سـخنرانی استاد عبد الحسین زریـنکوب: چیزهایی که از کتابخانه میتوان آموخت

خـانمها، آقایان:
کتابخانه تنها برای آن نیست که ما را در مطالعه تشویق و کمک کند یک فایدهاش هم بـاید این باشد که ما را گهگاه از مطالعه منع و منصرف نماید. این وظیفهٔ اخیر کاریست که اگر کتابخانه از عهدهاش بر نیاید پژوهنده را در میان دوبارهکاریهای خویش سرگردان خواهد گذاشت. ایـنکه در شورای توسعهٔ تحقیقات پارهیی اوقات نشانههایی از این دوبارهکاریها به چشم میخورد از انروست که بسیاری از پژوهشگران جوان عادت ندارند پیش از آنکه در باب موضوع مورد پژوهش خود مطالعه کنند دربارهٔ پیشینهٔ کارهایی کـه احتمالاً در آن موضوع انجام شده است به مطالعه پردازند. اینگونه مطالعه بدون شک میتواند از اتلاف وقت و سرمایه جلوگیری کند و در عین حال پژوهشگران را از دوبارهکاریهای بیفایدهیی که هیچ نشریه علمی جدی نیز حاضر بـه نـشر گزارش آن نیست باز دارد.
ملاحظه میفرمائید که مراجعه به کتابخانه حتی وقتی میبایست ما را از مطالعه باز دارد نیز ما را باز به مطالعه وامیدارد. این در واقع همان کاریست که به اعـتقاد ریـکرت تاریخ انجام میدهد. چون به قول وی فقط به وسیله تاریخ است که میتوان از دست تاریخ گریخت. در مقابل اعتراض شکاکان هم محققان، مزیت فلسفه را در همین نکته دانستهاند که: اگر فـلسفهپردازی بـاید کـرد باید فلسفهپردازی کرد و اگر فـلسفهپردازی نـباید کـرد نیز باید فلسفهپردازی کرد.
به هر حال در اینگونه مطالعه آنچه پژوهشگر را به هدف خود که دریافت”حقیقت”در مساله مورد نظرست نائل مـیکند عـشق و علاقهٔ بیشائبهٔ اوست به خود حقیقت.
اما بـدون کـتابخانه هم، محقق نمیتواند از بابت اندازه عمق کار خویش اطمینان پیدا کند. نشان محقق واقعی هم البته همین عشق و در دسـت امـا وقـتی پای عشق و درد در میان باشد صحبت محقق همه از ذوق و لذت خواهد بود نه از رنـج و ملال. محققی که در گزارش کار خویش دائم از دشواریهای جانکاه خویش شکایت میکند، از مشقتهایی که در جستجوی مآخذ یا حـل مـشکلهای خـود داشته باشد مینالد، از کمکهایی که ارواح گذشتگان، دوستان و آشنایان به وی کردهاند یـاد مـیکند پیداست که در طی جستجو، درد و عشقی محرکش نبوده است تا آن رنجها را برایش لذتبخش کند و در چنین حالی چـه چـیز مـیتواند ما را مطمئن کند که چنین محققی تمام زوایای مساله مورد نظر را بـررسی کـرده بـاشد و احساس ملالت گهگاه او را از ادامهٔ جستجو در راههای دشوار منصرف نکرده باشد؟
اما همین عشق پرشور و بـیشائبهٔ پژوهـندهٔ واقـعی هم وقتی میتواند وی را در موضوع مورد نظر به حقیقت واقع نائل کند که او از پیش”حـقیقت”را در چـارچوب یک”تصور پیش ساخته” برای خود تصویر نکرده باشد و با بینظری کامل بـه جـستجوی آنـ بپردازد. پژوهندهیی که در کتابخانه دنبال اسناد و مدارک میگردد تا برای آنچه مطلوب”نشان کـردهٔ”اوسـت، بیّنه و شاهد پیدا کند محقق نیست، مدعی است و هر قدر هم ظاهر کـارش بـا شـواهد و اسناد همراه باشد کارش شبه تحقیق است نه تحقیق راستین و قابل اعتماد.
