مبتلا به آسم شدهاست. بهیاد میآورم استاد بسیار عزیزم را که در دوره ی کارشناسی ارشد با فُسژِن کار کرده و هنگام تدریس در کلاس چطور به سرفه میافتد. به یاد میآورم که در آزمایشگاه سابقم بنزن نشت کرد و من به آن جمله در کتاب شیمی دبیرستان فکر میکردم: «ترکیبات آروماتیک بوی نافذی دارند…» و بنزن واقعاً خوشبو و در نهایت، سرطانزا است! بهیاد میآورم دوست عزیزم را که برای مدتی با تیونیلکلراید کار می کرد که منجر به خوردگی مخاط میشود و در ترکیب با آب، گاز اسیدکلریدریک آزاد میکند. به یاد میآورم آن ساعت 7 شب برفی را که او ترَپ را از باقیماندههای تقطیر تحت خلأ این ماده پاک می کرد و در تماس با آب، بخار غلیظ اسیدی ساطع شد و من باز یاد کتاب و فیلم «بادبادکباز» افتادم: «نفس کَشیدن نَمیتوانم بابا جان!»، به یاد میآورم که از شدت سرفه نمیشد نفس بکشم و به خود گفتم «دارم می میرم!» به یاد میآورم یکی از بینظیرترین دانشجوهای دکترایی را که شناختهام، که اتفاقاً اهمال استاد سابقم باعث شد پایاننامهای بینتیجه نصیبش شود و وقتی برای اولین بار پس از 5 سال به محصول نهایی رسید، با اهمال دوبارهی همان «استاد»، چطور بِشِرِ ترکیب فروسنی روی میز برخورد کرد، به بالا پرتاب شد و همهی آن ترکیب وارد دهان دانشجوی دکترا شد! به یاد میآورم خودم را که در آزمایشگاه سابقم علیرغم تلاش همکارانم، از راهنمایی «استاد» بیبهره بودم. به یاد میآورم روزهایی که ناامیدی، چطور مرا در هم میشکست و طنابی از امید یا حتی کورسوی نوری اندک نبود. به یاد میآورم روزهای نبودِ مواد را به خاطر تحریم. به یاد میآورم اشکهای دوستانم را وقتی نتایج FT- IR و NMR نشان میداد کار چندماهه، هیچ نتیجهای ندادهاست. بهیاد میآورم خودم را که هر روز با متانول کار می کنم و در هیچیک از آزمایشگاهها هود سرتاسری روی بِنچها و سینکها وجود ندارد و بخش خدماتی تعمیرات دانشکده با گستاخی به خود جرأت میدهد که تنها شانه بالا بیاندازد و بگوید «سالهاست خراب است». به یاد میآورم دانشجوی دکترای آزمایشگاه خودم را که تابستان گذشته، تنها به اقبالِ بلند از حادثهی انفجار فلاسک نیتروژن مایع نجات یافته. به یاد میآورم همکارم را در همدان، که خوشاقبال نبوده و انفجاری نسبتاً مشابه، بیناییاش را از او گرفت.
من دارم دربارهی شیمیست شدن در ایران حرف میزنم. دربارهی تنها در بخش نخست تجربیات خانم مکنولتی شریک بودن، دربارهی «خطر از دست دادن». دربارهی این که تحقیقات علمی، نخست به هدف بهبود زندگی انسانها انجام میگیرد، اما این چه معنایی دارد؟ چه ارزشی دارد وقتی قرار است این کار با مضرترین مواد، کمترین امکانات و ترس همیشگی حاصل آید؟ آیا در اینصورت جنبهی اخلاقی «احترام به کرامتِ وجودِ انسان» را هر روز زیرپا نمیگذاریم؟! البته که چنین است و چنین تحقیقاتی، مطلقاً فاقد هرگونه ارزشی است!
با این حال، من و همکارانم هر روز صبح از خواب بیدار میشویم. به دانشکده میرویم. به هم لبخند میزنیم و روز خوشی را برای هم آرزو میکنیم و سعی میکنیم به ترسها و آن «خطر از دست دادن» فکر نکنیم، چرا که انتخاب دیگری برای ما وجود ندارد! ما سعی میکنیم شجاع باشیم و برای خود و همکارانمان حادثهای ایجاد نکنیم. وقتی به حوادث و مصایب و دورنمای شغلی همکارانم فکر میکنم، میبینم که من در برابر آن ها چقدر خوششانستر بودهام.
این نوشته را به تکتک همکاران و دوستان بسیار عزیزم در آزمایشگاهم، تمام همرشتهایهایم و دانشجویان شیمی تقدیم میکنم و به احترام آنها که هر روز با شجاعت در برابر خطر تدریجی از دست دادن سلامتشان مقاومت میکنند و همچنان ادامه میدهند، تمامقد میایستم.
