زندگینامه مارتین لوتر

وقتی مارتین لوتر رسالههایش را در باب حمله به فروش آمرزشات بر در کلیسای قصر ویتنبرگ میکوبید، چکشش کلیسای مسیحیت را در هم کوبید و دو نیم کرد. از آن پس او رهبر جنبش بهساز گرایی کلیسا، نیروی غالب در خلق پروتستان گردید. صاحب شخصیتی پویا و پرحرارت بود که عدول از قوانین کلیسای روم را رهبری کرد، و تأثیری که زندگی و کارهای او بر جای گذارده همواره در تاریخ آتی دنیای غرب احساس می شود.
از زمان بنیانگذاری مسیحیت در اروپا در سالهای نخست قرن شانزدهم هیچ گاه تا به امروزچنین دورهای از انحطاط مذهب شناخته نشده است. افتخارات رنسانس ایتالیا و جنبشهای بزرگ پس از آن، نابود گردید؛ اروپای شمالی تازه شاهد طلیعهٔ تولدی دوباره بود. رخوت و پلیدی آبروی کلیسا را برده بود. فساد و نادرستی جهانی نبود، اما در میان مقامات عالی رتبه رواج داشت و برای مردم قابل مشاهده بود. طبقهٔ راهبانی صدقه گیر آرمانهای بزرگ خود را از دست داده، و تنبل و حریص شده بودند؛ کثرت گرایی (پلورالیزم) شایع و مقام اسقفی از آن نجیب زادگانی می-شد که تنها فکرشان مادیات بود؛ در حالی که پاپهایی چون الکساندر ششم و جولیوس دوم قدرت موقت و بی وفای پاپی خود را برتر از وظایف مذهبی اشان میدانستند. دوران تاریخ همواره مستعد دگرگونی و تغییر بود. شورش مذهبی که در افکار انسانها برپا گردید چنان بزرگ بود که وقتی اول نوامبر ۱۵۱۷ دکتر مارتین لوتر، استاد الهیات دانشگاه ویتنبرگ، نود و پنج رسالهاش را که حمله به فروش آمرزشات بود بر در کلیسای قلعه (کلیسای آل سینت کوبید)، چنان طوفانی در اروپا به راه افتاد که خود نویسنده هم توقعش را نداشت. در همین جا بایستی ذکر کرد که به مناظره نشستن رساله در آن روزگار از رسوم متداول بود و تبلیغاتی جدید و بدیع محسوب نمیشد.
لوتر برای بدستگرفتن رهبری، چهرهای نا آشنا و نامعمول تلقی میشد – مردی بسیار تنومند، بسیار پر جنب و جوش، گهگاهی بددهن بود، گرچه قلمی بسیار فصیح و زیبا داشت، و انسانی مردم دار بود، که همیشه در جمع کسانی که از خودش موقعیت اجتماعی بالاتری داشتند گیج و سردرگم میشد. ولی با این حال آتش اشتیاق به مذهب در سینهاش شعله ور بود. سالها پس از آن که زادگاهش ایسلین، که محل تولدش در سال ۱۴۸۳ بود را ترک کرد، برای رهایی و رستگاری روح، خودش را با شک و تردید و سردرگمی بسیار شکنجه داد. در تعصبات مذهبی راه به گزافه برد و شرع معمول را کنار گذاشت و به صومعهٔ اگوستین[1] در ارفورت پیوست، و یک بار در آن جا، به عنوان آیتی از خداوند در مقام قاضی سختگیری که بر عقیده اش کاملا استوار بود، دشوارترین ریاضتها را بر خود روا داشت، روزه گرفت و خودش را بیش از عادت مرسوم شکنجه داد، آن هم بدون هیچ هدف و مقصودی. تردیدهایش از بین نرفت، و مشکلاتش به جای آنکه کم شود زیادتر شد. بعدها با آن نوع گفتار رک و بی پردهاش گفت: «اگر راهب با رعایت سلسله مراتب راهبی به عرش میرسید من هم یقینا باید میرسیدم.)
