پرخوری هم یک نوع اعتیاد است
من پرخوری را در ردیف اعتیادها قرار میدهم، زیرا شخصی که دائما میخورد معمولا از غذا به عنوان آرامبخش استفاده میکند، درست مثل تزریق دائمی داروهای آرام بخش. اغلب آدم پرخور، به خاطر گرسنگی غذا نمیخورد. او به دلیل تکانشی غیر قابل کنترل میخورد- تکانشی که در تنهایی (وقتی مجبور است با خودش باشد) به او حمله میکند .چاقی او که بر اثر پرخوری است. به نظر میرسد لایههایی واقعی از عایق، در مقابله با رنج به وجود میآورد. به همین دلیل افراد چاق، بعضی اوقات در درمان بیماران مسالهساز هستند.
تنش صعودی و نزولی، به خصوص در معالجه افراد چاق یا کسانی که اضافه وزن دارند، کاملا آشکار است. خیلی از افرادی که اضافه وزن دارند وقتی برای اولین بار برای درمان مراجعه میکنند، به طور خاص مضطرب نیستند. رنج آنها با هر آن چه توانستهاند خود را با آن اشباع کنند، مثل داروهای مخدر، یا غذا به حالت کمون درآمده است. آنچه آنها با اشباع معدهشان میکوشند مخفی کنند خود واقعیشان است. احساساتی واقعی که اگر لحظهای از مراقبت از آنها به وسیله غذا غفلت شود. آماده غلیان خواهد بود. این تنش فرونشانده شده، اکثرا به عنوان تنش احساس نمیشود، بلکه بیشتر احساس خلا و تحلیل رفتن است که در قالب گرسنگی ظاهر میشود. بیماری گفت: «غذا میخورم تا بتوانم تنشی را که مرا میخورد به عقب برانم تمام زندگیام نقشه کشیدن برای وعده غذای بعدی است. خانوادهام چیزی برای عرضه به من نداشت و من مجبور بودم غذا را جایگزین تمام چیزهایی بکنم که نداشتم. غذا، تنها چیز دلپذیری بود که مادرم به من میداد». این بیمار برای مقابله با احساس تمام آنچه در خانوادهاش برایش خوشایند بود به خوردن پناه میبرد. وقتی از شخص پرخور غذا را که سنگر دفاعی اوست میگیرند، تنش بالا رونده در او ظاهر میشود. برای مثال در طول هفته اول درمان، وقتی به بیمار اجازه داده نمیشود زیاد غذا بخورد، همزمان دیگر سنگرهای دفاعی او نیز به وسیله درمانگر تضعیف میشود، شخص کاملا دچار اضطراب میشود. شروع به دیدن خوابهایی میکند که در گذشته هرگز ندیده است، نمیتواند آرام و ساکت بنشیند و به زودی حتی اگر هم بخواهد نمیتواند غذا بخورد، به این دلیل که احساسات او که در حال بالا آمدن هستند به قدری قوی هستند که مانع فرو بردن غذا میشود. بنابراین، بیمار در سه هفته اول بدون هیچ تلاشی مقدار زیادی وزن از دست می دهد.
وقتی شخص بیش از آن که لازم است میخورد، مسلما آن چه خورده میشود، غذا نیست، بلکه چیزی سمبلیک است. بعضی بیماران پرخوری را نوعی اشباع خلا درونی میخوانند که در آن حالت، شخص مجبور نیست زندگی تهی و پوچش را احساس کند.
بعضی دیگر بر این عقیدهاند که کودک کوچک سرخورده درونی، همچنان نیازهای دهانی کودکانهای دارد که باید آنها را برآورده کند. بیماری این حالت را چنین وصف میکرد: «من به خاطر آن کودک کوچک محروم میخورم».
با وجود این پرخوری فقط ارضای نیازهای دهانی روانی مبهم نیست. در مورد هر شخص چاق، شرایط خاص او تعیین کننده است. بنابراین، کسی که در حال حاضر پرخوری میکند، ممکن است در کودکی از پستان مادر محروم شده باشد؛ در مورد دیگری میتواند به این دلیل باشد که تنها اوقات رضایتبخش دوران کودکیاش، ساعات صرف غذا بوده، عوامل زیادی ممکن است موجب پرخوری شود.
