سخنرانی مارگارت هِفِرنان در TED: جرأت مخالفت

فرانک مجیدی: در دهه ۱۹۵۰ در شهر آکسفورد، پزشکی حیرت‌انگیز به نام «آلیس استوارت» زندگی می‌کرد که البته آدم عجیبی هم بود. البته بخشی از عجیب بودن آلیس به خاطر «زن بودن» او بود، چیزی که در حرفه‌اش و در سال‌های 1950 موضوعی نادر به شمار می‌رفت. او بی‌همتا بود و یکی از جوان‌ترین افرادی بود که در آن برهه‌ی زمانی در کالج سلطنتی پزشکی پذیرفته شد. می‌شود گفت از این نظر هم عجیب بود که پس از ازدواج، به کار خود ادامه داد، حتی پس از این‌که بچه دار شد، و حتی پس از اینکه از همسرش جدا شد و به تنهایی سرپرستی فرزندانش را بر عهده گرفت، همچنان به حرفه‌ی پزشکی‌ اشتغال داشت.

7-27-2014 10-17-54 AM

او همچنین به دلیل علاقه‌ی مفرط به علوم جدید بی‌همتا بود و به مطالعه در رشته‌ی نوظهور اپیدمیولوژی و ساختارهای بیماری تمایل نشان می‌داد. اما مانند هر دانشمندی، آگاه بود که برای کسب شهرت، لازم است که مسئله‌ی دشواری را تعریف و حل نماید. موضوع دشواری که آلیس برگزید، شیوع روزافزون سرطان در کودکان بود. اغلب بیماری‌ها با فقر رابطه دارند، اما در مورد سرطان در دوران کودکی، کودکان در حال مرگ، ظاهراً متعلق به خانواده‌های متمول بودند. او می خواست دلیل این تناقض را کشف کند.

آلیس برای انجام تحقیقاتش مشکل بودجه داشت. در نهایت، تنها ۱۰۰۰ پوند جایزه یادبود «لیدی تاتا» را دریافت نمود. اما مشکل بزرگ‌تر آن بود که اصلاً نمی‌دانست به دنبال چه چیزی باشد. این نوع تحقیق مثل ماجرای سوزن در انبار کاه بود. بنابراین هر چیزی را که به ذهنش می‌رسید، می‌پرسید. آیا کودکان آب‌نبات خورده بودند؟ آیا نوشیدنی‌های رنگ دار مصرف کرده بودند؟ آیا ماهی و سیب زمینی سرخ‌کرده خورده بودند؟ از لوله‌کشی آب خارجی در خانه استفاده می‌شد و یا داخلی؟ رفتن به مدرسه را از چه سن و سالی آغاز کردند؟

وقتی او پاسخ پرسشنامه‌هایی را که توزیع کرده بود، جمع‌آوری نمود، از نظر آماری تنها یک چیز از بین مواردی که فکرش را می‌کرد، آشکار شد: از میان دو کودک فوت‌کرده، مادرِ یکی از آن‌ها در طول دوره‌ی بارداری در معرض اشعه ایکس قرار گرفته بود. این یافته، دیدگاهِ عمومی را به چالش کشید. دیدگاهِ عمومی بر این اصل استوار است که اگر از یک چیز تا حد آستانه استفاده کنیم، امنیت داریم. ولی این یافته، برخلاف این دیدگاهِ عمومی بود. اشتیاق بسیاری برای استفاده از تکنولوژی جدید اشعه‌ی ایکس در آن دوران وجود داشت، ولی این یافته، باورِ پزشکان در مورد حرفه‌شان را ، به چالش طلبیده بود. آنها در این مورد به جای یاری‌ رساندن به بیماران، به آنها زیان رسانده بودند.

7-27-2014 10-18-35 AM

آلیس استوارت یافته‌های ابتدایی خود را در سال ۱۹۵۰ در مجله پزشکی “لانسِت” به‌چاپ رساند. مردم بسیار تحت‌تأثیر قرار گرفتند. حتی سخن از تعلق گرفتن جایزه‌ی نوبل به او به میان آمد. آلیس تلاش می‌کرد که همه چیز را در هر نوع از سرطان کودکان ، قبل از ناپدید شدن‌شان مطالعه نماید. در حقیقت، نیازی نبود که عجله کند. این ماجرا دست کم ۲۵ سال پیش از این که نظام پزشکی انگلیس – نظام پزشکی انگیس و آمریکا- استفاده اشعه ایکس را روی زنان باردار ممنوع کند، رخ داد. اطلاعات در دنیای عام، علنآً و بطور رایگان در دسترس بود اما کسی تمایلی به دانستن نشان نمی‌داد. هفته‌ای یک کودک از دنیا می‌رفت، اما تغییری رخ نمی داد. صراحت به تنهایی قادر به ایجاد تغییر نیست.