لوتر در سال ۱۵۰۷ کشیش شد، و در سال ۱۵۰۸ بر کرسی استادی دانشگاه تازه تأسیس فلسفه در ویتنبرگ نشست. یک سال بعد هدفش را نمایش کتب مقدسه قرار داد که همواره پیروی از رسم و رسوم آن را مناسب نمیدید. در سال ۱۵۱۰ به روم رفت و با مشاهدهٔ فساد میان مقامات بلندمرتبه با اعضای کلیسایش دچار تعارض گردید. هفت سال بعد، در سن سی و چهار سالگی استاد دانشگاه ویتنبرگ شد، و البته به عنوان یک عالم به آموزش ملکزادگان[2] پرداخت. در مقام یک واعظ به آوازهای بلند دست یافت، که بیانگر تفکرات ناب و ابتکارآمیز او بود، چنان که میگوید: «به مغز بادام، دانهٔ گندم و مغز استخوان رسیدهام.» اما هنوز هم هیچ نشانی از طغیان علیه قدرت کلیسا از خود نشان نمیداد، گرچه هرگونه سوء استفاده و فساد را مورد انتقاد قرار داده بود. سپس بر فروش آمرزشات حمله برد و بر آن تاخت.
فروش آمرزش یکی از رسومی بود که طی انحطاط اعتقاد به مقدسات بسیار از آن سوء استفاده میشد. به عبارت سادهتر، تئوری آمرزش، مجازاتی مختصر برای بخشایش تمام گناهان، یا بخشی از آنها، بود، آن هم برای کسانی که، پس از آن اعتراف و ابراز ندامت برای گناهانشان، در مراسم عشای ربانی شرکت داده می شدند و ابراز ندامت میکردند. با گذشت زمان رایج ترین ابزار ندامت و توبه، برآوردن نیازهای دنیوی و مادی کلیسا بود و شرکت جستن در این کار؛ و این موضوع با دخالت کشیشهای بیوجدان یا بسیار متعصب به یک معاملهٔ پولی تبدیل شده بود.
الوتر همین رویداد و معامله را در سال ۱۵۱۷ مورد حمله قرار داد نه خود دکترین آمرزش را در رسالههایش موضوعات جدل آفرین بسیار بود، اما بقینا هیچ گونه موضوع ارتداد آمیزی دیده نمیشد. آخرین چیزی که لوتر در این زمان میخواست جدایی از کلیسا بود. پیروانش آتشین و متعصب تر از قبل میشدند، و استاد ویستنبرگ دریافت به آشوب سیاست بازی اروپاییها کشیده شده است. رئیس دومینیک، یوهان تتسل[3]، یکی از مجرمانی که لوتر سرنیزه اش را به سوی او هدف گرفته بود، واکنش گستاخانهای به رسالهها نشان داد و الوتر را به ارتداد محکوم کرد. مبارزهای کلامی آغاز شد و صدایش به گوش واتیکان رسید.
پاپ لنوی دهم، مدیسچی فرهیخته، افسونگر و با تجربه، نخست توجه چندانی نشان نداد. این موضوع را یک مشاجرهٔ کم اهمیت دانشگاهی تلقی کرد که خود را در دریایی از گزافه گویی غرق کرده است، اما چنین نشد، و سرانجام پاپ به ناچار تغییر عقیده داد. این مناقشه داشت به تمام بخشهای اروپا کشانده میشد، و دکتر یوهان اک نیز لوتر را محکوم کرد. لوتر به دفاع از نظریههایش برآمد، و شروع به گسترش آنها کرد. اکنون میبینیم که او نخست تعالیم بنیادین پروتستان را بسط میدهد – توجیه به وسیلهٔ ایمان بدون عمل: «کارهای نیک هیچگاه انسانی نیک نمیسازد، اما یک انسان نیک کارهای نیک انجام میدهد، کارهای بد هیچگاه انسان بد نمیسازد، اما انسان بدکار بد میکند.» لوتر چیزی جز یک گنهکار نیست. بگذاریم چنین ادعایی کند و به بخشایش خداوند امیدوار باشد. انسان اگر فقط ایمان داشته باشد که رستگار میشود، رستگار خواهد شد. همین پنداشت بود که او را پس از سالها به مکاتبه با دوست و مریدش، ملانکتون کشاند، که اولین بار استادیار ویتنبرگ بود ملاقاتش کرد: «گنهکار باشید و با تمام توان گناه کنید. اما صمیمانه به مسیح که بر گناه و مرگ پیروز است ایمان و امیدی مسرت بخش داشته باشید.» البته این حرف گزافه ای بود که باور یک طلبه را تقویت میکرد.
