به یاد احمد آقالو: اجرای صوتی (نمایش رادیویی) کتاب ظلمت در نیمروز را گوش کنید

یک هفتهای بود که در مسیر خانه تا محل کار اجرای صوتی کتاب ظلمت در نیمروز را گوش میکردم. تجربهای بود بسیار دلخواه و دلپذیر.
کتاب را مدتها پیش خوانده بود اما اجرای صوتی که فکر کنم سالها پیش به صورت نمایش رادیویی پخش شده بود و حالا به وسیله شنوتو میتوانید گوش کنید، بسیار خوب بود. به خصوص با صدای خاطرهانگیز و پر از احساس احمد آقالو در نقش روباشوف.
خود کتاب هم که نیاز به تعریف ندارد و باید بگویم کتابی است که همواره داستان به صورتهای مختلف پیش از انقلابهای مهم دنیا بازتکرار شده است.
وقتی نمایش را گوش میکردم به یاد زمانی افتادم که همه بیشتر با رادیو مانوس بودند. سالهای طلایی رادیو دیگر سپری شده، اما خوشبختانه مدتی است که وب فارسی وارد عصر طلایی تولید پادکستها و کتابهای صوتی شده، چیزی که تا همین دو سال پیش تصور آن ناممکن بود.
توضیحات بیشتر در مورد کتاب ظلمت در نیمروز:
پیشگفتار مترجم
حدود ده سال پیش، مؤسسه معتبر مدرن لایبرری (۱) در امریکا نظرخواهیهایی برای تهیه چند فهرست از مهمترین کتابهای قرن بیستم ترتیب داد. در یکی از این فهرستها، که به صد رمان برتر قرن اختصاص داشت، ظلمت در نیمروز در مقام هشتم قرار گرفته بود. تهیهکنندگان این فهرست مدعی دقت علمی نبودند؛ هدفشان احتمالاً تشویق مردم به تفکر درباره کتابهای خوب، و شاید خریدن یکی دو کتاب بود. اینکه ظلمت در نیمروز یا هر کتاب دیگری شایستگی قرارگرفتن در چنین فهرستی را داشته یا نداشته، قابل بحث است، ولی اگر بنا بود فهرستی از تأثیرگذارترین رمانهای سیاسی قرن گذشته تهیه شود، ظلمت در نیمروز بیشک در مقام اول قرار میگرفت.
ظلمت در نیمروز یکی از زیباترین رمانهای سیاسی زمانه ماست. روایتی داستانی از واقعیتی تاریخی است به قلم یک عضو سابق حزب کمونیست با نگاهی منحصربهفرد به وضعیت سیاسی ناپایدار اتحاد جماهیر شوروی در اواخر دهه ۱۹۳۰. ویژگیهای رهبران فکری انقلاب بلشویکی و سیاستمداران برجسته شوروی در شخصیت اصلی رمان به هم آمیخته است، و شرح زندان و اعترافات او بازتاب آرای سیاسی روز است: توتالیتاریسم، سوسیالیسم، کمونیسم و فردگرایی. کوستلر مضامین سیاسی و فلسفی را در روایت روانشناختی جذابی در هم میتند و، به کمک بحثهای منطقی و نمادهای مذهبی، سیاست را با روانشناسی و فردگرایی میآمیزد. شاید یکی از دلایل موفقیت گسترده این رمان نیز همین باشد.
آرتور کوستلر در پنجم سپتامبر ۱۹۰۵ در بوداپست مجارستان به دنیا آمد. پدرش مجار بود و مادرش اهل وین. پدرش که نماینده فروش منسوجات آلمان و انگلستان در مجارستان بود، در زمان جنگ جهانی اول ورشکست شد و خانواده کوستلر در ۱۹۱۹ به وین نقل مکان کردند. آرتور در دانشگاه پلیتکنیک وین تحصیل کرد، ولی علایق سیاسی او و شرایط اجتماعی اروپا در اوایل قرن بیستم او را بهسوی حرفه روزنامهنگاری سوق داد. به پاریس و پس از آن به برلین رفت و در ۱۹۳۲ در این شهر به حزب کمونیست پیوست.
