سرانجام کتاب جنجالی جان کری به فارسی ترجمه و منتشر شد: هر روز فوقالعاده است

شهریور سال پیش، در غوغای اخبار مربوط به خروج آمریکا از برجام و نابسمانیهای اقتصادی پیش آمده در پی آن در ایران، سایتهایی مثل تسنیم، خبرگزاری فارس و باشگاه خبرنگاران جوان، روی یک کتاب دقیق شدند.
موضوع از این قرار بود که در سال 2018 جان کری کتاب خاطرات خود را منتشر کرده بود. حالا این سایتهای عمدتا مخالف برجام، روی متن قسمتهایی از کتاب که مربوط به مذاکرات برجام بودند، دقیق شده بودند تا زوایا و نکات پنهانی از آن استخراج کنند.
پرواضح که اشخاص کارآزموده سیاسی، عادات دیرینه و نهادینه سخن گفتن بهجا و دیپلماتیک را همیشه با خود حمل میکند و نباید انتظار داشته باشیم که یک شخصیت مهم سیاسی، اخبار طبقهبندی شده یا گفتگوهای خیلی خودمانی و نیات پنهانی و اهداف راهبردی کشورش را در یک کتاب افشا کند.
یک کتاب بیوگرافی بر اساس چیزهایی که گفتم، فقط دورنمایی از جزئیات نه چندان مهم را میتواند ارائه کند و نه بیشتر. البته بر اساس شخصیت و ادبیات و توانایی واژهپردازی هر شخصیت سیاسی، اتوبیوگرافی یا بیوگرافیای که به کمک شخص دیگری مینویسد، درجات متفاوتی از دلچسبی و سودمندی را دارند.
ما مثلا کتاب بیوگرافی بسیار نچسب و خشک هیلاری کلینتون را در یک سو داریم و از آن سو کتابهای درخشان اوباما را میتوانیم مثال بزنیم.
کتاب Every Day Is Extra در سال 2018 منتشر شده و بیوگرافی خودنوشت جان کری است. کتاب حاوی بخشهای مختلف زندگی شخصی و سیاسی جان کری است که از دوران کودکی و دانشگاه او شروع میشود و به دوره جنگ آمریکا و ویتنام و بعد سالهای دوره ریاست جمهوری اوباما و سرانجام به مذاکرات کلیدی برجام میرسد و در انتها هم شامل نظرات و تلاشهای جان کری در راه حفظ محیط زیست جهانی است.
انتظار داشتیم خیلی زودتر از اینها، ترجمههای متعددی از کتاب را در بازار کتاب ببینیم. اما تا جایی که من میدانم فعلا یک ترجمه بیشتر از کتاب وجود ندارد که این ترجمه را محمدامین جندقیان بیدگلی انجام داده و کتاب توسط انتشارات منوچهری همین امسال در 426 صفحه (بدون در نظر گرفتن بخش انتهایی مربوط به عکسها)، با قیمت 57 هزار تومان، منتشر شده است.
ترجمه کتاب بدون اینکه بخواهم سختگیری کنم، گرچه نسبتا روان است، اما خالی از اشکال نیست.
مشکل من با کتاب از همان روجلد آن شروع شد. من یک روجلد یا فونت خیلی بد و طراحی روجلد بسیار بد با یک عکس که در نهایت بیسلیقگی انتخاب شده دیدم.
چیز برجسته دیگر در ترجمه این بود که مترجم به دلایلی نامعلوم خواسته که از زبان محاورهای برای ترجمه استفاده کند که این امر حتی در ترجمه عنوان کتاب دیده میشود. ما میبینیم که عنوان کتاب به صورت هر روز فوقالعادست نوشته شده. گمان میکنم حتی در هنگام نوشتن این عبارت به حالت محاورهای باید نوشته میشد: هر روز فوقالعادهست. اصلا مگر هر روز فوق العاده است، چه اشکالی دارد؟!
کتاب پر از اشتباهات تایپی است که البته میشود از آنها گذشت و به مفهوم کتاب توجه کرد. مترجم همان روند محاورهای ترجمه را در متن اصلی کتاب هم ادامه داده، چیزی که از نظر من اصلا ضرورتی نداشت. متن صفحه اول کتاب را ببینید و قضاوت کنید:
نکته دیگر در مورد ترجمه این است که تعدادی از فصلهای کتاب هم ترجمه نشدهاند! کتاب اصلی 20 فصل دارد، در صورتی که ترجمه حاوی 15 فصل است.
