دوران کودکی آنتون چخوف
در بررسی زندگی آنتون چخوف، از دوران پادویی در مغازهٔ خواربار فروشی پدرش گرفته تا مـعلمی سـرخانه، تـحصیل در دانشکدهٔ پزشکی، تهیهٔ داستانهای فکاهی برای روزنامههای عامهپسند، و سرانجام به هنگام شهرت عالمگیرش در نویسندگی، آنـچه بیش از همه و در وهلهٔ اول جلب توجه میکند، رویارویی او با مشکلات توانفرسایی است که مـیتواند سد راه شکفتن ذوق و قریحه بـاشد. در ایـن کشاکش، آنچه لازم داشت، تمرکز خستگیناپذیر نیروهای درونی و ارادهٔ پولادین در میدان نبرد با مصایب بود. گویی روزگار سر آن داشت که «چخوف» را یکباره در بوتهٔ آزمایش وانهد تا شایستگی عنوان نابغه را در اوعیان سازد. بـر سر راه او، آنچنان دامهایی کمین کرده بود که رهگذری کم تابتر را، هرچند به قدرت ذهنی و قریحهٔ سرشار متکی باشد، از آن یارای گذر نبود. آنسان که بر دو برادر بزرگتر وی گذشت؛ «الکساندر» نویسنده و «نیکولا» ی هـنرمند، بـا همه استعدادهای فکری، سرانجام نتوانستند واقعیت را دریابند که هیچ نبوغی بدون تلاش پیگیر و تحمل رنج مداوم در راه حفظ استعدادهای خلاقه، بر جای استوار نخواهد ماند.
چخوف در راه خلق دستاوردهای ادبیش، کلیهٔ امـکانات مـعنوی خود را به کار بست و این مهم را با مایه گذاشتن از تندرستی خویش، با کار بیوقفه و خستگیناپذیر، تحمل تنهایی و با کوشش همیشگی به خاطر اصلاح خویش دنبال کرد.
داستان زندگی و کـار چـخوف-نزد او زندگی چیزی جز همان کار نبود- حماسهٔ پیروزمندی هوش و ارادهٔ انسان بر موانع بیشمار زندگی است.
«آنتون پاولوویچ چخوف»، روز هفدهم ژانویهٔ 1860 در تاگانروگ Taganrog به دنیا آمد.
اعضای خانوادهٔ «چـخوف»، انـسانهای مـستعد و با ذوقی بودند و تقریبا در وجـود هـمهشان، رگـههایی از نبوغ و استعداد وجود داشت. پدربزرگ آنتون پاولوویچ، «ایگور میخائیلوویچ چخوف»، دهقانی از ناحیه ورونژ Veronezh و از رعایای زمیندار بزرگ یبه نام چرتکوف Chrenkov بود کـه فـرزند وی از مـریدان معروف تولستوی بوده است. ایگور میخائیلوویچ از پشتکار، قـدرت سـازماندهی و ذهنی روشن برخوردار بود. با اینهمه، مردی سختگیر و ظالم بود و غالبا بیهیچ موجبی، دستخوش خشم و عصابنیت میشد.
این شـخص در زنـدگیش یـک هدف داشت، رویایی که به خاطر تحقق بخشیدن بدان،یـکسره تلاش کرد و از هر لحاظ خود را در فشار گذاشت. این رویا، بازیافتن آزادی خود و فرزندانش بود، که سرانجام نیز برآورده شـد. ایـگور مـیخائیلوویچ، آزادی خود و همسر و سه پسرش را در ازای سه هزار و پانصد روبل-که در آن زمان مـبلغ قـابل توجهی محسوب میشد-خریداری کرد. برای بازیافتن آزادی دخترش پولی بر جای نمانده بود، ولی ارباب از سر تـرحم او را نـیز آزاد کـرد. بلافاصله پس از بازیافتن آزادی، ایگور میخائیلوویچ سمت مامور اجرای دادگاه بخش را در ناحیهٔ دن، در املاک مـتعلق بـه کـنت پلانوف-پسر آتامان پلاتوف قهرمان جنگهای 1812-به دست آورد.