به طور قطع، آن چه باید به خاطر سپرد این است که خوردن (همچون رابطه جنسی تکانشی) مفری برای انواع مختلف نیازها است. غذا دردها را تسکین میدهد. این دردها ممکن است هیچ ربطی به محرومیت از غذا، در دوران اولیه زندگی نداشته باشد. بنابراین برخورد با مشکل پرخوری به طور اخص در اکثر موارد درمان بیفایده است. شخص ممکن است به جای مخدرها، برای تسکین درد از غذا استفاده کند و این میتواند صرفا به دلیل شرایط فرهنگیای باشد که شخص در آن رشد یافته، فرهنگی که تاکید زیادی به خوردن دارد، در صورتی که مواد مخدر را به شدت تحریم میکند. روان رنجور خواستههایی دروغین دارد. برخورد با این خواستههای دروغین از نظر درمانی به معنی عدم توجه به خواستههای واقعی است.
برای مثال، زنی در درمان اولیه گزارش میداد که ناگهان در طول هفته گذشته شروع به پرخوری کرده است. خوابی دیده بود:
«مادرم در حالی که چاقوی قصابی در دست دارد در آسمان شناور است، آماده است که چاقو را به طرفم پرتاب کند. به شدت وحشت زدهام و سعی میکنم فرار کنم. تظاهر میکنم خودم نیستم، بلکه فقط غول زشت و بی قوارهام- اما فایدهای ندارد. او میخواهد به من حمله کند که از خواب بیدار میشوم.
او را مجبور میکنم خود را در احساسی که در رویایش داشته غوطهور سازد و آن را طوری تعریف کند که گویی همین حالا اتفاق افتاده است. او وحشتی را که در خواب احساس کرده بود دوباره تجربه میکند و سپس میتواند تمام آن تصویر را ببیند: مادر بیمار، زنی بود که احساس مالکیت شدیدی نسبت به شوهرش داشت. او همیشه دلش میخواست تنها موجود جوان، طناز و مرکز توجه خانه باشد تا بتواند با جذابیتش توجه پدر را به خود جلب کند. در دوران اولیه زندگی، این بیمار احساس کرده بود مادرش نمیخواهد او زیبا و آراسته باشد. دختر جوان برای جلوگیری از حسادت مادر، روز به روز چاقتر میشد و قسمت اعظم زندگیاش را به همان شکل گذراند. او رقابت مادر را احساس کرده بود و فریاد بنیانی او این بود: «عصبانی نشو مادر، من نمیخواهم پدر را از تو بگیرم!» یعنی چیزی که او سعی داشت با چاقیاش به آن جامه عمل بپوشاند. چاقی و زشتی وسیلهای بود که او با آن، ترس از مادر را انکار میکرد. زمانی که این احساس هفته گذشته او را مورد تهدید قرار دا د و هر آن ممکن بود به سطح آگاهی نفوذ کند، او دوباره شروع به پرخوری کرد تا به این وسیله آن احساس را از خود دور کند. بنابراین آراستگی و تناسب اندام تهدیدی اساسی برای زندگی اش محسوب میشد. بیقوارگی برای او، سنگری دفاعی بود و تا زمانی که این احساسات مرکزی احساس نمیشدند، هیچ اندازه از درمانهای گذشته و برنامههای رژیمی نمیتوانست به طور جدی تغییری در اضافه وزن او بدهد.
بعد از این که او این تجربه اولیه را احساس کرد، توانست به راحتی زندگی دوران کودکیاش را به یاد بیاورد، زمانی را که فعال، پرانرژی و حتی چابک بود. او فهمیده بود مادرش واقعا دلش نمیخواهد او سرزنده باشد و تقریبا به طور حساب شدهای زندگی را در وجود پرنشاط او میکشت. او تسلیم این شرایط شده و به زودی با کمک غذا، هر احساس و هیجانی را در درون به عقب رانده و سرکوب میکرد. بعد از درمان اولیه، او بدون هیچ تلاشی لاغر شد.
همین صحنه خاص نشان میدهد که مشکل اضافه وزن میتواند چقدر پیچیده باشد. بعضی از زنها از جذاب به نظر رسیدن وحشت دارند. زیراممکن است این جذابیت، به فعالیت جنسی منتهی شود. بعضی دیگر پرخوری میکنند، چون غذا قابل دسترسی است، اما عشق نیست. بعضی از افراد روان رنجور، پرخوری میکنند. چون نمیخواهند با این احساس که کسی وجود نخواهد داشت تا خلا آنها را پر گند. روبرو شوند. آنها همیشه خود را در «حالت اشباع» نگاه میدارند تا احساس عدم اغنا نکنند. به علت نداشتن آن چه که آنها در دوران اولیه زندگیشان بدان نیاز داشتهاند، به این نتیجه میرسند که غذا تنها چیزی است که میخواهند. بیماری پرخوری خود را چنین توصیف میکرد: «من هرگز در جسمم حضور نداشتم زیرا رنج اغنا نشدن نیازهایم غیر قابل تحمل بود. بنابراین در مغزم زندگی میکردم و جسمم را با غذا انباشته میکردم تا آن آزردگی فرساینده را تسکین دهم!»