شاید ناشر و مترجم این کار را برای صرفهجویی در هزینه انجام دادهاند و خواستهاند که فصلهایی که از دید آنها برای مخاطب ایرانی جالب نیست، منتشر نشوند، مثلا فصل مربوط به فعالیتهای جان کری را در سنا نمیبینیم.
امیدوارم که در ترجمه دیگر فصلها تلخیص و تعدیلی صورت نگرفته باشد.
با توجه به چیزهایی که برشمردم، اینکه یک کتاب بالقوه پرفروش در بازار کتاب ایران، با فقط یک ترجمه شتابزده وارد بازار شده، چیز خوبی نیست. اما نباید بیانصاف باشیم و شرایط کنونی بازار نشر، حساسیت خود این کتاب و حاشیههایش و نیز تلاشی که مترجم و ناشر در حد توانایی خود داشتهاند را فراموش کنیم.
بخشی کوتاهی از کتاب مربوط به مذاکرات برجام
اگه در «روز تکمیل» به نتیجه ای نمی رسیدیم، باید فاتحه برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) رو میخوندیم. هیچ داده خاصی به متن الحاق نشده بود؛ ما میخواستیم به تاریخی برسیم که آژانس بین المللی انرژی اتمی توی اون اعلام می کنه که ایران به وظایفش در قبال برجام عمل کرده تا در عوض، ایالات متحده آمریکا، اتحادیه اروپا و سازمان ملل، تحریم های مرتبط با برنامه هسته ای ایران رو به تعویق بیندازن.
باتوجه به اقداماتی که ایرانیها وظیفه به انجام شون داشتن – برای مثال، خارج کردن تمام اورانیوم غنی شده از کشور، حذف بیشتر سانتریفیوژهای نیروگاه فوردو، اجازه به ناظرین برای ورود به نیروگاهها تا مطمئن بشن که فعالیت های هستهای در یک پایگاه نظامی به اسم پارچین متوقف و راکتور آب سنگین در اراک غیرفعال شده – انتظار می رفت که تمام بندهای توافق نامه در عرض نه ماه عملی بشن. تخمین زده می شد که در مارس ۲۰۱۶، به روز تکمیل تعهدات می رسیم. اما ایران با سرعت قابل توجهی مشغول کار بود؛ اونها میخواستن قبل از انتخابات فوریه ۲۰۱۶ از شر تحریم ها خلاص بشن. اواسط دسامبر بود که آژانس بینالمللی انرژی اتمی به ما اطلاع داد فقط چند هفته به روز موعد تکمیل تعهدات ایران باقی مونده و هیچ حرفی از فاصله زمانی «ماه» آورده نشد.
البته علاوه بر مقولهٔ هستهای بین ایالات متحده و ایران، ما به موضوعات دیگه هم پرداختیم. اولین اقدام ما مرتبط با چهار زندانی آمریکایی داخل زندان میشد. ایرانی ها ادعا می کردن که چند شهروند اونها داخل زندانهای ایالات متحده هستن که باید از زندان آزاد بشن. اواخر سال ۲۰۱۴، متوجه شدیم پتانسیل های تعویض زندانی وجود داره. ما بر این باور بودیم که نباید در مسیر مشابه گفت و گوهای هسته ای برای زندانیان مون مذاکره کنیم، چون دوست نداشتیم به صورت مشترک، برای قیمت جان انسان ها و برنامه هسته ای چانهای زده بشه. هر دو کشور، گروه های جداگانهای رو برای بررسی وقوع چنین امری استخدام کردن. ما رهبری گروه ایالات متحده رو به برت مگرک واگذار کردیم، سیاستمدار باتجربه ای که به انتقال قدرت در عراق کمک کرده بود. برت و کارگروه آمریکایی، به صورت ماهیانه، در ژنو جلساتی رو با طرف ایرانی برگزار می کردن. مذاکرات به صورت مخفیانه انجام می شد، چون حساسیت زیادی متوجه همه بود. در واقع بیشتر مذاکره کننده های هسته ای و حتی اعضای ارشد دفتر خودم هم نمیدونستن واقعا چه اتفاقی خواهد افتاد.