دیگر نتوانستند لوتر را در روم نادیده بگیرند، لذا در سال ۱۵۲۰، پاپ لئو گامی سرنوشت ساز برداشت و فتوا، یا حکمی پاپی صادر، و برخی از عقاید لوتر، نه تمام آنها را مردود اعلام کرد. اگر نویسنده تا شصت روز دیگر حرفش را پس نمیگرفت تکفیر میشد. الوتر هم پاسخش را با سوزاندن نسخهای از حکم در ملاء عام اعلام کرد. گامی بزرگ برداشته و استیلای پاپ به چالش کشانده شده بود، لذا جنبش پروتستان دست به کار شد.
از این زمان به بعد می-بینیم که لوتر بر سیلی که ناخواسته به راه انداخته بود تأثیر گذارد؛ همیشه پیشاپیش بود، بدون نقشهای مشخص که فراتر از فردا باشد؛ رهبری پرخشونت، غیرمنطقی و تا حدی آشفته، و با شخصیت خود بر اذهان مردم تأثیر گذارده، بداهه گو به گاه پیش رفتن؛ شخصیت مرکزی جنبش پروتستان بود، حال آن که ظاهرا هرگز ایدهای روشن در ذهن نداشت و نمیدانست برای کدام هدف نهایی چنین عقیده ای را دنبال میکند.
سپس به فرمان امپراتور جدید، کارل پنجم أحضار شد، جوانی اسپانیایی تبار که هنوز بیست سالش نشده بود اما والاترین قدرت موقت محسوب میشد که در دیت و رمز [4]حضور یافت. حکمی علیه لوتر صادر و به او دستور داده شد عقاید ارتداد آمیزش را نفی و استغفار کند. حضور او در دیت کاملا تأثیرگذار نبود، در چنین مجالس شکوهمندی هیچ وقت تأثیر خوبی برجا نمیگذاشت. اما بر عقایدش ایستادگی کرد. محکم و استوار ادعا کرد: «من نه میتوانم چیزی را تکذیب کنم نه چنین کاری میکنم. چرا که عقل برخلاف وجدان، خطرناک و ننگین است. در نتیجه پیشنهاد کردند او را متمرد و در حکم یک مرتد سزاوار مرگ اعلام کنند. اما مجوز عبوری که به وی اعطا شده بود هنوز معتبر بود، و در خلال بازگشت با فرستادگان امپراتوری در یک چشم بر هم زدن ناپدید شد. شایعاتی لگام گسیخته اعتبار یافت و همگان باور کردند که او توسط متهم کنندگانش به قتل رسیده، و جنبش ضد کاتولیک قدرتمند و ستیزه جوتر از قبل شد.
البته ما وقع از این قرار بود که دوست خوب و حامی مؤثر او، فردریک عاقل، الکتور ساکسونی، دستور داده بود او را بربایند و به قلعهٔ وارتبورگ که از آن خودش بود ببرند تا در امان باشد و جناب اصلاح طلب در این دژ تورینگن، در حالی که زادگاهش ایزنخ را در ذهن داشت، قریب یک سال اقامت گزید.
