دلاکروا، هنرمندی که درها را به روی نقاشی مدرن گشود

دکتر حمید صاحب جمع: در یک‌‌‌روز سال 1833، مجلس جشنی در خانه الکساندر دوما  -رمان‌‌‌نویس مشهور فرانسوی- در پاریس برقرار بود. تمام دوستان نقاش این نویسنده در آنجا اجتماع کرده بودند تا دیوارهای خانه‌‌‌اش را با نقاشی‌‌‌های دیواری زینت دهند. اوژان ‌‌‌دولاکروا Eugène Delacroix آخرین نفری بود که سررسید. او بدون آنکه رَدایش را از تن بیرون آورد و لباس کار بپوشد، قطعه ذغالی در دست گرفت؛ با سه حرکت دست او طرح اسبی روی دیوار نقش شد. با پنج یا شش خط دیگر، سواری بر اسب نمایان گشت. سپس ده حرکت دیگر و چشم‌‌‌اندازی با هیکل‌‌‌های کوچک تصویر شدند. نقاشانِ دیگر دست از کار کشیدند و به تماشا ایستادند. در این موقع دلاکروا، قلم‌‌‌مو و صفحه رنگ را به دست گرفت و با سرعت حیرت‌‌‌آور به اسب لغزان و سوار خون‌‌‌آلودش که پا از رکاب بیرون کرده و به روی نیزه‌‌‌اش خم شده بود رنگ زد. در فاصله دو ساعت این تابلو که صحنه‌‌‌ای از یک رمان اسپانیائی بود تمام گشت و تماشاگران فریاد شادی برکشیدند و کف زدند. دلاکروا با تعجب سر بلند کرد؛ او چنان با تمرکز فکر در کار خود غرق شده بود که از وجود جمعیت اطرافش بی‌خبر مانده بود.

این نقاش بزرگ فرانسوی نه‌‌‌تنها با سرعتی عجیب نقاشی می‌‌‌کرد، بلکه قادر بود به سبک‌‌‌های بسیار مختلف و گوناگونی کار کند. تابلوهایی که غرق در نور و رنگ بودند، آثاری که از حیث تاریکی و تیرگی رانبراند را به خاطر می‌‌‌آورد، پرتره حیوانات، گلها، منظره جنگل‌‌‌ها، اندرونی‌‌‌های آرام و همه و همه غرق در رنگ، رنگ‌‌‌هایی که گاه بی‌‌‌باکانه با هم ترکیب شده بودند.

دلاکروا درها را به روی مکتب نقاشی مدرن گشود. وانگوک به پاریس آمد تا فقط تابلوی پی‌‌‌تیای Pietà  استاد را ببیند. او از این تابلو بارها نسخه برداشت. در نمایشگاه سزان تنها تابلوئی که مورد توجه نقاش دیگری قرار گرفت، همین تابلو بود که سزان از روی یک تابلوی دلاکروا کشیده بود. مانه، رنوار، ماتیس، دوگاوروئل همگی مدیون او هستند. تابلوی معروف گرنیکا اثر پیکاسو تقلید مستقیمی از یک تابلوی دلاکرواست که به خاطر اعتراض به قتل عام بیست‌‌‌هزار یونانی در جزیره کیوس نقاشی کرد.

2-28-2014 11-23-22 PM

فردیناند ویکتور  اوژن ‌‌‌دلاکروا در سال 1798 یعنی نه سال پس از انقلاب کبیر فرانسه در اطراف پاریس به دنیا آمد. آنطورکه اکثر نویسندگان شرح‌‌‌حالش گواهی می‌‌‌دهند پدر واقعی او پرنش ‌‌‌تالیران، سیاستمدار بزرگ عهد ناپلئون بود. از طرف مادری استعدادهای هنری بسیاری به او ارث رسیده بود. با هدیه‌‌‌ای که یکی از دایی‌‌‌هایش به او داد و شامل یک جعبه پر از نقاشی بود، کار هنری دلاکروا شروع شد. هنگامیکه او شانزده‌‌‌ساله بود، پدر و مادرش هر دو مرده بودند و ثروت خانواده‌‌‌اش بربادرفته بود. بعدها زمانی که سنش بیشتر شده بود در جایی نوشت: «هیچ موقعیتی نکبت‌‌‌بارتر از آن نیست که انسان نداند هفته دیگر کجا غذا خواهد خورد.»

