بریدهای از کتاب زیستنامه غریب شارل بودلر: شاعر رنجهای فرزانه
ای رنج من! فرزانه شو، و دمی آرام گیر.
سطر نخست شعر «درونبینی»
تنها پرترهای که بودلر خود از آن رضایت داشت
در سرِ آغاز
شارل بودلر را همگان (بدون هیچ تردید و استفهام) آغازگر راستین شعر «مدرن» میشناسند و میدانند. شاعری تمام قد و متفکری دقیق که به شعر مدرن فرانسه و جهان معنایی ناگشودنی و حیثیتی شکوفا بخشیدهست. آنچه در نگارش این نوشتار (۱) بدان قصد کردهام، نخست بازخوانی روند روزگار شاعر است گزارشوار تا به هر گوشه کنار، و سپس نگاهی بر سیر آثار و قرائتی بر دیگر اقلام، مقولات و منقولات، و در نهایت اشاراتی که بر سر سایر حواشی و احیاناً انحنای جزئیات خواهد رفت، گشایش دری بر حکمت به استغراق، که در حکم مدخلی خواهد بود بر زیست غریب این سلطان اعظم شعر قرن نوزدهم (نخستین شاعر بینا و «غیببین» به قول رمبو) و نیز بر نثرهایی درخشان و شعرهایی وهمافشان که تا به حال از وی سراغ کرده میخوانیم، شاعری شهیر که شعر را واقعیترینِ چیزها میدانست، منتها در دنیایی دیگر، دنیایی که بودلرِ زاویهنشین – در حالی که خود تماماً در خارج از مدار معمول اجتماع جای گرفته بود – صبورانه مختصات آن را در مجموعهٔ آثار خود نمودار و ترسیم کرده است. اینگونه است که شاعری تمام وقت با قامتی شعلهور، از پسِ قبور و غبارِ تاریخ یاغیانه قد میکشد و میشود شارل بودلر، تا اینکه من (منی از «من» ها) صد و پنجاه و چند سالِ بعد، در این سطرها به نگارش آن، به نوشتِ این سرشت رسیده باشم، و تا که شما، در جغرافیایی دیگر، از خوانش آن گذر کنید، بیکه هیچ کدام حقیقتاً از حضور او به جایی رفته باشیم، مگر به قامتِ غیاب خودش، خودی که قرن به قرن، دیگربار و دیگربار، خاموش و رازآمیز، ظهور خواهد کرد: شاعر رنجهای فرزانه.
۱. تولد و سالهای آغازین
شارل پییر بودلر، این ذات بیبدیل حیات، این متناقض ابدی، پسر کارولین آرشامبو- دوفه (۲) و فرانسوا بودلر (۳) (رئیس سابق دفتر سنای امپراتوری، و گویا کشیش اسبق) در نهم آوریل به سال یکهزار و هشتصد و بیست و یک در خانهای قدیمی – شبیه به برجی کوچک و متروک – در رو هاتفیل پاریس (۴) (سن آگوستین، شماره ۱۳ (۵)) چشم به شمایل جهان گشود و دو ماه بعد در سن سولپیس (۶) غسل تعمید یافت (۷). این دو (پدر و مادر شاعر) در سپتامبر ۱۸۱۹ پیمان ازدواج بستند، در حالی که فرانسوا (که پیشتر یک نوبت در ۱۷۹۸ ازدواج کرده و از همسر نخست، رُزالی جانین، که در اواخر دسامبر ۱۸۱۴ درگذشت، صاحب پسری بود به نام آلفونس: برادر نیمه تنی بودلر) شصت ساله بود و کارولین تازه بیست و شش ساله (۸)، دختری لندنی، متولد ۲۷ سپتامبر ۱۷۹۳، و غسل تعمید یافته در سن پارناس، از هفت سالگی یتیم اما زیبا (پدرش، شارل دوفه (۹)، افسر رویالیست، وقتی کارولین نوزاد است ناپدید میشود و مادرش نیز در ۲۳ نوامبر ۱۸۰۰ درمیگذرد (۱۰)) که از بخت خوش تحت سرپرستی زوجی ثروتمند و فهمیده، خانم و آقای پریگنون (۱۱) پرورش مییابد. پدربزرگ پدری بودلر، کلود بودلر نیز در دهم فوریه ۱۷۳۸ در ناویل پورت در دپارتمان مارِن با ماری – شارلوت پیمان زناشویی بسته بود.