این جستجوی بـیشایبه و عـادی از تصورهای پیش ساخته هم وقتی میتواند برای محقق دسترسپذیر باشد که بـرخورد بـا مـنافع و اغراض طبقات و افراد ادامهٔ آن را محدود یا غیر ممکن نکند و شک نیست که هر جا آزادیـ فـکر و امـنیت وجدان وجود نداشته باشد حاصل کار محقق تردیدپذیر و غیر مطمئن خواهد بـود. پیـشداوریهایی که مکتبهای دینی یا حزبی به اشخاص تحمیل میکنند غالباً تحقیقی راکه بر آنگونه عقاید بـر خـود بسته مبتنی باشد قالبی، فرمایشی، و بیاعتبار میکند.
محققی که مجبور باشد آنـچه را مـردم بدون قبول آن نمیتوانند زندگی کنند به عـنوان یـک”اصـل موضوع”الزامآور بپذیرد پیداست که به جـای آنـچه میداند میبایست فقط آنچه را حق دارد بر زبان بیاورد بنویسد. نه آیا قرون وسـطی هـم که حکمت و تعلیم اسکولاستیک آن امـروز بـه کلی عـاری از تـحقیق “عـینی”به نظر میآید به خاطر هـمین تـصادم تعالیمش با اغراض و منافع ارباب کلیسا بود که هوشمندانش از دریافت حقیقت مـحروم مـاندند و به همین سبب بعدها مورخان آنـ قرون را”ادوار تاریک”خواندند؟ در هر دوره یـا مـحیطی که عشق یا ترس انـسان را وادارد تـا”عینیت”را فدای”ذهنیت” کند محقق ممکن نیست از دشواریهایی که این”ادوار تاریک”قرون وسـطی بـا آن مواجه بود بر کنار بـماند.
امـا ایـن مسالهیی است کـه آنـ را دیگر خدمات کتابداری و کـتابخانه نـمیتواند برای محقق حل کند. منشاء آن هم یک بیماری مزمن اخلاقی است که اگر عـلاجپذیر بـود شاید اصلاً لازم نمیشد خیلی از کتابهای تـحقیقی مـوضوعهای واحدی را در طـی تـوالی نسلها دائم دنبال کنند. بـا اینهمه، تا وقتی این بیماری مزمن که در هر دورهیی شکل خاص خود را دارد باقی است پژوهـشگری کـه با عشق و علاقه اما باز در حـدی کـه بـتهای شـخصی و طـایفهیی خود او اجازه مـیدهند حـقیقت را دنبال میکند ناچارست از تمام حقیقت که شاید آن را بیش و کم میداند فقط آن قسمتی را که گفتنش برای وی مـمکن اسـت بـه زبان بیاورد.
بدون تردید کتابخانه هم، نـقش قـابل مـلاحظهیی در تأمین حـداکثر امـکانات حقیقتجویی برای پژوهشگر راستین دارد و این نکتهیی است که برای کتابخانههای بزرگ عصر ما مزیت درخشانی محسوب میشود. حیثیت کتابخانهٔ عصر ما البته تنها در جامع بودن و دسترسپذیری آنـ نیست میبایست در عین حال بتواند برای پژوهشگر حق دسترسی داشتن به جمیع “مواد خواندنی”را نیز بیرون از هرگونه سانسور اخلاقی، دینی، و سیاسی تأمین کند. گمان میکنم درخشانترین پیروزی که انجمن کـتابداران آمـریکا (A.L.A) تاکنون درین زمینه به دست آورده است احراز حقی است که در آن دیار به کتابخانهها اجازه میدهد تا هرگونه کتابی را که برای کار محققان لازم یا سودمند میدانند جمع و تهیه کنند و هـیچ اثـری را به خاطر آنکه محتوایش مورد تأیید حکومت، مذهب، یا اخلاق عامه نیست از دسترس محققان دور نگذارند.
نمیدانم درین باره کتابخانههای ما تا چه حـد تـوفیق نظری یا عملی داشتهاند. امـا شـک ندارم که بدون تأمین این امر هرگز نمیتوان انتظار داشت در هیچ کجای دنیا کتابخانهیی به وجود آید که پاسخگوی نیاز محققان واقعی باشد. درسـت اسـت که تأمین این حـق هـم مادام که پژوهشگر در قید سانسور دینی، اخلاقی، یا سیاسی گرفتار باشد فایدهیی نمیتواند داشت اما پیوند محقق راستین هم با کتابخانه جز با تأمین این امر نمیتواند چندان استوار و نـاگسستنی تـلقی شود. به هر حال در نظیر این مواردست که آنچه”خدمات کتابداری”خوانده میشود ارزش واقعی خود را پیدا میکند.