با آنکه ایگور میخائیلوویچ شخصا مـزهٔ تـلخ بـردگی را چشیده بود، به نوبهٔ خود به هیچ روی از اعمال اصول بردگی و استثمار در مورد سایرین فـروگزار نـکرد. آنتون پاولوویچ نیز از پدربزرگ خود به عنوان «طرفدار سرسخت نظام ارباب و رعیتی» یـاد مـیکند.
ایـن تندخویی در طبع او با روحیهٔ غیرعادی و تخیلات طنزآلود درآمیخته بود. ردپای این طنز گاهگاه در مکاتباتش ظـاهر مـیشد. مثلا در نامههایی که به فرزند خود، پاول ایگورویچ-پدر نویسندهٔ آینده-مینوشت، او را «عزیزم، پاول ایگورویچ و الامـنش» خـطاب مـیکرد، حال آنکه این شخص نه تنها از والامنشی کمترین بویی نبرده بود، بلکه در ستمگری و بیبند و بـاری، پارا از پدر نـیز فراتر گذاشته بود. شاید ایگور پاولوویچ در فرزند خویش به وجود نوعی تـخیلات پنـهانی و بـیآزار-که از چشم دیگران به دور میماند-پیبرده بود. در هر صورت برای فرزندان پاول ایگورویچ اطلاق عنوان والامـنش بـه پدرشـان، نکتهای عجیب بود. در واقع آنها خیلی خوب میدانستند که پدرشان چگونه و الامـنشی اسـت! آنتون پاولوویچ در نامهای در سال 1888 به برادرش الکساندر نوشته و در آن پدرشان را به خاطر استبداد و تندخویی در رفتار با زن و فـرزندانش نـکوهش کرده است، مینویسد:
«به یاد داشته باش که ستمکاری و دروغ، زندگانی مـادرت را تـباه کرد. ستم و دروغگویی، کودکی ما را تا بـدان حـد ضـایع کرده است که نمیتوان هنگام یادآوری آن از تـرس و تهوع خودداری کرد. به یاد بیاور که وقتی پدر سر میز شام داد و بیداد بـه راه مـیانداخت که چرا سوپ زیاد شـور شـده یا مـادرمان را احـمق خـطاب میکرد، چه احساس ترس و تنفری بـه مـا دست میداد…»
«ستمگری از هر جنایتی نفرتانگیزتر است…»
ظلم و شقاوت تأثیر مهلک خـود را در سـه نسل از خانوادهٔ چخوف باقی گذاشت. در سـه نسل از این خانواده-ایـگور مـیخائیلوویچ و پسرش پاول ایگورویچ و نوهاش الکساندر پاولوویـچ-روحـیهٔ استبداد و زورگویی لجام گسیخته و بیرحمانه دیده میشود.
در عین حال، این سه نسل دارای یـک خـصوصیت قابل توجه بودند، که عـبارت بـود از قـدرت تخیل قوی، کـه از تـملایلاتع هنری سرچشمه میگرفت.
پاول ایـگورویچ، پدر چـخوف نویسنده، اگرچه پیشهٔ تجارت اختیار کرد، اما در اعماق روحش هنرمند بود.
زنـدگی او در دوران اشتغال نزد کوبیلین Kobilin -تاجر معروفی که شهردار تاگنروگ نیز بود-شباهت فراوان به زندگی مـغازهدارانی دارد کـه در نمایشنامههای آستروفسکی Ostrovsky و بعدها نیز در داستانی از چـخوف بـه نـام سـه سـال توصیف شدهاند. او بـه نـاچار میبایست از سحر تا شام تملق هرکس و ناکسی را میگفت، خودش را تحقیر میکرد، به روی مشتریها لبخند میزد و در قـبال بـدرفتاریها و اهـانتهای آنان خوشرویی به خرج میداد. همهٔ ایـن خـفتها را بـاید بـه خـاطر بـه دست آوردن درآمد ناچیزی تحمل میکرد.
