زندگینامه گوتاما بودا

در میان بزرگترین ادیبان جهان، ۲۰۰ میلیون نفر مسیحی و ۱۵۰ میلیون نفر بودایی هستند، با وجود تمام مقایسههایی که اغلب میان این دو دین صورت میگیرد بایستی گفت که در بنیان و اساس، و نیز در بنیانگذارانشان، عیسی مسیح و گوتاما [1]نیز با هم در تضاد کاملند. با این حال در دین مسیحیت، عشق، و در بوداییسم قانون زندگی، که براساس عشق لایتناهی نوع بشر و رستگاری انسانها با ریاضت، از خودگذشتگی بنیانگذرانشان، و انسائیتی فراگیر و جامع بنیان نهاده شده است، باز هم مشترکات و نزدیکیهای بسیاری وجود دارد. لذا، در میان متون بوداییسم که نگاهی اجمالی اما مسلم از گوتاما به ما میدهد، به راحتی میتوان تصویری کلی و قابل درک از شخصیت و سرشت مسیح بدست آورد که اولینش آغاز تعالی انسان و آخرینش صفت انسانی است.
گوتاما بودا فرزند یکی از امیران ساکیا، یا طبقه[2] جنگجویان، که در میان چهار دستهٔ بزرگ جامعهٔ هند و در مقام دوم قرار دارد احتمالا در سال ۵۶۰ قبل از میلاد مسیح به دنیا آمد، و در خانوادهای اشرافی تربیت یافت، و تمام دوران جوانی و نخستین سالهای رجولیتش را در زندگی سراسر تجمل و شکوه گذراند.
در مورد اینکه در چه دورهای ذهنش درگیر و به بیهودگی لذتهای احساسی واقف و با موضوع ریاضت روبرو گردید چیزی نمیتوانیم بگوییم، اما آنچه مسلم است این است که گوتاما با تولد پسرش که مقارن با بیست و نه سالگیاش بود، تصمیم گرفت تمام زندگیاش را متحول، و به همراه آن انقلابی اساسی در افکار مذهبی مشرق زمین ایجاد نماید.
در همان روز بر وی آشکار گشت ترک خانه نماید و زن و فرزند را رها کرده و خود را ازبار تمام تعلقات دنیوی آسوده و ذهنش را بر حقیقت غایی زندگی متمرکز نماید. پس از کشمکشی روحی تصمیمش را جامه عمل پوشاند و درد فراق را بر خود هموار ساخت.
در ظلمت شب خواب از چشم شست، عزمش را جزم نمود، اما نتوانست در مقابل وسوسهٔ دیدن زن و فرزند تاب تحمل آورد و رفت برای آخرین بار نگاهی به آنها انداخت. به آنها که در میان دستههای گل، هدایای جشن تولد، خوابیده بودند، خیره شد، میلی سوزان بار دیگر در وجودش زبانه کشید تا فرزندش را در آغوش بگیرد. اما خویشتن را بازداشت، چرا که م ترسید کودک و مادرش را از خواب بیدار کند؛ لذا میلش را فرونشاند، به آرامی بیرون رفت، سوار بر اسبش شد و به دل تاریکی تاخت.
سرزمین مادریش را ترک کرد، دشت گنگ را پشت سر گذاشت، به سکوهای پردرخت تپههای ویندیا، که هندوستان را از فلاتچههای لم یزرع دکن، «سرزمین جنوب»، جدا میکرد رسید. شش سال در این سرزمین به سر برد، با تحمل ریاضتهای بسیار شدید زاهدانه که در سراسر هند قانون تلقی میشد در پی خرد و فرزانگی برآمد.
مو و محاسنش را تراشید، جامه زرد راهبان سرگردان را پوشید، و جسمش را محکوم به تحمل روزههای بسیار ناتوان کننده و انواع ریاضتهای بدنی کرد، همراه با پنج تن از مریدانش به تنهایی در جنگل زندگی کرد، و با تمرین انضباط شخصی و شکنجههای بدنی در پی آن بود تا با یقینی ناب به آرامشی مطلق دست یابد.