بدین ترتیب، آلیس طی ۲۵ سال درگیر نبردی بزرگ بود. او چطور می‌توانست از صحت ادعایش در این مدت طولانی مطمئن باشد و اعتقادش سست نشود؟ او شیوه‌ای خوب برای تفکر داشت و با یک تحلیل‌گر به‌نام «جرج نیل» همکاری کرد. جرج شخصیتی متفاوت با آلیس داشت. آلیس اجتماعی و خوش ‌برخورد بود و جرج، منزوی. آلیس با بیمارانش بسیار خون‌گرم و همدل بود. جورج بدون اغماض، ارقام را به افراد ترجیح می داد. اما جمله‌ای فوق‌العاده را در مورد رابطه کاری‌شان گفت: «کار من این است که ثابت کنم دکتر استوارت اشتباه می‌کند.» او نگاه و شیوه‌های متفاوتی در مورد الگوها و پردازش داده‌ها داشت، او سعی می‌کرد به هر طریق ممکن نتیجه‌گیری‌های آلیس را نفی کند و به چالش بکشد تا دست‌آخر وقتی نظریه آلیس علیرغم همه این چالش‌ها، توانست سربلند بیرون بیاید، اثبات شود. آلیس و جورج بسیار مشاجره می‌کردند و این درگیری لفظی را به چشم تفکر می‌دیدند.


این نوع بحث سازنده، به چه چیزی نیاز دارد؟ در وهله اول، لازم است افرادی را بیابیم که تفاوت زیادی با ما داشته باشند. به این معنی که می بایست در برابرِ این خواسته‌ی روانی مقاومت کنیم، تاافرادی را که بیشتر شبیه ما هستند، ترجیح دهیم. باید در جستجوی افرادی باشیم که سابقه‌ای متفاوت، اصولی متفاوت، روشهای فکری متفاوت و تجربه‌های متفاوت دارند، و راهی برای ارتباط با آنها بیابیم. این کار مستلزم صبر فراوان و انرژی زیادی است.

هر چه بیشتر به این مسئله می‌اندیشم، بیشتر باور می‌کنم که این کمار به راستی گونه‌ای از عشق است. چون اگر واقعا برایتان فاقد اهمیت باشد، به‌قدر کافی انرژی و زمان صرف نمی‌کنید. همچنین بدان معنی است که باید برای تغییرِ ذهنیت‌مان آماده باشیم. دخترِ آلیس به من گفت هر وقت که آلیس با یک همکار دانشمند برخورد می‌کرد، باعث می‌شد مجدداً روی موضوع مورد بحث بیشتر بیاندیشد. او گفت: « مادرم، جدال را دوست نداشت، ولی خوب می‌جنگید.»

ما سازمان‌ها و شرکت‌هایی سراغ داریم که در دنیای امروز، حتی تأثیرگذارتر از دولت‌ها هستند. اما مشکلی که گریبانگیر عملکرد این سازمان‌ها و شرکت‌هاست، هراس کارکنان هر یکی از آنها از کشمکش فکری داخلی با یکدیگر است. در نظر سنجی مدیران اروپایی و آمریکایی، دست کم ۸۵ درصد آنها اذعان داشتند که مسائل و مشکلاتی در محیط کار داشتند که از ابراز آن ابا داشتند. آنها می‌ترسیدند که اگر درگیر بحث‌های و کشمکش‌های داخلی شوند، نوانند حل و فصلش کنند یا اینکه در این بحث‌ها کم بیاورند و ببازند.  ۸۵ درصد، به‌راستی رقم قابل‌توجهی است و بدان معنا است که نهادها غالباً نمی‌توانند کاری را که آلیس و جورج بسیار موفقیت آمیز انجام دادند، به ثمر برسانند. آن‌ها نمی‌توانند هماهنگ و هم‌صدا بیاندیشند. بنابراین علیرغم تلاش شرکت‌های برای یافتن شایسته‌ترین افراد، بیشتر شرکت‌ها در استفاده بهینه از آن افراد، شکست می‌خورند.

پس چگونه مهارت‌های لازم را گسترش دهیم؟ این امر به مهارت و تمرین نیز نیاز دارد. اگرمی‌خواهیم از بحث نترسیم، می‌بایست به آن به‌صورت راهی برای اندیشیدن، بنگریم، سپس، باید در آن‌کار تبحر پیدا کنیم.

