داستان کوتاه «شاگرد اول» از آرتور بوخوالد

یکی از چیزهای مشکل و بغرنج این دنیا شاگرد بودن است در مدرسه‌ای از مدارس روسیه شوروی. اگر فرضاً شما در یکی از این مدرسه‌ها شاگرد باشید و درستان را در نـهایت خوبی یاد بگیرید و خوب جواب بدهید، باز هم ممکن است نمرهٔ خوبی نداشته باشید.

برای مثال داستانی را که در یکی از مدارس مسکو (مدرسه ملی نمره 113) اتفاق افتاده است برایتان نقل می‌کنم: در ایـن مـدرسه پانزده روز پیش معلمی از شاگردان کلاس هفتم مدرسه ابتدائی پرسید: «بچه‌های من، چنانکه می‌دانید امروز روزی است که سه تن از قهرمانان بسیار شجاع و هوانوردان ما بنام کوموروف و یکاروف و فئوکتیلستوف پس از سیر و سیاحت سـراسر افـتخار خود به زمین برگشته‌اند. اکنون از شما می‌پرسم که آیا این قهرمانان بی‌همتای ملی ما چنین کامیابی کامل و بی‌سابقه‌ای را مدیون چه کسی هستند؟

تمام شاگردها یکصدا جواب دادند: مدیون رفیق خروشچف.

آنـگاه مـعلم یک نفر از شاگردان را که ولادیمیر نام داشت طرف خطاب قرار دار و از او پرسید:

-ولادیمیر، بگو ببینم به چه سبب رفیق خروشف را باید عامل واقعی این افتخار بزرگ دانست؟

ولادیمیر بی‌درنگ در جواب آمـوزگار خـود گـفت:

–رفیق آموزگار، برای اینکه خـروشف رئیـس بـاافتخار و والا مقام محبوب ماست و اوست که این کشتی فضایی پرافتخار را به سوی فضا و آسمان روانه ساخت تا به کشورهای فرسوده و منحط سرمایه‌داری نشان می‌دهد کـه روسـیه شوروی در کار علم و فن از کلیه کشورهای جهان فـرسنگها پیـش است.

آموزگار گفت: مرحبا به تو، ولادیمیر. درست جواب دادی.

آنگاه خطاب به شاگرد دیگری پرسید:

-دخترکم، کاتارینا، حالا تو بگو بـبینم از ایـن گـذشته، رفیق بسیار محبوب ما خروشچف باز چه کارهای پرافتخاری انـجام داده است؟

کاتارینا جواب داد: «رفیق محبوب ما خروشچف صلح و آشتی را در دنیا برقرار داشته است و پیام کمونیسم را در صفحهٔ گیتی به گوش عـالمیان رسـانیده اسـت و اوست که موجب رفاه و سعادتمندی مردم روسیهٔ شوروی شده است.

آمـوزگار بـ ارضایت خاطر گفت بسیار خوب. درست جواب دادی و خطاب به شاگرد دیگری، ایوان نام پرسید:

-ایوان، حالا نوبت تـو اسـت. بـگو ببینم رفیق خروشچف باز چه کارهای بزرگی انجام داده است؟ ایوان جواب داد که رفیق خـروشچف گـندم را رویـانید و ذرت را از ذرت هر مملکت دیگری بزرگتر به عمل آورد و محصول کشاورزی را زیاد کرد و باغها و باغچه‌ها را سبز و خرم و صـحراها را مـزروع و بـارور ساخت.

آمورگار گفت خیلی خوب. این‌ها همه بجای خود اما محصول آهنی و فولاد روسـیه شـوروی را چه کسی ترقی داد و بالا برد؟

باز شاگردها صداها را درهم انداخته گفتند: رفیق خروشچف.

