زندگینامه مارتین لوترکینگ و متن یک مصاحبه با او به مناسبت روز مارتین لوترکینگ

روز مارتین لوتر کینگ، یکی از تعطیلات رسمی سراسری فدرال در ایالات متحده است که به مناسبت سالروز تولد مارتین لوتر کینگ جونیور در سومین دوشنبه ماه ژانویه هر سال در نظر گرفته شده که تقریباً مصادف است با پانزدهم ژانویه (برابر با بیست و پنجم دی ماه)، زاد روز مارتین لوتر کینگ رهبر جنبش مدنی سیاهان آمریکا. برگزار میشود.
مارتین لوترکینگ در 15 ژانویه 1929 در آتلانتای جورجیا به دنیا آمد. ابتدا نام او را مایکل نهادند، اما سپس نامش به مارتین تغییر یافت. مارتین به همراه خانوادهی خود در خانهی محقر و کوچک در قلب محلهی سیاهپوستنشین آتلانتا زندگی میکردند. پدر و پدربزرگ مارتین کشیش کلیسا بودند. علاوه بر این در یک مزرعه برای سفیدپوستان کار میکردند.
آنان به گونهای مخفیانه با تبعیض نژادی مبارزه میکردند. مارتین در همان اوان کودکی به مانند پدر و پدربزرگش عقیدهای مبنی بر مخالفت با نژادپرستی داشت. مارتین وقتی تبعیض نژادی را حس کرد، که به مدرسه رفت. در مدرسه، سیاهپوستان نباید کنار سفیدپوستان بر سر یک نیمکت بنشینند. مدیران مدرسه نیز سفیدپوست بودند و رفتار اهانتآمیزی با سیاهپوستان داشتند و بچههای سفیدپوست را برتر میدانستند.
مارتین هم از همان زمان، طعم تلخ نژادپرستی و تفاوت میان خود و سفیدپوستان را چشید. او بچهای بسیار باهوش و زرنگ بود و در سن 15 سالگی توانست دیپلمش را بگیرد. مارتین به تحصیل علم علاقهی زیادی داشت، بنابراین تصمیم گرفت به دانشگاه برود و در سال 1948 در حالی که 19 سال داشت توانست مدرک لیسانس خود را در رشتهی حقوقی بگیرد.
مارتین در سال 1951 توانست مدرک دکترا دریافت کند. به دلیل نمرههای عالی به او بورسیهی تحصیلی اعطا کردند و 1200 دلار دریافت کرد. ورزش مورد علاقهاش بیسبال، بسکتبال و کشتی بود، اما مطالعه را بیشتر از هرچیزی دوست میداشت. او در دانشگاه بوستون با کرتا اسکات آشنا شد. او دختر زیبایی از آلاباما بود و در رشتهی موسیقی تحصیل میکرد. مارتین و کرتا در 18 ژوئن 1953 با یکدیگر ازدواج کردند و صاحب چهار فرزند شدند.
مارتین لوترکنیگ سخنرانیهای کوبندهای در زمینهی برابری سفیدپوستان و سیاهپوستان برگذار میکرد. البته از سوی دولت آمریکا مورد تهدید قرار گرفت. اما او فرد بسیار جسور و شجاعی بود و از تهدید نمیهراسید. در سال 1955 اتفاقی روی داد. در آن زمان در اتوبوسهای شهری جای سفیدپوستان با سیاهپوستان از هم جدا بود. قسمت اعظم اتوبوس با صندلیهای راحت برای سفیدپوستان در نظر گرفته شده بود.
همچنین یک سیاهپوست در صف تاکسی حق نداشت جلوتر از یک سفیدپوست بایستد و زودتر سوار تاکسی شود. در یک بعد از ظهر گرم که کارگران از سرکار بازمیگشتند؛ یک زن سیاهپوست از سر کار خود به خانه برمیگشت. خستگی در صورتش نمایان بود. سوار اتوبوس شد. از فرط خستگی بدون اینکه توجهی داشته باشد در قسمت جایگاه سفیدپوستان نشست. یک سفیدپوست نیز که وارد اتوبوس شده بود از دیدن یک سیاهپوست که در جای سفیدپوست نشسته، بسیار عصبانی شد و زن را مورد ضرب و شتم قرار داد. زن که با صورت به زمین خورده بود از درد نالهای کرد و بیهوش شد.
