زندگینامه دانته آلیگیری
اواسط قرن سیزدهم، در آن هنگام که دنیای غرب برای رسیدن به کورسوی نوری ضعیف که منادی طلوع دانشی جدید بود با ظلمت قرون وسطایی دست و پنجه نرم می کرد، در شهر زیبا و مصیبت دیدهی فلورانس مردی به نام دانته آلیگیری[1] دیده به جهان گشود. سالهای اول زندگی خود را در سیاست و مبارزه برای اعتقاداتش، نخست در جبهههای نبرد و بعد در میان همقطارانش گذراند، که پاداشی جز ننگ و بدنامی و سالها تبعید و دربدری برایش نداشت. اما او در دوران تبعید یکی از برجستهترین اشعاری را که مردم جهان شنیده اند تصنیف کرد، شعری حماسی که زبانی نوین و دنیایی سراسر حکمت و زیبایی داشت.
پس از مرگ دانته زنی چنین گفت: «میبینی آن مرد به جهنم سفر میکند، و هر وقت دوست دارد برمی گردد و از کسانی که در آن زیرند خبر میآورد؟» دوست ساده لوحش گفت: «بله راست میگویی، لابد تو هم دیدهای ریشش چگونه بر اثر گرما و دود آن جا کز خورده؟»
معاصرانش شاعری را که «ستارهٔ صبحگاه ادبیات نوین» نام گرفت چنین توصیف میکنند: «تودار و پرنخوت، و بنا به شیوهٔ فلیسوفان بی نزاکت، و در گفتگو با غیر کشیشان رک و بی پرده.» بوکاچو[2] او را مردی میانه قد توصیف میکند که در سالهای آخر زندگی، کمی خمیده شده بود اما مو قرانه و متین گام برمیداشت، صورتی کشیده داشت، دماغی عقابی، و چشمانی ریز و گراز سان. فکی بزرگ و لب پایینی فروافتاده. سبزه رو و خرمن موی و پرپشت محاسن بود و سبیلی شبق گون و مجعد داشت، با وجناتی همواره افسرده و اندیشناک»
دانته آلیگیری در سال ۱۲۶۵ به دنیا آمد، پسر وکیلی مشهور بود که مقابل تسعمیدگاه سنت جان در جمهوری کوچک فلورانس زندگی میکرد. پسرک تحت تعلیم برونتو لاتینی نامی تحصیل کرد که به رغم صفات بدی که داشت تمام سعی و تلاشش را به کار گرفت تا شاگردانش را با اصول علمی شناخته شده کاملا آشنا کند. او علیرغم سرشتی جدی و خشن، باز هم از سرگرمیهای زنندهٔ رفقایش روی برنمیتافت. فلورانس مهد ترانه های عاشقانه بود، و دانته هم در سرودن اشعار عاشقانه از بقیه عقب نماند. رنسانس که داشت کم کم سراسر اروپا را در بر میگرفت و نور امیدی بود برای تاریکیهای فرهنگ قرون وسطایی، هنوز به آنجا نرسیده بود. دانته به حق «کو رسوی شفق» نام گرفته است.
حال و هوای عاشقانه، که مضمون اصلی بسیاری از آثارش بود، در پی دیداری عاشقانه، در نه سالگی، با دختری به نام بئاتریس پورتیناری[3] حاصل گردید، این دختر از اشراف زادگان، و چند ماه از او کوچکتر بود. در منظومهٔ زندگی تازه، که برای عشق به او نگاشت، پیراهنش را چنین توصیف میکند: «زیباترین رنگ دنیا، با سرخی لاله گون کشندهای که اندک به زیبایی تزئین شده و اندامش را پوشانده بود و زیبندهترین پیراهنی بود که درخور سسن و سال اندک او بود.» او فقط یکی دو بار این دخترک را دیده بود. باز هم مینویسد: «گذر روزهای بسیار در نه سالگی کار خود را کرده بود. این موجود شگفت انگیز را با ردایی لاله گون در خیابان دیدم که میان دو بانوی موقر که بزرگتر از او مینمودند مقابل دیدگانم ظاهر گشت، و همانطور که از خیابان میگذشت، چشمانش را به سوی منی که با خجالت در گوشهای ایستاده بودم، گرداند، و با نزاکتی توصیف ناپذیر که خاص خود اوست چنان مو قرانه به من سلام کرد که گویی در آن لحظه خود را سعادتمند ترین سعادتمندان میپنداشتم.» نمیدانیم آیا بئاتریس از درد عشقی که او میکشید آگاه بود یا نه. اما با وجود رفتار سرد دختره دانته او را میپرستید. او آن قدر فکر و خیال عشقش را در سر پروراند که به بستر بیماری افتاد. در رؤیاهای هذیان آلود عشقش را مرده و تغییر شکل داده میدید. او برای تسکین فقدان عشق مدتی به همدمی دیگر دل بست، اما لختی بعد دوباره به عشق واقعی اش روی آورد، و برای این که سزاوار او شود خود را درگیر مطالعه و تحصیلاتی پرشور و اشتیاق کرد.