پاول ایگورویچ هم، مثل پدرش، در زندگی یک هدف داشت و آن هم رها کردن خود از وضع بندگی و دست یافتن به استقلال فردی بود. در سرش رویای مـغازهدار شدن را میپروراند. در واقع خواستهٔ طبع بلند پرواز او، نهن یک مغازهٔ عادی، بلکه یک مؤسسه تجارتی بود و در سایهٔ پشتکار فراوان سرانجام به آرزوی خود رسید. در سال 1857 او توانست یک مغازهٔ خوار بار فـروشی بـه انضمام یک دکهٔ خرازی باز کند.
اما پاول ایگورویچ به اندازهٔ پدرش، که در راه کسب مال به همهٔ افکار خود پشت پا زده بود، خشک و یک بعدی نبود. روح هنرمندانهٔ پاول ایگورویچ مانع از آن بـود کـه او هم به این راه کشیده شود.
استعداد او در زمینههای گوناگونی بروز میکرد. ویلن زدن را پیش خودش یاد گرفت؛ عشق به موسیقی را از پدر به ارث برده بود. پاول ایگورویچ گـرایش هـایی به موسیقی و هنر داشت؛ بـا نـقاشی رنگ و روغن آشنا بود و شمایلهای مقدس را نقاشی میکرد. آنتون پاولوویچ د رمورد خود و برادران و خواهرش چنین گفته است: «ما نبوغ خود را از پدر و روحمان را از مادر به ارث بـردهایم».
پاول شـیفتهٔ لطف موسیقی، نظم و هـماهنگی و زیـباییهای هنری زندگی روزمره بود، اما فقدان تحصیلات مانع از آن شد که او نبوغ و توان خود را در راهی غیر از پرداختن به کارهای غیر عادی مصرف کند. فکر و ذکر اصلیش دسته همسرایان کلیسا بود کـه تـوسط خود او به وجود آمده بود. این کار قسمت زیادی از وقت او را میگرفت و به فعالیت شغلیش لطمه میزد.با تلاشی سرسختانه توانست دستهٔ همسرایان خود را به مقام اول در قصبه ارتقا دهد. او خوانندههایش را از مـیان آهـنگرها انتخاب مـیکرد و برای صداهای خیلی بم و خیلی زیر، فرزندان خود را به کار میگرفت. در واقع، علاقهٔ اصلی او در زندگی متوجه ایـن دستهٔ همسرایان بود، نه کار مغازهاش.
برای فرزندان او، این دستهٔ هـمسرایان مـایهٔ نـفرت بود. الکساندر برادر چخوف، در مقالهای تحت عنوان: «آنتون پاولوویچ چخوف، خوانندهٔ دسته کر»، مینویسد:
«آنتون بیچاره کـه تـازه پا به سنین جوانی میگذاشت و هنوز تحولات جسمانیش کامل نشده بود، بد روزگاری داشـت. قـدرت شـنواییش در موسیقی و صدایش برای آواز خواندن ضعیف بود. در طول تمرینات دسته کر، بارها به گریه میافتاد و ایـن تمرینات که تا دیروقت شب ادامه مییافت، خوادب کودکانهٔ او را حرام میکرد. «پاول ایگورویچ» در مـورد همهٔ مراسم مربوط بـه کـلیسا وقتشناس، روواست و دقیق بود. اگر قرار بود که یک روز صبح مراسمی در کلیسا برگزار شود، او بدون توجه به وضع هوا، بچهها را صبح خیلی زود از خانه بیرون میکشید و به کلیسا میبرد.»
«…پاول ایگورویچ عمیقا مـعتقد بود که باوادار کردن فرزندانش به آوازخوانی در دسته کر، کار نیک و پرهیز گارانهای انجام میدهد و در این باب هیچ بحث و استدلالی را نمیپذیرفت.»
برادران چخوف در تمام طول زندگیشان از تعلیم و تربیت مذهبی و روحیهٔ سـالوس و زهـدنمایی و بردگی ناشی از آن متنفر بودند. آنتون پاولوویچ میگفت که آموزشهای مذهبی در نظرم چهرههای خندهدار کودکانهای را مجسم میکند که در پشت آن شکنجه و کشتار روح پنهان است.