فرانسوا اما، مردی که در گذر زمان یک نوبت زندگیاش از هم پاشیده و دیگر بار پا گرفته بود، چندی پس از مرگ رزالی و در حال و هوای طوفانیِ پس از بازگشت ناپلئون، خود را از کار دولتی بازنشست میکند. او از قدیم در حلقهٔ دوستانِ سرپرستانِ کارولین جای داشت و در نشستها و مراسم شام پریگنونها بود که کارولین از کودکی او را میدید. او که در زمان تولدِ شارل پسری ۱۶ ساله دارد و دیگر رسماً پا به سن گذاشته است، لطفِ داشتنِ همسری جوان را از لذتِ بزرگ کردنِ پسرِ تازهزادِ خود افزون میبیند.
در پرترهای از ژان – باپتیست رنیو (۱۲) وی – چند سال پیش از بازنشستگی- اینچنین تصویر گشته است: بینی تراشیده، چشمان ثاقب، ابروان تیرهٔ پرپشت و لبهای جمع شده با حالتی از نارضایتی (شباهتی به شارل شاید؟). فردی فرهیخته با شخصیتی استوار -اهل نقاشی و کتاب، با ذهنیتی که پیش از انقلابات ۱۷۸۹ شکل گرفته و مبادی آداب قرن هجدهمی- که حضورش (اگرچه کوتاه) روح کنجکاو کودک را از همان سالهای آغازین با «کلمه» و «رنگ» درآمیخت، کودکی که گاه خوش داشت «پاپ نظامی» شود گاه بازیگر تئاتر (۱۳)، در جوار کتابخانهای شامل کتابهایی چون دایره.. المعارف ۱۷۷۲ گردآوری دنیس دیدرو و ژان لو راند دو آلمبرت، نوشتههایی از ولتر و فرانسوا رابله، و نمایشهای پراسپر کرِبیلون و… و اینگونه است که «آنقدر خوش اقبال یا بداقبال هست که از همان بچگی تنها کتابهای فربهٔ آدم بزرگها را بخواند» و بعدها در ابتدای «صدا» – شعری که در مجموعهٔ شعرهایش جاگیر نمیشود- مینویسد: «گهوارهٔ من قرار در کنار کتابخانه داشت».
نظر به خاطراتی که بعدها بودلر از رفتن به گالریها و نمایشگاههای نقاشی دست به دست پدر نقل میکند باید گفت، هر قدر نقش و حضور مادر – تا آخر عمر- بر ذهنیت شاعر پر رنگ باشد، پدر نیز اثری ماندگار بر تخیل شاعر نهاده است که در پاری از شعرها نمایان است (هرچند در جایی پدر را «هنرمندی منزجر کننده» میخواند). با تمام این تفاسیر خود بودلر نیز از تأثیر آشکار پدر بر درکاش از هنرهای زیبا آگاه بود (۱۴) و مجموعهای از نقاشیهای پدر را نیز نزد خود نگه داشته بود و در نامهٔ مارس ۱۸۶۱ به مادر مینویسد نگران جعبههاییست که نقاشیهای پدر در آن جمع است و در هانفلور جا مانده است، که نکند نم و رطوبت موجب خراب شدن طراحیها بشود، نقاشیهایی که فرانسوا به تدریج فراهم آورده بود و پس از مرگ وی بسیاری از آنها به این و آن فروخته شد. میل ماندگار بودلر به گردآوردن نقاشیهای نقاشان معاصرش شباهت به تمایلات پدر دارد.
شارل بودلر ۹ ساله در ۱۸۳۰
اولین تصویرِ به جا مانده از شارل به سال ۱۸۳۰ باز میگردد، پسربچهای هشت نه ساله با نگاهی که بیش از سن و سالاش متفکرانه مینماید. دانسته نیست چرا فرانسوا که دستی هم در نقاشی داشته است، هرگز از صورت کودک خود طرحی نزده است. از طراحیهای به جا مانده از او، یکی کتاب تمرین لاتین مصوریست که برای دو پسر جوان دوک شوآزل – پراسلین در قالب کتابچهای، با جوهر و خودکار قلمی کرده بود، مربوط به دههٔ ۱۷۹۰ که گاه به تدریس خصوصی میگذراند.
