زندگینامه الکساندر گراهام بل (به مناسبت سالگرد ثبت اختراع تلفن توسط او)
ترجمه محمد هومن
امروزه این نکته را مسلم فرض میکنیم که موفقیت، به تخصص و دقت و تمرکز ذهن در یک موضوع بستگی دارد. در زمان گراهام بل نیز مردم چنین میانگاشتند. مارک تواین-نویسنده امریکایی-چنین نوشت: “تمام تخم مرغهای خود را در یک سبد بگذارید، و از آن سبد مواظبت کنید”.
بنابراین ممکن است تصور کنیم که بل هم با برنامه تمام تخممرغها در یک سبد، به موفقیت دست یافت. خوشبختانه او چنین کاری نکرد، وگرنه هرگز تلفن را اختراع نمیکرد.
طبع بل نمیتوانست برای زمان درازی، بر روی “یک سبد” متمرکز شود. در سراسر عمر، از اشتیاق کودکوار او نسبت به تنوع و کنجکاوی در مورد هرچیز، کاسته نشد. پدر زن آیندهاش، وی را سرزنش میکرد که هر کار تازهای که نظرش را جلب میکند، به دنبال آن میرود؛ ولی هیچ کدام را به سامان نمیرساند که به دردی بخورد. و درست پنجم ماه پس از این سرزنش بود که بل اختراع تلفن را به ثبت رساند. بل ویژگی دیگری داشت که این خصلت را جبران مینمود. هنگامی که به موضوعی علاقهمند میشد، فقط به آن میاندیشید. او زمانی نوشته بود: ذهن من چون به موضوعی کشانده شود، فقط بر همان موضوع متمرکز میگردد و در این هنگام، هرچه در گیتی است-از جمله پدر، مادر، همسر، فرزندان و زندگی-در ذهنم واپس مینشیند و جلوهای ندارد.
ادینبورگ، زادگاه بل، سالیان دراز، پس از لندن، از لحاظ فرهنگی دومین شهر امپراتوری انگلستان به شمار میرفت. سنت ارجمند دیوید هیوم در فلسفه، آدام اسمیت در علم اقتصاد، رابرت برنز و سر والتر اسکات در ادبیات، جیمز هاتن در زمین شناسی و توماس تلفرد در مهندسی، تأثیر شایانی بر بل خردسال گذاشت. ویژگی ذهن اندیشمندان ادینبورگ، تنوع فراوان بود. فرزند دیگر ادینبورگ، رابرت لویس استیونسن بود که سه سال از الکساندر بل کوچکتر بود. این بیت او نیز گویای همین روحیه است:
در انبان گیتی، هرچیز بخواهی مییابی
به یقین
همگان باید همانند سلاطین، شادمانه به سر بریم.
خانواده بل، مظهر روحیه ادینبورگ بودند. پدر الکساندر، سخنوری ورزیده و نیز معلم سخنوری بود و سلوکی دلپسند داشت. سالیان دراز، پژوهشی را دنبال میکرد. در سال ۱۸۶۴، پژوهش وی به نتیجه رسید و نظام جدیدی را تدوین نمود که آن را گفتار تصویری نامید. الکساندر هنوز به بیست سالگی نرسیده بود که در این زمینه ورزیده شد و در ادینبورگ و لندن کوشید تا این نظام را به زبانشناسان و آواشناسان بشناساند. زبانشناسان آن را گام مهمی به پیش دانستند.
مادر الکساندر-الیزا-نیز جنبه دیگری به شخصیت پسر خود بخشید. با اینکه شنوایی او بسیار کم بود، پیانو را با زبردستی مینواخت. برای شنیدن صدای پیانو، لولهای به منزله گوشی درست کرده بود و یک لبه آن را به گوش خود میچسباند و لبه دیگر آن را بر روی جعبه تشدید پیانو قرار میداد. تعلق خاطر میان مادر و فرزند، بسیار بود. الکساندر نیز در نوازندگی پیانو، استعداد خود را نشان داد، و مدتی با یک استاد به کار پرداخت و در این سودا بود که نوازندهای نامآور شود. اما دیری نپایید که استاد در گذشت و رؤیای الکساندر نقش بر آب شد.