آنـگاه آمـوزگار از شـاگردی که بوریس نام داشت پرسید:

-خوب، بوریس، حالا نوبت تو است. بگو ببینم، نام نـامی آن بزرگی از بزرگان ما که بر ضد دولت منحرف و مرتجع و ماجراجوی چین مؤثرترین قدم را بـرداشت چیست؟

بـوریس بـه سادگی جواب داد «نمی‌دانم». آموزگار برآشفت و بااوقات تلخی تمام گفت «ای بی‌شعور ابله؟ نمی‌دانم یعنی چه»

بوریس گفت «یعنی درسـت نمی‌دانم».

آموزگار گفت، خاک بر سرت، پس از پایان کلاس نباید بیرون بروی، همینجا بـمان تـا به تو بفهمانم که چه چیزهایی را باید درست بدانی. حقت را کف دستت خواهم گذاشت…

در همان اثنا مـدیر مـدرسه نـاگهان وارد کلاس شد و چیزی در گوش آموزگار گفت و بیرون رفت. رنگ از رخسار آموزگار پریـد و درحـالی‌که سرش را تکان می‌داد چیزی در دفتر یادداشت خود بادست‌پاچگی نوشت. آنگاه دوباره از سر نو شاگردان را طرف خطاب قـرار داده پرسـید:

-بسیار خوب، باز یکبار دیگر بگویید ببینم عامل حقیقی کامیابی و پیروزی بی‌نظیر مـا در فـضا کیست؟

شاگردان باز یکصدا جواب دادند «رفیق خـروشچف».

آمـوزگار بـا اوقات تلخی گفت «راستی عجب احمق‌های نادانی هـستید. از بـس به شما گفتم زبانم مو درآورد. عامل حقیقی و بانی واقعی رفیق برژنف است، برژنف دشـمن شـخصی‌پرستی و برادر غمخوار طبقهٔ کارگران اسـت.

سـپس نگاهش را بـهمان شـاگردی کـه ولادیمیر نام داشت دوخت و پرسید:

-حـالا، ولادیـمیر، بگو ببینم رفیق خروشچف چه کرد؟

ولادیمیر جواب داد «کشتی فضایی ما را به آسمان فـرستاد.»

آمـوزگار برآشفته فریاد برآورد«خفقان مرگ بـگیر. رفیق خروشچف بجز لفـاظی و چـانه‌لغی کاری نمی‌داند و مرتجعی است کـه مـغز گنجشک خورده است و به غیر از وراجی کار دیگری از دستش ساخته نیست. آدمی است بـی‌لیاقت و دیـوانه و دشمن ملت.»

کاتارینا دخترکی کـه ذکـرش گـذشت برسم سؤال انـگشتش را بـلند کرد و پرسید:

-مگر صـلح و آشـتی را در دنیا برقرار نداشت؟

آموزگار باحال برافروخته گفت «ای نادان، ای دخترک استملاک‌سرشت، ای امپریالیست و هوادار سـرمایه‌داری، مـگر من صد بار به شما نگفتم کـه رفـیق الکسی کـوسیگوین مـرد صـلح‌طلب و صلح‌جوی ماست و خروشچف مـردک دائم‌الخمر و جنایت پیشه پارانویید و مخبطی بیش نیست.

کاتارینا دهان باز کرد که حرفی بزند ولی هـمین قدر تـوانست بگوید «اما در کتاب…»

آموزگار حرفش را قـطع کـرد و گـفت کـتاب چـه اهمیتی دارد. تمام ایـن کـتابها همین امروز ضبط خواهد شد. شماها براستی مایهٔ شرمندگی من هستید و من خجالت می‌کشم که مـعلم چون شما شاگردانی باشم. شما درستان را هیچ یاد نمی‌گیرد و در میان شما تنها یک نفر درسش را خـوب یـاد گرفته و او بوریس است و من یقین دارم که روزی خـواهد رسـید کـه ایـن بـوریس یـکی از پیشقدمهای بزرگ کمونیسم خواهد شد.

منبع: مجله وحید – بهمن 1343


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

6 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]