اینکه در تمام ادوار تاریخ هر نهضت بزرگ علمی و ادبی در کشوری پیدا شده است طـلایهٔ آن تأسیس یافتن یـک کتابخانهٔ جامع و بزرگ بوده است، از همین جاست. از جمله، اسکندریه مصر در دورهٔ هلنی بطلیموسها در جزو و جنب موزهٔ مـعروف خویش کتابخانهٔ بزرگی به وجود آورد که در دنبال آن یکی از درخشانترین نهضتهای عـلمی و ادبـی یـونان باستانی پا گرفت و هنوز در تمام تاریخ نام اقلیدس، بطلیموس، و جالینوس آن را زنده نگهداشته است. چنانکه تنها، در علوم مربوط بـه زبـان، نقش کتابخانهٔ اسکندریه چنان قابل ملاحظه به نظر میرسد که اگر این کـتابخانه بـه وجـود نیامده بود سابقهٔ این رشته از فعالیتهای علمی انسان به دنیای یونانی مربوط نمیشد. در بسط و تـوسعهٔ طب و نجوم و ریاضی و جغرافیا نیز تأثیر کتابخانه و موزه اسکندریه قابل ملاحظه بود و هـرچند اسکندریه در پایان دوران باستانی بـیشتر بـه خاطر چراغ دریایی خویش”فاروس”که در ادبیات”آئینه اسکندر”خوانده شد، شهرت و آوازه دارد، اما چراغ دریایی راهنمای آن کتابخانهاش بود، که در پرتو همین نهضت علمی هلنی نور آن به همهٔ آفاق رسید.
در دنـیای اسلام هم نهضت تألیف و ترجمهیی که به وسیلهٔ ابن مقفع و حنین بن اسحق و یحیی بن عدی و ثابت بن قره و ابو بشر متی و دیگران آغاز شد و به ظهور کسانی چون کندی و فـارابی و ابـن هیثم و رازی و ابو ریحان و ابن سینا منجر گردید نیز از بیت الحکمهٔ بغداد و کتابخانهٔ وابسته بدان شروع شد. در قرطبهٔ اسپانیا نیز نهضت علمی فزایندهیی که منتهی به پیدایش امثال ابن طفیل، ابـن رشـد و ابن عربی و ابن خلدون گشت در دنبال عشق و علاقهٔ نمایانی بود که خلفا و امراء اندلس در ایجاد و توسعهٔ کتابخانههای عظیم در آنحدود نشان دادند.
چنانکه نهضت معروف رنسانس هم در ایتالیا و اروپای غـربی از وقـتی تحقق واقعی یافت در دسترس محققان قرار دادند و بدینگونه، دریچههای تازهیی از معرفت و حکمت بر روی دنیای غرب گشودند.
از لحاظ اخلاقی و نفسانی چیزی که موجب توسعهٔ این کتابخانههای گذشته میشد میل بـه حـفظ آثـار ارزنده، شوق برای کامل کـردن مـجموعهها، و عـلاقه جهت بسط معلومات بود و بدون تردید از مجموعهٔ معروف آشوربانی پال که نزدیک ده هزار سند را شامل بود و شاید قدیمیترین کتابخانهٔ شناخته شدهٔ دنـیای بـاستانی مـا باشد تا کتابخانهٔ کنگرهٔ امریکا در واشینگتن و کتابخانهٔ دولتـی لنـین در مسکو که هریک بیش و کم بین بیست تا سی ملیون کتاب و رساله و سند را برای ما نگه میدارند، تمام کـتابخانهها هـمین نـیازهای نفسانی و روحی انسانی را ارضاء مینمایند و شک نیست که ارزش واقعی کـتابخانهها به تعداد کتابهاشان نیست به جامعیت، سودمندی، دستچین بودن، و دسترسپذیری آنهاست. به علاوه دقت و انضباط خدمات کتابداری هـم امـروز خـیلی بیشتر از خود ذخایر موجود کتابخانهها میتواند برای پژوهشگر عصر ما، سـودمند و آمـوزنده باشد.
