چرا انسانها اینقدر به وسوسه و گناه متمایلند – وسوسه از دید نوروساینس

هر انسانی در معرض وسوسه است، از دید مذهبی، وسوسه، دعوتنامهای است برای گناه و سرآغازی برای شکستن قوانینی که ایمان بشر را تهدید میکنند. اما حتی خارج از دایره مذهب هم ما در جامعه دستورات رسمی محدود کننده (همان قانون) و نیز قوانین غیررسمی (عرف و سنت) را داریم که باعث میشوند در تسلیم شدن به وسوسه خودداری کنیم.
به همین خاطر است که شما وقتی شکلات خوشمزهای را در یک سوپرمارکت میخرید، جلوی خودتان را میگیرید و به سرعت جلدش را باز نمیکنید و با ولع کودکانه مشغول خوردنش نمیشوید و یا اینکه جلوی تمایلات تکانهای خود را میگیرید و هر آنچه دیدهتان میخواهد و دلتان طلب میکند را به سرعت در برنمیگیرید!
کسانی هم که یارای این مقاومت را ندارند، توسط حافظان نظم و خود مردم، تعدیل میشوند و یا اصلا به زندان افکنده میشوند.
بعضی از فلاسفه میگویند که ممارست برای مقاومت در برابر وسوسهها، همان چیزی است که انسان را از سایر گونههای جانوری محافظت میکند.
جالب است بدانید که لذتبخشترین گناهها آنهایی هستند که به شدت باعث فعال شدن «مدار پاداش مغز» میشوند، این بخش از مغز، بخشی «باستانی» است، یعنی همیشه در مغز بوده است و در طی دهها هزار سال تکامل پیدا کرده است.
کلیدیترین بخشهای این قسمت هسته accumbens و هیپوتالاموس هستند که ساختارهایی عمقی در مغز هستند، اینها هستند که آن حس بنیادی درد، لذت، پاداش یا تنبیه را در ما ایجاد میکنند.
بخشی از مغز که بیشتر باعث ایجاد خشم یا حسادت در ما میشود، «قشر کمربندی قدامی» anterior cingulate cortex با به اختصار dACC است. این بخش یک ساختار عمقی در قسمت جلوی مغز است، این بخش در واقع «حسگر تعارضها»ی ما است و وقتی فعال میشود که اطلاعات ضد و نقیضی به ما برسد یا ما به سادگی احساس درد کنیم.
دوستم در کاری موفق شده است و درخشیده است، باید خوشحال شوم؟ چرا من نشدم؟ کسی از من انتقاد کرده است، باید خشمگین شوم، یا به سخنان او توجه کنم؟
یک سری از گناههای ما حالت درونی دارند و البته یک سری هم حالت اجتماعی دارند، چیزهایی مثل افتخار، شهوت و آز، حسادت و غضب، اینها عمدتا در قشر مغز در بخش میانی پیشپیشانی موسوم به mPFC مدیریت میشوند، اینجا بخشی از مغز است که درست زیر استخوان پیشانی ما قرار دارد و باعث خودآگاهی و هوشیاری میشود.
بحث وسوسه و گناه کامل نمیشود، مگر اینکه ما در مورد مهارها و مقاومتهای مغزی هم صحبت کنیم، باید ببینیم نوروساینس در این مورد چه میتوانیم بگوییم؟
به موازات تلاش ما برای مقاومت و غلبه بر وسوسهها، شبکه کنترلی شناختی مهارگر در جلوی مغز فعال میشود، بخشهایی مثل هسته دمدار، تکانههای فیزیکی را مهار میکنند.
وقتی کسی در معرض وسوسه حسادت، شهوترانی یا تمایل به کوبیدن مشتی در دهان کسی قرار میگیرد، جنگ بین خیر و شر و یا فرشته و اهریمن، در سطح مغزی او هم رخ میدهند.
حالا چگونه است که مقاومت در برابر بعضی از وسوسهها دشوارتر است، مثلا در بین عوام لطیفههای در مورد ناتوانی مردان در برابر وسوسه شهوت جنسی وجود دارد. اما از دید نوروساینس، چطور این ناتوانی عمومی توضیح داده میشود.
جالب است بدانید که وقتی پای شهوت به میان میآید، مغز به صورت فراگیری «روشن» میشود، مدارها پاداش، قسمتهای تفسیرکننده سیگنالهای حسی، قسمتهای دخیل در پردازش بینایی، همه و همه فعال میشوند. آمیگدال و هیوپتالموس که در احساسات دخیل هستند، وارد میدان میشوند؛ قسمت پردازش پاداش در قسمت شکمی هسته مخطط نیز فعال میشود.