با علم نیز سرگرم بود. نمونه گیاهان گوناگون را گرد آورد و بیهوده کوشید فهرست نام گیاهان را از بر کند. یک چند نیز به جانورشناسی روی آورد. در تکنولوژی نیز استعداد خویش را آزمود. پدر یکی از همبازیهای او آسیایی داشت که پیرامون آن با صفا، و برای بازی کودکان مناسب بود. روزی آسیابان، آن دو کودک را دید که از جستوخیز خسته شدهاند. به آنان گفت به جای این بیهوده کاری، کار سودمندی انجام دهند، مثلاً به پوست کندن غلات بپردازند. الکساندر از این فرصت سود جست و بر آن شد که با دستگاه پوستکنی غلات تجربه اندوزد. الکساندر، سالها پس از آن نوشت: “این دستگاه نخستین شوق به اختراع را در من برانگیخت”.
بدینسان، الکساندر در میان مجموعهای از سرگرمیها میچرخید: آواشناسی، فیزیولوژی، نوازندگی پیانو، سخنوری، پرواز پرندگان و تکنولوژی.
پیشامدی که بل را ناگهان به جلو راند این بود که در سال ۱۸۶۳، پدرش، او و برادرش ملویل را واداشت که طرحی را به انجام برسانند. الکساندر ۱۶ ساله بود. پدر به طور جدی، او را به مطالعه و پژوهش واداشت و دموکراسی سیاسی و اجتماعی را در گوش او زمزمه کرد. نتیجه این کار را الکساندر بدین صورت نوشت: “از صورت پسر بچه به درآمدم و برای خودم آدمی شدم”. الکساندر از همسالان خود گوشه گرفت و بیش از همیشه در خانه به سر میبرد. و اگر او را پسر بچهای به حساب میآوردند، ناراحت میشد. پدرش به او و ملویل تکلیف کرد که اسباب تولید آواهای گفتار را که به تازگی در لندن دیده بودند، بسازند. آنان پس از بررسی حنجره گوسفند، نمونهای از اندامهای گفتار ساختند که به وسیله اهرم کار میکرد. با فوت کردن داخل لولهای، صداهای گنگی از آن بر میخواست. این طرح، آتش شوق الکساندر را فروزانتر کرد و به ساز و کار گفتار بیشتر علاقهمند شد.
شرارههای اشتیاق الکساندر هنگامی بالا گرفت که وی مزه استقلال را چشید و به عنوان آموزشگر جوان، دو سال در مدرسه پسران به تدریس پرداخت. الکساندر بل دریافت که پدیده صدا، اساس فیزیولوژیک دارد.
در این هنگام، بل از یک آواشناس انگلیسی در لندن شنید که هرمان هلمهولتس آلمانی، پیشتر به همین کشف رسیده است. اما بل ۱۹ ساله نیز خودش این راه را یافته بود و همین امر، برای او غرور آفرین بود. از این مهمتر، بل از دستگاه هلمهولتس برای مرتعش ساختن هر یک از دو شاخه دیاپازون الهام گرفت. بل به دوستان خویش گفته بود که بالاخره روزی، کسی موفق خواهد شد گفتار و موسیقی را از راه تلگراف انتقال دهد. بل سپس در یک مدرسه ابتدایی پسران در ادینبورگ به تدریس پرداخت و در عین حال، با انواع باتری و وسایل تلگراف ور میرفت.
برادر کوچک او-ادوارد-به بیماری سل درگذشت و پدر و مادر او تنها شدند، از این رو الکساندر که بیست ساله بود، به آنان پیوست و به حرفه پدران خود، یعنی آموزش آواشناسی و سخنوری پرداخت.
در سال ۱۸۶۸، برای نخستین بار، مهارت خود را در آموزش گفتار به چهار کودک ناشنوا آزمود. شاید ناشنوایی مادرش سبب شده بود که نسبت به کودکان ناشنوا، احساس خاصی داشته باشد. به مدد روش گفتار تصویری و قابلیت بل، کودکان با اشتیاق و سریع، سخن گفتن آموختند. بدینسان، بل حرفه واقعی خویش را یافت. حتی پس از اختراع تلفن نوشت: “نکتهای که هر روز به آن ایمان بیشتری پیدا میکنم این است که تا آخر عمر، علاقه به ناشنوایان از دل من بیرون نخواهد شد”.
در واقع، او را باید “معلم ناشنوایان” نامید، زیرا تا آخرین روزهای زندگی این پیشه را رها نساخت.
موسیقی نیز به منزله یکی از علایق او بر جا ماند. با نواختن پیانو، پدیده ارتعاش همزمان، نظر او را جلب کرد و چندی در مورد آن اندیشید و به نتایجی نیز رسید. اما رویدادهای دیگری، او را از این راه باز آورد و پژوهشهای وی ناتمام ماند.