کتابچه لاتین، فرانسوا بودلر، دههٔ ۱۷۹۰
۲. مرگ پدر و پیدایش پدیدهای به نام ناپدری
اما این شرایط و احوال روحبخش دیری نمیپاید: کمی پیش از تولد شش سالهگیست که پدر را، که چند سالی بابت بیماری نقرس تحت درمان بود – که البته بعد مشخص میشود این مرض سرطان مثانه بوده است -، از دست میدهد (در دهم فوریه ۱۸۲۷). اگرچه نشانی از عشقی آتشین میان این زوج – با سی و چهار سال اختلاف سن (۱۵)، و در حالی که مادموازل کارولین از یازده سالگی موسیو فرانسوا بودلر را میشناخته است – توی چشم نمیزد اما، حال روحی مادر (و همسر عزادار) – که حالا دیگر یگانه عزیزِ فرزند است – از این فقدان رو به وخامت میگذارد (شاید بیشتر بابت حال و روز خراب خود، تا مرگ پیشبینی پذیرِ شوهری که بیشتر به پدر میمانست) و مدتی را در آسایشگاه بستری میشود، اما آنچه هست یک سالِ تکرار ناشدنی در فضایی سرشار از عطوفت و «نوازشهای مدام» بر شارل شش، هفت ساله میگذرد.
برای دفن فرانسوا در مونپارناس پرداختی ۵ ساله صورت میگیرد، اما موعد بازپرداخت و تمدید قرارداد که میرسد کارولین سر باز میزند و به جایش استخوانهای پوسیدهٔ شوهر (پدر) به گورستانی دیگر در حومه منتقل و بدون حتا سنگ قبر تدفین میگردد، اتفاقی که بودلر سالها بعد از آن مطلع میگردد.
تابستان ۱۸۲۷ را شارل با مادر میگذراند، در حومهٔ پاریس، در نوئلی (اقامتی که یاد آن بعدها در نود و نهمین شعر «گلهای شر» زنده میشود) تا اینکه ۱۸ ماه بعد، با ازدواج مجدد مادر (۱۸۲۸) با سرهنگ ژاک اُپیک – مردی سختگیر، مقرراتی و در نهاد نقطهٔ مقابل آن چیزی که در سالهای بعد آشکارا از بودلر در مواجهه با ذات پنهان هستی شاهدش هستیم- «ملال جاودانهٔ بودلر به اوجی فاجعهبار بر فراز زندگیاش بال میگشاید، و به قولی روح ظریف وی از همان اولین ضربهٔ ظالمانهٔ زندگی ترک برمیدارد. همزمان با ظهور پدیدهٔ اپیک، دو واقعهٔ غمافزا در زندگی کودک رخ مینماید: جهان هراسناک مدرسه، و نقل مکان از پاریس به لیون.
اپیک، این ناپدریِ ۳۰ سال جوانتر از پدر، نخست در ارتش ناپلئون شغلی برای خود دست و پا کرده بود و سپس رژیم به رژیم جای خود را باز و بازتر کرد: فرمانده پادگان لیون به وقت شورش کارگری، ژنرال، و پیش از انقلاب ۱۸۴۸ نیز رئیس انستیتوی پلی تکنیک پاریس، پس از آن در جمهوری جدید سفیر قسطنطنیه و مادرید، و سپس سمت سناتوری در امپراتوری دوم. در عبارت جاناتان آراک، پدر و ناپدری بودلر نمایندهٔ دو دوره بودند، «یکی دوران مذهب، فلسفه و هنر، و دیگری دوران نظامیگری، تکنولوژی، و سیاست». هرچند در ابتدا رابطهٔ بودلرِ کودک با اپیک نسبتاً حسنه بود اما از ۱۸۳۲ مشکلات متقابل و کشمکشها میان این دو کمکم آغاز میشود که تا ۱۸۴۲ ادامه مییابد. بودلر هرگز مادر را بابت ارتکاب این «خیانت» نمیبخشد: «کسی که پسری مثل من داشته باشد دوباره شوهر نمیکند»، اما امروزه برای ما چندان دشوار نخواهد بود درک وضعیت متزلزل و موقعیت غمانگیز زنی سی و چند ساله و شوهر مرده (در قرن نوزده سی و پنج شش سال برای یک زن بیوه سن کمی نبود) که حقوق بازنشستگی شوهرش نیز دیگر قطع شده است، بانویی بیکس و کار، ناچار به فروش سهمی از اسباب و اثاثیه، و پس از اسبابکشی از خانهٔ بزرگِ واقع در مرکز پاریس به آپارتمانی کوچکتر در حومهٔ شهر، بیوهای تک و تنها، با پسربچهٔ شش سالهٔ خود و یک خدمتکار، که شاید تنها بازمانده از زندگی مرفه پیشین است. چنین است که بودلر خودبینانه به کاغذی مینویسد: «عشق مادرانه به ندرتِ دندانهای یک مرغ است».