این توجیهی است برای موفقیت هرزهنگارهای در بازاریابی خود و در عین حال توضیح میدهد که چرا برای تبلیغات در غرب از زنان سوء استفاده ابزاری میشود.
نوعدوستی هنوز برنده نهایی میتواند باشد!
اما در این میان پرهیزکاری هم، نوع خاصی از پاداش مغزی را به ما میدهد. رفتاریهای نوعدوستانه، به سیستمهای مبتنی بر پاداش معز نوعی از لذت را معرفی میکنند که برتر از لذتهای حاصل از سودهای شخصی است.
و جالب است که در شرایط برابر، مکانیسم پاداش مغز وقتی بیشتر ارضا میشود که شما بیشتر از آنکه سودی برای خود تحصیل کرده باشید، در تعامل با چامعه سودی به جمع رسانیده باشید!
خلاصه اینکه لذت نیکوکاری از لذت حاصل از گناه بیشتر است.
اما فهم لذتهای ناب خاص کار هر کسی نیست، درک بعضی از لذتها محتاج فراهم آمدن شرایط محیطی خوب و تجربه است.
کسی که گرسنه باشد، یک فست فود سیرش میکند، اما در شرایطی دیگر کسی تنها با خوردن غذایی سالم و تزئینشده در رستورانی شیک در حال پخش موسیقی ملایم کلاسیک لذت میبرد! فرد گرسنه، نمیتواند، آن سطح از لذت را درک کند و اصولا منتظر رسیدن به آن سطح از لذت نمیماند.
خیلی از افراد هم که اصولا فرصت، بخت یا توان درک برخی از لذتها را در زندگیشان نداشتهاند، این افراد حتی به سطوح بالا درآمد برسند، در نهایت از بدمستی و برآوردن نیازهای آنی جسمی لذت میبرند. خیلی دشوار است با این افراد همسخن شدن و توضیح دادن زیبایی نوعدوستی، موسیقیهای فاخر یا ادبیات.
به طرز مشابهی کسی در مهار تکانههای جسمی خود ناتوان است، نمیتواند اشخاصی را درک کند که ترجیح میدهند مرزها و آستانهها و مهارهایی برای خود قائل شوند.
این نوشتهها را هم بخوانید
انگشت کردی تو زخمم .. به خدا از درد وسوسه دارم دیوونه میشم……
زندگی بشر آن وقتی تغییر میکند که خود برای تغییر آن تلاش کنند ……..
ممنون
عالی بود
“بعضی از فلاسفه میگویند که ممارست برای مقاومت در برابر وسوسهها، همان چیزی است که انسان را از سایر گونههای جانوری محافظت میکند.”
وقتی یه یوز پلنگ در انتظار فرصت حمله به شکارشه کاملا جلو خودشو میگیره تا به اون حمله نکنه و صبر میکنه تا فرصت مناسب پیش بیاد.
فکر نمیکنم داشتن احساسات کامل فقط مختص انسان باشه
نه حیوانات چنین توانایی و ندارن اگه یوز پلنگ حمله نمیکنه نه بخاطر اینه که جلوی خودشو میگیره بلکه دقیقا بخاطر اینه که نمیتونه جلوی خودشو بگیره و با این دقت و صبر میخواد کاری کنه که صد در صد به خواستش برسه
خوب انسان هم به خاطر نفع بزرگتری که میدونه بعدا بهش میرسه یا برای جلوگیری از ضرر وسوسه هاش رو نادیده میگیره. مثلا کسی که چربی خون داره برا جلوگیری از ضرر رژیم غذایی رو رعایت میکنه. دقیقا هیچ فرقی با حیوانات در این مورد نیست. حتی خیلی از حیوانات اهلی مثل سگ با وسوسه خیلی بهتر از خیلی انسانها مقابله میکنن. مثلا برای یک سگ خیلی راحت تره که مرغ های صاحب مزرعه رو بخوره اما خودشو کنترل میکنه تا صاحب مزرعه بعش یه تیکه از استخون پسمونده همون مرغ رو بده! لطفا نگید این رفتار در اثر شرطی شدن بوجود اومده چون من واقعا این رفتار رو در سگ هایی دیدم که حتی یک بار برای این قضیه تنبه نشده بودند که شرطی بشن. به نظر من ممکنه عواطف بشری عمیق تر باشه ولی باز هم معادل همون عواطف رو به راحتی میشه در بعضی حیوانات مشاهده کرد.