در جای جای دنیا، او را انسانی خالص میدانستند، اما حقیقتی که او طالبش بود چون همیشه، به نظرش دور از دسترس میآمد، تا این که یک روز از فرط ریاضت غش کرد و چون چشم گشود نوری صاعقه سان در ذهنش درخشیدن گرفت. تمام این روزه داریها و کنج عزلت گزیدنها از زندگی روزمره، سودی برایش نداشت جز ذهن و جسمی ناتوان یک انسان برای آن که قادر باشد به خرد و منطقی روشن و ذهنی خدشه ناپذیر دست یابد، میباید بر سیر اندیشهاش نظارت و تسلط داشته باشد، به خرد و منطقی مسلم و روشن برسد، و تجربهای اصیل و واقعی کسب نماید، باید غذای کافی تناول کند و زندگی سلامتی در پیش گیرد.
گواتاما از این کشف به خود لرزید و با شتاب این مسأله را با پنج مریدش در میان گذاشت. اما آنها، پس از آنکه شنیدند مرشد مقدسشان به زندگی زاهدانه پشت کرده و غذا میخواهد چنان تعجب کردند و ترسیدند که نزدیک بود خانهٔ اعتقادات قبلی اشان ویران گردد، رفتند و تنهایش گذاشتند. روز بعد دنیای مشرق زمین آبستن عواقب آن بود. گواتامای تنها، دربدرو سرگردان در جنگلهای گایا، که امروزه بیهار نام دارد، به سواحل رود نرانجا را رسید، زیر سایه سار درختان رونده یا انجیر وحشی نشست. در آنجا زنی برایش یک ظرف شیر آورد، آن را خورد و برای ادامه جستجو توان دوباره یافت.
در آنجا، پس از تحمل ساعتها تألم شدید روحی و ذهنی، پس از گذر از تمام احساسات شناخته شدهٔ انسانی، از تاریکترین یأس تا روشنترین و اعجابآورترین امید، به آرامش و اطمینان قلبی که طالبش بود دست یافت. حقیقت برایش مسجل گردید؛ او بودا شد، بودایی روشنفکر.
شعف از این کشف و شهود نخست چنان مغلوبش کرد که وسوسه شد آن را پیش خود نگه دارد، و ته ماندهی عمرش را در انزوایی شادی بخش به سر برد، و شعف بدست آورده را که برایش تاوانی سنگین داشته با کسی شریک نشود. اما خواستهٔ قلبی خودخواهانه امکان ندارد در قلب کسی که فقط با پالایش تمام امیال انسانی به عالیترین درجهٔ حقیقت دست یافته است، دوام آورد، و پس از اندکی بودا رهسپار بنارس شد، و به قلبش الهام گردید ادراکی را که بر وجودش مستولی گشته با تمام انسانها سهیم شود.
در محدودهٔ شهر در پی یافتن مریدان سابقش برآمد. چندی نگذشت که دوباره باران صدیقش شدند، چرا که با زبانی موقر و آرامشی اطمینان بخش، دلگرمی بیدغدغه و خالصانهای، که تمام تردیدها و دودلیها را زدود، با آنان سخن گفت. این گروه برای خود اقامتگاهی در پارک آهو، واقع در شهر مرشدان[3] در بنارس ساختند، و بودا در آن جا به تعلیم روشنفکری مکشوفش به تمام کسانی که خواهان یادگیریاش بودند پرداخت.
او میگفت: «چهار حقیقت ناب وجود دارد که باید به درستی فهمیده شود. اولین آن درد و رنج است، که در تمام دنیا جامعیت دارد و در طول زندگی با انسان همراه است. تولد رنج است، کهولت رنج است، بیماری رنج است، مرگ رنج است، پیوند و اتصال به نادوست داشته رنج است، جدایی از معشوق رنج است، نرسیدن به خواستههای قلبی رنج است؛ و مخلص کلام آن که، پنج اصل از ارکان شخصیت رنج است.»
پس از آن که حقیقت، (حقیقت نخست) بنیان نهاده شد، آنچه باید کشف گردد علت رنج است. این آموزهٔ بودا، در میل شدید انسانی، که آن را به ولع (تانها) تشبیه میکند، نقش میبندد، میل شدید به بودن که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود، و با لذت جنسی و هوی و هوس همراه میشود، که در این جا و در آنجا ارضا میگردد. این، تشنگی برای ادامهٔ حیات است، تشنهٔ قدرت بودن.
