معرفی کتاب « مزد ترس »، نوشته هانری ژرژ کلوزو
درباره این مجموعه
فیلمنامههای تعداد اندکی از هزاران فیلم تاریخ سینمای جهان، توسط ناشران معتبر منتشر شده است؛ فیلمنامههای آثاری که دیر یا زود کلاسیک شدهاند و یا بهدلیلی مورد توجه قرار گرفتهاند. در همهجای دنیا، چاپ شدن فیلمنامه یک فیلم، مایه اعتبار صاحب اثر است؛ برای علاقهمندان جدی سینما هم خواندن فیلمنامههای فیلمهای کلاسیک و باارزش تاریخ سینما، وسیلهایست برای نزدیکتر شدن به عمق این آثار. برای خیلیها، خواندن فیلمنامه لذت خواندن قصه و رمان را ندارد، اما برای تماشاگر جدی سینما، فیلمنامه وسیلهایست برای درک بهتر فیلم. شاید بتوان آن را نوعی «وسیله کمکآموزشی» توصیف کرد؛ هرچند خواندن برخی از فیلمنامهها هم بهاندازه یک رمان خوب، لذتبخش است.
برای سینماگران نیز در هر مرتبهای که باشند، خواندن فیلمنامههای آثار کلاسیک، همین خاصیت لذت و آموزش را دارد؛ بهخصوص در سینمای ما که مدام صحبت از «مشکل فیلمنامه» است. پایهگذاری این مجموعه، از میان همین استدلالها شکل گرفت؛ برای افزودن به منابع و مصالحی درخدمت عمیقتر کردن دانش سینماگران و تماشاگران جدی سینما. از میان فیلمنامههای کلاسیک تاریخ سینما، در همه سالهایی که ادبیات سینمایی و ترجمه در ایران پا گرفته، تنها کمتر از هفتاد فیلمنامه به فارسی ترجمه شده، که رقم ناچیزی است؛ اما بهخصوص در سالهای اخیر، انتشار فیلمنامههای ایرانی (فیلمشده و فیلمنشده) رونق چشمگیری پیدا کرده است. این همه اشتیاقی که به فیلم ساختن و فیلم دیدن در این سرزمین وجود دارد، زمینه مناسبیست برای ــ و نیاز مبرمیست به ــ ترجمه فیلمنامههای آثار مهم و باارزش و ماندنی سینمای جهان.
بانی خیر این مجموعه، درواقع محسن مخملباف است؛ درحین گپی با او درباره فیلمنامه (که نمیدانم از کجا شروع شد)، صحبت به ضرورت انتشار فیلمنامههای آثار کلاسیک و مهم سینمای دنیا رسید و او که همیشه مرد عمل است، مرا تشویق به حرکت در این زمینه کرد و در چند جلسهای که با ناشر درباره چندوچون ترجمه و انتشار یک مجموعه فیلمنامه بحث شد، با علاقه شرکت کرد و درکنار حسننیت و علاقه ناشر، نقش تعیینکنندهای در شکلگیری این مجموعه داشت.
نام مجموعه را گذاشتهایم «صد سال سینما، صد فیلمنامه». اما این، البته فقط یک اشاره به صدسالگی سینما، و همان بازی دلپذیر همیشگی با اعداد و کلمات است. اما اگر ــ برخلاف سنت مرسوم این دیار ــ به آن رقم جادویی رسیدیم، مطمئن باشید که ادامه کار را رها نمیکنیم. معیارمان در انتخاب فیلمنامهها، بجز آنچه اشاره شد، و همچنین دردسترس بودن آنها، قابلانتشار بودن فیلمنامهها براساس ضوابط و قوانین نشر در اینجاست. برای آنکه از همین آغاز روراست باشیم، باید اعتراف کنیم که در همین فیلمنامههایی هم که منتشر میشود، ناچاریم «اصلاحیههایی» در حد چند کلمه و چند جمله (حذف یا تغییر، طوری که به معنا لطمه نزند و آن را دگرگون نکند) اعمال کنیم. تلاش و آرزو میکنیم که سنت غمانگیز ناکام بودن و متوقف ماندن چنین مجموعههایی را بشکنیم. ضمن آنکه بنا را بر این گذاشتهایم که هر فیلمنامه با مطالبی روشنگر درباره آن، و همچنین نویسنده (نویسندگان) و کارگردانش باشد.