کوروش جان من با نوشته شما موافق نیستم. حیوان ها یک سری برنامه های خاص دارند، نه اینکه احساس عمیقی داشته باشند، تنها احساس هایی در سطح مبتدی دارند. درست است که سگ مرغ مزرعه را نمی خورد، اما این به علت نرم افزار ذهنی اوست (سگ مزرعه بالذاته وفادار است)، نه چون که ارادتی خالصانه به صاحبش داشته باشد!
همین طور دیگر حیوانات: برای مثال کفتار از بقایای غذای شیر و … غذا می خوره، نه به خاطر اینکه موجودِ پست و بدبختی باشه، چونکه همینجوری تعریف شده براش، یا مثلا شما همونقدر که به یه سگ محبت میکنی رو به یه گربه بکن!!! وفادار بهت نمیمونه که هیچ، تحویلت هم نمی گیره، چون اینگونه است بنیادش!
مثالهای زیاد دیگری هم هست که اگه با این منظر نگاه بندازین، خودتون هم بیشتر متوجه این موضوع میشین.
سلام…من دقیقن رسیدم به جاییش که پای گربه اومد وسط!!
من خودم گربه های وحشی رو اهلی کردم..خب؟ بهشون غذا دادم..با صدا کردنشون میومدن پیشم! یا پشت اتاقم میودن میو میو میکردن.. دیگه کاری به کارم نداشتن نه با من نه به کس دیگه ای!! ولی اگه اینجوری تربیت نمیشد راحت بهت حمله میکرد!! گربه ها وفادارن..خدا یه چیزی تو وجودشون گذاشته..یه چیزی که طبق نوشته های مجیدی نیازمنده زمانه که شما بهش برسین..شمایی که به یه فست فود قانع شدین شاید نتونین این چیزا رو درک کنین!! حتی اجسام هم فرکانس دارن و حتی احساس..ما با دنیا داریم حرف میزنیم..با سنگ..با کتاب با نسیم بهاری!! خیلی قابلیتای خاص..به این خاطره که همه چیز تو دنیا بقدری زنده است که تو زنده باشی..!
بدرود
در این مسئله ممکنه افرادی دچار سر درگمی بشوند چون نیمی از انسان غریزه است و نیمی عقل حالا این خود شما هستید که میتونید عقل رو قوی تر کنید یا غریزه رو بستگی به خودتون داره
الان اینجا چند تا بحث با هم قاطی شد
عقل و وسوسه و عاطفه
بحث ما صرفا در مورد وسوسه هست
اگه من میگم حیوانات نمی تونن جلوی خودشون و بگیرن نه اینکه نمیتونن جلوی وسوسه شون و بگیرن بلکه منظورم اینه که حیوانات اصلا وسوسه ای ندارن
مثال برای این قضیه اینه که همه ما می دونیم که در انسان رذایل اخلاقی به نام حرص و طمع وجود داره که از وسوسه نشات میگیره حرص یعنی این که بیشتر از ظرفیتت طلب چیزی و بکنی مثلا ما برای خودمون پیش اومده یا انسانهایی و دیدیم که اگه دو دست چلو کباب سنگین جلوش باشه میشینه اونو تا ته میخوره و با اینکه با همون اولی سیر شده دومی هم میخوره اگه شده غذا رو نفله کرده یا فقط کباباش و خورده و برنجش و گذاشته انقدر میخوره که نفس کشیدن براش سخت میشه ولی یک شیر فقط به اندازه نیازش غذا میخوره هر وقت سیر شد کنار میکشه و بیشتر از توانش نمیخوره و به بعدش هم فکر نمیکنه که ممکنه غذا دوباره گیرش بیاد یا نه خب این میرسونه که حیوانات قوه ای به نام وسوسه در وجودشون نیست که اونا رو تحریک کنه
شاید آقا شیره هم دست نمیکشه اون قدر میخوره که دیگه نفس براش سخت میشه و بعدش دیگه نمیخوره شما یه گرگ که به گله بزنه میدونی چی کار میکنه ؟ 1 گوسفند رو نــــمیخوره همه ی گوسفندان رو پاره پاره میکنه و بعد فرار میکنه
به هر حال حتی اگه شیر تا سر حد مرگ هم غذا بخوره این طبیعتشه
ما باید این و مد نظر داشته باشیم که حیوانات هر کدوم ویژگی های خاص خودشون و دارن
اگه گرگ همه گله رو از بین میبره یا اگه شیر از یه گله به یکی بسنده میکنه اینا در وجودشون به صورت پایدار برقراره
اگه یه روز دیدی که یه گرگ نشست بعد غذاش سالاد کاهو خورد اون وقت میتونیم درباره وسوسه در حیوانات صحبت کنیم
هر چند که منکر عقل در حیوانات نیستم اما وجود وسوسه در حیوانات رو صد در صد رد میکنم
اصلا وجه فارق میان انسان و حیوان میتونه همین وسوسه باشه چه اینکه خیلی از بزرگان همین مطلب و تایید میکنن
تنها موجودی که دائما داره با خواسته هاش مبارزه میکنه و دائما در تضاد اسیره انسانه.