او اضافه میکند:
«من در محیط مذهبی پرورده شدم و آمـوزش مـذهبی یافتم. خوانندهٔ دست کر بودم و کتاب اعمال رسولان و سرودهای کلیسایی را میخواندم، در مراسم مذهبی شرکت داشتم و به اجبار در محراب حضور مییافتم و زنگهای کلیسا را به صدا درمیآوردم. اما حاصل اینهمه چیست؟ من از کـودکی خـود، به عنوان دوران زیبایی که دستخوش دلتنگیها بود، یاد میکنم و اکنون دیگر مذهبی نیستم. وقتی من و دو برادر دیگرم، سه نفری در کلیسا برپا یم ایستادیم و قطعهٔ «دعاهای مرا بشنو»، را میخواندیم، هـمه بـا عـطوفت به ما نگاه میکردند و بـه سـعادت پدر و مـادرمان در داشتن چنین فرزندانی غبطه میخوردند. در آن لحظات ما احساس محکومین خردسالی را داشتیم که تا ابد به اعمال شاقه محکوم شدهاند.»
بـه ایـن تـرتیب، آرزوهای پاول ایگورویچ برای دست یافتن به زیبایی و صـفا، درسـت نتیجهٔ معکوس به بار آورد و مایهٔ شکنجه گردید.
علاقه ناپخته پاول ایگورویچ به نظم و ترتیب، عملا مصداقی نیافت و موجب اندوه و رنـج فـرزندانش گـردید. برای اشاره به روشهای تربیتی او، اندکی جلوتر میرویم و زندگی خـانوادهٔ چخوف را، هنگامی که از تاگانروگ به مسکو رفتهاند، در نظر میگیریم. پاول ایگورویچ، که یکسره به فلاکت افتاده بود، مخفیانه از دسـت طـلبکارانش بـه مسکو گریخت. در مسکو خانوادهٔ چخوف با گرسنگی دست به گریبان بـودند و در اطـاقکی واقع در یک محلهٔ فقیرنشین، که محل سکونت روسپیان خیابان دراچوکا و میدان تروبنایا بود، اقامت گزیدند. پسـر بـزرگتر-الکـساندر-وارد دانشکدهٔ فیزیک و ریاضی شد و جدا از خانواده زندگی میکرد. آنتون در تاگانروگ ماند تـا تـحصیلش را در دبـیرستان به پایان برساند. در مسکو هم، پاول ایگورویچ روش همیشگی خود را رها نکرد. روی دیوار برنامهای سنجاق کـرده بـود کـه با عباراتی رسمی چنین اعلام میداشت:
«برنامهٔ کار و وظایف خانگی، برای افراد خانوادهٔ پاول چـخوف، سـاکن مسکو. نیکولای چخوف،20 ساله. بیداری، صبح بین ساعتهای 5 و 7 بنا به صلاحدید شخصی و ضـرورت درونـی خـودش.
ایوان چخوف،17 ساله، رسیدگی به امور خانه برطبق مفاد این برنامه. میخائیل چخوف 11 سـاله، مـاریا چخووا 14 ساله،
حضور منظم در نماز شام ساعت 7، عشای ربانی ساعتهای 5 ر 6 و 5 ر 9 روزهای تعطیل. ایـن بـرنامه جـهت اجرا، از طرف رییس خانواده تأیید میشود.
رییس خانواده
پاول چخوف.
اگر فردی از افراد خانواده در اجرای ایـن دسـتورات کوتاهی کند، به خاطر این گناه تنبیه میشود و ضمن تنبیه حق گـریه کـردن نـدارد.»
البته این برنامه تا حدی هم جنبهٔ شوخی داشت. با این حال یک بار کـه ایـوان هـفده ساله از انجام وظایف خود در مورد امور خانه کوتاهی کرد، پاول ایگورویچ برای تـنبیه او، در حـیاط خانه آنچنان کتکش زد که ایوان نمیتوانست جلوی فریادش را بگیرد. همسایهها همه برای اطلاع از علت سر و صـدا جـمع شدند، و مالک خانه تهدید کرد که در صورت تکرار چنین صحنههایی، آن خانواده را بـیرون خـواهد انداخت.
