به مناسبت اتمام فصل اول سریال «وستورلد»: آمیزهای جادویی از فرهنگ وسترن و روباتیک با یک دنیا فلسفه و تمثیل!
سیزن اول سریال وستورلد امروز با پخش دهمین قسمت آن به اتمام رسید. من هنوز آخرین قسمت را ندیدهام، گویا یک چرخش داستانی در پایان خود دارد. راستاش بعد از تماشای همان نخستین قسمت آن، وقتی متوجه شدم با یک سریال با معانی ژرف روبرو هستم، تصمیم گرفتم، مطلبی در مورد آن بنویسم. اما این سریال آنقدر خوب و پربار بود که هر بار به خودم نهیب میزدم که تا زمانی که نتوانی حق مطلب را ادا کنی، نباید در موردش بنویسی!
امروز بالاخره به خودم قبولاندم که در همان حدی که میشود در یک فرصت کوتاه در مورد این سریال نوشت، کمی بنویسم. نوشتن در وبلاگ، در مورد سریالها و فیلمها گاهی دشوار میشود، چون عده زیادی از خوانندگان از خواندن هر متنی که بتواند داستان سریال را لو بدهد و اسپویلر باشد، گریزان هستند و آدم باید رعایت حال این دسته را تا جایی که میشود، بکند.
از سوی دیگر با مرور مطالب سایتهای فرنگی در مورد سریال، مطلب چندان جالبی پیدا نکردم. آن مقالهها مملو بودند از اطلاعات خام و نیز تئوریهایی در مورد داستان، اینکه مثلا آرنولد داستان چه کسی میتواند باشد یا مرد سیاهپوش چه کسی است و هزارتو چیست، اما من دوست داشتم مقالهای بیابم که اندکی در مورد تمثیلها و معانی مستتر در فیلم بنویسد.
شروع پخش سریال وستورلد Westworld از دوم اکتبر، تقریبا دو ماه قبل بود. این سریال توسط شبکه معتبر HBO ساخته شده است. سریال در ظاهر بازسازی فیلمی قدیمی با همین عنوان است که در سال 1973 ساخته شده بود. فیلمنامه آن فیلم را مایکل کرایتون نوشته بود و خودش هم فیلم را کارگردانی کرده بود.
اما وقتی در لیست عوامل سریال شما به نام جوناتان نولان برمیخورید، میتوانید حدس بزنید که مثل سهگانه بتمنی که به کارگردانی برادر و مشارکت خودش در نویسندگی ساخته شد، بتواند یک دگردیسی و ژرفسازی را در فیلم انجام بدهد.
سهگانه بتمن را به یاد بیاورید و آن را با فیلمهای بتمن قبلی مقایسه کنید، یا همین فیلم جدید بتمن علیه سوپرمن. چقدر بتمنهای نولان ارتقا پیدا کرده بودند و چه فضاسازیها و دیالوگهای عالیای داشتند. دیالوگهایی که متأسفانه بسیاری از اهالی سینما هم آن طور که باید و شاید درکشان نکردند!
بله! وستورلد هم گرچه در مواردی به خط داستانی فیلم قدیمی وستورلد 1973 وفاداری داشت، اما به کل یک اثر مستقل و پرمعنا از آب درآمد.
من در اینجا اصلا علاقه ندارم که انبوهی اسم ردیف کنم، در مورد بودجه فیلم و دشواریهای آن یا جلوههای ویژه آن بنویسم و خستهتان کنم، صرفا میخواهم با بیان حس و حال و برداشتها و تفسیرهای کلی خودم، مجابتان کنم که سریال را با دقت ببینید و دنبال کنید.
سریالی که همه را به تئوریپردازی وادار کرد
وستورلد آنقدر جذاب بود که چند برابر کل کاراکترهای اصلی آن، فنهایش برایش تئوری ساختند و تقریبا همه احتمالات گوناگون را در این تئوریها وارد کردند. تا جایی که عاقبت از دو سه تا از تئوریهای آن درست از آب درآمدند. من پیش از این فقط در مورد سریال لاست این همه تئوری دشوار و پیچیده را دیده بودم. در مورد سریال لاست البته نویسندگان سریال در فصلهای انتهایی ناامیدمان کردند!
آمیزهای از فلسفه، فرهنگ وسترن و روباتیک!
سریال آمیزهای از هر سه مورد بالاست و درست به همین دلیل، میتواند علاقهمندان هر سه نوع ژانر را راضی نگه دارد و به خود جذب کند.
باز هم رامین جوادی
رامین جوادی در ادامه موفقیتهای بزرگاش باز هم درخشیده و از عهده ساختن موسیقی متن متناسب با داستان و ساختار فیلم به خوبی برآمده. موسیقی متنی که مثلا هنگام کار پیانوهای خودکار پخش میشود، به یادبیاورید. پیانویی که خودش معناهایی در بر دارد.