از آن جایی که بئاتریس برایش عشقی زمینی، پر از نیروی جوانی محسوب میشد، بت تمام دوران زندگی اش گشت. دانته در کمدی الهی[4]، که بیشترین سهم را در معرفی او به دنیای ادبیات دارد، سفرش را به جهنم و برزخ در معیت مرشدش، ویرژیل، با بالا رفتن از کوه پرزخ به اتمام می رساند، و در قلهٔ آن، «بهشت زمینی» را میبیند و در آن بئاتریس را مییابد. میخواهد به او چیزی بگوید، «که هرگز به زن دیگری نگفته است. اما این دیدار اولین مرحلهٔ سفر او به سوی مقصد و هدف اصلی زندگی اش بود. او تحت سرپرستی بئاتریس از میان قلمروهای گوناگونی میگذرد، که طبق الهبات، بیانگر علم عرش است. در اینجا، در یک لحظهٔ سعادت آمیز، به او بینشی الهی عطا میشود و از تمام اسرار هستی، که هدف عرفانی الهیات قرن چهاردهم است، آگاه میگردد.
با وجود این، دانته در عصر نزاع و تغییر حکومتها زندگی میکرد. دو ضربه، که یکی از آنها ازدواج بئاتریس با ستونه دو باری، و دیگری مرگ زودهنگام «موقرترین بانو» در سال ۱۲۹۰ بود، مانع نشد که او از پیش روی در جادهٔ خدمت به خلق، که مقام و مرتبهاش به او محول کرده بود، باز ماند. فی الواقع، او خود را در سوگواری غرق کرد، آن هم به شکل نگارش کتاب ضیافت، که در این کتاب میآورد با آن که مرگ بئاتریس قلبش را جریحهدار کرده بود، چطور با ژمادوناتی، یکی از بستگان کورسو دوناتی که دشمن سرسخت آتی او شد، ازدواج کرد، و از او صاحب دو دختر و دو پسر شد. شاید به هنگام خلق یکی از شخصیتهایش در کتاب دوزخ که آن را «بانوی وحشی سرشت من» نامید داشته به او فکر میکرده است.
اولین باری که دانته وارد سیاست شد در جبههٔ جنگ بود. خصومتی میان احزاب گولف[5] و گیبلین[6] در گرفته بود، بر سر این مسأله که یکی از باندلونتیها که متعاقبا به قتل رسید، یک همسر فلورانسی نجیب زاده خود را رها نموده بود. نزاعی که در پی این مشاجرهٔ ازدواج شکل گرفت، منجر شد پاپ بانیفیس هشتم در این ماجرا دخالت کند. دانته به جناح دوم پیوست و مدتی در میدان کارزار بود. پس از پایان خدمت به سیاست روی آورد.
بعدها او به عنوان عضوی از شش صنف، در صنف داروفروشان، نام نویسی کرد. این انجمنهای صنفی و رؤسایشان مقتدرانه بر شهر فلورانس حکومت میکردند. بنا به درخواست پاپ بانیفیس پنجم بود که دانته به شهرت دست یافت. پاپ دستور دارد که یکصد شوالیه علیه دشمن شخصی او که از خاندان کولونا بودند بجنگند. چنین جانبداری باعث شد که دانته به عنوان رئیس صنفش منصوب شود. رسیدنش به قدرت سرآغاز تمام بدبختیهایش بود، چرا که جنگ داخلی بار دیگر شدت گرفت.