ژنرال اپیک، ناپدریِ بودلر
اپیک نیز مثل کارولین تحت الحمایهٔ فردی به نام لوئیس بودار بود. پدرش وقتی ژاک چهار ساله بود در ۱۷۹۳ در جنگ کشته شد. مادرش نیز چندی بعد از بیماری درگذشت، و این دو (کارولین و اپیک)، از زاویهٔ بودلر اگر صرفاً نگاه نکنیم، بیشک خلاءهایی را در روح و جسم یکدیگر پوشش میدادهاند.
هنوز یکسال از مرگ شوهر مسن نگذشته است که در بهار ۱۸۲۸ اپیک جوان (که در آن وقت افسر ارتش است) به کارولین ابراز عشق میکند و در حالی که در هشتم نوامبر تازه ازدواج کردهاند، در کمتر از یک ماه، در چهارم دسامبر کارولین یک دختر سقط شده دارد (گویا شست بودلر هرگز از این حاملگی زودرس خبردار نمیشود).
گفته شد که اُپیک «خانواده» را به لیون میبرد (این ۴ سال طولانیترین دوریِ شاعر از پایتخت است) و بودلر بسیار دلتنگ میشده است «برای بلوارها، آبنباتهای بارتلمو، فروشگاههای ژیرو، و آن بازارهای غنی که در آن انتخابهای فراوان هست برای خریدن هدیه»(۱۶).
در ششم ماه می ۱۸۶۱ (وقتی دیگر ۴۰ ساله است و ۵ سال میشود که اُپیک درگذشته است) نادمانه به مادر مینویسد بر لبهٔ خودکشی قرار دارد، که نیاز دارد تنها با او باشد و اینکه چقدر زندگیاش بستگی به او دارد، و چندی بعد در نامهای دیگر (نامهای بس تکان دهنده و سخت احساسی) در مورد آن دوران خوش و خاطرهخیز مینویسد: «در کودکی من دورانی بود که عشق شورانگیزی نسبت به تو داشتم. بشنو و بیهیچ وحشتی این سطرها را بخوان. هرگز بدین بیپردگی نزد تو اعتراف نکرده بودم. گردشی با کالسکه هنوز در یاد من است. تو از آسایشگاهی که در آن بستری شده بودی بیرون آمدی و برای آنکه نشان بدهی به یاد پسرت بودهای طرحهایی را که برای من کشیده بودی به من نشان دادی. گمان میکنی که حافظهٔ دهشتانگیزی دارم؟ گردشهایی طولانی که با هم میکردیم، محبتها و نوازشهای مدام. به یاد میآورم که کنارههای رود سن بیاندازه غم انگیز بود. وه! آن روزگار برای من دوران خوش مادری و فرزندی بود؛ از تو پوزش میخواهم که خوش نامیدم، زمانی را که بیگمان برای تو ناخوش بوده است. اما من پیوسته در وجود تو حضور داشتم، تو تنها از آنِ من بودی، تو هم معبود من بودی و هم رفیق من. شاید تعجب کنی که من بتوانم از روزگاری که آنقدر دور شده است، اینگونه با هیجان و شوق سخن بگویم. خود من نیز متعجبم. اگر جریانهای گذشته اینطور زنده و جاندار در ضمیر من نقش میبندد، شاید برای آن است که بار دیگر آرزوی مرگ در دل من بیدار شده است».
لحن نوشتاری مادر در نامهنگاریهای این دو همواره با نوعی ادب و فاصله همراه بود (۱۷)، در حالی که «زندگی آن زن چندان هم نمونهٔ ادب و پارسایی نبوده است. گویی مادر به جبران لاابالیگری پنهانی خود، خطاهای پسر را بیش از آنچه بود مینمود». مادری که به مفهوم غایی زن در ذهنیت کودک- شاعر شکل میبخشد، و عطر او برایش شبیه است به عطر خز (۱۸).
بازتاب این خاطرات در شعری از فصل «تابلوهای پاریسی» از «گلهای شر» دیده میشود. بعد از این دوران است که زندگی بودلر تماماً وارد فاز دیگری میشود، شاید بتوان از همان سالها گفت فاز انزوا.
کتاب زیستنامه غریب شارل بودلر: شاعر رنجهای فرزانه نوشته احسان مهتدی و نشر حرفه هنرمند آن را در 160 صفحه منتشر کرده است.
این نوشتهها را هم بخوانید