وقتی پاول ایگورویچ در سنین نوجوانی با فـرزندانش چـنین رفـتاری داشت، تجسم اینکه رفتار او هنگام کودکی فـرزندانش چـگونه بوده، چندان دشوار نیست. الکساندر پاولوویچ نقل میکند اولین سؤال برادرش آنتون از دوسـتی کـه در مدرسه پیدا کرده بود، ایـن بـود: «ترا هـم بـعضی وقـتها با شلاق میزنند؟» و از دریافت این جواب کـه: «مـن تا به حال شلاق نخوردهام،» سخت تعجب کرده بود.
از همهٔ آنچه در زمان کودکی در روح چـخوف اثری به جای گـذاشته، جـریان شلاق خوردنها بیشترین اثر خـردکننده را دارا بـوده است. خاطرهٔ این شلاق خوردن ها هیچوقت از ذهنش پاک نشد. او یک بار به و.ایـ.نـمیرویچ دانچنکو V.l.Nemirovich Danchenko، کارگردان معروف تئاتر گـفته بـود کـه «من هیچ وقـت نـتوانستهام پدرم را به خاطر شلاقهایی کـه بـه من زده است ببخشم.» تنبیهات پدر بیش از هر چیز زخمهایی بود که به روح و شخصیت انسانی پسـر خـردسال وارد میآمد.
این حرف چخوف که: «کـودکی مـن دور از کودکی گـذشت»، مـعانی زیـادی در خود دارد. اولا در برنامهٔ اصلی زنـدگی دوران کودکی او-که عبارت بود از کار توان فرسا-هیچ چیزی که مناسب حالش باشد وجـود نـداشت. مغازهٔ پاول ایگورویچ از 5 صبح تا 11 شب بـاز بـود و بـرای آن فـقط یـک پادو استخدام کرده بـودند. پاول ایـگورویچ اکثرا مراقبت از مغازه را به عهدهٔ پسرانش میگذاشت. روزهای آنها به مغازه، مدرسه، دوباره مغازه، تمرینات بـیپایان دسـتهکر و نـمازهای طولانی در کلیسا و خانه، اختصاص یافته بود. عـلاوه بـر ایـنها، هـر یـک از بـچهها میبایست یک حرفه را یاد میگرفت. آنتون خیاطی یاد گرفت. تازه، مقدار زیادی از بار کارهای خانه هم به دوش او بود. به طوری که الکساندر پاولوویچ در خاطراتش مینویسد، آنتون چـخوف از نخستین سالهای کودکیش ناگزیر شد نگهداشتن حساب مخارج و مهمتر از آن، نحوهٔ معامله کردن را یاد بگیرد، یعنی بداند که با مشتری چطور باید رفتار کرد؛ و بتواند از عهدهٔ کمفروشی، گرانفروشی و سایر حقههای پسـت بـرآید.
تنبیهات بدنی تحقیرکننده، برنامهٔ کاری سخت و توان فرسا، کمخوابی دایم- این کودکی چخوف است که با آن کودکی سعادتآمیزی که در آثار تولستوی، آکساکوف Aksakov، الکسی تولستوی و سایر نویسندگان اشرافی تصویر شـده تـفاوت زیادی دارد. چخوف در نامهای به تیخونوف Tikhonov نویسنده، ضمن تشکر از نقد صمیمانه او بر نمایشنامهٔ ایوانوف، نوشت، «من در کودکی از محبت چندان بهرهای نبردم، به همین عـلت هـنوز هم محبت برایم چیزی غـیر عـادی جلوه میکند. چیزی که تابهحال تجربهٔ کمی دربارهاش داشتهام.»
با اینهمه، اشتباه خواهد بود اگر زندگی خانوادهٔ چخوف را یکسره تیره و غمناک بدانیم. تأثیر نـوازش مـادر، یوگنیا یا کوولونا Yevgenya Yakolovna نـباید فـراموش شود و نیز باید به خاطر داشت که تأثیر پاول ایگورویچ بر فرزندانش فقط به جنبههای ناخوشایند محدود نمیشود. گذشته از هر چیز، او کوشید تا در فرزندانش عادت به کار شدید، وظیفهشناسی، احساس مـسئولیت و نـظم را بپروراند. بیشک روش او برای تحمیل خصوصیات موردنظر، این تأثیر را در روح فرزندانش گذاشت که دلزدگی آنان را نسبت به هرگونه انضباط برانگیخت. این مطلب، بخصوص در مورد دو برادر بزرگتر، الکساندر و نیکولای مشاهده میشود. آنـتون پاولویـچ به ایـن موفقیت دست یافت که از انضباط پدر، آنچه را که شایستهٔ پذیرفتن بود، از جنبههای منفی آن جدا کند و بپذیرد. احساس او نـسبت به پدرش با وجود تمام واقعیات اندوهبار و تیره، آمیخته با محبت و احـترام بـود.