الوتر، عمدتا خود را با نوشتن، خواندن و مراقبه، آمیخته با ماتم زدگی، سرگرم میکرد. و در کار خود سخت کوش بود. چون علاوه بر تکمیل درجهٔ عالیش که انجیل یونانی را به زبان محلی آلمانی برگرداند، رسالههای مطولی هم در باب سوء استفاده از اکثریت، سوگندهای دیرانی و اعترافگاهها نوشت، و ساعات بطالتش را با نوشتن تفسیری در باب مزامیر داوود که خیلی عاشقش بود پر کرد. در اینجا، مدتی به دور از آشفتگی دنیا، میتوانست برای نخستین بار عقایدش را سبک و سنگین کند، قطعا تصمیم گرفت بسیاری از آموزههای بنیادین دین کهن را رها کند. قدرت روحانی کشیشان را انکار کرد، و مقام کشیشی را برای تمام مؤمنان واقعی روا دانست. ادعا کرد کشیش حق ازدواج دارد، و سوگندهای دیرانی را مردود اعلام کرد. مهمتر از همه، عشای ربانی فرادا را تکذیب کرد، و همچنین گفت مسیح با بدن خاکی خود در عشای ربانی حاضر میشود.
بر سر همین مسأله بود که بعدا با اولریخ زونگلی[5]، اصلاح طلب سویسی کارش به مجادله کشید. آنها روزها بر سر عبارت، «این است بدن من» مجادله میکردند. لوتر محکم بر دکترینش استوار بود، حال آنکه زونگلی ادعا میکرد منظور فقط یک حضور روحانی است.
الوتر به رغم تلخی این مجادله، با پیروان زونگلی و بعدها با بولینگر، جانشین زونگلی روابطی دوستانه برقرار کرد. همچنین تحت تأثیر کار و نگرش کالوین [6] قرار گرفت، اما بر اذیت و آزار آناباپتیست [7]ها به دست کاتولیکها صحه گذاشت.
در این میان، جنبش پروتستان به تدریج اروپا را تکه تکه میکرد. شاهزادهٔ قدرتمند آلمان، فیلیپ هس، اولین و مهمترین شاهزاده، اندیشهٔ لوتری اختیار کرد. افراط گرایی تند روانهای در حزب جدید ایجاد گردید، و گروهی سر برآورد که طرفدار شورش و هرج و مرج بود. پس از آنکه لوتر وارتبورگ را ترک کرد، دیگر از حکم امپراتوری واهمهای نداشت. پیروانش به قدر کفایت قدرتمند بودند تا بزرگترین قدرت اروپا را به چالش کشانند. در ۱۵۲۲ لوتر پاسخی قاطعانه در برابر حملهٔ هنری هشتم به او نوشت، و علاوه بر چیزهای بسیار، او را پخمه، نفهم، دروغگو، رذل و شارلاتان نامید، و سه سال بعد اثرش را در باب فلسفهٔ پیش گزینی که مغایر با فسلفهٔ اراسموس در باب اختیار بود به چاپ رساند.
در سال ۱۵۲۵ جنگ دهقانان به وقوع پیوست. این جنگ تا حدودی علل اقتصادی داشت، اما جای هیچ شکی نیست که نتایج شورش مذهبی منبع الهام بخش خیزش کشاورزان در برابر اربابانشان بود. در هر حادثهای چشم امید شورشیان به حمایت لوتر دوخته بود، اما امیدشان ناامید شد. لوتر هر دو طرف را محکوم کرد. پس از آن که شورش واقعا آغاز شد، الوتر خیزش را با عباراتی بسیار انعطاف ناپذیر تقبیح کرد و چنین نوشت: «آه، پروردگارا، اگر چنین روحی میان دهقانان حکمرانی میکند، زمان آن است که مانند سگهایی دیوانه گلوهایشان را بدریم.» و مجددا نوشت: «کسی که جرم شورش را مرتکب میشود مورد طرد و تکفیر خداوند و امپراتور است، و هر مسیحیای میتواند و باید او را گردن زند، و زین رو عملی نیکو خواهد بود.» سخنانی عجیب از جانب کسی که خشم پاپ و امپراتور را برای خود خریده بود.