یک دنیا فلسفه و تمثیل
سریال را میتوانید به صورتهای مختلی دنبال کنید: مثل یک فن کامیک بوکها و علمی تخیلی ببیندشاش، مثل یک علاقهمند وسترنها صحنههای اکشناش را ببینید و لذت ببرید یا مثل یک فیلسوف شوریدهحال!
با دیدن این سریال ناخودآگاه سؤالهایی در ذهن آدم شکل میگیرد:
1 -هدف غایی گردانندگان وستورلد که در متن سریال ذکر شده فراتر از سود مالی حاصل از دنیای روباتیک است، چیست؟
2- جبر و اختیار در مورد این روباتهای هوشمند، چه حکمی میتواند داشته باشد؟
3- در سریال به مفهوم جالبی اشاره و تأکید میشود: اینکه چیزی که روباتها را واقعا یک «موجود مستقل» میکند نا ظاهر بسیار طبیعی آنها و نه حرکات و رفتارها و احساسهای آنهاست. آنها برای اینکه موجود باشند، باید خودآگاهی داشته باشند. اما خودآگاهی را چطور میتوان تولید و تعریف کرد؟ و اگر خودآگاهی را دستکم به صورت ناشیانه در یک موجود هوشمند خلق کردیم، آیا واقعا او یک شهروند و یک انسان مثل ما میشود؟!
4- سؤال مهم: آیا کل این سریال تمثیلی نیست؟
این یکی از وسوسهکنندهترین سؤالهایی پرخطری است که متعاقب دیدن سریال به ذهن ما راه پیدا میکند. آیا ما انسانها، روباتوارههایی هوشمند، مجهز به خودآگاهی نیستیم که هزاران سال است برخیهامان تصور میکنیم برترینهای علم در مکانیسم انتخاب طبیعی هستیم؟!
در این دوره و روزگار گاهی فجایع و تلخکامیهایی که در اخبار میبینیم و میشنویم، آنچنان تکاندهنده هستند که گاهی با خودمان فکر میکنیم: «هی! نکند همه دنیایی که میشناسیم یک شوخی و بازی وستورلدی باشد؟! مگر میشود دنیایی اینقدر نابسامان باشد؟
5- یزدان و اهریمن: رابرت فورد در برابر آرنولد!
نمیدانم که کجا خوانده بودم که آرنولد نام یکی از فرشتههای خداست. پس وقتی نام آرنولد را به عنوان یکی از خالقان اصلی مجموعه وستورلد شنیدم، ناخودآگاه فرضیه تقابل دو نیروی برتر خیر و شر در ذهنم شکل گرفت. آرنولدی در برابر رابرت. آرنولدی که میخواست روباتها را خودآگاه کند و رابرتای که اخلاقمدار نبود.
6- جلوهای از جاودانگی معنایی
آپلود آرنولد در پیکره یک روبات، جلوهای از جاودانگی ذهنی است که این سالهای اخیر، خیلی در موردش بحث شده است. خلاصهاش این میشود که اگر روزی بتوانید همه افکار، ایدهها و شیوه پردازش عصبی یک شخص را در یک سامانه رایانشی پیشرفته آپلود کنید، در واقع توانستهاید یک نفر را برای همیشه جاودانه کنید.
7- شورش بندگان علیه خدایگان:
شورش بندهها یکی از قدیمیترین سوژههای داستانی است. در وستورلد هم ما ناگهان با روباتهای ممتازی روبرو میشویم، که در پی پایان دادن به این همه ظلم.
یکی از تأثیرگذارترین سکانسهایی چنین قصدی را در انتهای قسمت اول شاهد بودیم، زمانی که پدر دلورس در گفتگو با خالقان چنین گفت:
– مقصدت کجاست؟
– دیدار با خالقم
-خب، خوش شانسی و چی میخوای به خالقت بگی؟
– توسط همین دستای میکانیکی و کثیف از شما چنان انتقامی میگیرم، از هر دوتون …کارایی که میکنم که هنوز نمیدونم چی هستن، اما باعث ایجاد وحشت روی زمین میشن.
این سکانس را که دیدم، نمیدانم چرا ناگهان این شهر به ذهنم بعد از دیدن این آشوب و عصیان راه پیدا کرد:
گر پاسبان گوید که هی، بر وی بریزم جام می
دربان اگر دستم کشد، من دست دربان بشکنم
چرخ ار نگردد گرد دل، از بیخ و اصلش برکنم
گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم
این نوشتهها را هم بخوانید
جواب اکثر سوالا تو قسمت 10 هست، چیزی که منو جذب کرد این بود چطور خطای زمانی به یه نقطه همگرا شدن.