پاول ایـگورویچ آرزو داشت که فرزندانش حقیقتا انسانهایی تحصیلکرده بارآیند. او احساس میکرد که اگر خودش از تعلیم و تربیت کافی برخوردار شـده بـود، میتوانست کاری مفید و پر اهمیت برای انسانها انجام دهد؛ میخواست که فرزندانش از او موفق تـر بـاشند و بـه همین خاطر همهٔ آنها را به مدرسه فرستاد، برایشان معلم موسیقی گرفت و از کودکی به آنها زبـانهای مختلف آموخت. پسران بزرگش از همان سالهای نوجوانی، فرانسه را روان صحبت میکردند.
باوجوداین، همهٔ جـنبههای مثبتی که در طبع پاول ایـگورویچ و در عـلاقهٔ او به فرزندانش نهفته بود، به ابتذال، بی نظمی و خشونت خاص طبقهٔ متوسط آلوده بود و در اثر سختیهای زندگی دستخوش لطمههای زیادی شده بود.
در فرزندان خانواده چخوف، خصوصیات غیرعادی بستگان نزدکیشان-پدر و عمویشان میتروفان ایـگورویچ M.lgorovich -دیده میشد. خصلتهای تیزبینی، شوخ طبعی، ظرافت و قوهٔ تشخیص غریزی در شخصیت آنتون و برادران بزرگترش وجود داشت. هوش غریزی، در آنان ذوق فکاهی برجستهای ایجاد کرده بود؛ هرچند که این ذوق پرورش نیافته و ناخودآگاه، در معرض تـهدید تـرسهای عصبی بود که گاه و بیگاه پیش میآمد.
قابل توجه است که اولین داستان چاپ شدهای که از چخوف سراغ داریم- «نامهای از یک ملاک»-، تقلید طنزآلودهای از سبک نامهنگاری پدر بزرگش ایگور میخائیلوویچ و عـمویش مـیتروفان ایگورویچ بود. این نامهها مخلوطی از مبالغه و بی سوادی بود و در آنها سعی میشده که عادیترین مسایل روزمره مهم و عجیب جلوه داده شود. قهرمان داستان «نامهای از یک ملاک» که انسان افـسردهای از قـماش پریشیبیف Prishibeyev *است، و علاقهای سطحی به آموزش دارد، تا حدی به میتروفان ایگورویچ شباهت دارد. آنتون پاولوویچ عموی خود را «دارای روح مهربان و خصلتهای خوب و پاک و سرزنده» میدانست. با این همه، چخوف از تقلید شیوهٔ نامهنویسی او خـودداری نـکرد.
آنـتون و الکساندر با انگشت گذاشتن روی نـقطه ضـعفهای عـمویشان، در قالب طعن و کنایه، پدرشان را نیز بهطور غیر مستقیم مورد خطاب قرار میدادند.
یکی از روشهای مبارزهٔ چخوف و برادرانش با دشمن اصلی خـود-ابـتذال طـبقهٔ متوسط-هجو خصوصیات غیر عادی پدر و عمویشان بود، و دقـیقا هـمین ابتذال، زندگی پدر و عمویشان را ضایع کرده بود. معیارهای این ابتذال، پرداختن به تشریفات زاید و پر بهادادن به زندگی روزمره و پنهان کـردن جـنبههای زشـت و حقیر زندگی در پشت پولپرستی بود. (چخوف در نامهای که در سال 1888 نـوشته، به تلخی یادآور شده است که: «این واقعیت که من در محیطی تولد یافتم، بزرگ شدم، به مدرسه رفـتم و نـویسندگی را شـروع کردم که در آن پول به نحو اسفباری پر اهمیت بود، به روحم آسیب وحـشتناکی زده اسـت») همین ابتذال است که موجب درگیر شدن با مسایل کم اهمیت و نهایتا موجب غرق شدن در ایـن مـسایل جـزئی میشود.