سومین حقیقت ناب «نابود و خنثی کردن رنج» است؛ خاموشکردن این میل، رها کردن آن، راندن آن، گسستن از آن و میدان ندادن به آن است.»
چهارمین حقیقت ناب، که همچو طریقت هشتگانهٔ ناب مشخص می شود، از طریق «بینش صحیح، تفکر صحیح، گفتار صحیح، کردار صحیح، معیشت صحیح، تلاش صحیح، اندیشهٔ صحیح، و تمرکز صحیح» راههای رسیدن به رستگاری را افزون میکند، و لذا سه مسیر اصلی عملکرد انسان – بدن، ذهن و کلام را در بر می گیرد.
کسی که این چهار حقیقت ناب را آموخته و درک کرده است، بنا به گفتهٔ بودا، به مرحلهٔ آرمات رسیده، یعنی مرتاض یا مریدی تمام عیار شده است. او اکنون بر مسیر رستگاری که طریقت میانه نام دارد که در میانهٔ دو نقطهٔ متقابل شهوانیت و ریاضت است، احاطه یافته است، و زین رو به مرحلهای که انسان را پس از مرگ به نیروانا میرساند رسیده است، یعنی مرحلهٔ رستگاری و سعادت کامل، مرحلهٔ رهایی تمام عیار از امیال پست و خودخواهانهٔ انسانی، مرحلهٔ تلفیق و هماهنگی که در آن روح انسان در آرامش لایتناهی ادغام میشود.
دکترین بودا، با آن که بیش از حد زیبا و نغز است، اما پیش از آن که بخواهیم اهمیتش را پستاییم، باید بدانیم مغایر با پیشینهٔ امروزی زندگی و افکار هندو است. مذهب غالب در هند شمالی در روزگار او هند و بود که ابتدا توسط برهمنان با طبقهٔ راهبان تعلیم داده میشد. بنا به اعتقاد آنان، زندگی اساسا آمیخته با پرستش است؛ فقط پایبندی صادقانه به عهد و پیمانها و قوانین و مقررات زندگی ضامن بهروزی و سعادت مادی و معنوی انسان است. زندگی بدون تغییر و تحول، بدون پیشرفت، بدون تعالی، فرهیختگی و نیک نامی فقط فرایندی ماشین وار و از روی عادت است، و پیروی سرسختانه از این الگوی زندگی دارما[4]، یا تکلیف حرفه نام دارد. جامعه به چهار طبقه، یا بخش تقسیم میشد، و طبقه هر فرد را اصل و نسبش تعیین میکرد. لذا حرفه اش نیز تعیین میگردید و از بدو تولد تا روز مرگش بدون تغییر باقی میماند و ثابت بود. چنین سختگیریها و ثبات عملی در هر طبقه جامعه را به بخشهایی غیر قابل نفوذ تقسیم میکرد و زین رو ولادت در طبقهٔ نجیب زادگان برتری و جدایی از فقرا و امییون را در پی داشت، فقرا و بیسوادان مجالی برای اعلام وجود نداشتند. وظیفهاشان تنها در خدمت و تملق گویی بیچون و چرا به طبقات ممتاز بود، لذا مطیع دکترین فلسفهٔ پیش گزینی با تقدیر بودند. این اصل نقصی بسیار عمده داشت، برای اکثریت که بهروزی و سعادتشان نادیده انگاشته میشد جای هیچ امیدی باقی نمیگذاشت، و راه را بر هرگونه تعالی تفکر و اندیشهٔ غیر وابسته میبست. پنداشت دین از ایجاد پیوند و اتحاد میان انسانها، بدون در نظر گرفتن هر گونه ملاحظهٔ طبقاتی، بدون در نظر گرفتن بهبود و افزایش ارتباط انسانی غیر قابل درک و مبهم بود. مهمترین مرام، اعتقاد بیچون و چرا و کورکورانه از طریقتهای خداوند و سرسپردگی به خواستههای او بود.