طبق ضرب المثلی معروف: «در درون هر انسان غیرواقعی، انسان واقعی وجود دارد» .شخص چاق در واقع بعدی غیر واقعی از خود به دنیا ارائه میدهد. او با اثبات خود غیر واقعیاش سعی در حفاظت از خود واقعی و دور نگاه داشتن آن از معرض مخاطرات دارد. من پی بردهام روان رنجور هر قدر بدنی بهنجارتر داشته باشد به واقعیت و رنج خود نزدیکتر است. بنابراین، اولین دستور العمل در کار معالجه اولیه شخص پرخور، گرسنه نگاه داشتن اوست؛ به گونهای که این گرسنگی بتواند جبهه غیر واقعی او را از بین ببرد. در طول این دوره باید او را تقریبا مثل یک معتاد تحت نظر گرفت. زیرا سنگر چاقی برای ساخت روانی- فیزیکی او ضروری بوده و احتمال دارد او در هر رژیمی تقلب کند، درست مثل معتادی که وقتی سنگرهایش مورد تهدید قرار میگیرد و شروع به تخریب میکند، احتمالا به مخدر روی میآورد.
پرخور، تا زمانی که بیشتر نیازهای واقعیاش را احساس نکرده، در معرض خطر خواهد بود. بیماری میگفت: «اگر لاغر شوم و زندگی بهتر از آن چه در زمان چاقیام بود نباشد، واقعا امیدم را از دست خواهم داد. در چاقی، امید لاغر شدن وجود دارد. علاوه بر این میتوانم احساس کنم این چاقی است که موجب سرخوردگی اجتماعی من است، نه خود من». امیدی که در چاقی وجود دارد، در مورد هر شخص متفاوت است. زن جوانی منتظر بود آن قدر چاق شود تا بالاخره مادرش متوجه شود او دچار مشکلی است و به او پیشنهاد کمک کند. دیگری میگفت باید چیزی باشد که او چشم امید به آن بدوزد و آن چیز برای او غذا بود. زندگی او بدون وعدههای غذایی واقعا خالی بود.
الزاما نیاز حاد به هر چیزی، به خود آن چیز ارتباط ندارد. تنها راه جلوگیری از اشتهای حریصانه، خلاصی از شر نیازهای قدیمی است.
پزشک معروفی در کتابش درباره چاقی چنین بیان میکند: «باید به بیمار، تغذیه صحیح را آموزش داد». این پزشک اصرار دارد بیمار مقدار کالری موجود در هر غذا را بیاموزد، اما حتی در این صورت هم، با کمال تاسف، شاهد هستیم پرخوری به طور غمانگیزی ادامه مییابد. ممکن است او بقیه عمرش را مجبور شود مراقب خود بوده و خود را کنترل کند. خیلی از بیماران من میتوانند حتی بخش و عبارت خاص مربوط به کالری موجود در غذاها را نقل قول کنند و در عین حال هر شب در حالی که آمار تعداد کالریها در مقابل چشمانشان در حال رقص است، به طرف یخچال بروند. در حقیقت تمایل به امتحان هر نوع رژیم مد روزی از طرف شخص پرخور شاهدی بر امید غیرواقعی آنها است.
تا زمانی که شخص پرخور خود را با غذا و رژیمهای مختلف سرگرم میکند. مجبور نخواهد شد با واقعیت مشکل خود روبرو شود. به همین دلیل در رابطه با مشکل پرخوری هیچ روش انحرافی نمیتواند موفق باشد. آن دسته از افرادی که با مشکل پرخوری از بعد رژیم غذایی برخورد میکنند و سعی دارند آن را با قرص و آمپولها و تکنیکهای خاص از بین ببرند. فقط به جسم پرداختهاند. برخورد صرف روانشناسانه با مساله، در جهت عکس، دچار خطاست.
هر برخوردی به جز برخورد روان، فیزیولوژیکی در نهایت محکوم به شکست است. در واقع، همکاری که با یک تیم از دکترهای متخصص رژیم غذایی کار میکرد، اظهار داشت احتمال بازگشت به پرخوری بین بیماران آنها درست به اندازه درصد بازگشت به اعتیاد، در بین معتادان است.
ممنون بابت مقاله. خیلی از چیزایی که نوشته شده بود رو در خودم میدیدم و خودم باور دارم که به غذا خوردن معتاد شدم. ولی ترک هر اعتیادی نیاز به محیطی با آرامش داره که همیشه محیا نیست و همین عدم آرامش هم باعث استرسی میشه که به نوبع خودش باعث پرخوری میشه.