دارودستههای درگیر، خاندان جرکی و دوناتی بودند، که به ترتیب به بیانچی (سفید) و نوری (سیاهها) مشهور هستند. برای متوقف ساختن درگیریهایی که وی کاملا عواقبش را پیش بینی میکرد، صنفی که او سرپرست آن بود رهبران دو حزب را تبعید کرد و از پاپ خواست وساطت کند. اولین نمایندهٔ پاپ موفق نشد و شارل دو والوا برای برقراری صلح اعزام گردید. شاهزادهٔ فرانسه در روز عید قدیسان وارد دروازه های شهر شد. سیاهها و رود او را نشانه ای برای شورش انگاشتند، و سواحل آرنو برای چندین روز صحنهٔ خونریزی، آتش و چپاول بود. پس از فروکش کردن شعله های آتش و خشم، در بخش اعظمی از شهر فلورانس که روزگاری بسیار زیبا بود، چیزی جز خاکستر سوزان باقی نماند.
از آن جایی که دانته یکی از حکمرانان زادگاهش بود، پس از این قتل عام، دریافت اکنون دیگر تبعیدیست، و اگر بازگردد زنده به گورش میکنند. علاوه بر این باید به اتهام جرم «ستیزه جویی» یا ایجاد نفاق تاوان سختی پس میداد.
وی از سال ۱۳۰۲ تا مرگش در سال ۱۳۲۱، زندگی اش را در دربدری و تبعید سپری کرد، حتی با دوستان تبعیدی اش نقشه کشید تا بار دیگر بر شهر زادگاهش حکومت کند. در ۱۳۱۶ قرار بر آن شد که او و همدستش، بیانچی تحت شرایطی تحقیرآمیز مورد عفو قرار بگیرند، اما غرور دانته مانع شد تا بار دیگر وارد فلورانس شود، مگر این که، با افتخار و اطمینان به این که ملزومات زندگی برایش کفایت، و خورشید و ستاره ها را آزادانه نظاره میکند، و در باب شیرین ترین میوههای فلسفه سر به جیب تعمق و تفکر فرو میبرد.»
مقدر شده بود که این شاعر و سیاستمدار مخلوع، در شهرهای لومباردی، توسکانی، رومانیا دربدر و سرگردان باشد. از سفرهایش اطلاعاتی ناقص در دست است، اما به نظر میرسد تا پاریس هم رفته باشد. وقایع نگاری میگوید که او حتی آکسفورد را هم دیده بود.
اولین کسی که به او پناه داد لرد و رنا بود، که دانته کتاب بهشت[7] را به پسر او، کان گرند دلا اسکالا تقدیم کرد. او یکی از شخصیتها را به گونهای خلق کرد که گویی کنایه به خودش دارد که میگوید: «امتحان کن و ببین نمک گیر دیگران شدن چگونه، و بالا رفتن و پایین آمدن از نردبان دیگران چقدر دشوار است.» پس از آن به خانهٔ یکی از دوستانش در راونا رفت و در خدمت او سفارت دوک ونیز را بر عهده گرفت. چندی بعد به راونا بازگشت و در سال ۱۳۲۱ در همان جا درگذشت، و در کلیسای سن فرانسیس به خاک سپرده شد. پس از مرگ، متعلقاتش، در یک آرامگاه سنگی و آن طور که بایرون می نویسد، با «گنبدی کوچک و تمیز و نه چندان زیبا» نگهداری و به یکی از گرانبهاترین یادگارهای وابسته به راهبان فرانسیسکان تبدیل شد.
اما حتی پس از مرگ هم نگذاشتند در آرامش باشد، چرا که اندکی پس از آن، کتابش تحت عنوان سلطنت، خشم کشیشان را برانگیخت.