در بین اینگونه خدمات سعی در تهیه فهرستهای راهنما مهمترین کار جدی و علمی کتابخانههاست و اینکه از قدیم حـتی کـسانی امـثال ارسطو و جالینوس و اراسموس و ابو ریحان بیرونی به اینگونه کارها در مورد آثار خـود یـا دیـگران پرداختهاند نشان میدهد که نمیتوان آن را در حد فرمولهای قراردادی ساده که از عهدهٔ هرکسی بر مـیآید تـلقی کـرد. کتابنامههای “توصیفی”و”انتقادی”هم در آسان کردن کار پژوهشگر نقش فوق العاده دارد و بیآنها نمیتوان خـدمات کـتابداری را جدی و کامل شمرد.
معهذا چیزهای دیگری که باز، ورای محتوای اسناد خویش، کتابخانه مـیتواند بـه مـحقق جوان هدیه کند پارهیی اوقات خیلی بیشتر از چیزهایی است که از خود اسناد و ذخایر مـورد رجـوع برای وی عاید میشود. ازین جمله شاید مهمتر از همه تاثیری باشد که وجـود تـمام انـواع گونهگون کتابها در خاطر محقق هشیار باقی میگذارد. چنانکه تنها وجود اینهمه آثار قدیم و جدید و نـاسخ و مـنسوخ که در کتابخانهها هست نشان میدهد که بسیاری از مسائل انسانی و فلسفی به ایـن آسـانیها حـل شدنی نیست و مناقشاتی که دربارهٔ اینگونه مسائل در میگیرد بیشتر ناشی از نیاز به مناقشه یا سـرگرمی اسـت و سـر و صداهایی را که درین بابها هست نباید بیش ازین حد جدی تلقی کـرد.
بـه علاوه همین تعداد فوق العادهٔ نسخههای خطی و چاپی که در کتابخانههاست گواه آنست که نوشتن یک یـا چـند جلد کتاب چندان نقلی ندارد و به خاطر آن، تحت تأثیر بیماری خـود بـزرگنگری، روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کـرد. گـمان مـیکنم نوشتن کتاب کاریست که از هرکسی برمیآید آنـچه از عـهدهٔ همه کس بر نمیآید کتاب خواندن است که برای آن باید یک انسان واقـعی بـود.
فقط یک همچو انسان واقـعی اسـت که مـیتواند کـتاب و کـتابخانه را به باسنان قلمکار میکند خانه و بـازار رعـیت را با مسجد و مدرسه درهم میکوبد و بر خرابهاش علف افریقایی میرویاند، این یـادآوری عـبرتانگیز کتابخانه او را تسکین میدهد که قرنها قـبل نیز کسانی که بـه قـول مؤلف جهانگشای جوینی آمدند و کـندند و سـوختند و بردند، در بسیاری جاها بر جای خانههای خراب کردهٔ خویش جو کاشتند و تاریخ گـذشته بـه هر حال، ازین فسانه و افـسون هـزار دارد یـاد. و اندالیزم هم اگـرچه بـه عنوان بازماندهٔ وحشیگری تـا عـصر ما در دنیا باقی ماند، خود و اندالها جز در یک فرصت کوتاه، که برای حوصلهٔ تـاریخ جـز چند لحظهٔ زودگذر تلقی نشد، مـجال خـودنمایی پیدا نـکردند.
درسـت اسـت که نفوذ معنوی و نـامرئی کتابخانه تعصب و هیجان ما را میکاهد و پارهیی بیرسمیهای جاری را به مثابهٔ افراطکاریهای کودکانه قابل اغماض نـشان مـیدهد اما در عین حال اگر این نـفوذ مـعنوی نـتواند حـس مـسولیت را نیز در ما بـیدار کـند، معلوم میشود تمام چیزهای دیگر که از کتابخانه باید آموخت مورد عنایت ما نیست. چرا که مـجرد وجـود ایـنهمه آثار و اسناد که در کتابخانهها هست نشان آنـست کـه انـسانها فـقط در ادواری تـوانستهاند دنـیای خود را بهبود و پیشرفت واقعی بخشند که قسمتی از فرصت و لذت خود را برای ایجاد یک دنیای بهتر-دنیایی که در همین کتابها طرح ریزی شده است-فدا کنند.