این خبر به سرعت در شهر پیچید و به گوش دکتر مارتین لوترکینگ ناجی سیاهپوستان رسید. او خشمگین شد و به عیادت زن سیاهپوست در بیمارستان رفت و از او دلجویی کرد. در همان لحظه تصمیمی گرفت. او در یک سخنرانی اعلام کرد که سیاهپوستان از این به بعد حق سوار شدن به اتوبوس را ندارند. به این ترتیب سیاهپوستان را از سوار شدن به اتوبوس تحریم کرد. سیاهپوستان هم که برای دکتر مارتین احترام زیادی قایل بودند از او پیروی کردند. به این ترتیب همهی سیاهپوستان پای پیاده به سرکار میرفتند و به خانه برمیگشتند. شرکت اتوبوسرانی و تاکسیرانی آمریکا کمکم رو به ورشکستگی گذاشت، زیرا بسیاری از مسافران اتوبوس و تاکسی سیاهپوست بودند. منع سوار شدن وسیلهی نقلیهی عمومی 382 روز به طول انجامید.
در 21 دسامبر 1956 دولت آمریکا با مارتین لوترکینگ به توافق رسید که از این به بعد استفاده از وسایل نقلیه برای سیاهان و سفیدان یکسان باشد. بنابراین مارتین نیز منع سوار شدن به وسایل نقلیه را لغو کرد.
در سال 1957 مارتین رییس نهضت حقوق سیاهپوستان شد. او 10 سال این سمت را عهدهدار بود. مارتین عقایدی مانند گاندی داشت. او معتقد بود که سیاهپوستان باید مستقل و آزاد زندگی کنند و زیر دست سفیدپوستان نباشند. مارتین در آسیا، اروپا و آفریقا بیش از 300 ساعت سخنرانی کرد و 6 کتاب در زمینهی بیعدالتیها و اعمال خشونتبار نوشت. او در طی عمرش بیش از 30 بار دستگیر شد و دستکم 4 بار مورد ترور واقع شد. او همچنین با کندی نیز ملاقاتی داشت.
مارتین لوترکینگ به دلیل فعالیتهای زیادی که برای سیاهپوستان داشت، در سال 1963 عنوان مرد سال و رهبر سیاهپوستان انتخاب شد و در 35 سالگی جایزهی صلح دریافت کرد.
مارتین لوترکینگ عصر روز 4 آوریل 1968 ساعت 5 و 54 دقیقه هنگامی که در بالکن اتاقش نشسته بود، مورد اصابت گلولهای قرار گرفت و درگذشت. با مرگ مارتین لوترکینگ سیاهپوستان تکیهگاه و نجاتبخش خود را از دست دادند.
مارتین لوترکینگ میگفت: «میدانید آرزویم چیست؟ یک روز در تپههای جورجیا بچههای سیاهپوست در کنار بچههای سفیدپوست بنشینند و دوستانه با یکدیگر صحبت کنند. آرزو دارم فرزندانمان در مکانی رشد کنند که رنگ پوستشان مهم نباشد. دخترها و پسرهایمان حق داشته باشند در مدرسه دست همکلاسیهای سفیدپوستشان را بگیرند و در کنار یکدیگر در یک نیمکت بنشینند».
دکتر مارتین لوترکینگ به دلیل فعالیتهای شایانی که برای نجات سیاهپوستان و گرفتن حقوق آنان داشت از سوی دانشگاههای مختلف آمریکایی و دیگر کشورهای اروپایی و آسیایی مدرک دکترای افتخاری و تقدیرنامه و مدالهای افتخاری دریافت کرد.
مصاحبه ریچارد هفتر با قاضی ژولیوس واتیز وارینگ و مارتین لوترکینگ جونیور
مصاحبهکننده: ریچارد هفنر از پی بی اس ، برنامه تلویزیونی ذهن باز ۱۰ فوریه ۱۹۵۷
هفنر: خب آقایان، اگر اجازه میدهید بحث را با پرسش از دکتر کینگ آغاز کنم. به نظر شما سیاه نوین چیست و چه کسی است؟
کینگ: به نظرم بهتر است ابتدا در پاسخ به این پرسش بگویم که سیاه نوین شخصیتی است با حس نوظهور وقارو تقدیر و عزت نفسی نوپا، همچنین از ترسی که زمانی یکی از مشخصههای سیاهپوست بود دیگر اثری نیست و در عوض آنچه در او میبینیم میل به شجاعانه ایستادن برای آن چیزی است که حس میکند درست است و بر اساس قوانین سرزمینش استحقاق برخورداری از آن را دارد. فکر میکنم همین طور که خودتان هم اشاره کردید باید از نگرش «ابراز وجود» نیز نام برد. و همه این عوامل در کنار هم چیزی را تشکیل میدهد که به نظر من «سیاه نوین» نام دارد. به نظرم همچنین باید به حس شرافت و صداقت روز افزون که از مشخصههای سیاه نوین است اشاره کنم.