*
مزد ترس را بیهیچ تردیدی، بهترین اثر هانریژرژ کلوزو میدانند. برنده نخل طلای جشنواره کن ۱۹۵۳، یک تریلر تکاندهنده و میخکوبکننده است که در نیمه اولش به معرفی شخصیتها و فضا و محیط میپردازد و در نیمه دومش، التهابی نفسگیر را بر مخاطب چیره میکند. چهار مرد خلافکار اروپایی وامانده، در یک شهر بختکزده آمریکای مرکزی، بهعنوان مفری برای گریز، داوطلب میشوند دو کامیون حاوی چند تن نیتروگلیسیرین را برای فرونشاندن آتش چاههای نفت، دهها کیلومتر در جادههایی خطرناک برانند؛ و این همان فرمول سینمایی «هر لحظه التهاب» است. مزد ترس را یکی از پرتعلیقترین فیلمهای تاریخ سینما هم میخوانند؛ فیلمی که چند بار در کشورهای مختلف، از جمله توسط ویلیام فریدکین در آمریکا با نام جادوگر (۱۹۷۷) بازسازی شده و حتی تأثیر آن را بر فیلمهای جدیدتری همچون سرعت (یان دیبانت، ۱۹۹۴) نیز میتوان مشاهده کرد. مزد ترس، البته فقط یک فیلم حادثهای پرتعلیق نیست و به عمق وجود انسانها نیز نقب میزند؛ همچنانکه منتقدی، آن را «فیلم حادثهای درخشانی که با اگزیستانسیالیسم ترکیب شده» خوانده است.
هوش
مزد ترس
La Salaire de la peur / The Wages of Fear
* کارگردان و تهیهکننده: هانریژرژ کلوزو
* فیلمنامه: هانریژرژ کلوزو، ژروم گرونیمی، براساس نوولی از ژرژ آرنو
* فیلمبردار: آرمان تیرار
* موسیقی: ژرژ اوریک
* تدوین: هانری روست، مادلین گوگ، اتیانت موسه
* طراح صحنه: رنه رنوکس
* محصول ۱۹۵۳ فرانسه و ایتالیا، سیاهوسفید، ۱۵۶ دقیقه (در آمریکا ۱۰۵ دقیقه).
* بازیگران: ایو مونتان (ماریو)، شارل وانل (جو)، ورا کلوزو (لیندا)، فولکو لولّی (لوییجی)، پیتر وانآیک (بیمبا)، ویلیام تابز (اوبراین)، ماریو مورِنو (هرناندز)، جو دِست (اسمرلوف)، آنتونیو چِنتا (رئیس کمپ)، لوییس اولیما (برناردو)، جرونیمو میچل (دیک)، ریکاردو، پت هرست، گروموف، اِوِلیو لارِناگاس،…
* برنده نخل طلا و جایزه بهترین بازیگر (شارل وانل) در جشنواره کن ۱۹۵۳، جایزه آکادمی بریتانیا و خرس طلای بهترین کارگردانی در جشنواره برلین ۱۹۵۳.
***
عنوانبندی بر زمینهای سیاه
نمای درشت حشراتی که بر فراز زمینی ترکخورده و آفتابسوخته در گردشاند. دستی ساقه کاهی را گرفته است و با حشرات بازی میکند (حرکت عمودی دوربین). دست کودکی سیاهپوست که فقط پیراهنی آستینکوتاه و وصلهشده به تن و کلاهی بیقواره بر سر دارد. هنگامی که بستنیفروش از کنارش میگذرد، پسرک برمیخیزد. بستنیفروش چرخدستیاش را هل میدهد و فریاد میزند. در خیابان اصلی (تنها خیابان) دهکدهای در آمریکای جنوبی هستیم: دهکده لاسپیدراس.
بستنیفروش: لیموناد خوشمزه، وانیل، قهوه، جوشونده جو!… بستنیهای خوشمزه!…
بچهها با لباس ژنده، دور بستنیفروش حلقه میزنند. سیاهپوستی که لباسی سفید به تن دارد، جلو میآید، سکهای میدهد، یک بستنی میگیرد و راه میافتد. در همان حال، گدایی معلول دستش را بهسوی او دراز میکند.
گدا: یه پولی به من بدین، آقا! خیر امواتتون…
در همان حال که مرد سیاهپوست سکهای به گدا میدهد، دوربین زنی را دنبال میکند که سبد لباس بر سر دارد. زن از عرض خیابان میگذرد و چالههای آب را دور میزند. نا گهان موتورسیکلتی از راه میرسد که جیپی آن را دنبال میکند و به رهگذران گِل میپاشد. جیپ برای اجتناب از برخورد با گلهای خوک سیاهرنگ که در خیابان پراکنده است، ویراژ میدهد. دوربین بالای حوضچهای توقف میکند که زنان رختشوی در اطراف آن مشغول کارند (تمام زنها سیاهپوست هستند.).