کتاب فوق که در آن خبر از اتحادیهٔ ملل میدهد، بیان میدارد که حکومت آرمانی حکومتی با یک امپراتور جهانی به عنوان فرمانروای موقتی و یک پاپ جهانی به عنوان فرمانروای روحانی است. این کتاب به ذائقهٔ شاهزادگان مسیحی خوش نیامد چرا که اعلام میکرد امپراتور از طرف خداوند مأمور است ابناء بشر را در مورد موضوعات دنیوی هدایت کند، و بایستی در کنار پاپ تمام تعارضات ملی را نابود سازد. پاپ میباید هم حاکم روحانی باشد و هم موقتی، لذا رساله در فهرست کتب ضاله قرار گرفت.
بنا به دستور کاردینال دی پالت نسخههای این کتاب در انظار عمومی سوزانده شد، و به موجب اعتراض شهروندان فهیم راونا بود که اسقف اعظم فرانسه را از سوزاندن استخوانهای مدفون دانته بازداشتند. راهبان راونا در دورهای از قرن هفدهم که از ایمنی بقای دانته در هراس بودند، آن را از تابوت انتهای آرامگاه برداشته و به قسمت دیگری از کلیسا منتقل کردند، به جز استخوان فکش، که در سال ۱۸۶۵ پیدا شد. او در یک خاکستر دان تزئین شده قرار داده و به آرامگاه اصلی اش بازگردانده شد. بدین صورت بود که سفر بقایای خاکی دانته، که حتی پس از مرگ هم دربدر و سرگردان بود، به پایان رسید.
شهرت دانته برای نگارش کتاب کمدی الهی است که در این کتاب در پی به نظم درآوردن چیزهایی که حتی فکر کردن به آنها نیز دشوار است» بوده. کلمهٔ «الهی» بعدا به آن افزوده شد، و باید بخاطر داشت، «کمدی» آن مفهومی را که امروزه استنباط میکنیم نداشت. معنای آن حرکت پویا به سوی مقصدی سعادتمند و نیکوه بود. دانته که بدبیاریهایش در زندگی صیقلش داده بود، در کتابش مینویسد که چه کارهایی در زندگی مستوجب پاداش است و چه کارهایی مجازات در پی دارد. شخصیتهای او زنان و مردانی هستند که با شخصا آنها را میشناخت، یا مشهور بودند، اما قهرمان داستان خود راوی است. با آن که دشمنانش در قعر جهنم جای دارند، بدون هیچ زهر کلامی و کاملا صادقانه توصیف میشوند. شاعر در عصر عداوت، که در آن دو ران آداب و سنتی نادرست رایج بود مینویسد، هیچ کینهای از کسانی که موجب گمراهی و ظلالتش شدند در دل ندارد، و برای آن «انسانهای مفلوکی گمنامند، و از خدا رنجیده خاطرند، ابدأ احساس ترحم نمیکند.»
در داستان بی نظیرش که همراه ویرژیل به دوزخ سفر میکند، در مورد دوزخ و بهشت نگرشی بسیط و فراگیر به فرهنگ عصر خود دارد. تاریخ، فلسفه، ادبیات، علوم فیزیکی،اخلاقیات و الهیات در قالب لطیف ترین اشعار بیان شدهاند، و میبینیم که کنه تفکراتش با زیباییای که در کلامش نهفته است کاملا منطبق است.
منبعی موثق میگوید: «پیش از دانته اصلا زبان ایتالیایی وجود نداشت، و پس از آن هم فقط همان یک زبان بوده، و تمام خوانندگان همواره از قدرت قلمی که این اشعار را خلق کرده است در شگفتند.
[1] Dante Alighieri
[2] Boccaci
[3] Beatrice Portinari
[4] Divine Comedy
[5] در ایتالیای قرون وسطی به حزبی اطلاق می شد که طرفدار پاپ و مخالف گیبلین بود.
[6] در ایتالیای قرون وسطی این حزب طرفدار سلطهٔ امپراتوران آلمان بر ایتالیا بود و با حزب گولف که از پاپ طرفداری می کرد مخالف بود.
[7] بهشت، سومین و آخرین بخش کتاب کمدی الهی دانته