معرفی کتاب چخوف، نوشته هانری تروایا

پیشگفتار کتاب: زندگینامهنویسی از شاخههای معتبر و پرخواننده ادبیات جهان است که متأسفانه در کشور ما اعتبار و رونق چندانی نیافته است. نه نویسندگان ما به این رشته التفات و اعتنایی کردهاند و نه خوانندگان ما تمایل زیادی به مطالعه این گونه آثار از خود نشان دادهاند. حال آن که هر ساله تعداد کتابهایی که به صورت خودزندگینامه یا زندگینامه نویسندگان و ادیبان و هنرمندان و شخصیتهای اجتماعی و ملی در خارج از ایران انتشار مییابد از هر رشته دیگری بیشتر است و خوانندگان زیادی هم از این گونه آثار با شور و اشتیاق فراوان استقبال میکنند.
زندگینامه نویسی اکنون کاری تخصصی شده است و زندگینامه نویسان در کار خود اعتبار فراوانی یافتهاند و بعضی از آنها بسیار سرشناس شدهاند و شهرت آنها دیگر کم از شهرت رمان نویسان و شاعران و منتقدان نامدار امروز نیست. حتی زندگی بعضی از خود این زندگینامه نویسان موضوع تحقیق نویسندگان دیگری قرار گرفته و کتابهایی درباره زندگی و کار آنها نوشته و منتشر کردهاند.
هانری تروایا یکی از این زندگینامه نویسان گرانقدر است که در کار خود شهرتی بین المللی به دست آورده است. تروایا، روسی تباری فرانسوی و از اعضای فرهنگستان فرانسه است و کتابهایی درباره زندگی و آثار پوشکین، داستایفسکی، گوگول، و تالستوی نوشته است، اما یکی از جذابترین آثار او کتابی است که درباره چخوف، نویسنده و نمایشنامه نویس بزرگ روسی، نوشته است، کتابی که در سال ۱۹۸۴ برنده جایزه بزرگ نقد ادبی شده است.
چخوف یکی از شخصیتهای ادبی بزرگ و جاودان ادبیات جهان است. این اثر با نام چخوف و با ترجمه علی بهبهانی به فارسی منتشر شده است.
زندگینامه نویسی شیوههای گوناگونی دارد: بعضی زندگینامهها مستندگونه و تحقیقی و همراه با اسناد و مدارک اند و بعضی دیگر شکلی روایتی و داستانی دارند و بیشتر رمان گونهاند و بعضی نیز با ترکیبی از این دو شیوه نوشته میشوند.
کتاب چخوف به شیوهای رمان گونه نوشته شده و خواننده را سخت مجذوب خود میکند. نویسنده کتاب، ظاهرا، در زندگی چخوف همانندیهایی با زندگی خود دیده و با چنان همدلی و صداقتی به نوشتن زندگینامه او پرداخته است که گویی، با نوعی ارتباط معنوی و همنفسی با او، وصف حال خویش را بازگفته است. نویسنده چون خود از قریحه سرشارقصه پردازی بهرهمند است بر اساس واقعیات به جای مانده از زندگی چخوف و نقل قولهای فراوان از منابع روسی و مکاتبات و خاطرات بستگان و دوستان، و به ویژه بررسی نامههایی که او به دیگران نوشته، اثری ناب و شیرین آفریده است.
خواننده از خلال توصیفهای جذاب و وقایعی که با ظرافت و ریزه کاریهای هنرمندانه بیان شده است در مییابد که چخوف 136 پیش در شهر کوچک تاگانروگ به دنیا آمد و به توصیه پدرش به مدرسه یونانیها رفت و دوران طفولیتش را به سختی گذراند. در ایام کودکی از پدرش کتک میخورد و بعد مجبور میشد دستی را که به او کتکزده است ببوسد. پنج برادر و یک خواهر داشت. در کودکی در مغازه خواربارفروشی پدرش کار میکرد. تا پایان تحصیلات دبیرستانی در زادگاهش ماند و در پانزده سالگی سخت بیمار شد و چون پزشکی آشنا مخلصانه معالجهاش کرد و دردش را شفا بخشید، تصمیم گرفت خود پزشک شود.