در سال ۱۸۷۰، برادر بزرگتر وی-ملویل-به بیماری سل درگذشت. پدر وی که سفری به آمریکا داشت از آب و هوای فرحبخش بوستون خوشش آمد و برای اینکه الکساندر را از چنگ بیماری و مرگی که دو برادر دیگر گرفتار آن شده بودند، رهایی بخشد، او را به بوستون برد و در آنجا اقامت گزید.
سفر بل به بوستون، بسیار مهم بود، زیرا بوستون پایگاه اصلی علم و تکنولوژی، و از جمله الکتریسیته بود.
بل در بوستون پر و بال گرفت. در آنجا نیز به شاگردان ناشنوا آموزش داد و نتایج ارزندهای به بار آورد. مدارس مختلف از او خواستند تا روش خود را در آنجا اجرا کند. در سال ۱۸۷۳، به دانشگاه بوستون راه یافت و استاد فیزیولوژی گفتار شد، و بدین وسیله، در محافل دانشگاهی، پایگاهی به دست آورد.
در این زمان بل، تا حدی وقت فراغت داشت تا علم و اختراع را دنبال کند.
روشنفکران بوستون، از او دعوت کردند تا برای آنان سخنرانی نماید و یکی از آنان رو نوشت کار تازه جان تیندال، درباره صوت را به او داد. بل همچنین خبردار شد یک دست کامل از دستگاههای هلمهولتس در انستیتو تکنولوژی ماساچوست (ام.آی.تی) وجود دارد. در یک گردهمایی درباره اصول مدارس ناشنوایان، مقالهای ارائه داد و گفتار را از لحاظ علمی، به عنوان “حرکت صرف هوا”، و یک رشته حرکتهای موجی توصیف کرد. چندی بعد، سخنرانی تیندال را در بوستون، با عنوان “تئوری حرکت موجی نور” شنید.
بل، روز درس میداد و شب به پژوهش و مطالعه میپرداخت. در بهار ۱۸۷۴، در انستیتو تکنولوژی ماساچوست در باب آموزش گفتار به ناشنوایان، سخنرانی کرد که با استقبال فراوان روبهرو شد.
به دنبال این سخنرانی، از او دعوت شد که از وسایل و آزمایشگاههای انستیتو استفاده کند. این رویداد باعث شد که توجه بل، به آکوستیک معطوف بشود. به ویژه یک دستگاه، نظر او را جلب کرد، زیرا گفتار او را “تصویر” میکرد. این دستگاه “فوناتوگراف” نام داشت و دارای پردهای بود که موی زبری به آن وصل شده بود و هنگامی که در اثر آوای گفتار مرتعش میشد، منحنی موجداری را بر روی شیشه دودی رسم میکرد.
در تابستان، هنگامی که بر فراز تپهای، رودخانه را تماشا میکرد، مجموعهای از مفاهیم گوناگون در ذهن او جولان مینمود: ارتعاش صداهای مختلف که در فوناتوگراف از یک نقطه میرسید و به صورت خط موجدار به نمایش در میآمد؛ قدرت شگفتانگیز امواج صوتی را که از استخوانهای کوچک گوش حرکت میکند: جریانهای الکتریکی موجی مختلط که از یک سیم میگذرند. ناگهان کلاف این اندیشههای از هم جدا، به هم پیوست و به کشف بزرگی انجامید: اصل بنیادی تلفن.
اساس تلفن چیزی نبود که پیش از او، حتی نیم قرن پیشتر به ذهن خطور نکرده باشد؛ چرا پیش از آن، کسان دیگری به این نتیجه نرسیده بودند؟ شاهد هر متخصص الکتریسیته، هنگامی که این خبر را شنیده است این سؤال به ذهنش آمده است. فیزیکدان نامدار، جیمز کلارک ماکسول، همشهری بل، در سخنرانی خود، به این پرسش چنین پاسخ گفت: “من تلفن را به منزله نماد مادی توسعه شاخههای مختلف دانش بشری میدانم که دست به دست هم داده و راه را برای اختراع تلفن، هموار کرده است.”
بل، دل در گرو عشق شاگرد 17 ساله خود نهاد. در تابستان و پاییز سال 1875، موافقت پدر و مادر دختر را گرفت. زیرا دختر کوچکتر از آن بود که در این مورد بتواند تصمیم بگیرد.