در سالهای ۱۹۳۲ و ۱۹۳۳ برای نوشتن مقالاتی به نفع حکومت شوروی به این کشور سفر کرد. حاصل این سفرها کتابی بود به زبان آلمانی که انعکاس چندانی نیافت؛ روزهای سرخ و شبهای سفید (۲) (۱۹۳۳) سرشار از توصیفهای پرشور از دستاوردهای حکومت شوراها بود. در همین سفرها، با کارل رادِک و نیکلای بوخارین، سیاستمداران سرشناس شوروی، آشنا شد که تأثیر عمیقی در او بهجا گذاشتند و بعدها در ظلمت در نیمروز الگوی شخصیت روباشف قرار گرفتند.
در سالهای ۱۹۳۶ و ۱۹۳۷، کوستلر سه بار از طرف روزنامه نیوز کرانیکل (۳) برای گزارش وقایع جنگ داخلی اسپانیا به این کشور سفر کرد. در سفر آخر، نیروهای فرانکو او را به اتهام جاسوسی دستگیر کردند و به مرگ محکوم شد. ولی پس از گذراندن چهار ماه در زندانهای مالاگا و سویل، با وساطت مقامات حکومت بریتانیا آزاد شد. در شهادتنامه اسپانیا (۱۹۳۷) شرح جانداری از این تجربه را به آلمانی نوشت که انتشارات پنگوئن آن را با عنوان گفتوگو با مرگ (۴) به انگلیسی منتشر کرد. این روایت از تجربه زندان بیتردید در نوشتن ظلمت در نیمروز بسیار به کارش آمد. پس از اعدام بوخارین و رادک (به ترتیب در ۱۹۳۸ و ۱۹۳۹)، کوستلر از عضویت در حزب کمونیست استعفا داد.
در ۱۹۳۹، با آغاز جنگ جهانی دوم و حمله ارتش آلمان به فرانسه، کوستلر بار دیگر دستگیر شد و مدت کوتاهی در اردوگاهی در فرانسه اسیر بود. از این اردوگاه به انگلستان گریخت، ولی به دلیل خارجیبودن در آن کشور نیز مدتی بهعنوان عنصر نامطلوب در زندان پِنتونویل در بازداشت بود. وازدگان روی زمین (۵) (۱۹۴۱) شرح جذابی از این سالهای اسارت است و نخستین کتابی که به انگلیسی نوشت.
کوستلر پس از جنگ بهعنوان رماننویس شهرت یافت. در فاصله سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۳ سه رمان سیاسی منتشر کرد که خودش آنها را تریلوژی میدانست: گلادیاتورها (۶) (۱۹۳۹)، ظلمت در نیمروز (۱۹۴۰)، و از ره رسیدن و بازگشت (۷) (۱۹۴۳). گلادیاتورها روایتی تخیلی از قیام اسپارتاکوس و شورش بردگان رومی است با تمرکز بر اخلاقیات انقلاب و تأکید بر بحث هدف و وسیله. در ظلمت در نیمروز، همین مسائل در فضایی معاصر مطرح میشود؛ و در رمان از ره رسیدن و بازگشت از بُعد روانشناختی به آنها میپردازد. کوستلر، تحت تأثیر فروید، در نوشتن تجارب سیاسی خود گاه از تفسیرهای روانکاوانه استفاده میکرد. در از ره رسیدن و بازگشت، نشانههایی از روانکاوی دیده میشود، ولی نقش روانکاوی در رمان بعدی او، عصر عطش (۸) (۱۹۵۱)، بسیار پررنگ است. در این رمان، خطر جنگ جهانی سوم را مطرح میکند و توتالیتری کاتولیک را در مقابل توتالیتری مارکسیست قرار میدهد.
با پایانیافتن جنگ، کوستلر خود را بیوطن یافت. بازگشت به مجارستانِ کمونیست ممکن نبود. به امریکا رفت و اجازه اقامت را گرفت، اما در این کشور نماند، چون خود را اروپایی میدانست. سرانجام در ۱۹۴۹ تابعیت بریتانیا را پذیرفت و چند سال بعد در ویلز شمالی مزرعهای خرید و با همسر سومش، سینتیا، در آنجا مستقر شد.
