آتشسوزی و فروریختن ساختمان پلاسکو، بهانهای برای طرح و بررسی یک مسئله آزارنده: به راستی این لشگر سلفیگیر همیشه حاضر، از کجا میآیند و چرا این میل وسواسی را دارند؟
صبح را با خبر آتشسوزی ساختمان پلاسکو آغاز کردم، این ساختمان که زمانی نماد جاهطلبی و تجددطلبی تهران بود، یک روزه نابود شد و در شرایطی که تصور خوشبینانهام این بود که حریق قابل مهار خواهد بود، در نهایت این حادثه با به جا گذاشتن زخمی در دل شهر و گرفتن تعداد نامعلومی از هموطنان از جمله تعدادی از آتشنشانان قهرمان، پاپان گرفت و الان هم که عملیات آواربرداری در حال جریان است.
سبک «یک پزشک»، هیچگاه ورود به اخبار روز نبوده است و دنبالکنندگان قدیمی ما میدانند که من همیشه ترجیح میدهم هفتهها و گاه ماهها بگذرد و به شیوه ظریفی، مسائل را از زاویه دیگری مطرح کنم. درست به همین خاطر بوده است که حتی در مهمترین بزنگاههای تاریخی ایران هم من از زاویه ادبیات و حتی دانش اعصاب به قضایا نگریستهام! این شیوه برخورد من البته در ابتدای امر، برای خودش مخالفانی داشت که با گذشت سالها کم کم دستهای از همین مخالفان تصدیق کردهاند که این تکنیک چندان هم ناکارآمد و نابحا نبوده است.
در مورد حادثه ساختمان پلاسکو در فضای مجازی الان غوغایی برپاست و هر کسی از زاویه دید و حتی نگاه سیاسی و ایدئولوژیک خاص خود به داستان مینگرد. یکی پیشینه ساختمان را پیش میکشد، دیگری قضیه ایمنی و بیتوجهی تاریخی ما را برجسته میکند، آن دیگری میکوشد از آب گلآلود ماهی بگیرد و این یا آن چهره سیاسی را بکوبد و هستند کسانی که آمادگی ناچیز ما برای مقابله با بحرانها و فناوری عقبافتاده ما در این طور مواقع را پیش میکشند.
اما شاید در این میان چیزی که برای دسته بزرگی ما از آزاردهنده بود، شیوه برخورد عده کثیری از مردم رهگذر با این حادثه بوده باشد. ما چند وقت پیش در جریان فوت مرحوم منصور پورحیدری، قضیه سلفیگیری را به شوخی گرفتیم و دهها عکس برای یک چهره ورزشی ساختیم و منتشر کردیم و خندیدیم.
اما این قضیه که منحصر به آن ورزشکار نبود، چند وقت پیش فرزند یکی از اساتید برجسته قلب، در یک حادثه دلخراش رانندگی جان سپرد، واکنش بیشتر سرنشینان عبوری، تهیه عکس و ویدئو بود. همین هفته پیش هم در جریان فوت یکی از برجستهترین شخصیتهای سیاسی معاصر، حضاری که ظاهرا برای تسلای خانواده فرد درگذشته آمده بودند، سعی میکردند با خانواده او سلفی بگیرند.
اما امروز در حالی که حادثه پلاسکو، با زیر آوار ماندن تعداد نامعلومی از مردم و آتشنشانها تراژیک شده، ما شاهد نه یک فرد و نه یک دسته مردم، بلکه یک لشگر سلفیگیر بودیم.
من در اینجا ضمن فشار روی دکمههای کیبورد، در حال فکر روی این مسئله هستم که چرا سلفیگیری و به عبارت دقیقتر یادگاربرداری از هر موقعیت، اینقدر برای ما مهم شده است و چطور میتوانیم فرهنگ خود را در این مورد تغییر بدهیم.
چرایی سلفیگیری:
1- کمبود هیجان مجاز در کشور
این به نظرم یکی از اساسیترین دلایل اشتغال ملت ما به سلفیگیری در هر زمان و هر مکان است. برای من پیش آمده و حتما برای شما هم رخ داده که دو سه هفتهای زندگیتان خیلی مونوتون و یکنواخت شده باشد. زندگیتان به خودی خود، مشکل خاصی ندارد، اما یک فاکتور مهم را ندارد: هیجان!