در این زمان جنبش، روندی سیاسی را دنبال می کرد. در ۱۵۲۶ دیت اسپیر[8] لایحهٔ بردباری در برابر عقاید نو را ابلاغ کرد، اما سه سال بعد این لایحه ملغی شد، و لوتر و حامیان ذی نفوذش رسما اعتراض کردند. بدین ترتیب کلمهٔ پروتستان» متولد شد.
کارل سپس دراگزبورگ مجددا بر حکم و رمز[9] تأکید کرد، و خواست تمام اموال کلیسا که در تصرف شاهزادگان پروتستانی قرار داشت پس داده شود. لوتر بار دیگر از حقوق خود محروم و متمرد اعلام شد. وقوع جنگ مذهبی در آلمان فقط به زمان نیاز داشت. شاهزادگان پروتستانی جایگاه خود را محکم کردند و اتحادیهٔ اشمالکالد[10] را تشکیل دادند.
از این زمان به بعد اهمیت لوتر رو به افول نهاد. در موضوعات عقیدتی چون همیشه نفوذی فوق العاده داشت. همیشه رهبر شناخته شدهٔ روحانی بود، و تا آخر به موعظه و بسط عقایدش ادامه داد. اما مرکز ثقل جنبش تغییر کرده بود، و شاهزادگان و نیروهایشان بود که فشار جنگ را متحمل میشدند.
لوتر در وینبرگ سکنی گزید. در ژوئن ۱۵۲۵ با کاترین فون برا، راهبه ای اصیل زاده که صومعهاش را رها کرده بود، ازدواج کرد. لوتر همواره گفته بود که، به رغم اظهاراتش مبنی بر ازدواج کشیشان، خودش شخصا هرگز عهد و پیمانی را که هنگام پیوستن به صومعهٔ ارفورت خودخواسته بسته بود نخواهد شکست. او با عجیبترین مجادلات ممکن به دفاع از کارش برآمد. برای دوستی نوشت: «من ازدواج کردم، و با یک راهبه، این کار را کردم تا شیطان و لشگریانش، معترضان، شاهزادگان و اسقفها را به مبارزه طلبم، چرا که آنها آن قدر احمق بودند که ازدواج روحانیت را ممنوع کردند و من، اگر میدانستم چیزی بیش از این خداوند را خشنود و آنها را دیوانه میکند، با قلبی مشتاق رسوایی ای حتی بزرگتر از این به بار میآوردم.» با همین حال و هوا نوشت، «آه، ای کاش فقط میتوانستم گناه بزرگ را دریابم تا شیطان را مات و مبهوت کنم و به او بفهمانم که من به هیچ گناهی اعتراف نمیکنم، و وجدانم برای هیچ چیزی سرزنشم نمیکند!» ببینید دکترین توجیه به وسیلهٔ ایمان او را تا به کجا کشانده بودا
واپسین سالهای عمرش را مثل همیشه به سخت کوشی گذراند، به رغم آنکه سلامتیاش تحلیل میرفت. به بازبینی ترجمهٔ کتاب عهد عتیق، که خودش در ۱۵۲۳-۳۲ آن را ترجمه کرده بود، و کتاب عهد جدید بر آمد. سهمش تنها در ادبیات جنبش، از او شخصیتی بزرگ و خیرخواه در کشور میساخت. علاوه بر ترجمه های عالی انجیل، گزارشهایی منتشر کرد، و همچنین سرودهای مذهبی خشنی را به رشتهٔ تحریر درآورد که برای صداقتشان تأثیرگذار هستند.
او در زندگی اجتماعی همچنان مخالف سازش با روم بود، چرا که می دانست هرگونه سازش با کلیسا به معنی ذبح بسیاری از اصولی است که برایشان جنگیده.