از این رو زمانی که گواتاما دکترین خود را برای مردم وعظ میکرد، تصویری مبهم از شرایط گریزناپذیر عمدهٔ مردم میداد که تا چه میزان در تنگنا به سر میبرند. وی بی آنکه ذرهای احساسات مردم را تحریک کند با آنها دیدار میکرد، اما به زبان خودشان با آنها سخن میگفت و اصول و مبانی عشق را به آنها تعلیم میداد و در کلام، تعلیم یا کردار هیچ گونه خشونتی از او سر نمیزد. شخصیت و چهرهٔ والا و استثنایی او برای پیر و جوان، فقیر و غنی، مرفه و ستم دیده به یک اندازه جذاب بود.
بودا دکترین تناسخ و توالی نامحدود باز زیست و احیای مجدد را قبول داشت، اما راه فراری هم گذاشته بود. انسان با رسیدن به مرحلهٔ مقدس نیروانا، از طریق علم به چهار حقیقت ناب، میتواند خود را از تمام قید و بندهای فردی بگسلد و از امکان احیای مجدد و حلول رهایی یابد.
آنچه در زعم مریدان بیشمارش مهمتر از این نتیجهٔ فلسفی بود، که جز از طریق انضباط شخصی و خودلگامی، آن هم برای تیزهوشترین و تواناترین اندیشمندان حاصل نمیگشت، نتایج کاربردی و علمی آموزشهای بودا بود. طریقت هشتگانه، معیار والاترین کردار نیک را بر دوش انسان میگذاشت و وعدهٔ نیروانا انگیزش چنین کردار نیکی بود. تا آن هنگام، زندگی نیکو و پسندیده چیزی بیش از پیروی بدون تأمل از آیین و رسوم نبود؛ اکنون آن، جهد و کوششی متمرکز برای کسب فضایل شده است و رشتههای عشق و مودت را برای اتصال تمام انسانها به یکدیگر خلق کرده است.
بودا نظریهٔ طبقاتی را رد کرد. از دید او تمام انسانها با هم برابر بودند، و باید مانند برادر و دوست با هم رفتار میکردند. جان هیچ موجود زندهای را نباید گرفت، چون جان تمام موجودات مقدس بود؛ و تا به امروز زمین اطراف معابد و پاگودا[5]های بوداییها خالی از هرگونه گیاه است تا مبادا کسی ناخواسته پا بر آن نهد و حیوانی کوچک یا حشرهای را بکشد. وی پیروانش را از دروغ، دزدی، زنا، و افراط در نوشیدن مشروبات سکرآور یا ادعای داشتن نیروی ابرانسانی باز میداشت.
بودا برای آنکه آموزههایش را برای بهبود زندگی عامهٔ مردم گسترش دهد، طبقهای از راهبان، به نام سانگا بنیان نهاد، قوانینی سخت و خشک بر این طبقه حکمفرما بود، تمام کسانی که به این حلقه میپیوستند می بایست خود را از تمام متعلقات دنیوی و پیوند خانوادگی رها میکردند و پارسایی مطلق و چشم پوشی از خود را سرلوحهٔ زندگیاشان قرار میدادند، ردای زرد بر تن میکردند و، کاسهٔ گدایی در دست میگرفتند که نشانهٔ تمام راهبان صدقهگیر در هند بود، و برای گسترش تعالیم بودا به هر خیابان و کوی و برزنی سر می زدند.
ایمان آورندگانی که راهب نبودند نیز پذیرفته میشدند، تکلیف آنها پیوند و حفظ اخوت در این حلقه بود، که در عوض آن، از راهبان تعالیم دینی را میآموختند. شاهزادگان و نجیب زادگانی بیشمار به این حلقه پیوستند، میگویند، بعدها با نفوذ گوتامی، مادرخواندهی بودا و آناندا، یکی از مریدان محبوب بودا، طبقهای از راهبان زن نیز ایجاد گردید، اما مطیع و پایینتر از طبقه-ی راهبان باقی ماند، چرا که طبق آیین هندو، بوداگرایان در تمامی اعصار اعتقاد داشتند مرد از زن برتر است. با این حال در معابد بوداییان، فرصتهایی برابر در اختیار مردان و زنان قرار میگرفت، و نمونههایی هم هست که نشان میدهد بود با این باور عمومی که توانایی زنان محدود است موافق نبود. فی الواقع وی از نیروهای بالقوه زنان آگاه بود.