در بیست و چهار سالگی به اخذ دانشنامه پزشکی نایل آمد. در مسکو، با انتشار نوشتههای کوتاهی در روزنامههای فکاهی، زندگی ادبیاش را آغاز کرد و هنوز دانشگاه را تمام نکرده بود که به جرگه نویسندگان به نام روزنامه درآمد. چهار سال پس از کار طبابت درباره حرفه پزشکی و کار نویسندگی در نامهای به دوستی نوشت که طبابت «همسر قانونی» اوست و ادبیات «معشوقه»اش: «وقتی یکی خشمگینم میکند، شب را با دیگری میگذرانم.»
چیزی حدود هشتصد/هفتصد داستان کوتاه و چند رمان و نمایشنامه نوشت . داستانهای او بیشتر درباره آدمهای مفلوک و محروم و درمانده بود. در این باره گفته است: «انسان زمانی دارای خصلتی انیکتر خواهد شد که او را چنان که هست به خودش بنمایانیم» .
در جوانی سلامتیاش دچار اختلال شد و سل گرفت و به ناگزیر به آلمان و فرانسه رفت. دیدارهایی با تالستوی داشت و به پیروی از آرمانهای زمانه، همراه با گورکی و تالستوی مثلثی به صورت مظهر روسیه مستقل به وجود آورد. در سال ۱۹۰۴ بیماریاش چنان وخیم شد که به توصیه پزشکان به بادن وایلر آلمان رفت و سرانجام در ۴۴ سالگی در همان جا چشم از جهان فروبست.
این همه را البته ما آمیخته در روایتی بس پرکشش و دلچسب میخوانیم. در جایی مثلا آمده است: «آنتون در قبال تیره بختی تنگدستان بیعطوفت نبود؛ شفقت اوحد نداشت. اما احساس میکرد که روسها باید بکوشند تا از بند چکمههای خود ریسمانی بسازند و با آن صعود کنند. او، به جای تن دادن به گرایش سرشتی جلب ترحم، به… اراده و آموزش فرد معتقد بود. تحصیلات پزشکی اعتقادش را به نیروی کمال بخش دانش استوارتر هم میکرد…. به دلایل مالی، به فرستادن داستان برای مجلات فکاهی گونه گون ادامه میداد. سردبیران این نشریات داستانهای کوتاه و پرکشش میخواستند… رشتههایی فشرده و درهم تنیده با شخصیتهایی کودن، مضحکه بازان، زن به مزدان، مقامات دروغزن، بازرگانان دغلکار، مأموران مست، دندان پزشکان خام دست…».
و جایی دیگر در نامهای به یکی از دوستانش مینویسد: «… همت کن و داستانی درباره جوانی بنویس – سرف زاده، شاگرد سابق دکان… دانشجویی که صرفا برای آن که به ناچیزی خود پی ببرد، چنان بار آمده تا صاحبان مقام و مرتبه را ارج بدارد؛ دست کشیشان را ببوسد؛ اندیشههای دیگران را بپرستد؛ برای هر لقمه نان سپاس بگزارد… قیل و قال راه بیندازد؛ جانور بیازارد؛ از شام خانههای بستگان ثروتمند لذت ببرد؛ و به بیهوده در پیشگاه خدا و خلق ریا بورزد. درباره این جوان بنویس که چگونه بردگی را با فشار، قطره قطره، از خویش برون میچکاند و چگونه در بامدادی خوش برمیخیزد تا دریابد خونی که به رگهاش میدود دیگر نه خون برده، که خون انسانی راستین است.»
و در جایی دیگر، پس از سفری دراز و اقامت در خانهای که قرار بود برای تابستان در اختیار آنها باشد، میخوانیم: «اتاقها درندشت اند، اسباب و اثاث بیش از نیاز ما، همه چیز به غایت نیکوست، راحت، دنج. جاکبریتیها، زیرسیگاری ها… تنها خدا عالم است که میزبانهای مهربان ما فکر چه چیزها که برای ما نکردهاند. چنین کوشکی بیرون از مسکو دست کم پانصد روبل ارزش دارد. وقتی بیایی این جا میبینی ش. تا داخل شدیم، من کیف هام را خالی کردم و نشستم به لمباندن. یک جرعه ودکا زدم… و نمیتوانی تصور کنی چه قدر خوشایند بود نگاه کردن از پنجره به درختان سایه افکن و ساحل رودخانه… بلبلی میخواند اما من باور نمیکردم که درست میشنوم.»