2-28-2014 11-01-46 PM

اولین‌‌‌بار هنگامیکه بیست‌‌‌وچهار سال داشت در سالن پاریس، نقاشی‌‌‌هایش در معرض دید مردم قرار گرفت.

او آنقدر فقیر بود که نتوانسته بود برای یکی از تابلوهایش که هشت پا عرض داشت قابی تهیه کند و اگر شخص نیکوخواهی قابی برای آن فراهم نکرده بود، شاید هرگز نشان داده نمی‌‌‌شد. تابلوی «دانته ‌‌‌و ویرژیل»، این دو شاعر را در جهنم و در میان اجساد نفرین‌‌‌شده نشان می‌‌‌داد. اکنون این تابلو در موزه لوور پاریس جای‌‌‌ دارد.(+)

دلاکروا مشتاقانه در روز افتتاح سالون به آنجا رو کرد تا بشنود که دیگران درباره‌‌‌اش چه می‌‌‌گویند. اما به جای تحسین‌‌‌ها و ستایش‌‌‌ها که انتظار داشت، ریشخند و استهزاء نصیبش گردید. او را رنگرز خارج از فرم و حتی حقه‌‌‌باز نامیدند.

تنها یک نفر از منتقدین، آثار او را زیبا و نشانه‌‌‌ای از استعداد ذاتی او معرفی کرده بود. همین یک جمله خوشحال‌‌‌کننده علی‌‌‌رغم تمام بدگویی‌‌‌ها، سرآغاز کار خلاقانه و شگرف دلاکروا گردید. او عقیده داشت که کارکردن، تنها شهوت و هیجانش در زندگی است. از هنگام سحر تا دیرگاه شب، بدون انقطاع کار می‌‌‌کرد و به لقمه نانی می‌‌‌ساخت و هنگامی که از لذت کار و هیجان بی‌‌‌طاقت می‌‌‌شد، با خواندن قطعه شعری نفس تازه می‌‌‌کرد. او ده‌‌‌ها متر تابلو را برای نشاندن صحنه‌‌‌های تاریخی با شوری از رنگ و نور آراست. عقیده داشت که یک تابلوی نقاشی قبل از هر چیز و بیشتر از هر چیز باید برای چشم انسان جشن و سرور به ارمغان بیاورد و به حق، خود او استاد رنگ و نور و پیام‌‌‌آور جشن‌‌‌ها و شادمانی‌‌‌ها بود.

2-28-2014 11-05-20 PM

در مدت کوتاهی، هنر دولاکروا شناخته شد و استقبال گردید و او در میان نقاشان عصر جدید، یکی از کسانی است که زندگانی آسوده و سرشاری، توانست فراهم کند.

نبوغ را به ظرفیت بی‌‌‌نهایت و نامحدود انسان برای تحمل دردها توصیف کرده‌‌‌اند. دولاکروا ماه‌‌‌ها برای کشیدن تابلوی «قتل‌‌‌عام کیوس» زحمت کشید و سپس این تابلو را که 13 متر مربع وسعت داشت با خودش به پاریس حمل کرد و سه روز قبل از افتتاح نمایشگاه به آنجا رسید. نقل می‌‌‌کنند که در ضمن راه، دولاکروا از نمایشگاه آثار یک نقاش انگلیسی به نام‌‌‌ جان ‌‌‌کامستابل دیدن نمود. تصویر ابرها و رنگ آبی دگرگون آسمان که در تابلوهای این نقاش به چشم می‌‌‌خورد مانند وحی آسمانی به دولاکروا الهام شد و او با مقایسه این آثار با تابلوهای خود به پاریس بازگشت و تابلوی عظیمش را از نمایشگاه بیرون برد و آسمان تازه‌‌‌ای بر آن نقش کرد. وقتی دو روز بعد کاملاً از کارش احساس رضایت کرد دوباره تابلو را به نمایشگاه برد. (+)

از سن بیست‌‌‌ودوسالگی دولاکروا علیل شد. مالاریای مزمن و بیماری حنجره او را غالباً در رختخواب می‌‌‌انداخت. ولی او با وجود جسم سست و بیمار و قلب آرام و بامحبتش، صحنه‌‌‌های خشونت‌‌‌بار را همچنان بر پرده‌‌‌ها رسم می‌‌‌کرد.