این نبود هیجان، آنقدر آزارنده میشود که شما میخواهید به صورت مصنوعی هم که شده، هیجان را به خود تزریق کنید. هر کسی به نوعی این کار را میکند: کوهنوردی- یک بازی رقابتی با دوستان- وانمود کردن مهم بودن یک مسابقه فوتبال و تماشای دستجمعی آن با دوستان یا شاید رفتن به پیست و کنسرت و صخرهنوردی و …
اما مشکل اینجاست که علیرغم همه اینها، خیلی از ماها موفق نمیشویم به آن آستانه خوب هیجان برسیم، آن هیجانی که بتواند آدرنالین را به خونمان بریزد و طپش قلب برای ما به ارمغان بیاورد. تازه خیلی از مثالهایی که در بالا مطرح کردیم، برای دسته زیادی از ما قابل انجام نیستند، هزینه زیادی دارند یا اصلا در برخی استانهای ما ممنوع اعلام میشوند!
امپراتورهای روم باهوش بودند و در رومی که به شدت از نظر اقتصادی رونق پیدا کرده بود، گلادیاتورها را برای تزریق هیجان و دلمشغولی مردم، به جان ما می انداختند.
اما ما در غیاب هیجانهای فاخر یا تصنعی و کاذب، مجبوریم که برای خودمان هیجان جستجو کنیم و چه چیز بهتر از حضور در متن حوادث دلخراش و تراژیک!
همه چیز آماده است، شما لازم نیست پولی پرداخت کنید، میتوانید در میان خانواده عزادار حضور پیدا کنید و با رفتار خود آنها را بیازاید یا سدی محکم در مقابل گروه امداد ایجاد کنید که حتی با پلیس ضد شورش هم شکسته نشود!
2- هراس از تکرار نشدن صحنهها و میل افراطی به یادگاربرداری
خب، من هم دستکم تا نوروز امسال به همین درد مبتلا بودم. تصور میکردم که برای لذت بردن از یک سفر، باید دوربینی عالی داشته باشم و هیچ صحنه و کادری را از دست ندهم. پس در تمام طول سفر یک دوربین DSLR سنگین را حمل کردم و مدام دستم روی دکمه بود و نگران بودم که مبدا زوم یک عکس یا میزان نور عکس دیگر درست نباشد!
یک لحظه به خودم آمدم و با خودم گفتم، از بناهای مشهوری شهرهای تاریخی دنیا که صدها و هزاران عکس و ویدئوی با کیفیت در اینترنت هست، تو چرا اینقدر به خودت زحمت میدهی و در شرایطی که باید سبکبال گردش کنی، یک رنج مداوم برای خودت خریدهای؟!
به کنسرتها اگر رفته باشید، حتما دستهای از حضار شما را آزار دادهاند. آنها به جای اینکه تمرکز کنند و روی کنسرت تمرکز کنند، در تمام لحظات دلمشغولی اصلیشان برداشتن عکس و ویدئو از کنسرت است. آنها در واقع پول بلیت خود را ضایع کردهاند و مستخدم کاربران اینترنتی شدهاند که دوست دارند بدون بلیت، در یوتیوب و آپارات صحنههای کمکیفیتی از کنسرتها را ببینند.
این دسته از مردم، با گوش نکردن به توصیه مسئولان سالن و خود هنرمندان، ضمن نقض کپیرایت، با گرفتن عکس و بلند کردن صدای شاتر و تاباندن نور فلش به چشمان هنرمندان، میتوانند هر کنسرتی را از اعتبار بیندازند، تازه من شخصا خودم از مشاهده نگرانی و عذاب مداوم آنها برای تهیه عکس و ویدئو، به صورت عجیب و غریبی، دچار استرس میشوم!