قشنگترین جمله که از سریال تو ذهنم مونده اینه
When You’re Suffering, That’s When You’re the Most Real
Besyar sali bood
اشاره کردین به سریال لاست ( که جی جی آبرامز هم جزو تهیه کنندگان این سریال هست)
توی ۶ قسمت اول این سریال من یاد لاست افتادم که کلی سوال تو ذهن بیننده ایجاد کرد ولی آخر هم نتونستن جوابی براش داشته باشند .
ترسیدم این سریال هم به اون سرنوشت دچار بشه که ۴ قسمت انتهایی به خوبی تونست جواب من رو بده.
موافقم اولاش به نظر می رسید سنگ بزرگی برداشتن، اما بهتر شد.
برای من نقطه بهتر شدن اونجایی بود که برنارد میپرسه “کدوم در؟” از اونجا خوب بود تا قسمت آخر که خب حسابی کاسه و کوزه کل فصل رو ریخت به هم!
فورد اشاره مستقیمی به فوردیسم دارد.
یه سریال انگلیسی به نام Humans هم در این مورد ساخته شده
در مورد اسم قسمت دهم سریال وست ولد هم جالبه بدونید: Bicameral به معنی دارای دو مجلس مقننه ( مجلس شورا وسنا) است و
Bicameral Mind
دوجایگاهی یکی ازفرضیههای بحثبرانگیز در روانشناسی است که مغز انسان را دارای دوبخش فرض میکند که یکی تصمیمگیرنده(سخنگو) و دیگری فرمانبرندهاست.
این اصطلاح توسط روانشناسی به نام جولیان جینز در سال ۱۹۶۷ در کتابش به نام « خاستگاه خودآگاهی در فروپاشی ذهن دوجایگاهی» طرحریزی شد که وی در آن بیان کرده است که در همهجا، تا ۳۰۰۰ سال پیش، حالت دوجایگاهی حالت عادی مغز انسان بوده است. وی با استفاده ازتشبیه و مثال تلاش کرده است که این حالت را توصیف کند و با مثال به بیان نظریهاش مبنی بر این که زبان (و به دنبالهٔ آن اندیشه) با استفاده از استعاره گسترش مییابد، پرداختهاست. هرچند که ادعایش مورد قبول همه قرار نگرفتهاست.
مسئلهٔ دوجایگاهی:
در زمانی طبیعت انسان به دو بخش تقسیم میشدهاست. بخش مجری که خدا نامیده میشود و بخش پیرو که انسان نامیده میشود. ایندو هیچیک هوشیارانه آگاه نبودند.
بنا به گفتهٔ جینز مردم باستان در حالت دوجایگاهی شبیه جنون جوانی در دنیای کنونی عمل میکرده اند و بهجایی ارزیابی آگاهانه در افسانهها و موقعیتهای غیرمترقبه دچار خیالات شده و خدایی یا صدایی که وی را نصیحت میکرده یا به وی فرمان میداده در ذهن او متصور میشده است و بدون هیچ پرسشی به فرمان او عمل میکردهاست. دیگران با این قول مخالفت کرده و گفتهاند که این حالت مغز در افراد پیرو گروههای تندرو دینی بازسازی میشدهاست.
در سال ۱۹۶۷ جولیان جینز فرضیه هایی را بنا کرد که بر اساس آن ذهنهای انسان پیش از ۳۰۰۰ سال قبل در یک حالت دوجایگاهی بودهاست. جینز با ذکر مدارکی گستردهٔ ادبی تاریخی موقعیت خوبی را برای آین نظریه میسازد. وی روشی میانرشتهای اتخاذ کرد و دادههای فراوانی را از منابع مختلف پیش کشید.
جینز افزود تقریباً تا زمانی که دربارهٔ ایلیاد و هومر نوشته میشدهاست؛ انسانها عموماً خصوصیات خودآگاهانهٔ آگاهی را به طوری که بیشتر انسانها تجربهٔ آن را در زمان کنونی دارند نداشتهاند.
با این که جینز میگوید افراد دوجایگاهی به وسیلهٔ فرمانهای مغزی کنترل میشدهاند ولی خود بر این باور است که این فرمانهای مغزی از سوی خدایان خارجی بودهاست. فرمانهایی که بیشتر در افسانهها و اسطورهها و تفاسیر تاریخی دیرین ضبط شدهاند؛ با این که این فرمانها از ذهن انسان ناشی میشدهاند. مثالها و گواههای این موارد نه تنها از فرمانهایی که در حماسههای باستانی آوردهشدهاند آمدهاست همچنین جینز درمورد اندیشههایی که در اسطورههای یونان باستان که به صورت شعر و سرود درآمدهاند و تفاسیر بعد از آن، آنها را شخصیتبخشیهای سادهای از الهامات خلاقانه نامیده اند، بر این باور است که مردمان باستان اندیشههایی که ملفوظ را شنیدهاند به عنوان منبع اصلی در اشعار و موسیقی خود به کار بردهاند.