مدتی طول کشید تا پیشرفت در این زمینه حاصل بشه. ایرانیها لیستی از اون زندانیهایی که می خواستن آزاد بشن، به ما ارائه دادن؛ دوازده اسم به چشم میخورد. البته اون اسامی واقعأ جنجالی بودن و نمیشد به همین راحتی ها آزادشون کرد. بعد از توافق هسته ای، مذاکرات بر سر زندانیان جان تازه ای به خودشون گرفتن و در پائیز ۲۰۱۵، اسم هفت ایرانی که اقدام خشونت آمیزی انجام نداده بودن، از طرف دولت ایران بهمون تحویل داده شد. ما میخواستیم زندانی های آمریکایی رو برای روز شکر گزاری به میهن برگردونیم، اما متأسفانه فرآیند مذاکره تا اواسط ژانویه به طول انجامید.
به دهه ۷۰ میلادی برمی گردیم، وقتی که انقلاب ایران هنوز اتفاق نیفتاده بود؛ ایالات متحده در اون زمان صدها میلیون دلار تجهیزات نظامی به ایران فروخته بود. دولت شاه پول اون تجهیزات رو پیشاپیش پرداخت کرد و قرار شد که در سال ۱۹۷۹، ایالات متحده به تمام تعهداتش عمل کنه. وقتی آیت الله خمینی بر مسند قدرت نشست و سفارت ما تسخیر شد، ایالات متحده اون سلاح ها رو به ایران تحویل نداد. پولی که ایرانی ها در زمان شاه برای اون تجهیزات نظامی پرداخت کردن، در خزانه ایالات متحده موجود بود. ایران ازمون خواسته بود که اون پول رو همراه با سودش پس بفرستیم. اونها از نظر حقوقی شدیدا پیگیر این پول بودن. باید بگم که دادگاه بین المللی رأی به پرداخت 1.7 میلیارد دلار غرامت از سوی دولت ایالات متحده آمریکا داد؛ یعنی چیزی حدود یک پنجاهم اون مقداری که ایرانی ها ادعاش رو میکردن.
1.7 میلیارد دلار هم پول زیادیه، ولی از ۱۰ میلیارد دلار خیلی بهتره. قبل از این که ایالات متحده آمریکا بخواد این غرامت رو بپردازه، بعضی چیزهای دیگه هم بودن که می بایست در نظر می گرفتیم. اول و مهم تر از همه، پرزیدنت اوباما می خواست مطمئن بشه که پرداخت این غرامت به امتیاز انحصاری به حساب نیاد. اون از تمام اعضای کابینه که مرتبط با این موضوع میشدن، پرسید که آیا ارزش داره که ایالات متحده آمریکا چنین پولی رو پرداخت کنه یا نه. همه با نظر من موافق بودن. وکلای وزارت امور خارجه هم بهم می گفتن که این غرامت از اون چیزی که فکرش رو میکردن، خیلی بهتر بود.
بعد از این که پرزیدنت تن به پرداخت غرامت داد، سؤال بر سر زمان پرداخت اون به میان اومد. پرداخت غرامت هیچ ربطی به تبادل زندانی نداشت و هر دو کشور هم تصدیق کردن که این موارد هیچ تداخلی با همدیگه ندارن. علی رغم رابطه دیپلماتیک، ما هنوز هیچ اعتمادی به هم دیگه نداشتیم. تبادل زندانی برای ما خیلی بیشتر از طرف مقابل حائز اهمیت بود. پرداخت غرامت قبل از آزاد کردن زندانیهای آمریکایی، درخواست خودخواهانه ای به حساب می اومد. روحانی میخواست اقتصادی که از کمبود نقدینگی رنج می برد، با برداشتن تحریم ها نجات بده.
دست آخر باید بگم که هر دو طرف تصمیم گرفتن به به جمع بندی برسن: ما می خواستیم به توافق هسته ای برسیم، بدهی های ایران رو بدیم و زندانیها رو به صورت همزمان جابه جا کنیم. البته میدونستیم که انجام هر کدوم از این کارها به همین آسونیها نیست. ما همچنین میدونستیم که خیلی ها توی ایالات متحده سعی می کردن که بگن ما به صورت پنهانی دیه پرداختیم و داریم یه چیزی رو از مردم آمریکا پنهان می کنیم. اما من تمام این تهمت ها رو رد می کنم.
به مجرد اینکه سال ۲۰۱۵ جای خودش رو به ۲۰۱۶ داد، آژانس بین المللی انرژی اتمی بهمون خبر داد که ایرانی ها به تمام تعهدات هسته ای خودشون عمل کردن. روز تکمیل توافق هسته ای ایران فرا رسیده بود. من هم تصمیم گرفتم به اروپا برم و به ظریف و موگیرینی بپیوندم تا در تاریخ ۱۶ ژانویه ۲۰۱۶ تمام کاغذبازیها رو انجام بدیم.