کوستلر در مخالفت با حزب کمونیست نقش فعالی ایفا کرد. آثارش در نقد استالینیسم میلیونها مخاطب یافت و همراه با ۱۹۸۴ و مزرعه حیواناتِ جرج اورول احتمالاً بیش از هر آموزش سیاسی یا تبلیغات ضدشوروی دیگری در سرزمینهای مختلف مانع از جذب افراد به کمونیسم شد. انتشار ظلمت در نیمروز در سال ۱۹۴۰ نخستین حمله روشنفکرانه مهم به کمونیسم محسوب میشد. در طول جنگ جهانی دوم، اتحاد جماهیر شوروی متحد رسمی متفقین در جنگ علیه نازیسم بود، و کوستلر در مقالاتش انحرافات کمونیسم و ماهیت سرکوبگر نظام شوروی را بیمحابا افشا میکرد. این نوشتهها تأثیری رهاییبخش بر کمونیستهای متزلزل و همقطاران مردد داشت که از اقدامات حکومت شوروی در اواخر دهه ۱۹۳۰، بهویژه تصفیههای گسترده و پیمان این کشور با نازیها، دلچرکین بودند. کوستلر یک دهه پس از جنگ نیز به این مبارزه ادامه داد و ضدیت شدید با استالینیسم در همه نوشتههای این دورهاش موج میزند، از جمله در مجموعهمقالات جوکی و کمیسار (۹) (۱۹۴۵) که در واقع حملهای شدید به نظام شوروی است که در خلق جامعه آرمانی ناکام مانده است.
در سال ۱۹۵۰، انتشار شش مقاله به قلم شش نویسنده مهم چپگرا در کتابی با عنوان خدایی که ناکام ماند (۱۰)، با واکنشهای زیادی مواجه شد. تأثیر مقالههای این کتاب بیشتر به دلیل اعتبار و نفوذ نویسندگان آنها در میان هواداران تفکر چپ در اروپا بود. آندره ژید، آرتور کوستلر، ایگناتسیو سیلونه، ریچارد رایت، لوئیس فیشر و استیون اسپندر در این مقالهها از تجربه شخصی خود برای محکومکردن استالینیسم و اقدامات حزب کمونیست بهره گرفته بودند. مقاله کوستلر که سر و صدای زیادی بهپا کرد، شرح مفصلی است از شرایط اجتماعی و دلایل گرایش او به حزب کمونیست، نحوه عضویت و همکاریاش با حزب، سفر به شوروی و مشاهداتش از معضلات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی این کشور، دستگیری در اسپانیا و تجربه زندان، و سرخوردگی تدریجی از آرمان سوسیالیسم و استعفا از حزب. او در این مقاله به بیان دغدغههایی میپردازد که در بسیاری از هواداران نظام کمونیستی مشترک بود:
در میان دوستانم که اکنون حزب را ترک کرده یا تصفیه شدهاند، باوری رایج بود. درست است که ما چشمبند به چشم داشتیم، ولی کور نبودیم و حتی متعصبترینِ ما نیز ناگزیر درمییافت که همهچیز در جنبش مناسب و مطلوب نیست. ولی از گفتن این موضوع به همدیگر ــ و به خودمان ــ خسته نمیشدیم که حزب را تنها از درون میتوان تغییر داد، نه از بیرون. از باشگاه یا حزبی معمولی که با خطمشی آن دیگر موافق نبودید میشد استعفا داد؛ ولی حزب کمونیست به کلی متفاوت بود: طلایهدار پرولتاریا بود و مظهر اراده تاریخ. به محض آنکه پایتان را از حزب بیرون میگذاشتید، بیگانه بودید و هرچه میگفتید یا میکردید کوچکترین تأثیری بر عملکرد حزب نداشت. تنها نگرش دیالکتیکی درست این بود که در حزب بمانید، دهانتان را ببندید، زرداب خود را فرو دهید، و منتظر روزی باشید که روسیه و کمینترن، پس از شکست دشمن و پیروزی انقلاب جهانی، آماده تبدیلشدن به نهادهای دموکراتیک باشند. تنها در آن زمان میشد از رهبران برای اقداماتشان بازخواست کرد، برای شکستهای قابل اجتناب و قربانیانی که بیهوده فدا شده بودند، برای منجلاب افترا و اتهامی که بهترین رفقای ما در آن هلاک شده بودند. تا آن زمان باید در این بازی شرکت میکردید؛ تأیید میکردید و انکار میکردید، اتهام میزدید و استغفار میکردید، حرفتان را پس میگرفتید و آنچه را که بالا آورده بودید میلیسیدید. این بهایی بود که باید میپرداختید تا همچنان احساس کنید فرد مفیدی هستید و عزت نفسِ بیمارگونه خود را حفظ کنید.