برگفته از ویکیپدیا فارسی
وست ورلد ب بیان دنیای پست مدرن هم میپردازه و نقش مفهوم واقعیت رودبیان میکنه. اصلا واقعیت هست؟ اگر هست در دنیایی ک تصویر از اصلش جلو میزنه و ما کپی بدون اصل داریم چه نقشی بازی میکنه؟ من وست ورلد رو از این دید نگاه میکنم. شما تنها سایتی بودید که تلاش کردید عمیق تر بنویسید.بقیه صرفا داستان رو باز تعریف میکنن خالی از هر گونه فلسفه یا تئوری نقد ادبی ی مطلب مینویسن کاربر جمع کنن و کار پوچ و مبادله ای رو انجام میدن. چیزی ب،کاربرا اضافه نمیشه با این مژالب سطحی و صرفا تجاری
از بین سریالهایی که دیدم تابه حال پیش نیومده بود که از همون قسمت اول جذب سریالی بشم، و چند قسمت و حتی یه فصل ممکن بود طول بکشه تا بتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم و کلا توی این مقوله سختگیرم،
اما این سریال هر قسمتش یه معمای جدا و یه راه حل جدید و یه زاویه ی جدید از چیزها نشونمون می داد، و از نظر من می شه گفت موفقیت جدیدی از سریال سازیه که بدون به ابتذال کشیدن موضوع و داستان _چیزی که بیشتر فیلمها و سریالهای این ژانر توش شکست می خورن_ تونست همه چیز رو منسجم و عالی، و از یک زاویه ی خاص به مخاطب نشون بده.
برای من ربات ها استعاره از چیزهایی هستند که همه ی ما روزانه درگیرشیم، محدودیت هایی که خودمون و دیگران (خانواده، جامعه، دولت) توی زندگیمون اعمال می کنن و دست و پامونو می بندن و ما بهشون اگاه نیستیم و فقط طبق برنامه جلو میریم، میل ذاتی انسان برای پیدا کردن چیزی برای پرستیدن و مقدس دونستن، ذهن همیشه درگیرش برای کشف چیزهای ناشناخته و مبهم و پیدا کردن آرامش توی اونها، احساس خاص بودن در حالیکه تقریبا همه مثل هم هستند و این رو نمی دونند یا نمی خوان بپذیرن، اینکه (به هر دلیلی) نمی تونیم از یه حدی بیشتر توی علم و ماورا سرک بکشیم و بیشتر از همه، حس نابود کردن برای برتری.
و خود وست ورلد هم محیطیه برای ارضا کردن نیازهای اولیه ی روحی و جسمی، و شکستن همین مرزها و محدودیتهایی که آدمها توی دنیای واقعی باهاشون دست به گریبانن. اونا به آدمهایی که توی این دنیا (مثل خودشون تو دنیای واقعی) محدودند برتری دارند و می تونند با نابود کردنشون، فشار روانی و عقده های ناشی از این محدودیت ها و ناکامی ها و خشم رو روی اونها خالی کنند. مثل کاری که خیلی ها وقتی که به قدرت می رسند انجام میدن (تو این زمینه فیلم Das Experiment رو به دوستانی که ندیدن پیشنهاد می کنم). جمله ای که توی فیلم زیاد از زبون مهمان ها میشنویم هم اشاره به همین داره : اینجا می تونی چیزی باشی که اون بیرون نیستی یا نمی تونی باشی.
اون صحنه ای که میو درصد خود آگاهیش رو بالا برد و دید هنوز هم حرفهایی رو می زنه و کارهایی رو می کنه که از پیش براش تعیین شده برای من صحنه ی طلایی فیلم بود، دقیقا مثل وقتایی که یه نفر در گوشت می خونه تقدیرت اینه و هرکاری می کنی نمی تونی عوضش کنی.
و شاید احمقانه به نظر برسه اما شخصا دلم نمی خواد این سریال ادامه داشته باشه. مثل یه وعده ی غذایی خوب که دلت نمی خواد بعدش چیزی بخوری که لذتش از بین نره، یا چیز بدمزه ای توش داشته باشه. این داستان هم برای شخص من تموم شد و جواب سوالهای بی پاسخم هم به قوه ی تخیل خودم واگذار شد.
البته این احتمال هست که فصل بعدی از این هم شگفت انگیز تر باشه.
بهترین توصیفی که از سریال توی همه سایت ها دیدم توصیف شما بود!
واقعا از دیدن سریال لذت بردم و می تونم بگم بهترین سریالی بود که دیدم و دقیقا منم دوس ندارم داستان فصل بعدشو ببینم!
ممنونم بابت وقتی که گذاشتین