تابلوهای تاریخی او غالباً نمایشگر صحنه‌‌‌های خونریزی و کشتار بودند. در تابلوی قتل‌‌‌عام کیوس طفلی نشان داده شده بود که از سینه مادر مرده‌‌‌اش شیر می‌‌‌مکید. این تصویر، تماشاگران بسیاری را به وحشت دچار کرد ولی حتی در آثار خشن او، طبیعت حساس جلوه‌‌‌گر است.

منتقدین، تصویر کارگرِ در حال مرگ در تابلوی «آزادی، رهبر مردم» را یکی از حساس‌‌‌ترین و هیجان‌‌‌انگیزترین نقش‌‌‌ها در تاریخ هنر نقاشی می‌‌‌دانند. (+)

دولاکروا از جمله اولین کسانی بود که برای ترسیم مناظر و مردم آفریقا به این قاره سفر کرد و شش‌‌‌ماه به جست‌‌‌وجو و تماشا پرداخت. در الجزیره به او اجازه داده شد که به یک حرم راه پیدا کند و به دنبال همین دیدار بود که تابلوی مشهور او به نام «زنان الجزیره‌‌‌ای» که بنا به رأی بسیاری منتقدین شاهکار دولاکروا است، به وجود آمد. (+) علاوه بر نقاشی‌‌‌های او، یادداشت‌‌‌هایی از دولاکروا به جا مانده است که در حقیقت شرح ظریف و حساسی از زندگی‌‌‌اش است و در آن از شخصیت‌‌‌های بزرگی چون شوپن، ژرژساند، ویکتورهوگو و الکساندردوما نام برده شده است.

2-28-2014 10-56-28 PM

روزی ژرژ ساند از دولاکروا دعوت می‌‌‌کند که به خانه‌‌‌اش برود و به پیانوی شوپن گوش بدهد. منظره نوازندگی شوپن چنان تأثیری در دولاکروا میگذارد که بلافاصله تصویری از شوپن در پشت پیانو در حالیکه نویسنده مشهور، ژرژساند در کنار پیانو به گوش‌‌‌دادن ایستاده است می‌‌‌کشد. این تابلوی نفیس را یک دلال نقاش بیرحمانه به دو نیم می‌‌‌کند و تصویر هر یک از این دو هنرمند را جداگانه می‌‌‌فروشد. اینک یکی از این تصاویر در موزه لوور و دیگری در موزه کپنهاک است! (+)

2-28-2014 10-54-59 PM

در زمانی که بیماری بر جسم دولاکروا چیره شده بود و سالی بیش به عمرش باقی نمانده بود، آکادمی هنرهای زیبای فرانسه او را به عضویت خود پذیرفت ولی دولاکروا که عمری از مجامع عالی و هنری فرانسه رانده شده بود دعوت آکادمی را نپذیرفت. گرچه هنر او مورد توجه و تأیید طبقه جوان و روشن‌‌‌فکر و جامعه هنری جدید واقع شده بود ولی تا اخر عمر گروه منتقدین قدیمی به ارزش هنری او ایمان نیاوردند.

در سیزدهم اوت سال 1863، دولاکروا در سن شصت‌‌‌وپنج‌‌‌سالگی از دنیا رفت. از آخرین گفته‌‌‌هایش این بود که کاش می‌‌‌توانست زنده بماند و آثار دیگری را که طرح آن‌‌‌ها در اندیشه‌‌‌اش درحال جوشش است خلق کند.