کوستلر در دو جلد زندگینامه شخصی به دوره نخست زندگیاش میپردازد و با صداقت و بیرحمانه درباره خود داوری میکند. تیری بر خطا (۱۱) (۱۹۵۲) و نوشته نامرئی (۱۲) (۱۹۵۴) روایتهایی از زندگی نسلی بهستوهآمده از مظالم نظام سرمایهداری در اوایل قرن بیستم هستند، نسلی دلبسته آرمان سوسیالیسم که جز سرخوردگی نصیبی نیافت.
تمرکز بر جنبه سیاسی تفکر و آثار کوستلر نیمی از زندگی او را حذف خواهد کرد. او در نیمه دوم عمر علم را مناسبترین وسیله ممکن برای ایجاد نظام اخلاقی جدید و راهحل مشکلات و تضادهای جامعه بشری میدانست. در ۱۹۵۵ اعلام کرد که از سیاست کناره میگیرد و دلایل این تصمیم خود را در مجموعهمقالات رد پای دایناسور (۱۳) (۱۹۵۵) شرح داد. پس از آن، تمام توان خود را صرف مطالعه علم و همهفهمکردن آن کرد. در نتیجه، خوانندگان قدیمیاش را که از کنارهگیری قهرمان ضدکمونیست خود ناامید شده بودند از دست داد و خوانندگان جدیدی به دست آورد که بیشتر به موضوعات علمی علاقهمند بودند. نخستین اثر او در این حوزه جستاری بود درباره بنیانهای مشترک علم، هنر و اخلاق اجتماعی با عنوان درونبینی و بروننگری (۱۴) (۱۹۴۹). خوابگردها (۱۵) (۱۹۵۹)، عمل آفرینش (۱۶) (۱۹۶۴)، روح در ماشین (۱۷) (۱۹۶۷)، وزغ قابله (۱۸) (۱۹۷۱)، ریشههای اتفاق (۱۹) (۱۹۷۲) و یانوس: جمعبندی (۲۰) (۱۹۷۸) از آثار این دوره اوست. کوستلر در ۱۹۵۴ نقش مهمی در مبارزه برای لغو مجازات اعدام در بریتانیا ایفا کرد و کتابهای تأملاتی در باب اعدام (۲۱) (۱۹۵۶) و حلقآویز (۲۲) (۱۹۶۱) در این زمینه از او منتشر شد.
آرتور کوستلر سه بار ازدواج کرد. همسر اولش، دوروتی، خواهرزن یکی از همرزمانش در حزب کمونیست در برلین بود. در ۱۹۵۰ با مامن پاژه (۲۳) ازدواج کرد، ولی عمر زندگی مشترک آنها کوتاه بود. در ۱۹۶۵ با منشیاش، سینتیا جِفریز، ازدواج کرد و این پیوند تا پایان عمر آنها دوام یافت. کوستلر که به بیماری پارکینسن و نوعی سرطان خون مبتلا بود، در سوم مارس ۱۹۸۳ خودکشی کرد و همسرش سینتیا نیز همراه با او به زندگی خود پایان داد. این زوج شرح تکاندهندهای از واپسین روزهای زندگی خود را ثبت کردند که در کتابی با عنوان بیگانهای در میدان (۲۴) (۱۹۸۴) منتشر شده است.
آرتور کوستلر نخستین کتابهایش را به زبان مجاری نوشت، ولی بعدها به آلمانی و پس از سال ۱۹۴۰ به انگلیسی مینوشت. ظلمت در نیمروز را به آلمانی نوشت و دفنی هاردی (۲۵) آن را به انگلیسی ترجمه کرد. هاردی در ۱۹۳۹ با کوستلر آشنا شده بود و در دوران اسارت او در فرانسه و سپس در انگلستان برای آزادیاش بسیار تلاش کرد. هاردی که به فرانسه و آلمانی مسلط بود، ظلمت در نیمروز را در پاریس زیر نظر کوستلر به انگلیسی برگرداند. پس از آنکه ترجمه فرانسه کتاب را در اول ماه مه ۱۹۴۰ برای ناشر فرانسوی فرستادند، هاردی ترجمه خود را برای انتشار نسخه انگلیسی رمان حفظ کرد. دو هفته بعد، نیروهای آلمانی از مرزهای فرانسه گذشتند و موجی از دستگیری مظنونان به جاسوسی در فرانسه به راه افتاد که کوستلر را نیز گرفتار کرد. دستنویس آلمانی ظلمت در نیمروز هم در آن زمانه پرآشوب گم شد و آنچه بعدها به آلمانی منتشر شد ترجمه دوبارهای از ترجمه انگلیسی دفنی هاردی بود.