البته برداشتن تعداد منطقی عکس یادگاری از سفرها و حاشیه کنسرتها، اصلا چیز بدی نیست، اما چرا در دستهای از ما عادت یادگاربرداری به صورت همین عکاسی، خیلی افراطی میشود؟
میتوان تصور کرد که برخی از ماها به سبب سابقه زندگی بیهیجان قبلی، مثلا نداشتن توانایی مالی برای سفرهای طولانی، همیشه نگران هستند که نکند در آینده نتوانند دوباره به سفری مشابه بروند یا اینکه دوست دارند عکسهای خوب خودشان را از یک سفر پرهزینه لذتبخش به دوستان و خانواده نشان بدهند و خودی نشان بدهند و فخرفروشی کنند.
دستهای دیگر از ماها ممکن است به سبب از دست دادن عزیزانی، حالا که با عزیزی دیگر در سفر هستیم، دوست داشته باشیم، یک تکه خوب از زمان را برای همیشه برای خودمان با عکس گرفتن منجمد و جاودان کنیم.
در دستهای دیگر از ما، این امر، دیگر به یک اختلال روانپزشکی وسواسی- جبری شبیهتر میشود، یعنی حس می کنیم، نگرفتن عکس برای ما مساوی میشود با ایجاد اضطراب و برای دور کردن اضطراب به صورت تکانهای مدام عکس میگیریم.
3- رونق پوستهها در شبکههای اجتماعی و از سکه افتادن اندیشه و تحلیل در آنها
خب، فکر میکنید بیشتر عکسهای گرفته شده از کجا سردرمیآوردند؟ از تلگرام و اینستاگرام. به عبارت دیگر، بسیاری از ماها همیشه به صورت کارمندهای تماموقت شبکههای اجتماعی کار میکنیم. مزد ما با لایک و کامنت پرداخت میشود!
مسلما عکسهای منحصر به فرد از حوادث، ثابت کردن اینکه ما در متن یک حادثه مهم بودهایم، میتواند برای ما کلی لایک و دنبالکننده و کامنت به ارمغان بیاورد.
اما اگر شرایط فرهنگی شبکههای اجتماعی طور دیگری بود، این عکسها و ویدئوهای کوتاه نبودند که اعتبار میآوردند، بلکه توانایی پردازشی و نگارشی ما بودند که برای ما اعتبارزا بودند.
اما در شرایطی که با یک فشار انگشت میشود، صدها لایک گرفت، چرا به خودمان زحمت بدهیم و برای تبدیل شدن به یک کاربر خوب وب، رنج هزاران ساعت مطالعه و تمرین نگارش و اندیشه را بر تن هموار کنیم؟!
4- پرشوری زیاد، اندیشههای کمرمق و سستیهای نابجا، به عنوان یک عادت و سنت تاریخی
حالا بیایید از منظر اجتماعی و تاریخی به پدیده سلفیگیری و شلوغبازی در متن و حاشیه رخدادهای مهم نگاه کنیم.
اگر خوب دقت کنید میبینید که جامعه ما به مانند ورزشکاری است که طوفانی آغاز میکند، عربده و میکشد و رجز میخواند و حریف میطلبد. در آغاز ممکن است همه این ورزشکار را تحسین کنند. اما آنگاه که این ورزشکار به مراحلی میرسد که به جای عملکرد تکانهای نیازمند دورههای صبر و تعمق در سبک بازی حریف، ذخیره انرژی و به موقعاش نشان دادن تکنیکهای ظریف سرنوشتساز است، در میماند و به سختی شکست میخورد. خیلی ساده، ما هم خیلی زود به جوش میآییم و بسیار زود هم سرد میشویم.
و این داستانی است که در تاریخ پرقدمت ما، بسیار تکرار شده است و روزهای بدی را هم به کرات برای ما رقم زده، روزهایی که درنگهای تاریخی عجیب ما، علیرغم هیجانات موقت اندکی پیشتر از آن، سرنوشت ملی ما را تغییر داده است.
بنابراین از الان میشود حدس زد که اندک کسانی از خیل لشگریان سلفیگیر پیرامون ساختمان پلاسکو، وقتی امشب به خانه رفتند اتصالات گاز منزل را چک کنند، یا سیمکشی قدیمی خانهشان را تعویض کنند یا مثلا فردای حادثه برای عیادت نزد آتشنشانها بروند یا شاخهگلی را در سردر ادارات آتشنشانی به نشانه همدردی بگذارند.