آن‌‌‌طور که یکی از منتقدین در نمایشگاه آثار دولاکروا که سال گذشته در پاریس برپاشد گفت: اوژن‌‌‌دولاکروا یکی از افتخارات ملی فرانسه است.‌‌‌

منبع: مجله دانشمند سال 1343


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

6 دیدگاه

  1. اقای دکتر ما منتظر پست مبسوط شما درباره اسکار خواهیم بود. خواهش میکنم این پست رو کار کنید.

  2. خواندن مجله قدیمی یه حسی داره، نوشتن یک پست از اون‌ها یه حسّ دیگه. کاملاً مشخّصه که چه کیفی می‌کنید. همیشه از لذت خواندن کتاب و مجلات قدیمی و بوی کاغی کهنه برامون می‌گفتید، این‌بار دست به کار تازه‌ای زدید. ممنون که ما رو هم در این حس سهیم می‌کنید.

  3. ./

    داشتن استعداد ذاتی یک طرف قضیه اس. طرف دیگه پرورش اونه. یعنی بعد اینکه “فهمیدی” همچین استعداد و تونایی ای داری، و “خواستی” تا اونو ادامه بدی، “کاری که میکنی” تا اونو به شکوفایی برسونی و بهش شکل بدی خیلی مهمه.

    لذت بخش ترین قسمت این نوشته برای من اونجایی بود که از جمع این هنرمندا صحبت شده بود…دعوت الکساندر دوما از دوست های نقاشش برای اینکه بیان و براش نقاشی بکشن…دعوت ساند از دلاکروا برای اینکه بیاد و پیانوی شوپن رو گوش بده…
    فقط یک لحظه اونهارو اونجا تو اون شرایط تصور کنید. مثلا چند نفر هنرمند تراز اول نشستن و اونطرف شوپن داره پیانو میزنه!…واااای…خدایا…من که الان دارم “فقط فکر میکنم” به اون لحظات، دارم از خود بی خود میشم…در پوست خود نمیگنجم! میخوام پاشم داد بزنم…حالا فرض کن اونها که چند ساعت بصورت مداوم در معرض این تشعشات(!) هنری بودن چه حالی پیدا میکردن…می مردن آقا…می مردن!

    ببینید فرقی نمیکرد که اینا هرکدوم تو یه زمینه جدا کار میکردن، چون ذات هنر یکیه، و فقط تو هر نفر به شکل متفاوتی نمود ظاهری پیدا کرده. اینها می نشستن، لذت می بردن، انرژی میگرفتن، و در یک آن…بووووم! این انرژی تو ذهنشون میشد یک تابلو نقاشی عالی، یک کتاب کامل، یه قطعه موسیقی ناب، و … اونم تو یه لحظه، یک آن. یک ثانیه قبل چیزی نبود، و الان همه چی هست! واااای

    بخش اخیر “۱۲ ستون موفقیت” که دکتر زحمت انتشارشون رو میکشه (و اعتراف میکنم فقط تونستم همین قسمت رو گوش کنم!) حرفش دقیقا همین بود. که آقا ببینید با کیا نشست و برخاست میکنید. به نظر شما این جمع ها چه تاثیری روی آقای دلاکروا (و بقیه افراد) داشتند و چقدر؟ به نظر من که خووووب، و خیلی!

    و حرف آخرم اینکه، میدونین، این جمع ها واقعا یک چیز دور از دسترس نیستند. ربطی به اینور و اونور آب نداره. برمیگرده به (به قول یکی از پست های اخیر ۱پزشک) سیستمی که برای زندگی در پیش گرفتیم. همش برمیگرده به خودمون. آره، سخته، هنر همیشه یه کلی لوکس محسوب میشه، یعنی اول نون شب و خرج اجاره خونه، بعد هنر. ولی قبول کنیم که بعضی وقت ها عادت کردیم به اینکه بهونه بیاریم و دست رو دست بزاریم و تنبلی کنیم. دچار سندروم استکهلم شدیم انگار.

  4. ضمن تشکر از مطالب زیبای آقای دکتر، خیلی دوست درام جدای از ساختار ظاهری آثار دلاکروا به تحلیل ساختار درونی آثار این نابغه ی هنر بیشتر بپردازید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]