دیدگاهش پیرامون ازدواج چنین بود، دیدگاهی که مکررتر و قدرتمندتر از قبل بیان میداشت، و او را در معرض بزرگترین انتقاد از سوی معاصرانش و کسانی که بعد از او آمدند قرار داد. او نتوانسته است معنی تمام گفتههایش را به ما برساند. او مرد مبالغه بود، و از روی عادت در موضوع مورد نظرش غلو میکرد. هیچگاه بلد نبود سخنانش را تعدیل کند. تعداد اندکی از طرفدارانش تلاش کرده اند تأیید او را برای تعدد زوجات فیلیپ هس توجیه کنند. در این جا چاپلوسی او در برابر شاهزادگان – خصلت دهاتی واری که هیچگاه نتوانست سرکوبش کند – کاملا مشهود است. وقتی فیلیپ خواست زن دوم اختیار کند، لوتر کاغذ بخشودگی این کار را امضا و اصلی را مطرح کرد که، گرچه تعدد زوجات از سوی خداوند ممنوع شده، کشیشان، در موارد استثنایی، میتوانند آن قانون را زیر پا گذارند، و چنین پیوندی از نظر پروردگار ازدواجی صحیح است، که سندی تهذیب کننده نبود.
لوتر در سال ۱۵۴۶، در شصت و سه سالگی درگذشت. او پذیرفته بود برای بحث فلسفی کوچکی، به ایسلین که بیشتر کودکیاش را در آنجا سپری کرده بود سفر کند. هوا سرد بود، و سلامتیاش به خطر افتاد. خودش را با زحمت به کلیسا رساند تا به آخرین موعظاتش بپردازد، اما قبل از پایان حرفهایش ساکت شد و به بستر افتاد. چهار روز بعد، در ۱۸ فوریهٔ ۱۵۴۶ درگذشت. در آخر از او پرسیده شد آیا هنوز هم به ایمانی که تعلیم داده است معتقد است، او هم در واپسین نفسهایش گفت: «آری»
جنازهاش را به ویتنبرگ بازگرداندند، نجیب زادگان و ارتش مشایعتش میکردند، و هزاران روستایی هم در طول آن مسیر طولانی ایستاده بوند، او را در کلیسای قلعه که بیست و نه سال پیش رساله هایش را بر در آن کوبیده بود به خاک سپردند.
لوتر بزرگترین چهره در جنبش پروتستان بود. به رغم آن که در ابتدا اصلا نمیخواست خارج از کلیسای روم بمیرد، منبع الهام بخش تمام جنبش بود. او ذاتا یک عالم الهیات نبود. دکترینی که بیان کرد غالبأ یک تناقض گویی بود، و پیش از آنکه بمیرد پیروانش به سه گروه تقسیم شده بودند، یک حالت نابسامان، که هنوز هم به همین صورت باقی مانده است. اما در مقام یک نیروی انسانی، تمام کسانی را که از زونگلی، ملانکتون و کلوین پیروی میکنند تحت الشعاع قرار میدهد. انرژی و توان او نیروهای راهنمای جنبش بودند که دنیای قرون وسطی را به دنیایی مدرن تبدیل کرد.
[1] Augustinian وابسته به آگوستین مقدس و پیر و عقاید او.
[2] منظور، آموزش ملکزادگان امپراتوری روم مقدس است که هر یک در انتخاب امپراتور حق رأی داشتند.
[3] John Tetzel
[4] Diet of Wormns: گردهمایی شاهزادگان و اعیان در شهر و رمز.
[5] Ulrich Zwingli
[6] Calvin: جان کالرین.
[7] فرقه ای افراطی قرن شانزدهم در سویس
[8] Diet of Speyer
[9] منظور حکمیست که پیش تر توسط دیت در شهر ورمز اتخاذ شده بود.
[10] League of Schmaikald