چگونه با مشکل خودکم بینی و حس حقارت مبارزه کنم؟
برای اینکه بتوانیم به زبانی سادهتر، مایههای اصلی حقارت و علائم ظاهری آن را دریابیم این مشخصات را در دو گروه متمایز از یکدیگر قرار میدهیم. آن دسته از واکنشها و ویژگیهای رفتاری فرد را که از آموزش و پرورش غلط دوران کودکی سرچشمه گرفتهاند، در گروه اول قرار میدهیم و آنها را نشانههای خفیف مینامیم. اما در گروه دوم، که در شماره آینده مجله به آن میپردازیم، به بررسی انفعالات حاد روانی ناشی از تجارب نامطلوب و فشارهای شدید عاطفی میپردازیم و انعکاس آنها را در رفتارهای ظاهری فرد، با عنوان کلی نشانههای اصلی مشخص میکنیم.
نشانههای خفیف حقارت
- تلاش سخت و پیگیر برای هدفهای نامعین، بیهوده و یا غیر عقلانی.
- احساس ترس یا شرم در مواجهه با دیگران و دوری و گوشهگیری از مردم
- حساسیت مفرط و احساس خواری و حقارت نفس
- دید سطحی و احتراز از تعمق، که عموما همراه با آرامش و لاقیدی مفرط مشاهده میشود.
- دورههای متناوب خاموشی و هیجان و پرحرفی
- بدبینی، بیزاری و افراط در خردهگیری و عیبجویی از دیگران
در زندگی روزمره، گاه با کسانی برخورد میکنیم که به نظر میرسد یک تحرک و تلاش دائمی، قرار و آرامش را از آنها سلب کرده است و اگر بیشتر کنجکاو شویم، میبینیم که هیچ گونه هدف معینی که به این همه شور و فعالیت جهت بدهد وجود ندارد. بلکه تنها محرک اصلی آنها شور و التهابی است که از تزلزل درونی و عدم اعتماد نسبت به ثمربخش بودن فعالیتهایشان ناشی میشود. چنین انسانهایی هیچ گاه از نتیجه تلاشهای خود راضی نمیشوند و اعتقاد همیشگی آنها این است که باید باز هم بیشتر بکوشند. این تنها واقعیتی است که در بطن تمام تلاش ها و رقابتها و درگیریهای بدون قصد و هدف معین نهفته است.
این بیقراری و اضطراب عموما از ترسی درونی مایه میگیرد که خود ممکن است علل و زمینههای بسیار متفاوت داشته باشد. مثلا ممکن است احتمال از دست دادن مقام یا شکست در تجارت و یا فرض عدم توفیق در مسیر تلاشهای آینده، مایه اصلی اضطراب باشد. یا تصور ابتلا به یک بیماری لاعلاج، غمخواری به خاطر دوستان و نزدیکان و خود را شریک مشکلات و گرفتاری دیگران دانستن و وحشت از افشای خطا یا گناهی پنهانی نیز شخص را دچار تشویش و نگرانی دائمی می سازد. واکنش شخص در برابر این انگیزههای درونی، درست شبیه حالت موشی است که در فضای پرپیچ و خم قفسی اسیر شده باشد. رفتار موش در چنین شرایطی نشان دهنده نگرانی و مراقبت شدید و دائمی است.
علت عمده اغلب بیخوابیها نیز همین تشویش و عدم آرامش درونی است زیرا ترسی که ازا عماق ضمر پنهان فرد ریشه میگیرد، ساعات شب و روز او را آشفته و پریشان میسازد.
هر آدمی در قبال مسئولیتهای فردی و اجتماعی و ستیز و تعارض محیط نیاز به پناهگاهی دارد که در پناه امنیت آن مشکلات را به دست فراموشی سپرده خاطر خود را آسایش و تسکین بخشد. این حریم امن برای بسیاری از افراد کانون خانواده است. ما معمولا در پایان تلاش و گرفتاری روزانه به خانه و کاشانه خود بازمیگردیم تا در حصار اطمینانبخش این مامن دوستی و یگانگی به سکون و آرامش درون دست یابیم.