کوستلر در زندان پِنتونویل بود که ظلمت در نیمروز در انگلستان منتشر شد. درباره این کتاب بسیار نوشتهاند و آن را نقطه عطفی در گذر از دهه ۱۹۳۰ به سالهای جنگ سرد، و از متنهای مهم روشنفکری علیه کمونیسم، شمردهاند. در سطح فلسفی، این کتاب بحث هدف و وسیله، و تأثیر بالقوه ویرانگرِ نظریههای آرمانگرایانه را مطرح میکند، و حملهای تند به نظریه مارکسیستی جبر تاریخی به شمار میآید. برخی نیز آن را روایتی از یک پدیده عجیب تاریخی، یعنی محاکمههای مسکو، میدانند. هرچه هست، میتوان گفت که ظلمت در نیمروز، مانند همه رمانهای مهم سیاسی، بهسرعت از ادبیات به قلمرو عمل قدم گذاشت و به سلاحی در زرادخانه جنگ سرد تبدیل شد.
ظلمت در نیمروز را میتوان بازسازی داستانی گفتوگو با مرگ دانست. صحنههای سلول و زندان در این رمان برگرفته از تجربه شخصی کوستلر در زندانهای اسپانیاست. کوستلر در این کتاب به طور کلی به مشکل خود با کمونیسم میپردازد، هرچند انگیزهاش برای نوشتن آن محاکمههای نمایشی مسکو است. او در پی توضیحی برای این مسئله است که چرا کهنهبلشویکهای آبدیدهای مثل بوخارین در اسارت به جنایاتی اعتراف میکردند که مرتکب نشده بودند، و این دروغها را در دادگاه تکرار میکردند و خود و دیگران را گناهکار میدانستند. مانس اشپِربر که دوست نزدیک کوستلر بود، از نخستین کسانی بود که دستنویس ظلمت در نیمروز را خواند. او گفته است: «من و آرتور سالها درباره موضوعی بحث میکردیم که ذهنمان را درگیر کرده بود و راحتمان نمیگذاشت: چرا متهمان محاکمههای مسکو، به جای آنکه در این محاکمههای علنی انگشت اتهام را بهطرف اتهامزنندگان بگیرند و به آنها و به استالین حمله کنند، به جرایم خیالی اعتراف میکردند؟ به عقیده کوستلر، فلسفه سیاسی خودِ این بلشویکهای قدیمی آنها را وا میداشت که بهعنوان ” آخرین خدمت به انقلاب” اینگونه رفتار کنند.» البته بوخارین، یکی از الگوهای فرضی شخصیت روباشف، در دادگاه زیر بار اتهامات نرفت، اعترافات خود را به سخره گرفت و تنها اتهام مخالفت با استالین را پذیرفت، و به این ترتیب پیامی را که خود میخواست برای مردم فرستاد.