بودا مریدانش را که راهبان گدای دوره گرد میشدند و گدا میماندند، یادگارهای عمر طولانیاش میدانست. از جزئیات زندگی سرگردان او، که احتمالا محدود به شمال هند میشد و در ناحیهٔ اود و بیهار متمرکز بود، اطلاعات چندانی در دست نیست، جز این که او تقریبا چهل و پنج سال به تعلیم و موعظهٔ مردم پرداخت.
در فصول بارانی به شهر یا روستایی پناه میبرد و در آن جا طی دورهٔ بارانهای موسمی خانه به خانه می گشت و همچون دون پایهترین راهبان از آنها سرپناه و غذا گدایی میکرد.
پادشاهان به گرمی او را به حضور میپذیرفتند، ثروتمندان از او میزبانی و باغهایشان را برای او و پیروانش مهیا میکردند – گفتیم باغها چون در آنجا میتوانستند خیل هواخواهان و پیروانش را که هر روز در پی او بودند جا دهند، و در این باغها او و مریدانش میتوانستند به مراقبه و تفکر بپردازند.
اما باغهای شاهزادگان و کاخهای ثروتمندان طوری که در حکایت ذیل آمده و نشان از بزرگواری و سرشت لطیف این معلم بزرگ میدهد، همیشه هم مکان اقامت بودا و پیروانش نبود.
روزی یکی از ساکنان آلاوی در جنگل سیمساپا به طور اتفاقی به بودا برخورد که غرق در دنیای تفکر در جادهٔ مالرو نشسته بود. با احترامی تمام به وی نزدیک شد و پرسید: «مرشد، آیا انسان متعالی زندگی خوشبختی دارد؟
«بله مرد جوان، دارد. من که خوشبخت هستم. من هم یکی از کسانی هستم که در دنیا خوشبختند.»
«اما مرشد، شبهای زمستان سرد است، همه جا یخبندان میشود، جاده بر اثر ردپای گله ها ناهموار است، بستر برگ درختان نازک است، ردای زرد راهبان سبک، و تیغ از باد زمستان تیزتر است.»
بودا بسیار پرشکیب پاسخ داد: «بله همین طور است، مرد جوان، من خوشبختم. من هم یکی از کسانی هستم که در این دنیا خوشبختند.»
بودا از طریق آن همه سال دربدری و از طریق تجربیات گوناگون، توانست به آرامش والای ذهنی، و عزم و ارادهٔ راسخ دست یابد. با برهمنها و دیگر فرقهها مانند پیروان جین به بحث و جدل میپرداخت، و در این مباحثات، آنان را با سؤال و جوابهای دینی که شبیه روش سقراط، فیلسوف بزرگ یونان بود، دچار تناقض و سردرگمی، میکرد.
از شکست در مباحثات پروایی نداشت. میگفت: «احتمال این که من، شاید یا ممکن است در بحث و جدل با کسی دچار سردرگمی شوم یا آبرویم بریزد، صفر است، و از آنجایی که با چنین احتمالی آشنایم، لذا برای همین است که ساکت و با اعتماد به نفس باقی میمانم.
گوتاما روشهای تعلیمی خود را متناسب با حضار و عموم مردمی که برایشان حکایت و داستان نقل میکرد به کار میبرد. نمیتوانیم خویشتنداری کنیم و صبحتهایش را با دهقانی به نام باردواجا نقل نکنیم، این دهقان به گواتاما گفت که روزگار به بطالت نگذارند، بلکه مانند خود او کشاورزی کند و نان دربیاورد. گواتاما هم به او گفت او نیز همچون خود او دهقان است و با شخمزدن و بیل زدن روزی خود را در میآورد. این برهمن تعجب کرد چرا که گواتاما تا کنون اصلا کشاورزی نمیکرده و ابزارش را نداشته. پس گواتاما گفت: «ایمان بذر من، رنج و عذاب باران من، دانش گاو و شخم من و شرم چوب خیشم است. عقل و خرد شلاق گاوهایم و دقت و نگرانی چوب شبانیام را بر میگزیند. از بدن، گفتار و ذهنم محافظت میکنم و شکم و خوراکم را مهار می نمایم، چرا که به حقیقت واقفم و ملاطفت را مایهٔ رستگاری میدانم. توان من همانند یک جفت گاو نر است که مرا کاملا سلامت به نیروانا میرساند. مرا از جایی که راه بازگشتی ندارد به سرزمینی که عاری از رنج و عذاب است میبرد. زراعت من بدین صورت است که میوهٔ آن جاودانگیست.» گواتاما همچنین با نقل داستان بذر خردل برای مادری که در پی مرگ فرزند عزیزش دیوانه شده بود آموزش دشوار ناتوانی انسان در برابر مرگ را آموخت.