و یا هنگامی که در کسوت یک پژوهشگر به ساخالین میرود و از وضع زندانیان و محکومان و شکنجههایی که به آن ها میدادند دیدار میکند:
«چخوف، که تشنه فرود آمدن به اسفل السافلین دوزخ ساخالین بود، درخواست کرد در یک جلسه تازیانهزنی حضور یابد. ترسمرده متهمی را مینگریست که پزشک معاینهاش میکرد (تا معلوم کند آیا میتواند نود ضربه تازیانهای را که بدان محکوم شده است برتابد یا نه) و همزنجیران او، با کنجکاوی بیمارگونهای، گرد شکنجهگاه در هم میلولیدند… شکنجهگر در یک سو میایستاد و محکوم را به شیوهای میزد که ضربه تازیانه بر تنش اریب فرود آید.
پس از هر پنج ضربه، به کندی به دیگر سو حرکت میکرد و رخصت میداد قربانی سی ثانیهای امان یابد. دیری نگذشت که موی قربانی بر پیشانیاش چسبید. پس از تنها پنج یا ده ضربه، گوشت او، که بر اثر ضربههای پیشین ورم کرده بود، سرخ و کبود شد… ناگهان گردنش به گونهای غیرطبیعی کش آمد، و صدای استفراغش را شنیدیم…
دیگر کلمهای نمیگفت: تنها مینالید و خس خس کنان نفس میکشید… چخوف بسی پیش از نودمین ضربه بیرون رفت و به خیابان آمد. فریادها، اما، در سراسر شهر همراه او کشیده میشد. به سوورین نوشت: تا سه چهار شب پس از آن رویداد، خواب شکنجهگر را میدیدم و نیمکت نفرت بار شلاق زنی را.»
کتاب مالامال از این گونه توصیف هاست و در واقع نشان میدهد که چرا زندگینامهنویسی و به ویژه زندگینامههای رمان گونه تا این حد در امریکا و کشورهای اروپایی هواخواه دارد و با اقبال گرم خوانندگان روبه رو میشود.
این نکته نیز گفتنی است که در آمریکا تاکنون چیزی حدود پنج هزار کتاب درباره لینکن، شانزدهمین رئیس جمهور امریکا، نوشته شده است و در همین سال گذشته نیز زندگینامه پرمایه دیگری درباره او انتشار یافته است. چرا ما نیز نباید به این شاخه پربار و معتبر ادبی اعتنای بیشتری نشان بدهیم؟ درباره نیما و امیرکبیر و مصدق وتختی و بسیاری دیگر از شخصیتهای علمی و فرهنگی و ملیمان چه کتابهای جذابی باید نوشت که هم حاوی واقعیات زندگی و فعالیتها و دستاوردهای آنها باشد و هم خواننده را سخت به شوق آورد و مجذوب خود کند؟
زندگینامهنویسان با پشتکار و نقب زدن و کندوکاو گوشههای پنهان زندگی و آثار یکی از شخصیتهای مورد نظر خود چیزی نو میآفرینند و گاهی به احیای هنر و زندگی فراموش شدهای میپردازند و با دست و پنجه نرم کردن با یک هستی واحد، رنگارنگی و تنوع خصلتهای بشری را برای ما تصویر میکنند. خواننده با خواندن این نوع کتابها خود زندگینامههای بیشتری را از نظر میگذراند و تجربه میکند.
علی بهبهانی، با ترجمه و نشر این کتاب، خدمت ارزندهای به ادبیات امروز ما کرده است؛ انتخاب او بسیار سنجیده است و کتابی معتبر و مناسب برای ترجمه برگزیده است؛ ترجمه او ترجمهای نزدیک به اصل است و امانت کامل در ترجمه را رعایت کرده است تا سبک نویسنده را به فارسی منتقل کند. شیوه ترجمه نزدیک به اصل و رعایت کامل امانت در ترجمه کاری بسیار ظریف و حساس است و گاهی موجب میشود تا واژهها و عباراتی به قالب زبان اصلی بیان شود؛ اما ترجمه علی بهبهانی، در این تجربه، موفقیت آمیز است و، به جز چند مورد جزئی، توانسته است ترجمهای روان و دلپذیر ارائه دهد.
کتاب چخوف نمونه برجستهای از هنر زندگینامه نویسی است، نمونهای که چه بسا بتواند نویسندگانی را بر سر شوق آورد و آنها را برانگیزاند تا در این زمینه هم آثاری بر گنجینه ادبیات امروز ما بیفزایند.
کتاب چخوف
نویسنده : هانری تروایا
مترجم : علی بهبهانی
انتشارات ناهید
۴۷۹ صفحه