یکی از رختشویها: [به دیگری] خودتو بِساب، بلکه سفیدتر شی! خیلی سیاهسوخته شدی!
رختشوی دیگر: زبون تورو باید بسابم، نه خودمو!
نمای عمومی خیابان. موتورسیکلت و جیپ از دهکده دور میشوند… دو اسبسوار در لباس کابویی، چهارنعل میتازند. دوربین بهسوی ایوان مهمانخانهای میرود که چند مرد روی پلههای آن نشستهاند (مهمانخانه کورساریو). بستنیفروش از میان قاب میگذرد و جلوی مهمانخانه میایستد. مردی سنگی از زمین برمیدارد و با خشونت بهطرف سگی پرتاب میکند که به چرخ دستی بستنیفروش نزدیک شده است. سگ پارس میکند. دوربین باسرعت بهسمت مردی میچرخد که این صحنه را تماشا میکند. نمای مردی دیگر که سنگی پرتاب میکند، بعد برمیخیزد و به ایوان میرود تا روی صندلی راحتی، نزدیک رفیقش بنشیند که مشغول خواندن روزنامه است.
اسمرلوف: از سگها خوشم نمیآد.
ماریو: لازم نکرده قصه بگی.
نمای مردانی دیگر که روی ایوان لم دادهاند. مسنترینشان دکتر نامیده میشود و کلاه چوبپنبهای بر سر و لباس شکار به تن دارد.
دیک: هوا یهکم خنکتر شده!
دکتر: خوشبهحالت! هرچی هوا گرمتر باشه، آدم کمتر میخوره!
اسمرلوف: کی از تو نظر خواست، دکتر؟
نمای خیابان از ایوان مهمانخانه. دوربین بهسوی اسبی حرکت میکند که بشکهای آب را بهدنبال میکشد. دو کودک برهنه دنبال بشکه میآیند و با آبی که از آن میچکد، بازی میکنند. دوربین بهسوی سورچی میچرخد که مردی سیاهپوست است و درحال چرت زدن، اسب را بهحال خود رها کرده تا راه برود. به ایوان برمیگردیم و دیک را میبینیم که درحال برخاستن، عرق پیشانیاش را پاک میکند. نمای نزدیک ماریو و اسمرلوف. اسمرلوف از روی میز بطری آب نمک را برمیدارد و صورتش را خیس میکند.
برناردو: [درحالی که سورچی را نگاه میکند] این آشغال عجب شانسی داره…
اسمرلوف: من به یه همچی کاری هم راضیام.
ماریو: اینجور کارا مال کسایییه که حق رأی دارن. تو کارت داری؟
برناردو: آره، شنیده بودم که لازمم میشه!…
مدیر مهمانخانه، با پیژاما سرمیرسد.
هرناندز: کسی به تنبلها کار نمیده.
بطری آب نمک را با خشونت از دست اسمرلوف میگیرد و نگاهی خشمگین به تمام مردانی میاندازد که روی ایوان نشسته یا لمیدهاند.
هرناندز: خب، چی میخورین؟
حرکت دوربین بهسوی مردان. نمای نزدیک ماریو که بیاعتناست. دیک خمیازه میکشد…
هرناندز: تصمیم گرفتین یا نه؟ نکنه سفارشتونرو پست میکنین؟
یک رشته نما از کسی که مشغول صحبت کردن است، و مخاطبانش.
دکتر: لطفاً یه لیموناد به من بدین.
هرناندز: فقط یکی واسه اینهمه آدم؟
دیک: آره، واسه همه. حالا راحتمون بذار!
هرناندز: عجب! شما بودین… اطاعت میشه!…
هرناندز به صندلی راحتی نزدیک میشود و فریاد میزند.
هرناندز: لیندا، یه لیموناد واسه دکتر بیار!
بعد مینشیند، در صندلی تاب میخورد و در همان حال با بادبزنی خودش را باد میزند. دوربین بهسوی مردانی حرکت میکند که او را نگاه میکنند. اسمرلوف نیشخند میزند. هرناندز عصبانی میشود و برمیخیزد.
هرناندز: [به اسمرلوف] منو مسخره میکنی؟
اسمرلوف: سرگرمی بهتری سراغ ندارم!…
هرناندز: اگه هوا اینقده گرم نبود، نشونت میدادم.
هرناندز میخواهد دوباره بنشیند، اما عقیدهاش عوض میشود، بهسمت مردان بازمیگردد و درحالی که به آنان دشنام میدهد، با عصبانیت وادارشان میکند آنجا را ترک کنند.
هرناندز: یالا!… بیرون… میخواین پلیسرو خبر کنم؟ هان؟ یه بازپرسی کوچولو، حال همهتونرو جا میآره!… هان؟
برناردو: خبرچین!