تمام اعضای تیم ما ساعتها روی جزئیات، کار می کردن؛ مثلا وقتی هواپیماها فرود اومدن، اسناد باید در چه مکانی امضاء بشن و هر کس باید چه کاری انجام بده. اما شاعر اسکاتلندی، رابرت برنز، بهمون یادآوری می کنه که بهترین برنامههای موشها و آدمها بالاخره یه روزی مشکل پیدا می کنن. این استثناء نیست. با توجه به پیچیدگی شرایط، این امر غیرقابل اجتناب بود.
بیست و چهار ساعت قبل از روز موعود، ما متوجه شدیم مسائل غیرهسته ای که یه روزی فکر می کردیم حل شدن، مجددا وبال گردن مون شدن. اون هواپیمایی که قرار بود باهاش تمام بدهی های ایران رو جابه جا کنیم، با چند ساعت تأخیر روبه رو شده بود. دلیلش هم کاملا مشخصه؛ چون ایران در دوران تحریم قرار داشت و تحریم ها این قدر مؤثر واقع شده بودن، تقریبا انتقال الکترونیک بدهی های ایرانی ها در بازه زمانی نزدیک غیرممکن شده بود. ما در عوض توافق کردیم که تمام بدهی رو به صورت نقدی پرداخت کنیم، که منشأ تئوری های دسیسه های بی اساس شد.
موانع دقیقه نودی زیادی در انتظارمون بود.
هواپیمایی ارتش سوئیس متعهد شده بود که آمریکایی های تازه آزادشده رو از ایران به سوئیس بیاره، اما بعضی کشورها اجازه پرواز در حریم آسمانی خودشون رو به هواپیمای مذکور نمیدادن. سه کشور از چراغ سبز نشون دادن به درخواست خلبان سرباز زدن، چون مبدأ پرواز تهران بود و اونها نگران بودن که مبادا با این کار، پا روی قانون تحریم ها گذاشته باشن. ما سریعا چند تماس فوری برقرار کردیم و به سفرای خودمون ایمیل زدیم؛ با این مضمون که سریعا از کشورهای میزبان بخوان به این پاسخ بشردوستانهٔ پرواز تهران، پاسخ مثبت بدن و در روند پرواز، تأخیری ایجاد نکنن.
حوالی وقت ناهار بود که توی وین فرود اومدیم و من مستقیما راهی هتل پاله کوبورگ شدم. خیلی برامون حس عجیبی بود توی هتلی قدم بزنم که داخل اون، ساعتها تا نیمه شب پشت میز مذاکره مینشستیم. عملا بیشتر انرژی ام تخلیه شده بود، چون واقعا گفت و گوهای اواسط تابستان مون تمام نیروی ما رو به خودش اختصاص میداد. اون ساختمون، زیبا، سرد و بی روح به نظر می رسید. همین که پای خودم رو داخل اتاق غذاخوری گذاشتم، یعنی همون جایی که ماه ها قبل داخلش کلی شنیتسل وینی خورده بودیم، فهمیدم که تاریک و بلااستفاده باقی مونده. راهروها به طرز ترسناکی خلوت بودن و برای چند لحظه ترسیدم که مبادا به روح پشت سرم باشه.
طی مذاکرات برجام، به یه مشکل دیگه توی خاک ایالات متحده پی بردیم: یکی از ایرانی هایی که ما قبول کرده بودیم تا آزاد بشه، دیگه علاقه ای به مذاکره باهامون نداشت. به جریمه چندین میلیون دلاری شامل حال این آقا شده بود که از پرزیدنت اوباما میخواست تمام این بدهی پاک بشه، نه این که یه تخفیف جرم جزئی براش لحاظ کنیم. هیچ وقت چنین خواسته ای میسر نبود، اما بدون همکاری اون، ممکن بود تمام فرآیند مبادله زندانیان با مشکل روبه رو بشه. بنابراین وارد به لابی موفقیت آمیز از جانب دولت ایالات متحده و ایران و اعضای خانواده اش شدیم. ایرانیها هم می خواستن ما رو متقاعد کنن زندانی هایی از اونها که در سراسر ایالات متحده آزاد میشن، به ایران بر می گردن؛ چنین چیزی بیشتر جنبه تبلیغاتی داشت. ما قاطعانه نه گفتیم، این بخشی از توافق مون نبود و هیچ کدوم از اونها به نمی خواستن به ایران برگردن.