روباشف تا حد زیادی خود کوستلر است و ظلمت در نیمروز بیشتر از آنکه اعترافات بوخارین باشد، اعترافات کوستلر است. تلاشی است برای درک این موضوع که منطق انقلاب چگونه او را فریفت و چگونه به خاطر انسانیت به انسانها، به همه کسانی که با تبلیغات او به دام کمونیسم افتادند، خیانت کرد. روباشف، انقلابی قدیمی و کهنهبلشویک زندانهای فاشیستها، به دستور رهبر مستبد حزب به جرم خیانت دستگیر شده است. با اینکه میداند بیگناه است، نمیتواند این فکر را از سر بیرون کند که «حزب هرگز اشتباه نمیکند… حزب تجسم تفکر انقلابی در تاریخ است… تاریخ راهش را بلد است. هرگز اشتباه نمیکند.» با این حال، روباشف معتقد است که هرچه حزب برای ساختن این جامعه آرمانی بیشتر تلاش میکرد، نیاز به سرکوب بیشتر میشد. اعضای وفادار حزب آموزش فریبکاری و جنایت میدیدند. روباشف که زمانی اعتقاد داشت اخلاقیات انقلابی جای افکار عدالتخواهانه بورژوایی را گرفته و دروغ مصلحتآمیز شاید بیشتر از حقیقت به بشریت خدمت کند، اکنون دچار تزلزل میشود و خیانتهایی را که در راه رسیدن به هدف مرتکب شده است در ذهن خود نقد میکند. بازجوی اولش، ایوانف، که از کهنهسربازهای انقلاب است، به او میگوید که احساسات و ترحم از آن تجملاتِ بورژوایی است که انقلابیون استطاعتش را ندارند. با این حال، روباشف در تنهایی سلول انفرادی به این نتیجه میرسد که تاریخْ علم نیست، و انسانها قابل پیشبینی نیستند. اگر آینده را نتوان پیشاپیش تعیین کرد، توجیه رعب و وحشت به بهانه «قوانین جبر تاریخی» خطاست. با وجود این، گلتکین، بازجوی جوانتر و خشنتر، روباشف را به دام میاندازد و او را وا میدارد تا افکار و اعمالش را بر اساس اخلاقیات انقلابی تفسیر کند، اخلاقیاتی که زمانی به آن پایبند بوده و هنوز هم قادر به انکارش نیست.
پیش از این، چهار ترجمه از ظلمت در نیمروز به فارسی منتشر شده است. فضل تقدم با علیاصغر خبرهزاده است که در سال ۱۳۳۰ نخستین بار این رمان را با عنوان هیچ و همه از روی ترجمه فرانسه به فارسی برگرداند. یک سال پس از انتشار هیچ و همه، ترجمه ناصرقلی نوذری با عنوان ظلمتِ نیمروز منتشر شد. همین مترجم در سال ۱۳۳۰ مقاله معروف کوستلر را از مجموعه خدایی که ناکام ماند در قالب کتابی کوچک با عنوان سرگذشت من به چاپ سپرده بود. سی سال بعد، محمود ریاضی و علی اسلامی به طور مشترک ترجمه تازهای از ظلمت در نیمروز ارائه کردند و در سال ۱۳۸۰ ترجمه اسدالله امرایی از این رمان منتشر شد. هوشنگ حسامی نیز نمایشنامهای را که سیدنی کینگزلی بر اساس این رمان نوشته بود، در سال ۱۳۷۰ به فارسی ترجمه کرد.
ظلمت در نیمروز در ایران نیز کتابی مطرح و بحثبرانگیز بوده و انتشار ترجمههای متعدد از آن طی سالها حاکی از جذابیت این رمان مهم سیاسی برای مخاطبان فارسیزبان است. شاید یکی از بهترین اسناد اهمیت ظلمت در نیمروز و به طور کلی آثار کوستلر نزد روشنفکران ایرانی مناظره قلمی مفصلی باشد که در سالهای ۱۳۶۱ و ۱۳۶۲ در چهار شماره از نقد آگاه منتشر شد. آغاز بحث با نقد و بررسی نجف دریابندری از چهار اثر آرتور کوستلر ــ و عمدتا ظلمت در نیمروز ــ بود، ولی واکنشها به مقاله دریابندری دامنه بحث را از آثار و آرای کوستلر بهمراتب فراتر برد و بهنوعی به واکاوی تفکر چپ در ایران تبدیل شد.
شصت سال پیش که نخستین ترجمه فارسی ظلمت در نیمروز منتشر شد، حکومت شوروی در میان طیفی از روشنفکران ایرانی طرفداران بسیار داشت و انتشار این رمان اقدامی در ضدیت با حکومت کشور شوراها به شمار میرفت. خیلیها انتشار آن را در فضای جنگ سرد از اقدامات تبلیغاتی دولت امریکا برای خدشهدارکردن اعتبار نظام سوسیالیستی میدانستند. هواداران حکومت شوروی به تبلیغات علیه کوستلر دامن میزدند و ضعفهای او را بزرگ میکردند. امروز، اما، از حکومت شوراها نشانی بهجا نمانده و قربانیان محاکمههای استالینی حیثیت بهتاراجرفته خود را رسما بازیافتهاند. ظلمت در نیمروز اکنون بهسان یادگاری از یکی از سیاهترین دورههای تاریخ بشر بهجا مانده است. شاید اکنون بتوانیم این رمان مهم سیاسی را با نگاهی تازه و فارغ از حاشیهها بهعنوان اثر ادبی مستقلی بخوانیم و ارزشهای آن را بهتر درک کنیم. (۲۶)
م. د.