اسمرلوف: میخوای تحویلمون بدی؟…
همه مردان بجز ماریو به خیابان میآیند و هرناندز از روی ایوان، خطاب به آنها میگوید:
هرناندز: من خودم اهل اینجام!… نه یه غریبه کثافت!…
ژورنه: تو به سفید بودنت مینازی!
هرناندز پس از آنکه مردان را بیرون میکند، به ایوان خالی بازمیگردد. فقط دکتر در نهایت آرامش مشغول نوشیدن لیموناد است. دوربین، هرناندز را که وارد میهمانخانه میشود، دنبال میکند.
سالن کورساریو. روز. داخلی
ماریو میان اتاق، نزدیک لیندا ایستاده است که زانو زده و مشغول شستن کاشیهای کف اتاق است.
هرناندز: [به ماریو] اینجا چیکار میکنی؟
ماریو بهسوی او برمیگردد، براندازش میکند و سپس نگاهی به لیندا میاندازد. نمایی از پشت لیندا که هنوز مشغول تمیز کردن است.
هرناندز: [به ماریو] مگه کری؟
هرناندز درحالیکه ماریو را تهدید میکند، بهسوی او میرود (نمای دونفره).
هرناندز: بزن به چاک… زود باش!
ماریو: خدا بهت رحم کنه اگه به لیندا دست بزنی…
هرناندز، مات و مبهوت، نگاهش را بهسمت لیندا میچرخاند.
هرناندز: من؟ نمیخوام اذیتش کنم! [هرناندز، مستقیم به لیندا نگاه میکند.] برعکس!… فقط خیرش رو میخوام! [با سر به لیندا که رویش را بهطرف او برگردانده است، اشاره میکند.] هان، کوچولوی من!… [لحظهای سکوت] برو به اتاقم.
لیندا برمیخیزد، دستانش را با پیشبند پاک میکند تا برود (نمای سرپایین).
هرناندز: منم الان میآم!
لیندا: چشم آقا.
دوربین، لیندا را تا درِ مهمانخانه دنبال میکند. لیندا از پلههای خروجی بهسختی بالا میرود. نمای دو مرد که چهره به چهره ایستادهاند. ماریو کبریتی روشن میکند و آن را بهصورت هرناندز پرتاب میکند.
هرناندز: منو دست میاندازی؟
ماریو با بیحالی از مقابل هرناندز میگذرد، از میان سالن عبور میکند و بهآستانه در میرسد؛ هرناندز که با عصبانیت به او دشنام میدهد، تعقیبش میکند.
هرناندز: بسه، بزن به چاک! آشغال، پستفطرت، رذل… [چند لحظه سکوت] از دستت ذلّه شدم!
با شنیدن این کلمات، ماریو برمیگردد و راست مقابل هرناندز میایستد. اکنون دو مرد روی ایوان هستند.
کورساریو. خارجی
ماریو: آهای! یواشتر!
سپس بهآرامی از پلههای ایوان پایین میرود، درحالیکه هرناندز هنوز با بارانی از دشنام، او را دنبال میکند. دو مرد به خیابان میرسند. نمای عمومی. لیندا، روی پلههای خروجی در میانه راه. نمای سربالای لیندا که بهسوی دو مرد برمیگردد.
هرناندز: بزن به چاک!
ماریو: خیابون رو که نخریدی!
هرناندز: خیلی خب، همونجا وایسا.
درحالیکه هرناندز حرف میزند، ناگهان صدای هواپیمایی بهگوش میرسد. نمای سرپایین خیابان.
هرناندز: فردا میدمت دست پلیس! یه چرخی تو اداره مهاجرت بزنی…
ماریو: آشغال بیسروپا!
صدای هواپیما شدت میگیرد. نمای سرپایین سایه هواپیما بر سطح خیابان. نمای چهره لیندا که بهطور غریزی، سرش را پایین میآورد تا رد هواپیما را دنبال کند. هواپیما باید همان نزدیکی فرود بیاید. نمای سرپایین ماریو که دور میشود و هرناندز که از دور لیندا را نگاه میکند.
هرناندز: [به لیندا] میری بالا یا نه؟
لیندا چند پلهای بالا میرود که هرناندز ناگهان تغییر عقیده میدهد و با عجله وارد مهمانخانه میشود. نگ گلمکانی
کتاب مزد ترس
صد سال سینما، صد فیلمنامه
نویسنده : هانری ژرژ کلوزو
مترجم : آرزو فکری ارشاد
ناشر: نشر نی
تعداد صفحات : ۱۵۲ صفحه