کرامت انسان؟!
این روزها اسم نانو رو زیاد توی ایران می شنوم و خودم هم دارم باهاش کار می کنم!
الیاف شیشه! رزین و … همه به همراه نانو وقتی فکر می کنم با حداقل دانش ایمنی پام رو توی اون آزمایشگاه گذاشتم تا الآن که بعد از چند ماه تازه فهمیدم که چون ماسک نمی زدم شبها ریه ام اذیتم می کرد و حتی همین اطلاعات ساده دستمون نیست!
تا این که چهارتا آدم داریم اونجا کار می کنیم تا تنها یه هود باشه که اون هم به شدت ضعیفه!
تازه کار ما خیلی ساده تره با یه دست کش لاتکس و ماسک و یه روپوش خیلی ایمن تر میشه، اما چند روز پیش رفتم ماسک فیلتر دار بخم وقتی ماسک رو نگاه کردم دیدم فیلترش روی جایی که باید باشه نیست (یعنی نمایشیه) به داروخانه دار گفتم عوض کنه توی یه بسته شاید 50 تایی که باز کرد همه همین شکلی بودن؟!
بعد به جای عذر خواهی و مرجوع کردن ماسک ها اون رو گذاشت توی جعبه و گفت اونی که شمای می خواهید رو ندارم!!!!!!!!!!!!!!!
این سطح تعهد یه دارو خانه هست که با جون مردم کار داره می کنه و مطمئناً نباید از بالا دستیهامون انتظار داشته باشیم که توی آزمایشگاه قبل از کار با تجهیزات چیزی از ایمنی به ما یاد بدن یا بعد از حادثه حداقل همراهی رو با ما بکنن….
در مورد قسمت دوم پستتون، و مشکلاتی که وجود داره، متاسفم.
ولی در مورد قسمت اول، چرا ایشون بعد از ابتلا به آسم، یرای رفتن به آزمایشگاه از ماسک استفاده نمی کنن؟ با توجه به این که شرایط استفاده از امکانات دانشگاه هم براشون فراهمه؟
قیمت ماسک ها زیاد گرون نیست: http://goo.gl/UaKplL
البته می دونم این قیمت ها برای فروش عمده ست اما قمیت خورده فروش ها هم خیلی زیاد نیست.
حتی به نظرم در حدی هست که داشنجوهای خودمون هم بتونن با هزینه ی شخصی این تجهیزات ایمنی رو بخرن.
دربارهی میزان پیشرفتگی بیماری در ایشان مطلع نیستم، مطمئناً راه سادهی ماسک، با توجه به میزن شوق خانم مکنولتی به کار، به ذهن ایشان هم رسیده، اما مسلماً پاسخگو نبوده.
مبرهن است که ما هزینهی زیادی برای خرید ماسک، عینک ایمنی و دستکش میکنیم، اما کار در رشتهی شیمی آلی به این سادگیها نیست دوست عزیز! وقتی من از حلال فرّار حرف میزنم، از حلالی حرف میزنم که نه تنها از راه تنفس، که از رته پوست هم جذب میشود. در این صورت چه بکنیم؟ لباسهای مخصوص ورود به اتاقهای حاوی مواد هستهای بپوشیم؟! من صرفاً دارم تلاش میکنم دربارهی خطرات رشتهام اطلاعرسانی کنم. خطراتی که دیر یا زود، آثار خود را نشان میدهند.
ممنون از توضیحتون.
مشکل پوشیدن لباس چی هست؟یعنی مشکل مالی هست یا مشکل خستگی و …
چون فکر کنم اگر یه لایه پلاستیک رو بدن باشه مگه باز هم جذب میشه؟
یعنی اسپری ای کرمی ساخته نشده که اون رو بزنید و از جذب این مواد جلوگیری کنه؟
فرض کنید یک ماده ناگهان به سمت صورت شعله بکشد، مثلا یک انفجار سدیم. میدانید لباس پلاستیکی محافظ، خودش عامل کشتهشدن میشود؟!
من اقلاًدربارهی چنین کرمی چیزی نشنیدهام. حالا جدا از عدم صرفهی اقتصادی.