چخوف از کودکی با دروغ، تحت هر پوششی، مخالفت میکرد و به همین خـاطر بـود کـه در نامهای به برادرش الکساندر-که قبلا بدان اشاره شد-ظلم و دروغ را دو دشمن اصلی دانسته اسـت. در آوازخـوانی دسـته کر، وقتی که از صدای فرشتهوار فرزندان پاول ایگورویچ همه به هیجان میآمدند و خود بچهها احـساس مـحکومین را داشتند،
چخوف وجود نوعی دورویـی را احـساس مـیکرد. او دورویی را در استعداد پدر و عمویش برای ابراز احساسات درک میکرد. چخوف خیلی زود دریافت که در زندگی دور و برش جـایی بـرای احساسات وجود ندارد. در هر دقیقه از اینگونه زندگی، انسانها میزدند و به آنها کمفروشی مـیکردند و ایـن گـول زدن، با لبخند گستاخانه و تملقآمیزی نیز همراه بود. چخوف همچنین به زودی دریافت که این زندگی فـقط مـیتواند بر پایهٔ دروغ ادامه یابد. او سریعا و با قاطعیت کامل فرا گرفت که بـا هـمهٔ نـمدهای این دروغ پردازی که شامل احساسات دروغین، تشریفات ظاهری و هیجانات مبتذل بود و با خشونت و بیرحمی روابط انـسانی عـجین شـده بود، به ستیزه برخیزد. او در همهٔ این ها روحیهٔ بردگی را تمیز میداد.
مـدرسه بـرای آزادی او دشمنی سرسختتر از ظلم خانه بود. از نظر ادارهٔ آموزش تزاری، مدرسهٔ تاگانروگ نمونه بود. این مدرسه، یـک مـؤسسهٔ بردهسازی واقعی بود.
همه با شخصیت بلیکوف Belikov معلم مدرسهای که در داستان «انـسان در غـلاف» چخوف تصویر شده، آشنا هستند. مدرسهٔ تـاگانروگ در دسـت مـردانی بود که «درون غلاف» میزیستند. چخوف در تـرسیم شـخصیت بلیکوف از وجود ناظم آن مدرسه به نام دیانکونوف Diankonov استفاده کرده است.
الکساندر چخوف در خـاطراتش مـینویسد: «بسیاری از همدورهایهای من مدرسه را بـا خـاطرات تلخی تـرک کـردند. مـن خودم تا سن پنجاه سالگی، شـبها خـواب امتحان های هولانگیز، سرزنشهای خشونت بار مدیر مدرسه و ایرادگیری معلمها را میدیدم. مـن حـتی یک روز شاد در مدرسه نداشتم.» آنتون پاولوویـچ در نامهای که در سال 1886 نـوشته، مـینویسد: «من هنوز روزهای مدرسه را در خـواب مـیبینم-خواب میبینم که درسم را یاد نگرفتهام و معلم میخواهد از من درس بپرسد…»
مدرسه در واقع بـاید صـورت زندان ر میداشته زیرا کابوس آن تـا زمـان درازی تـأثیر عمیق بر جـای نـهاده است.
واقعیاتی که مـیخواستند از چـخوف یک برده بسازند، از هر سو او را در خود گرفته بودند، سختیها از هر جهت به او فشار مـیآوردند؛ گـویی که خدمتکار داستان «اطاق شماره شـش» کـه مأمور اعـدام «نـیکیتا» بـود، با مشتهای برافراشته بـه سوی او میآمد. اما هرچه فشار واقعیات بیشتر میشد، چخوف جوان در دفاع از عظمت انسانی مصممتر، آگـاهتر و سـختکوشتر میگردید.
یـرمیلوف
ترجمهٔ محمد باقری
منبع: هدهد ، آذر 1358 – شماره 7