به وین برمی گردیم، همون زمانی که می خواستیم خودمون رو برای نهایی کردن توافق برجام آماده کنیم، فدریکا موگرینی از وزیر امور خارجه وقت فرانسه، لوران فابیوس، شنید که قبل از امضای توافق از جانب سازمان ملل، ابهاماتی بر سر برجام براش پیش اومده. ما واقعا غافلگیر شده بودیم، چون اون برای هر چی که قبلا لازم بود امضاء بشه، بدون هیچ دردسری پیش قدم شده بود. اما باید این رو هم بگم که اون عادت داشت که به مثابه ژنو، لوزان و چند وقت پیش، وین، کمی از نگرانی های دقیقه نودی» خودش رو بروز بده. اما این بار اگه دیر می جنبیدیم، توافق مون با خطر روبه رو میشد. جواد تصاویر متعددی از روحانی و دیگر اعضای کابینه دولت جمهوری اسلامی ایران دریافت می کرد و من میتونستم که نگرانی رو در چهره شون ببینم. اونها فکر می کردن که ما عمدا داریم فرآیند تکمیل برجام رو به تأخیر می اندازیم. همه نگران بودن.
فدریکا تمام تلاش خودش رو می کرد تا لوران رو که در پاریس به سر می برد، راضی کنه و درباره خوبیهای توافق براش بگه. اون بیش از یه ساعت پشت تلفن با لوران صحبت می کرد و حوالی 9:30 شب، لوران کمی نرم شده بود، اما هنوز راضی نه. من میدونستم که حتی نباید به دقیقه وقت تلف کنیم. من، جواد و فدریکا رو به داخل اتاقم آوردم. ما با هم به لوران زنگ زدیم. بعد از این که لوران جواب تماس رو داد، آیفون خودم رو وسط میز و روی حالت بلندگو گذاشتم. بعد از چند دقیقه گفت وگو، در نهایت اون بهمون گفت: «می دونم که نمیشه توافق رو تغییر داد، اما می تونیم زبان دیگه ای برای نوشتن بندهای برجام به کار ببریم.» دست آخر، جواد از لوران پرسید: «لوران، الان به توافق رسیدیم؟» لوران هم بعد از چند ثانیه مکث گفت: «آره.»
چند دقیقه بعد از این که جواد و فدریکا از اتاق بیرون رفتن تا خودشون رو آماده رفتن به سالن کنفرانس مطبوعاتی کنن، من سندی که لغو تحریم های هسته ای رو تضمین می کرد، امضاء کردم. همین که مشغول امضاء بودم، تلفن جان فاینر زنگ خورد. برت از ژنو زنگ زده بود. به مشکلی وجود داشت: خبرنگار واشنگتن پست، جیسون رضائیان، یکی از آمریکایی هایی که از سوی دولت ایران آزاد شده بود، به همسرش یعنی یگانه صالحی گفته بود که نمی تونه اون رو خارج از کشور همراهی کنه. من بارم نمیشد. ما بر سر همراهی همسر این زندانی با ایرانی ها به توافق رسیده بودیم. من با سرعت هرچه تمام تر به ظریف زنگ زدم، اما اون پشت میز نشسته بود و با خبرنگاران صحبت می کرد. ما خیلی سریع ظریف رو به پشت پرده کشوندیم و اونچه که برت بهم گفته بود، براش تعریف کردم. ظاهرش از شنیدن اون جمله ها آشفته شد. جواد درک می کرد که مشکل چقدر جدیه، اما بهم اطمینان داد که مراقب اوضاعه و همه چیز را روبه راه می کنه.
قبل از این که بخوایم به واشنگتن بریم، یه بار دیگه به ظریف زنگ زدم تا مطمئن بشم که همسر جیسون توی سفر به ایالات متحده، اون رو همراهی می کنه. جواد بهم اطمینان که همه چی طبق برنامه داره پیش میره. مقامات ایرانی شبانه به خانهٔ به قاضی رفته بودن و موفق شدن مجوز ترک کشور یگانه رو بگیرن…
این نوشتهها را هم بخوانید
لحن ترجمه کتاب افتضاحه.مترجمی که ارزش کلمات را درک نکرده چرا باید دست به ترجمه کتاب بزند؟
با سلام متن ترجمه شده به زبان محاوره است به نظرم چنین لحنی درخور یک ترجمه نیست .