7-27-2014 10-23-51 AM

با این نگاه، اخیراً با مدیری بنام «جو» همکاری کردم که برای یک شرکت پزشکی کار می‌کرد. جو دربارۀ وسیله‌ای که روی آن کار می‌کرد، بسیار مردّد بود. فکر می‌کرد خیلی پیچیده است، و این پیچیدگی، باعث ایجاد امکان خطایی شود که مردم را در معرض خطر جدی قرار دهد. جو نگران بود به بیمارانی که قصد کمک به آنان را داشت، آسیبی وارد کند. اما وقتی به اطرافش در شرکت نگاهی انداخت، هیچ‌کس نگران به‌نظر نمی‌آمد. بنابراین، مایل به ابراز نگرانی‌ش نبود. به‌علاوه، ممکن بود آن‌ها چیزی بدانند که او نمی‌دانست و به این ترتیب، نزد کارمندانش نادان به‌نظر بیاید. با این‌حال، هنوز درباره آن موضوع نگران بود، آن‌قدر تا به جایی رسید که به ذهنش خطور کرد تنها کاری که می‌تواند انجام دهد این است که شغلش را که عاشقش بود، رها کند.

در نهایت، جو و من راهی برای این موضوع پیدا کردیم تا او بتواند نگرانی‌اش را ابراز کند. آن‌چه که اتفاق افتاد، چیزی بود که تقریباً همیشه در چنین مواردی رخ می‌دهد. معلوم شد که همه، دقیقاً سؤالات و تردیدهای مشابهی داشتند. پس حالا جو دوستانی داشت. می‌توانستند با هم فکر کنند. البته، کشمکش و اختلاف نظرهای فراوانی وجود داشت، ولی باعث شد همه کسانی‌که در این موضوع دست‌اندرکار بودند، خلاقانه به حل مسئله بپردازند و دستگاه را تغییر دهند.

مزیّت جو، در عدم خودرأیی او بود. او خود را با تمام وجود وقف شرکت و اهداف خدماتی والای آن نموده بود. تنها مشکل آن بود که بیش از حد از کشمکش وحشت داشت. اما بالاخره در زمانی، ترسش از سکوت بیشتر از وحشتش از ایجاد کشمکش شد. و وقتی جرأت سخن‌ گفتن پیدا کرد، بیشتر از آنچه تصور می‌کرد به روحیات خود و انعطاف‌پذیری سیستم پی برد. در نظر همکارانش او خودرأی نیست، بلکه یک ره‌بر است.

اما چگومه چنین گفتگوهایی را آسان‌تر و متداول‌تر بسازیم؟ دانشگاه دلفت، دانشجویان پزشکی‌اش را ملزم کرده تا پنج بیانیه را برای دفاعیه ارائه دهند. مهم نیست که بیانیه‌ها در باب چه موضوعی است، آنچه مهم است، این است که داوطلبان، آماده حضوری قاطعانه در برابر صاحب‌نظران باشند. فکر کنم سیستم فوق‌العاده‌ای است، هرچند با محدود کردنش به داوطلبان تحصیل در رشته‌ی پزشکی، تعداد بسیار اندکی را شامل شده، و انجام این کار در این مقطع، بسیار دیر محسوب می‌شود. اگر علاقه‌مند به داشتن نهادهای معقول و جامعه‌ای اندیشمند هستیم، باور دارم لازم است این مهارت‌ها را به کودکان و بزر‌گ‌سالان، در همه مقاطع رشدشان آموزش دهیم،

در حقیقت، اکثر فجایع عظیمی که شاهدشان بوده‌ایم، به‌ندرت ناشی از اطلاعات سری بوده‌اند، بلکه وقوع‌شان ناشی از در نظر نگرفتن اطلاعاتی بودند که آزادانه در دسترس عموم بوده، اما ما آگاهانه چشمانمان را بروی آنها بستیم، چون نمی‌توانیم بر کشمکش‌هایی که در پیِ آن‌هاست غلبه کنیم. نمی‌خواهیم که غلبه کنیم! اما زمانی‌که شجاعتشش را می‌یابیم تا سکوت را بشکنیم، یا وقتی جرأت می‌کنیم که حقیقت را ببینیم و ایجادِ چالش کنیم، توانایی بهترین تعمق را برای خود و اطرافیان‌مان فراهم می‌کنیم.

اطلاعات عمومی چیز فوق‌العاده‌ای است و ارتباطات عمومی موضوعی ضروری است. اما حقیقت، منجر به رهایی ما نمی‌شود، مگر اینکه مهارتها، عادت، استعداد و شهامت اخلاقی را برای کاربرد آن، پرورش دهیم. صراحت، پایان راه نیست. آغاز راه است.