زمستان ۱۳۹۰
دادرسی اول
«هیچکس نمیتواند بدون خطا حکومت کند.»
سَن ژوست
۱
درِ سلول پشت سر روباشف محکم بسته شد.
چند ثانیهای به در تکیه داد و سیگاری روشن کرد. روی تختی که سمت راستش بود، دو پتوی نسبتا تمیز افتاده بود و دشک کاهی را انگار تازه پُر کرده بودند. فاضلاب دستشویی در سمت چپش درپوش نداشت، ولی شیر آب کار میکرد. سطلِ کنار دستشویی تازه ضدعفونی شده بود و بو نمیداد. دیوارهای دو طرف یکپارچه از آجر بود و صدای ضربهها را میگرفت، ولی محل ورود لولههای گرمکن و فاضلاب به دیوار را گچ گرفته بودند و صدا را خیلی خوب منعکس میکرد. از این گذشته، به نظر میرسید لوله گرمکن خودش هادی صدا باشد. لبه پایین پنجره همسطح چشم بود و برای دیدن حیاط لازم نبود خودش را از میلهها بالا بکشد. تا اینجا همهچیز مرتب بود.
خمیازه کشید، پالتوَش را درآورد، لولهاش کرد و به جای بالش روی دشک گذاشت. به حیاط نگاه کرد. برف در روشنایی مضاعفِ ماه و چراغهای برق به زردی میزد. دور تا دور حیاط، کنار دیوارها، مسیر باریکی را برای ورزش روزانه پارو کرده بودند. هنوز سپیده نزده بود؛ با وجود روشنایی چراغهای برق، ستارهها در آن هوای سرد میدرخشیدند. روی باروی دیوار بیرونی، روبهروی سلول روباشف، سربازی تفنگ بر دوش آن صد قدمِ مألوف را میرفت و میآمد؛ در هر قدم، پایش را چنان بر زمین میکوفت که گویی رژه میرفت. نور زردرنگ چراغها گهگاه روی سرنیزهاش میدرخشید.
روباشف، همانطور ایستاده کنار پنجره، کفشهایش را درآورد. سیگارش را خاموش کرد، تهسیگار را پایین تخت روی زمین گذاشت، و چند دقیقهای همانجا روی دشک نشست. دوباره برگشت پای پنجره. حیاط ساکت بود. نگهبان همان موقع داشت میچرخید. بالای برجک مسلسل، پرتوی از راه شیری را دید.
روباشف روی تخت به بدنش کش و قوس داد و پتوی رویی را دور خودش پیچید. ساعت پنج بود و بعید بود که زمستانها در اینجا مجبور باشی زودتر از هفت بیدار شوی. خیلی خوابش میآمد. جوانب کار را که سنجید، به این نتیجه رسید که به احتمال زیاد تا سه چهار روز دیگر او را برای بازجویی نمیبرند. عینک رودماغیاش را برداشت و روی موزاییکهای کف سلول کنار تهسیگار گذاشت، لبخند زد و چشمهایش را بست. لای پتوی گرم و نرم احساس امنیت میکرد؛ پس از ماهها، اولین بار بود که از خوابهایش نمیترسید.
چند دقیقه بعد که زندانبان چراغ را از بیرون خاموش کرد و از سوراخ چشمی نگاهی به سلول روباشف انداخت، کمیسر سابق خلق پشت به دیوار خوابیده بود. سرش را گذاشته بود روی دست چپش که درازش کرده بود و سیخ از تخت بیرون زده بود؛ فقط انگشتهای این دست، شُل و ول، آویزان بود و در خواب تکان میخورد.
ظلمت در نیمروز
نویسنده : آرتور کوستلر
مترجم : مژده دقیقی
ناشر: نشر ماهی
تعداد صفحات : ۲۴۵ صفحه