بدینگونه، اگـر هیجان و تعصب دور از منطق نمیگذارد فرهنگ انسانی به عمق ممکن خویش برسد، خونسردی و مسولیت گریزی قلندرانه هم انسانیت را معروض خطر میکند و توجه به همین نکته است که به کتابخانه فرصت مـیدهد تـا در آرامش و سکوت نفوذناپذیر خود دائم مواد عمدهٔ طرحهای تازه را برای یک دنیای بهتر، یک جامعهٔ واقعاً انسانی، و یک مدینهٔ فاضله ارائه نماید. این مدینهٔ فاضله همیشه دورنمای مبهم و غبارآلود یـک دنـیای بهترست که افقهای آن را کتابخانه به محقق راستین نشان میدهد و برای تحقق یافتن آن هم تأثیر تربیتی خود را در طول نسلها تدریجاً به کار میاندازد. در حـقیقت کـتابخانه، آنچه را در تحقق یافتن یک مـدینهٔ فـاضله دشوار و غیر عملی به نظر میآید رفته رفته از طریق نفوذ نامرئی خویش در اذهان نسلهای انسانی آسان و عملی میکند و بدینگونه خودش، از یک محیط تربیتی بـه یـک نوع مربی زنده و بـا روح تـبدیل میشود.
اگر مربی واقعی کسی است که میتواند کار دشوار را آسان کند و آنچه را در تجربه و دریافت بزرگسالان است به سطح فهم و دریافت خردسالان نزدیک نماید، کتابخانه نیز از جهت تاثیری که در تـلقین دانـش و تجربهٔ نسلهای گذشته به نسلهای تازه دارد، یک مربی واقعی است و ازین رو مثل هر مربی واقعی کمالش در این است که نگذارد تا کسانی که در زیر نفوذ تربیتی او قرار دارند شخصیت خـود را در پیـش نفوذ او از دسـت بدهند و زیاده از حد خشک و کتابی و بیبر، بار بیایند. محققی که شخصیت او در مقابل کتابهایی که مطالعه میکند بـه کلی مقهور شده باشد به هیچوجه نمیتواند چیزی به وجود بـیاورد کـه اصـالت داشته باشد و تنها مجموعهیی از حاصل تحقیقات دیگران محسوب نشود.
این اصالت هم نشانش آنست که هیچ اثـر دیـگری انسان را از مطالعه آن بینیاز نمیکند و گمان دارم تعریف شاهکار واقعی هم جز همین نـیست. چـنین تـحقیقی نیز اثری آفرینشی است چرا که محقق تمام ابعاد شخصیت خود را از فکر و اراده و عاطفه و تخیل در ایـجاد آن به کار گرفته است و کارش جمع عنوان عامل عمدهٔ تحول انسانیت تلقی کـند و نفوذ معنوی کتابخانه را چـنانکه هـست درک نماید. پرهیز از تعصب و احساس حضور تاریخ در تمام رویدادهای عصر عمیقترین نفوذ معنویست که انسان واقعی میتواند از کتاب و کتابخانه دریافت کند. این نفوذ معنوی به ما یاد میدهد که چطور مـیتوان پارهیی جنونهای ملایم انسانها را با چشم شفقت و اغماض نگریست. در قفسههای غافلگیرکنندهٔ کتابخانه همیشه چیزهایی هست که نشان میدهد تاریخ انسان غالباً تکرار میشود و هیجانها و جنونهایش هم در طی این تکرارها جلوههای تـازه مـیگیرد. اما در ورای تمام این جلوههای تازه، چیزی که باقی است ته ماندهٔ یک بیماری مزمن قرنهاست: تعصب وجود.
البته محقق هشیار که این بیماری را مانع عمدهٔ بهبود انسانیت مییابد در عین حـال بـه آنچه ازین بیماران جمود و تعصب سر میزند به چشم شفقت و ترحم مینگرد و بدون آنکه مثل مرد عامی هیجانزده، مسحور، و یا نومید شود در هر سفاهت تازهٔ آنها یک بار دیـگر بـه این نکته برمیخورد که هرچه باشد انسان انسان است و در زیر سقف آسمانش هم هیچ چیز واقعاً تازه نیست.