نه این موادواقعاسمی هستن ۶۰۰کیلواب کردم تا ازمایشگاه شیمی الی روپاس کردم نفس کشیدنمونم سمی بود
من واقعا متاسفم که چنین مشکلاتی وجود داره. در مورد سطح پایین امکانات ایمنی در ایران مثل کمبود هود یا حسگرهای هشدار دهنده مواد شیمیایی خطرناک در آزمایشگاه ها و … با شما کاملا موافقم. اما متاسفانه خیلی مواقع حتی نکات ایمنی ساده از طرف خود دانشجویان و اساتید رعایت نمیشه. حتی زدن ساده عینک یا زحمت خواندن MSDS مواد قبل از شروع کار با آنها که دیگه بدیهی به نظر میرسه در خیلی جاها رعایت نمیشه. البته مشکل اینجاست که نه استاد یاد گرفته که چطور نکات ایمنی رو رعایت کنه تا به شاگردش یاد بده و نه اینکه خود دانشجویان به ایمنی اهمیتی میدن. و متاسفانه این یک فرهنگ اشتباهی هست که جاری هست و برای مثال در مقیاس بزرگتر خودش رو در آمار بالای سوانح کار و یا حتی در سطح پایه ای تری مثل حوادث رانندگی نشون میده. متاسفانه این جمله کلیشه ای شده اما حقیقت داره که در ایران عدم رعایت مسایل ایمنی یک فرهنگ شده. بهانه عدم آگاهی هم در شرایط امروز که اطلاعات به راحتی قابل دسترس هستند، مخصوصا برای ما که کارمان “تحقیقات” هست، به هیچ عنوان توجیه پذیر نیست.
خیلی سخته
متاسفم برای کشورم که هیچ ارزشی برای دانشجو و استادش
نمیزاره.
کلا تو مسئله ایمنی واقعا کشور ضعیفی داریم
نمونش تولیدات خودرو کشورمون…
حقایقی که گفتید من یاد خوانواده کوری انداخت.
من هم کار و رشته ام با آزمایشگاه شیمی و شیمی آلی و آنالیز دستگاهی است و همین مشکلات رو تجربه کردم. از استاد معروفی در دانشگاه تربیت مدرس که پزشک گفته بود اگه میخوای زنده بمونی مطلقا نباید پاتو تو آزمایشگاه بزاری یا دوست سال بالائی که یک چهارم ریه اش رو به خاطر کار با ترکیبات سلنیم از دست داد و با جراحی زنده موند و یا بلائی که خود من موقع انجام پایان نامه نزدیک بود ندانسته با ترکیب سیانور سر هم آزمایشگاهیم بیارم (شانس اوردیم که فقط یک بار نفس کشیده بود که اگه دومین دم رو انجام میداد رفته بود اون دنیا). وقتی فکر میکنم چرا هنوز میرم تو آزمایشگاه میبینم که نصفش علاقه است و بقیه اش هم اجبار. به خاطر علاقه این مسیر رو انتخاب کردم و ادامه دادم و حالا دیگه مجبورم ادامه اش بدم. به قول یک کوهنورد که گفته بود “کوهها اونجا هستند پس باید ازشون بالا بریم”.
امیدوارم در آینده، روزهای کمخطرتری را تجربه کنید همکار محترم. دقیقاً حال هم را خوب میفهمیم. علاقه به دیدن دوستان و همکارانمان و اجبار رویارویی با خطر. اشتباه نکنم، جملهای که نقل کردید، از آن کوهنوردی انگلیسی باشد که برای اولینبار در تلاش فتح اورست بود و در کنفرانس مطبوعاتیش درپاسخ به اینکه چرا میخواهد اینکار را بکند، مکثی کرد و گفت: «چون اون اونجاست!»
عالی بود…
از اطلاع رسانی شما متشکرم.
هر رشته ای خطرات خاص خودش را برای سلامتی انسان داره، فقط رشته شیمی نیست! حالا چون شما رشتتون شیمی هست، شاید کاملا در جریان خطراتی که سلامتی شما را تهدید میکنن باشید، خیلی ها در رشته و حرفه خودشون اصلا نمیدونن با چه خطراتی دارن دست و پنجه نرم میکنن و نمیدوننن در آینده چه اتفاقاتی براشون خواهد افتاد… مثلا من هم بنا به حرفه ام مجبورم روزی چند ساعت دود قلع مذاب ناشی از لحیم کاری را تحمل کنم…یا گاهی بخار اسیدهای مخصوص پاک کردن روکش سیم های مسی را استشمام کنم…
امیدوارم این تلاش ها و تحقیقات، قدمی برای پیشرفت بشر هم داشته باشه نه صرفا به خاطر ارائه یک مقاله یا بالا بردن درجه علمی در دانشگاه…
مرسی
متاسفانه این مشکلات واقعا تو فضای کار وجود داره، و یک سهل انگاری کوچیک بعضی اوقات به قیمت جون خود فرد و خانوادش تموم میشه.
سلام
خانوم مجیدی بسیار خوشحالم که بعد مدتها پستی ازتون خوندم چون قلمتون و نوع نگارشتونو دوست دارم.