7-27-2014 10-36-09 AM

7-27-2014 10-35-50 AM

7-27-2014 10-35-34 AM


سخنرانی خانم هفرنان، بسیار جالب است و بر این مسئله تأکید که می‌کند که تا زمانی که در داخل یک اداره، شرکت کوچک یا بزرگ یا یک کشور، افرادی با نظریه‌های مخالف و چالش‌برانگیز وجود نداشته باشند یا تا زمانی که به این افراد امکان ابراز نظر داده نشود، امکان رشد و ترقی وجود نخواهد داشت.

ما گاهی در دنیای فناوری می‌بینیم که شرکت‌هایی خوبی، گجت‌هایی را روانه بازار می‌کنند که در همان نگاه اول با استقبالی روبرو نمی‌شوند یا اینکه بعد از اینکه در دسترس مردم قرار گرفتند، نقدهای بسیار منفی از آنها صورت می‌گیرد.

در این مواقع است که از خود می‌پرسیم، چطور قبل از اینکه محصول نهایی شود، در داخل خود شرکت کسی متوجه نقاط ضعف محصول نشده است یا اینکه چطور شک و تردیدی در مورد میزان محبوبیت آن در میان تصمیم‌گیران شرکت ایجاد نشده است؟ مگر ممکن است چیزهایی که مصرف‌کنندگان عادی می‌بینند به ذهن خبرگان و کارشناسان این شرکت بزرگ نرسیده باشد؟

دلیلش را تا حد زیادی باید در همین مطلب جستجو کنیم: در داخل آن شرکت تنها تک‌صدایی وجود داشته است و احتمالا راهبرد طولانی‌مدت مدیرعامل و چند نفر از مدیران رده بالا به کارکنان زیردست تحمیل می‌شده است، طوری که آنها جرأت ابراز نظرات مخالف خود را نداشتند.

در سطحی بالاتر در داخل یک جامعه یا کشور هم موضوع به همین صورت است. برای مثال وقتی برای یک معضل اجتماعی بزرگ، تنها یک زاویه دید رسمی و یا یک ایدئولوژی، مجاز باشد، جامعه، رسانه‌ها و دست اندر کاران شهامت طرح دیدگاه‌ها و راه‌حل‌های متفاوت را پیدا نمی‌کنند.

پ‌ن: سخنرانی بی‌نظیر دیگر خانم هفرنان را نیز در یک پزشک بخوانید.

7-27-2014 10-21-17 AM

منبع


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

5 دیدگاه

  1. دکتر عزیز از سخنرانی های تاثیر گذار TED بیشتر در سایت یک پزشک استفاده کنید
    واقعا مورد نیاز جامعه ایران است.
    متشکر

  2. لذت بخش بود. سپاس از فرانک مجیدی و البته مارگارت هِفِرنان و TED.
    یک حس مشترک در بسیاری از سخنرانیهای تِد و از جمله دو سخنرانی مارگارت هِفِرنان برایم جذاب است. حتی گاهی اوقات تصور میکنم عمدی در کار است و این نمی تواند تصادفی باشد. اغلب برای بیان این حس مشترک در موقعیت های متفاوت از کلمات مختلفی استفاده می شود ولی جنس و بو و مزه همه آنها شبیه به هم است. از جنس بوی کتابهای درسی، به ویژه دوره ابتدایی، وقتی در روزهای اول پاییز آنها را از کیف در می آوردم. حس غریبی که در بازدیدهای علمی انگشت شمار دانش آموزی به من دست میداد. حس خواندن یک درس جدید. لذت یک معمای جدید، طراحی جدول کلمات متقاطع، ساختن یک کاردستی من درآوردی. ترجمه یک متن، نوشتن یک کتاب، و … فهرست بیشماری از اینها را میتوانم نام ببرم .
    ولی این حس مشترک چیست؟ به نظر من همه اینها، به رغم تفاوت ساختاری، به نحوی با ناشناخته ها سروکار دارند. عشق به ناشناخته ها با سرشت انسان عجین شده است. ناف ما را بیشتر از دانش، با نادانی و جهل بریده اند. دنیای ما بیشتر از اینکه دنیای روشنایی باشد، دنیای تاریکی هاست.
    به قول تِری پرَچِت، نویسنده بریتانیایی داستانهای علمی تخیلی، نور تصور می کند سریع تر از هر چیز دیگری حرکت می کند ولی این درست نیست. هر قدر هم که نور سریع باشد، هر جا برود متوجه می شود که تاریکی پیش از او آنجا بوده و منتظر اوست.

  3. آقا/خانم مجیدی

    با تشکر از مطالب مفیدتان
    پیشنهاد میکنم برای مقالاتی که طولانی هستند (مانند همین مقاله)، یک خلاصه چند سطری در ابتدای آن اضافه کنید.

  4. با سلام
    خیلی جالب هست ولی بنطر بنده اگر بصورت چکیده باشد خیلی بهتر خواهد بود.
    با تشکر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]