از جمله وقتی محقق”هیاهوی بسیاری”را که در باب مسأله برخورد شرق و غـرب راهـ مـیافتد آئینه عبرت میسازد، به اعـجاب و هـیجان عـامیانه در نمیآید چرا که اسناد و مآخذ کتابخانه وی را مطمئن میکند که هزار سال قبل در عهد عباسیان و دو هزار سال قبل در عهد اشکانیان هم مـساله بـرای گـذشتگان ما مطرح بود، و در هر صورت ماجرای یک کـشف یـا یک مساله تازه که اینهمه سر و صدا را توجیه کند محسوب نمیشود. همچنین وقتی پژوهشگر تاریخ میشنود فلان عامل کـه و تـدوین سـادهٔ واقعیات پراکنده در کتابها نیست. اینگونه محقق مثل مورچه نیست کـه حرص جمع کردن دانه او را در زیر آوار ذخیرههای خویش تلف کند، مثل زنبور عسل است که از آنچه گلها و گیاهها بـه ویـ مـیدهند چیز تازهیی میسازد که از گل و گیاه حاصل شده است اما گـل و گـیاه هم نیست.
اینکه تصوف هم به عنوان یکدستگاه تربیتی در مقابل آنچه قیل و قال اهل مدرسه مـیخوانند ذوقـ و حـال اهل خانقاه را پیش میکشد از آن روست که به اعتقاد صوفیه تسلیم بیهشانهٔ انـسان در مـقابل تأثیر کتاب تدریجاً شخصیت وی را مقهور میکند و وی را از اینکه جوهر وجودش به درستی بشکفد و به کمال مـطلوب انـسانی بـرسد باز میدارد. البته اشکالی که در باب کتاب و سواد و حرف هست در مورد دفتر صوفی هـم کـه به قول مولانا جلال الدین،”جز دل اسپید همچون برف نیست”، ممکن است پیـش بـیاید و تـسلیم شدن به جذبهٔ”حال”شیخ و مرشد نیز از این خطر خالی نیست. چرا که مـرشد رهـبر طایفه هم وقتی اختیار سرسپردگان را در دست خویش یافت میکوشد تا آنها را به هـر صـورت کـه هست در قبضهٔ تصرف و تدبیر خود نگهدارد و هرگونه که دلش میخواهد در وجود آنها تأثیر نماید.
معهذا مـربی خـردمند که به اهمیت نقش خویش در تحول حال انسانیت آگاهی درست دارد میکوشد تـا در وجـود آنـکس که وی تربیتش را برعهده دارد قدرت آفرینندگی را نیز توسعه دهد و بگذارد تا شاگرد و مرید وی در هر تجربهیی واکـنش خـود را ظـاهر کند و مسولیت شخصی خود را احساس و اعمال کند.
اگر کتابخانه به عنوان مـربی نـیروی آفرینندهٔ پژوهنده را پرورش ندهد و مطالعهٔ او را فقط در حد گردآوری مواد یا در حد تنظیم و تدوین دوبارهیی از ذخایر موجود نـگهدارد بـاید نقصی در کار این مربی یا در کار کسی که تحت تربیت اوست نـاچار وجـود داشته باشد.
البته هر محققی نمیتواند بـه صـرف ادعـا-چیزی که امروز نقد بازارست -کار خـود را در حـد یک همچو تحقیق آفرینندهیی فرا نماید. اما کتابخانه اگر خدمات کتابداری خویش را، چـنانکه شـرط است انجام دهد لااقل بـا آنـ محققی کـه آفـرینندهٔ واقـعی است یک”پا”شریک بوده است و ایـن بـرای کتابخانه نقش ارزندهیی است.
امیدوارم دوستان کتابدار ما محدودیتهای اداری را که غالباً نـاشی از بـیوقوفی یا تنگ چشمی مسولان مالی و اداری اسـت مانع عمدهیی در توجه بـه جـنبهٔ تربیتی کتابخانه نیابند و بگذارند پژوهـشگران جـوان ما به همهٔ چیزهای دیگر هم که از کتابخانه میتوان آموخت دست بیابند. مـتشکرم.
منبع: نامه انجمن کتابداران ایران , زمستان 1356