هشتاد ساله بود که بیماری به او هشدار داد که پایان عمرش نزدیک است، اما باز هم با قدرت اراده آن را به تعویق انداخت، چرا که فکر میکرد: «سزاوار نیست بی آن که برای مریدانم سخن گویم رخت از این دنیا بربندم.»
بنابراین، با آنکه بیماری تاب و توانش را ربوده بود، فصل بارش را پشت سر گذاشت، و سپس مریدانش را فراخواند. گفت، تا سه ماه دیگر عمرش به سر خواهد آمد، و آنها دیگر مرید و رهبر نخواهند داشت. از آنها خواست محکم و استوار باشند و برای خود سرپناهی برگزینند، و همواره طالب آموختن باشند. سپس آناندا را نزد خود فراخواند و به او چنین گفت: «آناندا من هم اکنون خیلی پیر شدهام و کاسهٔ عمرم لبریز گشته، به هشتاد سالگی رسیدهام؛ آناندا یک گاری پوسیده فقط با توجه و رسیدگی فوق العاده میتواند حرکت کند، لذا، چنین میپندارم جسم یک انسان روشنفکر هم با رسیدگی و مراقبت بیش از حد یارای ادامه حیات دارد.»
ولی باز هم با استقامتی خستگیناپذیر به سفر ادامه داد اما بیماری و درد فراوان دوباره به سراغش آمد. پس از آن که به کوسینا را رسید آخرین ساعات عمرش را به موعظهٔ راهبانش پرداخت، «هان، به هوش باشید ای برادران، من شما را برحذر میدارم، و میگویم که زوال جزء لاینفک تمام چیزهاست. با سخت کوشی و مجاهدت به رستگاری برسید.» و این انسان روشن بین با گفتن چنین عباراتی بدرود حیات گفت.
تعالیم وی تفکرات تعدادی بیشمار از مردم مشرق زمین را تعالی بخشید. گرچه اصالت دکترینش پس از چندی برای همگان – جز تعدادی اندک – غیر قابل درک گردید، گرچه عوام او را تا مرتبت خدایی تعالی بخشیدند و به جای درک آموزههایش و عمل به آنها با جهالت به پرستش بودا روی آوردند، بوداگرایی برای پیروانش دو مزیت به همراه داشته است: این مذهب آنها را از قید و بند طبقاتی رهایی بخشید – آرامشی که فقط آنهایی که به مشرق سفر کردهاند و افکار شرقی را درک میکنند ارزشش را میدانند، و این مذهب به آنان آموخت که زندگی بدون امید امکان پذیر نیست.
فلسفه و اندیشهٔ تغییر و پیشرفت بودا بدین معنی بود که انسان کاملا مسئول اعمال خود است، لذا دکترینش به کالبد خفتهٔ عوام روحی تازه دمید. تعالیمش صبر و تحمل را افزون میکرد، بدان جا که طی تاریخ طولانی دو هزارسالهٔ بودا پیروانش هرگز تمایلی به تیغ و شمشیر نداشتند و برای نیل به اهدافشان جز به انگیزش وجدان و خرد روی نیاوردند. علاوه بر آن هیچگاه آزار و اذیت مذهبی را روا نمیدانستند. در واقع، تعالیم بودا، با این دیدگاه که روح انسانی باید به تعالی رسد، راه را برای مذهبی آمیخته با زهدی پابرجا هموار کرد.
[1] Gauttannia Budda
[2] هر یک از طبقات هندوها که ارثی بوده و با طبقهٔ دیگر آمیزش نداشتند.
[3] Sages Town
[4] Dharma: قانون و نظام زندگی از نظر مادی و روحی و اخلاقی
[5] Pagodas: معبد بودایی در هند و خاور دور از ریشهٔ فارسی بتکده.