تشویش و اضطراب، از نظر روانشناسی بیان کننده این واقعیت است که شخص، حریم امنی برای خود سراغ ندارد. همه جا و همه وقت سایه وحشتی ناشناخته را به دنبال خود میبیند و از بیم شکستها و رسواییهای نامعلوم در نگرانی و رنجی دائمی به سر میبرد.
این ترس و تشویش مربوط به هیچ حادثه پیشبینی شده یا قریب الوقوعی نیست. چه بسا که مایه اصلی این احساس رویدادی از گذشتههای دور باشد که خاطره از یاد رفته آن، همچنان در گوشهای از ضمیر ناخودآگاه فرد نهفته است. در هر صورت عدم اعتماد به نفس و تزلزل شخصیت یا به بیان دیگر احساس ضعف و حقارت، توجیه کننده گروهی از ویژگیهای رفتاریست که به صورت ترس، نگرانی، تشویش، اضطراب، بیخوابی، فعالیت شدید و بی آرام و تلاش بی هدف و نظایر اینها ظاهر میشوند.
ترس و نشانههای رفتاری ناشی از آن مانند حجب و کمرویی، خجالت، رمیدگی و امثال اینها، عموما از احساس بیزاری و نفرت دیگران نسبت به شخص از دوران کودکی و یا در زمان بلوغ به وجود میآیند. برای حجب و کنارهجویی در مناسبات اجتماعی نمیتوان مفهوم و انگیزه دیگری جز این تصور نمود.
ممکن است فرد در نقطهای از مسیر زندگی داخلی یا اجتماعی خود دچار احساس تحقیر و وازدگی شده باشد و این رویداد، اعتماد به نفس و منیت او را در هم شکسته باشد. وقوع چنین پیشآمدی سبب خواهد شد که این آدم همیشه در میان جمع و خصوصا در حضور افراد ناآشنا و غریبه از وجود خویش آگاه باشد و خود را دائما در معرض عیبجویی و ارزیابی دیگران حس کند.
چنانچه نزدیکی و مواجهه با دیگران برای فرد مشکل و یا نامطلوب باشد، بدان معنی است که روابط و مناسبات او با سایرین در گذشته منجر به تجارب تلخ و دردناکی شده و روحیه او را به کنارهجویی متمایل ساخته است و این در واقع بازتاب خارجی همین روحیه است که به صورت حجب و کمرویی یا بهتر بگوییم احساس وازدگی و حقارت در شخص بروز میکند.
ترس و کنارهگیری از مناسبات اجتماعی در بیشتر مواقع نشانه قاطع حساسیت شدید و خود کوچکانگاری است. اما اینکه اصلا چگونه کسی دچار این گونه واکنشهای تند عاطفی شده نسبت به ارزشهای انسانی خویش گرفتار شک و تردید میگردد، موضوع بسیار پیچیدهای است. تحمل طولانی احساس عمیق و دردناک گناه و سنگینی طاقتفرسای تحمل روابطی که تحقیر و تنفر، نکوهش و بیحرمتی و طرد و بیزاری بر آن سایه گستردهاند، بدون شک میتواند زمینههای بسیار مساعدی برای پرورش چنین احساساتی باشند.
هنگامی که احساس حقارت در ضمیر پنهان شخص نقش بسته و ماهیت عاطفی پیدا می کند، بازتاب آن در چگونگی روابط و مناسبات او با دیگران و قضاوت و ارزیابی فرد نسبت به خودش ظاهر میشود.
انعکاس خارجی این احساس در مردان عبارت است از دستپاچگی و اضطراب در گفتگو با ؟؟؟ خطا به دقت و وسواس در آراستگی ظاهر و وضع لباس، کفش، کراوات و امثال اینها و نیز حساسیت فوق العاده نسبت به نظر و عقیده دیگران درباره خود.