پیشتر در رفتار سیاهپوستان فریبکاری و دورویی ای مشهود بود که برای بقا ناچار به آن روی میآورند اگرچه این رفتار از سر رضایت خاطر نبود. چنین رفتاری از آن سبب بود که حس میکردند فریب و دورویی همانی است که ارباب دوست دارد از دهانشان بشنود. اما حالا صدای سیاهپوست را از فراز خانه، آشپزخانه، کلاس درس و منبر کلیسا میشنوید که با قاطعیت میگوید دوست ندارد اینگونه با او رفتار شود. بنابراین بالاخره سیاهپوست حقیقت را بازگو میکند. و به نظر من این نیز یکی از مشخصههای اساسی سیاه نوین است.
هفنر: قاضی وارینگ، آیا چنین توصیفی از سیاهی که شما امروزه میشناسید کافی بود؟
وارینگ: آقای هفنر، به نظر من که عالی بود. موجز اما عالی. براساس مشاهدات من از سیاهپوستان که البته توجه داشته باشید به طور کلی عرض میکنم، آنها را نمیشد انسانی کامل در نظر گرفت اما سرانجام چشمشان به حقیقت گشوده شد و فهمیدند که آنها هم یک انسان کامل به شمار میآیند، که آنها هم شهروند آمریکایی هستند و از حقوقی برخوردارند، حقوقی که از سایر شهروندان عادی امریکایی نه کمتر است نه بیشتر. حقوقی که هرگز از آن برخوردار نبودند، یعنی اجازه نداشتند که از آن برخوردار باشند. تحت تسلط سیاسی بودند، تحت فشار بودند، از نظر اقتصادی محروم نگاه داشته میشدند، نوکر بودند، پیش از آن هم برده بودند و حالا ناگهان میبینم واقعا متوجه شدهاند به یقین آنها هم انسانهایی هستند که میتوانند روی پایشان بایستند و حقیقت را بازگو کنند. بگویند که درخواست امتیاز ویژهای ندارند، صدقه نمیخواهند، بگویند که نمیخواهند چیزی به آنها داده شود چرا که اساسا باور صدقه دادن اشتباه است. بگویند که فرصتی میخواهند که انسانی کامل باشند و نقش خود را ایفا کنند، چه کوچک چه بزرگ نقش خود را در جامعه کشورشان ایفا کنند.
هفنر: سؤال این است که از چه روشی؟ میگویید از کلمه «صداقت» استفاده میکنید و حس میکنید صداقت اینجا اهمیت دارد. اما برای اطمینان از اینکه سیاه به حقش برسد، فکر نمیکنید این رفتار تهاجمی، این ابراز وجود به جای اینکه با باور کنونی همراهش کند و فرصت مناسب را در اختیارش قرار دهد و در این مسیر پله پله او را جلو ببرد، احقاق حقوقش را به تعویق میاندازد؟
کینگ: به نظر من در این مقطع بهتر است تهاجمی برخورد کرد. فکر میکنم چه از نظر تاریخی، چه از نظر جامعه شناختی طبقات برتر داوطلبانه امتیازشان را به کس دیگری نمیدهند. و بدون پیگیری مصرانه دست از آنها نمیکشند. و همه این موفقیتهایی که کسب کردهایم، همه دستاوردهایمان در زمینه حقوق مدنی به این خاطر است که سیاهپوست شجاعانه برای گرفتن حقش ایستاد و حاضر بود به خشونت هم روی بیاورد. بنابراین به نظر من خیلی بهتر است که در بلند مدت ایستاد و با درک حسن نیت و قانونمداری، تهاجمی هم برخورد کرد، منتها رفتارهای تهاجمی و خشونت آمیز نباید جایگزین پیگیری مستمر شود. معتقدم با همین نگرش تهاجمی است که میتوانیم احقاق حقوق مدنیمان را تسریع کنیم تا اینکه بیکار بنشینیم و منتظر باشیم این چیزها را داوطلبانه به ما بدهند.