مشکلاتی که فرمودید درهمه رشته ها و مشاغل هست حتی زنان خانه دار هم بعد مدتها به امراض و دردهایی مبتلا می شن که اکثرا به علت عدم آگاهی از استایل وسبک زندگی است .اما در محیط کار وجود امکانات ایمنی از یک سو و استفاده از اونها و اهمیت دادن به این موضوع و آگاهی از این روشها و امکانات از سوی دیگه می تونه درجه سلامت ما رو مشخص کنه .این رسالت آموزش و آگاهی رساندن باید توسط رسانه ها و مسئولین شروع بشه .بعضی مشاغل مانند رشته بهداشت حرفه ای برای کنترل همین موارد هست اما مشاغل کمی رو تحت الشعاع داره . من هم در یکی از مشاغل پر خطر مشغولم .( بیمارستان ) اما می دونم با استفاده درست از امکانات موجود ( که متاسفانه بسیارهم کمه ) می تونیم تا حدی از مشکلات برای خودمون و ارباب رجوع پیشگیری کنیم . من هم هر روز برای شما و برای کسانی که به امید خدمت و پیشرفت وارد محل کارشون می شن یا کارشونو شروع می کنند آرزوی سلامتی و موفقیت می کنم .ممنون از مطلبتون
واقعاشماخانه داری روباشیمیست مقایسه کردین!!!شیمی یعنی بنزن یعنی سیانور یعنی نفست باسم دم وبازدم میشه!
با سلام خدمت تمام دوستان
من تخصصم بهداشت حرفه ایه (Occupational Health) {با اون بهداشت محیط و خانواده و اینا فرق داره ها!} با قسمت زیادی از حرفهای شما در مورد کمبود امکانات ایمنی-بهداشتی توی آزمایشگاه ها و بسیاری از مشاغل دیگه موافقم،اما شما باید اول به فکر نشت نکردن مواد تو محیط باشید بعد به فکر جمع آوریش توسط هود و بعد هم تجهیزات حفاظت فردی.. متاسفانه بسیاری از مشکلات، ناشی از نداشتن اطلاعات کافی در مورد مواد و پیامدهای مواجهه با اونهاست که البته بسیاری از این کمبود اطلاعات ناشی از وجود فرهنگ غلط همه چیز دانی در میان متخصصان و کارکنان جامعه ماست حتی بسیاری به خود زحمت خواندن MSDS مواد رو که برای تهیه ش بسیار زحمت کشیده میشه به خود نمیدن. پیشنهاد میکنم اگر قرار باشه یه کاری رو انجام بدید سعی کنید اول اطلاعات کافی رو از متخصصان مربوط به اون کار به دست بیارید،پیامدها و ریسک های اون کار رو بسنجید (روش های ارزیابی ریسک بسیار ساده و کاربردی وجود داره) بعد شروع به کار کنید،این روش صحیح انجام کار شامل تمام کارها میشود!
در مورد روزالین فرانکلین هم که نقش مهمی در کشف ساختار DNA داشت مطلب بگذارید ممنون
عاشق کار بودن یعنی این!
سرکار خانم مجیدی گرامی. درست می گویید. آزمایشگاه ها نا امن هستند. خودم به خاطر دارم زمانی دوستان هم دانشگاهی ام در رشته پلیمر به خاطر فوت ناگهانی خانم…، استاد آزمایشگاه به خاطر استنشاق مواد آلی شوکه شده بودند. ولی عرض بنده این است که همه رشته های مهندسی در ایران، نا ایمن و خطرناک هستند. خودم – در رشته کاری و تحصیلی ام، مکانیک – بارها هنگام نصب تجهیزات در ارتفاع، دچار شبه حادثه شده ام و لحظه ای مرگ را به چشم دیده ام؛ شاهد سقوط هراس آور اشیاء در یک قدمی خود یا همکارم بوده ام و یا در تنگنای ناشی از نشت یکباره بخار در دمای حدود دویست درجه سانتیگراد قرار گرفته ام. به جرأت می توانم بگویم که بیشتر از نیمی از حوادثی از این دست، حتی با به کارگیری تجهیزات ایمنی هم قابل پیشگیری نبود یا دستکم، به کارگیری تجهیزات ایمنی از شدت تبعات حادثه بیش از ده درصد نمی کاست…
ولی چه کنیم که
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
و من هستم. عاشق کارم هستم با همه سختی هایش، با درآمد جزئی و خطرات باالقوه اش.
سلام بسیارمتاسفم.ولی سلامتی مهم تره.واقعاموادالی سمی وخطرناک هستن استادمابهمون گفت ارشدآلی نرین منم تجزیه روانتخاب کردم عاشق ازمایشگاهم عاشق شاغل شدن ولی خدای نکرده اگه روزی نتونم سلامتیموارجعیت میدم.