پرواضح است که بی انصاف نیستم و عکسالعمل خوب دستهای از هموطنان خود را باید بستاییم، آنهایی که حس کردند حضور در سازمانهای انتقال خون یا تغذیه آتشنشانها و نیروهای امدادی بسیار مهمتر از گرفتن سلفیهاست:
وقتی داشتم این پست را مینوشتم یاد صحنهای از سریال westworld افتادم، آن زمان که یکی از روباتهای میزبان، تبلت کنترلی را از یکی از خالقهای خود گرفته بود و میخواست به سادگی خصایص خود را تغییر بدهد.
اگر دست من بود و مسنجاب الدعوه بودم، شاید از خدا میخواستم که مقداری از شور ما بکاهد و بر میزان اندیشه، تأمل، تعمق و تدبر ما بیفزاید.
این نوشتهها را هم بخوانید
چه کاری از دست این جماعت بر می اومد . اگه یک صدوم جمعیت میرفت داخل ساختمان که زودتر فرو میریخت
چه جالب منم تو همین فکر بودم امروز که مردم ما دچار کمبود هیجان هستن.
بشین ریپورتاژتو بنویس زیبای خفته. تو جزو کجایی آخه که نظر میدی؟
خب، بعضی از خوانندهها که البته میشود حدس زد چه کسانی هستند، تاب نوشتن دیگران را ندارند. اما هیچ کس نمیتواند حق نوشتن و اظهار نظر را از انسان دیگری سلب کند و اگر نگران این هستید که از کنار نوشتن، درآمدی ناچیز هم برای وبلاگ حاصل میشود، این نگرانی ارزانی شما باد.
تعهد من به خوانندههایم خیلی فراتر از اینهاست، من شرمنده همیشگی آنها هستم و آرزویم این است که وقت آزادم برای نوشتن آنقدر باشد که روزی بتوانم تمامعیار و تماموقت و ژرفتر برایشان بنویسم.
و در ضمن متن رپورتاژهای اخیر را مشتریان عزیز، خودشان نوشتهاند :)
تو یکی از همون سلفی بگیر هایی دوست من!
سلام،همکار عزیزم
ماجرا این است که ما در زندگی یک سری هیجان داریم مثل غم و شادی، خشم، آرامش، نفرت، عشق، حسادت، اضطراب، نگرانی، ترس و …
و لازم است که هنر تبدیل آنها را یاد بگیریم، هنری که من آن را “هنر زندگی کردن” می نامم؛ هنری که با آن می توانی از خشم، اضطراب، نگرانی، ترس و غیره رها شوی و انرژی آنها را به راحتی تبدیل به نوع دیگری از انرژی نمایی . وقتی این هنر را نیاموخته باشی، این رفتار ها کاملا” طبیعی ست. به جای باز گذاشتن راه برای گروه امداد، سعی خواهی کرد از مسیر آنها برای زودتر رسیدن استفاده کنی. این هنر را پدران و مادران این سرزمین ندارند، این هنر را آموزگاران این سرزمین ندارند، از فرزندان این سرزمین انتظاری نیست. لازم است کلاسی به وسعت ایران برگزار کنیم و در آن این هنر را به پیر و جوان بیاموزیم.آن وقت نیازی به افزایش تخت های روانپزشکی کشور نیست، آن وقت در زندان های کشور یکی یکی بسته خواهد شد؛ چرا که دیگر مجرمی نخواهد بود.آن وقت فاجعه پلاسکو تکرار نخواهد شد.
“
سپاس از شما دکتر عزیز برای چنین برداشت خردمندانه ای از هیجان و نحوه کنترل آن
بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم
همچنین سپاس از دکتر مجیدی برای تحلیل این حادثه شوم والبته رعایت انصاف در حق هموطن های باغیرتم که حاضر شدند ساعت ها در صف اهدای خون(و رسوندن تجهیزات) بیاستند
البته این نقص سلفی و عکس گرفتن در این مواقع و اکثر موارد دیگری که گفتید منحصر به جامعه ی ما نیست.
بله، اما در حوادث تروریستی یا طبیعی خارج از کشور، کمتر پیش میآید چنین شوق دستجمعی برای گرفتن عکس وجود داشته باشد.