پس از گذراندن ماه عسل طولانی در لندن و اسکاتلند، در واشنگتن نزدیک خانه پدر و مادرزن اقامت گزید و آزمایشگاه شخصی خود را در آنجا بنا نهاد. بل میخواست “کارخانه اختراع” ادیسون را در مقیاس کوچکتر برپا کند. اما برداشت او از اختراع کاملاً با برداشت ادیسون فرق میکرد. ادیسون علاقهمند بود نیازهای روز را تشخیص دهد و راهی برای رفع آن بیابد. اما بل بیشتر میکوشید پدیدههای فیزیکی را کشف کند و سپس راهی برای استفاده از کشف خود بیابد. برای مثال در سال 1873 کشف شده بود که عنصر سلنیوم خاصیت شگفتی دارد: رسانایی الکتریکی این عنصر با افزایش شدت تابش نور بر آن، افزایش مییابد. بل به این اثر علاقهمند شد و به این فکر افتاد که اگر بتوان شدت نور را با امواج صوتی متغیر ساخت، آنگاه میتوان این نور متغیر را از فاصلهای دور بر سلنیوم تاباند و انتقال صدا را بدون به کارگیری سیم رابط عملی ساخت.
بر همین مبنا، در سال 1880، بل با همکاری یک جوان، فوتون را ساخت.
بل تا پایان عمر بر این عقیده بود که فوتون، بزرگترین اختراع او به شمار میرود، حتی بزرگتر از اختراع تلفن. شاید این گفته بدان معنی باشد که بل نمیخواست 29 سالگی را اوج نوآوری خود بداند. ولی در فوتون، بردی در حد چند ده متر داشت و نمیبایست مه، باران، برف، دود یا مانعی در راه آن میبود. بنابراین، دستگاه یاد شده، ارزش بازرگانی نداشت. در سال 1881، بل نیز مانند ادیسون بنا به نیازی، دست به اختراع زد. به پرزیدنت جیمز گارفیلد سوءقصد شد و جراحان نمیدانستند گلوله در کجای بدن جای گرفته است. برای یافتن گلوله، بل دو دستگاه ساخت شبیه دستگاههایی که امروزه برای آشکار سازی معادن به کار میرود. اما گلوله در عمق بدن گارفیلد فرورفته بود و نمیتوانست بر این آشکارساز-که مبنای القای مغناطیسی و ایجاد جریانهای الکتریکی کار میکرد- تأثیر بگذارد. بنابراین، پزشکان از یافتن گلوله ناامید شدند و گارفیلد نیز درگذشت.
چهارده سال پس از این واقعه بود که پرتوهای ایکس به وسیله رونتگن کشف شد.
در تابستان همان سال فرزند نوزاد بل به بیماری دستگاه تنفسی درگذشت. همین موضوع باعث شد که بل، ژاکت خلأ را اختراع کند. ژاکت خلأ محفظهای آهنی بود که بیمار در آن قرار میگرفت و تنها سرش از آن بیرون میماند و تلمبهای فشار هوای درون محفظه را به طور منظم کم و زیاد میکرد و از این راه به انبساط و انقباض ششها میانجامید. این دستگاه، پنج دهه بعد تکمیل شد و برای افرادی که به فلج مبتلا بودند به کار گرفته شد. در اوایل دهه ۱۸۸۰ بل با همدستی چند تن، فونوگراف ادیسون را که کارایی چندانی نداشت، کامل کرد و پولی را که از بابت حق اختراع آن بدست آورد، وقف پژوهش در زمینه ناشنوایی کرد.
بل، به زندگی پرماجرای خود ادامه میداد، ولی برای چند سال، فعالیتهای دیگری داشت و کمتر به اختراع میپرداخت.
بل، زمان درازی نیز به ماجرای پرواز پرداخت. بالهایی درست کرده بود و آنها را میآزمود. در سال ۱۸۹۶ به خبرنگاری گفت: “من ایمان دارم که در همین چند سال آینده برای آدمی میسر است که شام را در ساعت ۷ یا ۸ بعدازظهر در نیویورک و صبحانه را در صبح روز بعد در ایرلند یا انگلستان بخورد”.
هرچند بل مانند ادیسون بیشتر به پژوهشهای علمی میپرداخت، از پژوهشهای نظری نیز غافل نبود. پنج گزارش در مورد وراثت به فرهنگستان ملی علوم ارائه داد و بزرگترین جایزه فرهنگستان را گرفت. در برخی موارد، در کنار اختراع، به پژوهش نظری در همان موضوع میپرداخت. تلفن را به منزله دستگاه سنجش شنوایی برای تعیین میزان شنوایی به کار بست. اصولاً مهمترین پژوهشهای او، به ناشنوایان مربوط میشود. وی دلایلی عرضه داشت که ناشنوایی از راه وراثت نیز منتقل میشود.
بدین گونه، هنگام که در سال ۱۹۲۲ درگذشت، چنان که خود گفته بود، به جهان و همه چیز آن عشق ورزیده و در هر زمینه که کند و کاو کرد شادمانی برای انسانها به ارمغان آورد.