برعکس آن چیزی که فکر میکنی، حیوانات هم توانایی کنترل خود و رعایت نرم-ها و اخلاقیات رو دارند. اونها هم فکر میکنند و در مواردی برای رفاه حال اطرافیان کارهای غیر مطابق میل خودشون رو انجام میدن، در واقع میشه گفت حتی مفاهیمی که بعنوان اخلاقیات وجود داره به نحوی در یک سیر تکاملی به انسانها رسیده.
برای روشن شدن این موضوع پیشنهاد میکنم این ویدئو رو ببینید:
Ted Talks; Frans de Waal: Moral behavior in animals
http://www.ted.com/talks/frans_de_waal_do_animals_have_morals.html
من با آقا محسن موافقم! اگه حیوانات چیزی مثل کنترل انسان رو داشتند پس یعنی درجه ای از اراده و تعقل رو داشتند و اگه داشتند روند زندگی شون تو این همه سال ترقی یا نزول می کرد در صورتیکه یوزگلنگ، اون شیره و یا حتی اون گرگه همشون همیشه همینطوری بودند و موندند. حیوان یک موجود برنامه ریزی شدست و به نظر من انسان نمونه برنامه ریزی شده ایه که زبان داره، پس فکر داره، پس تجزیه تحلیل داره و بنابراین اراده تغییر. میتونه بهتر از حیوون بشه و حتی میتونه بدتر بشه!
دکتر جان مثل همیشه عالی بود
ممنون مطلب آموزنده ای بود
البته ما توی آموزه های خودمون مخصوصا در اخلاق مطالبی به مراتب ظریف تر و دقیق تر از اینها داریم
اما متاسفانه ما ها افراد تجربه گرایی شدیم و بیشتر علم زده ایم
ما دوست داریم همه چیو براش دلیل فیزیولوژی بیاریم چون اینجوری فکر میکنیم حقیقت داره
در حالی که پیشتر افراد به جای اینکه دنبال علم باشن دنبال عمل بودند نتیجش هم این بود که می دیدیم که پیرمردی بدون اینکه بدونه فیزیولوژی چیه یا اصلا سوادی برای خوندن و نوشتن داشته باشه به دستورات اخلاقی عمل میکرد و نتیجه هم میگرفت
چون ما چه بدونیم عملکرد مغز یا بدن در قبال رفتار های اخلاقی چیه چه ندونیم اثرش یک چیز هست
سلام
یکی از اقوام رواشناسی میخوند. میگفت تویه یکی از کتب مرجعشون یه آزمایش رو آورده بود به این صورت که:
یه میمون رو گذاشتن توی قفس با یه اهرم. این اهرم به طریقی متصل بوده به بخشی از مغز اون میمون که مسئول ایجاد احساس لذت بوده. براش غذا میذارن و یکی دوبار بهش یاد میدن و بعد؟ بعد میمونه اینقدر اینکار رو تکرار میکنه و میکنه و میکنه بدون اینکه چیزی بخوره یا بخوابه تا اینکه میمیره…!
ذهنیت ما از وسوسه معمولا کشش برای انجام یک گناهه. اما به نظر من همه ی فعالیتهای اختیاری بشر از یک وسوسه شروع میشن.
شاید جذابیت زندگی انسانی هم همین باشه.
اگه وسوسه نباشه که آدم میشه کامپیوتر. همه ی کاراش رو درست و به موقع انجام میده و به نظر من خیلی صریح باید گفت که احساسات از بین میره.
من قانع نشدم !
دوستان کسی میتونه دو خط اخر رو کامل تر توضیح بده؟
منظورشو نفهمیدم
میگه کسایی که نمیتونن جلوی وسوسشون و بگیرن نمیتونن افرادی که جلوی وسوسشون و میگیرن درک کنن
شمام در برابر گرفتن یارانه مقاومت میکنید یا…!
انسان هم نوعی حیوان است که فقط خلاق تر است،
هوش ، عواطف، احساسات و حتی فرهنگ هم در حیوانات مشاهده شده، یکجور خودبرتر بینی زدگی است که فقط انسان را دارای آنها میدانیم…