ما ایرانی ها در خیلی از زمینه ها واقعا بی فرهنگ هستیم و باید روی فرهنگ ما،حتی شده به زور قانون کار بشه.
بعد تو برنامه های مختلف تلویزیونی مدام میگن ما مردم خوب و بافرهنگی داریم!!!!!!!!!!!!!!!!
حرف دلمون رو زدی…
جانا سخن از زبان ما میگویی.
نخست آنکه شاید راهی جز آموزش برای اصلاح فرهنگ جامعه نمیشناسم. و آموزش نیاز به انسان هایی دارد که خود تربیت شده باشند و ما در این زمینه واقعا مشکل داریم.
دوم اینکه خرده فرهنگ های بدی داریم و خرده فرهنگ های خوبی هم داریم. ممنون از اینکه از بخش های خوب اش هم گفتید و سفید یا سیاه مطلق ندیدید. در قسمت ای از سریال “آیینه سیاه” نیز به این معضل “سلفی بگیران” پرداخته شده بود که نسان از این دارد معضلی است جهانی. در جایی مثل کشور ما بدتر و در جاهای دیگر کم تر.
در آخر از تعهد شما به نوشتن صحیح و درست تشکر میکنم و حجم کم مخاطبان فرهنگی در برابر حجم اندک مخاطبان گذری شما را ناامید نکند.
البته شما خود از صاحبان اندیشه هستید و قطعا این مسیر را بهتر از امسال من درک و تصویر میکنید.
ممنون از کامنت شما.
سریال بلک میرر، از سریالهای پرعمق مورد علاقه من است.
نه، دیگر از من گذشته که به ترافیک ظاهری و تعداد کامنتها نیاز داشته باشم. خجم بیشتر مخاطبان ما عیرمحسوس هستند و در مشغله کار روزانه از طریق فیدخوان مطالب من را میخوانند.
به تدریج در این سالهای حلقه چند هزار نفرهای از مخاطبان وفادار و صاحب فکر گردآوری کردهام، که گرچه شلوغی مخاطبان شیفته فی المثل مطالب گجتی یا زرد را ندارند، اما به بینش و دقت آنها میتوانم افتخار کنم و من علیرغم مشغلههای روزانه، به امید آنهاست که همچنان مینویسم و سعی میکنم ضعفها و سستیها و خطاهایم را کمتر کنم و پوشش بدهم.
بد کوفتی شده… همه مسلح (!) به یک گوشی با دوربین ده دوازده مگاپیکسلی شدن، اگه دچار حادثه بشی و دل و روده هاتم بریزه کف خیابون بازم یه عده خیالیشون نیست و مشغول سلفی گرفتن میشن. حلقشون پاره شد بس که به مردم گفتن: آقای عزیز، برادر گرامی… متفرق بشین، سخته با این جمعیت و شلوغی ما کارمونو بکنیم و کسی عین خیالش هم نبود. شاید اگه ازدحام کمتر بود الان پلاسکو سرجاش بود.
خیلی تحلیل خوبی بود. یکی از کارهایی که میشه باهاش هم کمبود هیجان رو از بین برد هم از شور کم کرد و به شعور اضافه کرد صنعت سرگرمی و هنرهای هفتگانه و به خصوص هنرهای دراماتیکه. اگر ادبیات و سینما و تئاتر ما داستانهای متنوع و گوناگونی از گستره وسیعی از احساسات بشری که در طول زندگی روزمره معمولا با آن رودررو نمیشویم داشت آنوقت شاید حادثه پلاسکو به جای اینکه هیجان می آورد حس همدردی همدلی کمک و مدیریت بحران رو بیشتر فعال میکرد.
موردی از همین سلفی گیری های آزاردهنده و نابجا را من خودم در تابستان امسال در یک تصادف جاده ای بین اهر و تبریز شاهد بودم که در آن موقعیت بسیار مشمئزکننده بود .
تحلیل بجا و بسیار خوبی بود دست مریزاد
سپاسگزار جناب مجیدی
این مقاله باعث صرفه جویی قابل ملاحظه ای در مصرف ناسزاهایم به این گروه از مردم سیه روز شد.