در زنان این عکس العمل به صورت مدپرستی، افراط در تغییر آرایش سر و صورت و رنگ مو و مدل لباس و کفش و جوراب به تبعیت از مد روز و همچنین تمایل به غیبت و عیبجویی از سایر زنان و تحقیر هم جنسان خود دیده میشود.
گاه به کسانی برمیخوریم که نسبت به همه چیز و همه کس خردهگیری و بهانهجویی میکنند. در نظر این افراد همه خطاکار و مقصرند و هیچ چیز وجود ندارد که بتواند رضایت خاطرشان را جلب کند. مشاهده چنین طرز تلقی و نگرشی در افراد نشانهای از یک واکنش چبرانی، در قبول آگاهی به حقارت خود است.
نگرش سطحی نسبت به مسائل و رویدادهایی که در اطراف انسان جریان دارند و گریز از تعمق فکری و درگیر شدن با درون و باطن قضایا از دیگر نشانههایی است که وجود حقارت را در شخص آشکار میسازد. در نظر این افراد هر نوع تلاشی جان کندن و درد سر بی فایده است. این گونه اشخاص را اصطلاحا قشری مینامند.
فراوانند زنان و مردانی که در هیجان بر غوغای زندگی، فارغ از هر گونه احساس مسئولیت و تعهدی، در آرامش و فراغت خیال به سر میبرند و دنیا از ورای اوهام مالیخولیایی خود مینگرند. شک نیست که استمرار این لاقیدی و تفاوتی مفرط نسبت به واظیف مردمی و احتماعی، به تدریج تاثرات و کششهای عاطفی را خاموش و آرام ساخته و سکون و آرامشی ظاهری به شخص میبخشد. در واقع آرامش ظاهری این افراد همان بی اعتنایی و رخوتی است که در نتیجه بیقیدی و گریز از مواجهه با مسئولیتها و تعهدات انسانی آگاه در زمینه روابط متقابل فرد و جامعه حاصل میشود.
گفتیم که پیدایش حالات تناوبی و متناقض در رفتار ظاهری شخص نیز نشانهای از حقارت درونی اوست. گاه به بعضی افراد برمیخوریم که لحظهای به شدت افسرده و خاموش و غرق در خویشند و لحظهای دیگر غوغای نشاط و پرجرفی آنها همه را پر میکند. نوسان یبن او دو حالت متضاد، نشانهای از تزلزل و عدم ثبات عطفی است که خود میتواند طبق دیگری و وجود احساس حقارت باشد.
افرادی که از عواطف ثابت و استوار برخوردارند هیچ گاه دچار این نوع هیجانهای ضد و نقیض نمیشوند. بروز چنین علائمی در شخص نشانه آن است که در گذشته رویدادهای آزار دهنده چنان او را به بن بست کشانده که روی را از دستیابی به ثبات و تعادل درونی باز داشته است.
افراط در خردهگیری و عیبجویی و بیزاری نسبت به دیگران نیز از دیگر نشانههای قطعی و تردیدناپذیر احساس حقارت هستند. سرخوردگی، عامل قطعی بروز این واکنشها است. خوی نفرت و بیزاری و بدبینی و خردهگیری هیچ گاه در وجود افرادی که اجتماعی فکر میکنند و به شایستگی خویش اعتقاد دارند راه نخواهد یافت/
البته عیبجویی و انتقاد، در هر اجتماعی برای رفع اشتباهات و راهیابی به سوی کمال، امری ضروری و پذیرفته است لیکن حساسیت مطلب در این است که انتقادهای اصولی همیشه سازنده و مثبت هستند و هیچ گاه اشخاص را هدف قرار نمیدهند بلکه درست بر عکس انتقادهای منفی و ویرانگر که از احساس حقارت مایه میگیرند و در جهتیابی خود دچار انحراف میشوند، عمل میکنند. واکنشهای منفی اصولا به بیهودگی ختم میشوند. یعنی نه تنها نتیجه سازنده و مفیدی از آنها عاید نمیشود، بلکه شخص را به ورطه فساد و تباهی و درماندگی سوق میدهند.