معرفی کتاب نادیا از آندره برتون
نادیا [Nadja] اثری از آندره برتون (۱۸۹۶-۱۹۶۶)، نویسنده و شاعر فرانسوی، که در ۱۹۲۸ منتشر شد و در ۱۹۶۳ مورد تجدیدنظر نویسنده قرار گرفت و سندی اساسی است دربارهی حالت روحی آغازین و همیشه زندهی سورئالیسم.
«بگو به من با که معاشرت میکنی…»، این است سؤالی که نویسنده در آغاز کتاب مطرح میکند و میکوشد که جواب آن را به دست آورد: «… تا بگویم که تو که هستی.»
برای نظریهپرداز سورئالیسم، یعنی آندره برتون، که جویای واقعیتی برتر حاصل از امتزاج واقعیت عادی و رؤیاست، راز «من» گشوده نمیشود مگر در حاشیهی زندگی معمولی که تابع جبر کار روزمره است، آن هم در پرتو برخوردهای معروف به برخوردهای تصادفی.
یکی از روزهای سال ۱۹۲۶، در جایی از پاریس، برتون به زن ناشناسی برمیخورد که ظرافت و لبخند نامحسوس و بزک عجیب ناتمامش توجه او را جلب میکند.
این زن جوان، که نامش نادیا است، به مدت کوتاهی وارد زندگی او میشود، همین قدر که معماهایی «همیشه الهام شده و الهام بخش» برای او طرح کند و سپس در تاریکی فرو رود و ناپدید شود.
با سرگذشت نادیا، ما وارد مرحلهی تازهای از اکتشاف تصادف میشویم که یکی از مهمترین مراحل است. از این زمان به بعد، تصادف دم به دم بیشتر در جهان بیرون تجلی میکند. این بار سخن از عبور ستارهی دنباله دار تصادف نیست، مانند آن دختر جوان محلهی سن ژرمن در کتاب گامهای بیهوده که هالهای بسیار تخیلی او را در ذهن سوررئالیستها مستقیماً به جهانی وهمناک میپیوندد.
نادیا واقعاً ساکن پاریس است. برتون هویتش را میشناسد و او را هر روز میبیند و هر یک از این روزها او را همخانهی راز مشاهده میکند.
وضعیت اجتماعی به قدری روشن و مشخص است که روانپزشک بیتردید او را دیوانهای میبیند که خارج از تیمارستان زندگی قلندروار هذیان آمیزی در پیش گرفته است.
شاید شهابهای پیشین تاب چنین تحقیق هویت را نمیآوردند. اما با نادیا، موضوع دیگری در کار است: یعنی در عین همین هویت معمولی است که او به صورت یک شبح درمیآید، و برتون نیز خود را یک شبح حس میکند. آنگاه ما مجبوریم که آن زن را یک شبح مجسم ببینیم، به همان صورتی که برتون او را میبیند، و تا عمق وجودمان آثار شبح را در طبیعتمان حس کنیم.
پس به نخستین سطور کتاب باز میگردیم، آنجا که نویسنده سؤال بیاندازه سادهی دکارت را دور میافکند و از خود میپرسد:
«من که هستم؟»
جوابش این است:
«آیا همه چیز به این باز نمیگردد که بدانیم من با که معاشرت میکنم؟» این جواب چنین القا میکند که او از عمق «من» خود بیرون میجهد، چنانکه شبحی از پشت دنیای ناشناختهای. از همین مکان مخفی است که او به نادیا رو میکند و از او میپرسد:
«شما که هستید؟»
و نادیا، بی لحظهای تردید، جوابی در حد آن سؤال میدهد:
«من روح سرگردانم.»
بدین گونه، در سرآغاز این داستان افتراقی در محدودیتهای زندگی انسانی پدید میآید. اگر برتون میخواهد به «نقطهی اعلا» برسد، از آن روست که نخست در درون خود مسیر یک زندگی را حس کرده است که از هم اکنون او را به جهانهای غیبی پیوند میدهد. سرزمینی که در آن اشباح مانند گلهای رؤیا میرویند لزوماً ویرانههای پاریس و قصرهای کهنه نیست، بلکه مقدم بر اینها انسانهایی زنده است که در اینجاها به سر میبرند.
کانون توجه اشباح خود انسان است، انسان زنده و دارای گوشت و خون. راز مرکزی کتاب که سرتاسر آن را روشن و زنده میکند در همین جاست. آنگاه، به تفاریق، در زیر رنگ آمیزی مقتصدانهی داستان و در فضایی خاکستری و شکوهمند، برتون ورطهی ماورای طبیعی را که روی آن زندگی نادیا و زندگی او و زندگیهای ما جبراً معلق است آشکار میسازد.
حضور پیوسته محسوس این ورطه به همهی حرکتهای مورد وصف امکان میدهد که سایهی خود را بگسترند، نه بر سطح حقیر زندگی مبتذل، بلکه بر آسمان پهناوری از ظلمات. «مقصود واقعیتهایی است که ممکن است در مقولهی مشاهدات محض باشد، ولی هر بار همهی نمودهای اشارت را عرضه میدارد.»
اینجا نیز، بار دیگر، دعوت مرموز از نیروهای ظلمات را میبینیم. ولی این دیگر در ذهن شاعر در حال «نگارش خود به خود» در کنج اتاقش نیست، بلکه در میان کوچه و میان موجودات زنده است که بروز نیروهای «فراطبیعی» را میبینیم.
بدین گونه، کلمات راهنمای تابلو مغازهی «چوب – زغال» مانند کواکب سیاهی بالای سردر خانهها مینشینند تا برتون و فیلیپ سوپو را در هزار توی پاریس هدایت کنند. پاریس، در میان روز، بر اثر نورهای غیبی تغییر قیافه میدهد. عکسهایی که در جای جای کتاب دیده میشوند با قدرت تمام به ادغام واقعیت مبتذل روزمره در جهان وهمناک کمک میکنند. محاکمهی واقعیت در حاشیهی واقعیت صورت نمیگیرد، بلکه در ساخت خشن یک شهر چند میلیون نفره به عمل میآید. و نتیجهاش آن میشود که این حالت «غرابت اضطراب انگیز» در زندگی خواننده ریخته شود.
این داستان انسان را هادی اشباح میسازد و روزهای متعاقب قرائت چنین اثری مملو از برقهای روانی است. شبحی که تصویر آن به صورت مبهم در لای هر صفحهی نادیا منعکس است رمزِ اضطراب آوری میشود از پنهانترینِ «منِ» آدمی، از خودشیفتگی، از همزاد، از نیروهای تاریکی شبانه، از روح و مرگ و جاودانگی و آخرت و خلاصه از همهی آنچه عادت کردهایم تا از ذهن و اندیشهی خود برانیم. اضطرابات دیرینهی کودکی و ترسهای شبانهاش و ترسهای انسانهای نخستین، همهی عوالم وهمناک کهن، از چاهی که به گمان خود آن را برای همیشه زیر سرپوش فراموشی بسته بودیم کامل و یکپارچه بیرون میجهند.
این کتاب در ایران توسط انتشارات نشر کتاب هرمس با ترجمه عباس پژمان در 270 صفحه چاپ شده است.