واقعا مطلب جالبی بود و حرف دل خیلی از دوستان دور و برم.ممنونم و خوشحال از این بابت که کسانی هستند با دغدغه ها و دردهای مشابه.به جز امید بهبودی فرهنگ جامعه،چیزی نمیشود گفت.
با درود
دیدگاه شما دوست عزیز را بسیار پسندیدم و مشکل را در بخش هایی که ثروت و قدرت و امکانات تبلیغ و فرهنگ سازی را دارند می دانم
واقعا نقش اموزش و پرورش در کشور ما چیست ؟ غیر از اموزش مشتی فرمول و تیوری های بی حاصل چه نقش مثبتی را در فرهنگ سازی و اندیشمندی کودکان و جوانان این مرز و بوم دارند ؟
اموزش قوانین و احترام به ان را کجا باید یاد بگیریم
صدا و سیمای میلی غیر از سریالهای بی محتوا و بی سر و ته چند برنامه مفید و کاربردی ساخته است ؟
پس من مردم را چندان مقصر نمی دانم و نقش غایب رسانه های پر سر و صدا و بی محتوا را پررنگ تر میبینم
مردمی که اموزش ندیده اند مردمی که برای تماشای صحنه اعدام تشویق می شوند و مردمی که در فقر و جهل و روزمرگی دست و پا میزنند اصولا گناهی ندارند
دهها نهاد به نام فرهنگ بودجه عظیمی را می بلعند و صد البته خروجی شان ناپیدا است
کاملا موافقم .. فرهنگ طبقه متوسط و فقیر ما از کجا آمده؟ !؟!
از 12 سال تحصیل در مدارسی دولتی که به جای علم و ادب، از معلم هاش کتک و عقده یاد گرفتند و از همکلاسی ها فحش و روش مقابله با عقده های جنسی… از مادر به جای محبت، بدبختی دیدند… از پدر اینو دیدند که مادر رو کتک میزنه و لات بازی میکنه و همین رفتار رو به جای محیط با بچش میکنه… تو خونه هاشون از فرت بیپولی جای کتاب خالیه … و اینکه اونها از دید جماعتی که کتاب خون هستند ترد شدند… از اهل محل و دور بری هاشون ادبیات لمپن یاد گرفتند و نمیتوانند با اهل ادب رابطه برقرار کنند… بلاخره با هزار مکافات عمری گذراندند و اکنون بزرگ شده اند… تو بیکاری و بی پولی… طبیعتا کامپیوتر نداشتن و آشنایی شون با دنیای مجازی بر میگردد به چند سال اخیر… رفتند تو نت دنیا رو دیدند، سلبریتی ها و سلفی گرفتنها.. ماشین بچه پولدار ها و.. تنها مرجع سرگرمی شون و دلخوشی شون همین موبایل شده.. دانش و فرهنگی هم از قبل ندارند… خوب، حالا، شبکه های اجتماعی که به همه آدم ها تریبونی برای حرف زدن داده، به همینها هم داده… میرن اینستاگرام و به سلبریتی ها ابراز وجود میکنند، با تنها ادبیاتی که تو زندگی آموختند… میان میون آوار و برای تحویل گرفته شدن توسط دیگران تو دنیای مجازی، سلفی میگیرند… کسانی که تو دنیای حقیقی حقیر شمرده میشوند.. میخواند مهم باشند، عقده هاشون خالی کنند… کاری به کار بقیه ندارند، بقیه براشون مهم نیست، فقط نفع شخصی خودشون براشون مهمه، حتی اگر این نفع به ضرر دیگری باشه… چراکه تو زندگی شون از تک تک افراد جامعه چیزی به جز این تفکر ندیدند…از بالا تا پایین..از دولتی ها و مدیران تا تک تک ما هممون دنبال سود شخصی هستیم..کسی دیگری رو درک نمیکنه… ازشون بدمون میاد و تحقیر شون میکنیم و فرهنگ مون رو به رخش میکشیم بهش میگیم گوسفند بدون اینکه لحظه ای جای اون بگذاریم خودمون رو… همانطور که اون گوسفند، لحظه ای خودشو جای اون کسی که زیر آوار داره له میشه نمیگذاره..درکی از دیگران نداره… فقط دنبال سود خودشه که در اینجا “دیده شدن” هست، “مهم شمرده شدن” هست به خاطر پخش اخبار دست اول… بله، هممون میدونیم که اخلاق بین ما مردم ایران به کل از بین رفته.. داریم اثر ش رو میبینیم… داریم حسش میکنیم..اما نمیدونیم که چرا.. نمیدونم که با کمی همدردی با دیگری، از محبت خار ها گل میشوند… نمیدونیم که وقتی شغلمان معلمی هست، داریم نسل بعد پرورش میدیم.. عقده ها و حقوق نگرفته روشون خالی نکنیم
سلام
بابت این مطلب (و تحلیلهای بهجایش) مانند همیشه سپاسگزاریم.
بسیار پیشتر مطلبی را درباره این سلفی بگیران و رونق این پدیده در جامعه ترجمه کرده بودم که نه لزوماً همه دلایل برشمرده شده در آن، ولی حداقل برخی از آنها درباره اتفاقاتی که در این فاجعه افتاد هم صادق است.
http://lifebits.ir/1394/09/05/from-selfie-to-selfish-the-me-me-me-generation/
حتی به نظرم رسید که در نگاهی ساده بسیاری از جمعیتی که در تصاویر دیده میشود، و بسیاری از سلفیهایی که دست به دست میشود دقیقا مربوط به نسل جوانتر یا همان Millennial های ایران است! در همان مقاله تایم درباره آنها آمده بود:
آنها از کوه بالا نمیروند که دنیا را ببینند، از کوه بالا میروند تا دنیا آنها را ببیند.
بسیار ممنونم
وجود اندک وبسایت-وبلاگهایی مانند شما، باعث لذت است که هنوز در بین انبوه مطالب زرد، مطالب ارزشمند هم میتوان پیدا و مطالعه کرد…
یک مدتی که (البته در این بخش) کمکار بودید، حسابی ناراحت بودم و خوشحالم که همچنان دست به قلم و البته همانند همیشه اندیشمند هستید…
فکر کنم برای جامعه و فرهنگی مانند ما که ریشهی بسیاری از تصمیمات و رفتارها میتوان در تاریخ کشور هم جستجو کرد (مثل قحطی در جنگ که ترس از اتمام یک محصول، باعث انبار کردن مایحتاج شد و همچنان امروزه ترس از اتمام یک اتفاق یا تجربه!)، نه تنها نیاز به آموزش و فرهنگسازی داریم، بلکه تجربه ثابت کرده است که در کنار آن، استفاده از قانون-اجبار بسیار راهگشا است.
به خصوص تنوع فرهنگی بسیار زیاد و هجوم افراد با تفاوتهای فرهنگی شدید از شهرهای کوچک به کلانشهرها (بدون اطلاع از قوانین حاکم بر کلانشهرها و تفاوت آن با شهرهای کوچک/ و یا دانستن آن و عملنکردن به آن) باعث تشدید این اتفاقات خواهدشد.
به عنوان شخصی که بیش از 15 سال به شکل کاملا داوطلبانه به آموزش و فرهنگسازی اجتماعی افراد پرداختهام، در نهایت متاسفانه به این نتیجه رسیدهام که فرهنگسازی خوب است، ولی در کنار آن تاکید بیشتر بر روی قانون-اجبار (جریمه خطا) میتواند برای جامعه ما خیلی بازدهی بیشتری داشته باشد!
مجدد سپاسگزارم
همچین پستی مگه بدون کامنت میشه؟!
ملت ما میخاند به هر نحوی دیده شوند و به چشم بیاند و برای این مهم! نیاز به ابزار(اینجا ابزار معنی عکس از حادثه میده) دارند
با این جمله به شدت موافقققققققققم
حرف دل منو مکتوب کردین
آنها به جای اینکه تمرکز کنند و روی کنسرت تمرکز کنند، در تمام لحظات دلمشغولی اصلیشان برداشتن عکس و ویدئو از کنسرت است. آنها در واقع پول بلیت خود را ضایع کردهاند و مستخدم کاربران اینترنتی شدهاند که دوست دارند بدون بلیت، در یوتیوب و آپارات صحنههای کمکیفیتی از کنسرتها را ببینند.