هفنر: پس عداوتی که در نتیجه این تهاجم به وجود میآید چه؟ مثل تجربه خودتان از مونتگمری، که هدف حملههای انفجاری با برخورد توهین آمیز و یا سایر ابزار خشونت آمیز قرار گرفتید. این دشمنی ای که از پس تهاجم میآید چه؟
کینگ: خب، به نظر من این لازمه عبور از مرحله گذار است. هر وقت مظلوم برای احقاق حقش ایستاده است و در برابر ظالم طغیان کرده است، اگر بتوان چنین گفت، نخستین پاسخ ظالم تندی و درشتی بوده است. این درست است. به نظرم در اغلب موارد این درست است و این همان چیزی است که در جنوب داریم تجربهاش را از سر میگذرانیم. همین پاسخ تند است که امیدوارم به نگرشی برادرانه تبدیل شود. ما امیدواریم پایان این ماجرا به جای تفرقه، رستگاری و صلح باشد. اما این به نظرم مرحله اجتناب ناپذیر گذار از وضعیت تبعیض نژادی و حق کشی سابق به وضعیت آزادی و عدالت نوین است. و تا ابد ادامه ندارد، فقط الآن چنین وضعیتی طبیعی است و فکر میکنم به محض گذر از مرحله شوک به دوره خلاق سازگاری، این تندی و عداوت هم برطرف خواهد شد.
هفنر: با اجازه شما باید بگویم این به نوعی انکار مراحل قضایی است، انگار بگوییم ما کار خودمان را میکنیم، مراحل قضایی اجازه فعالیتهای خشونت آمیز و تهاجمی را نمیدهد و این به نوعی یعنی گذر از خط قرمز، منظورم خارج از چهارچوب قانون نیست بلکه خارج از آن روند آرام و پله پلهای است که در دادگاه جریان دارد. برای مثال شما فکر میکنید اگر اقدام نمیکردید، دادگاه پیش از شما کاری میکرد که جایگزین بایکوت شرکت اتوبوسرانی مونتگمری شود؟
فکر میکنید جایگزینی برای بایکوتها و جنبشهایی از این دست وجود دارد؟
کینگ: من این طور فکر نمیکنم. به نظرم چنین عملکردی ضروری بود. ضروری بود و زمانش رسیده بود. و فکر نمیکنم در آن مقطع زمانی خاص جایگزینی برای این حرکت وجود داشت.
هفنر: به نظر شما سیستم قضایی…
وارینگ: آقای هفنر، در رابطه با این موضوع صحبتی دارم. بدون شک به نظرم حرکت آقای کینگ و همقطارانشان در مونتگمری خیلی بجا، لازم و مؤثر بود. به یاد داشته باشیم، دادگاهها هرگز در مقام اجرای قانون دولت به خاطر شما دست به هیچ حرکتی نمیزنند. دادگاه حقوق شما را اعلام میکند و به شما میگوید: «شما یک شهروند آمریکایی هستید». حالا اگر شما بترسید و خودتان را در کمد مخفی کنید و حق شهروند آمریکاییتان را اجرا نکنید، دادگاه برنمی گردد به شما بگوید: «باید حقت را میگرفتی». دادگاه حقوق را اعلام میکند. و به نظر من تصمیم دادگاه عالی در ۱۷ مه ۱۹۵۴ پس از دههها بزرگترین رویداد بود. و به نظرم اعلام شد، علنا اعلام شد که در واقع آن سیاست جداسازی و تبعیض، آن تبعیض نژادی قانونی، دیگر قانونی نیست و دیگر جایی در نظام آمریکا ندارد. و همه مردم از کوچک گرفته تا بزرگ، پیر و جوان در سرتاسر این سرزمین چشمشان بر این واقعیت گشوده شد که آنها هم حقی دارند.
حالا این یادمان باشد که موضوع، دادن حق نیست. حق دادنی نیست اصلا. حق رأی به شما داده نمیشود. این حق مال شما و متعلق به شماست. و سیاهپوستان دارند متوجه میشوند که آنها هم مردم عادی هستند و شهروندان آمریکا محسوب میشوند و از این حقوق برخوردارند. و دادگاه هم این حق را به آنها داده است. حالا دیگر به آنها بستگی دارد که بروند و حق خود را بگیرند. مجبور نیستند با اسلحه و بمب و گاز بروند توی خیابان بلکه کافی است مصمم و شجاع و استوار همچون کاری که این مرد، لوترکینگ، انجام داد، بیرون بروند و بگویند: «من اینجا هستم، و حق دارم اینجا بایستم.» و موفق خواهند شد، باید که موفق شوند. و اگر از این افراد مصمم به اندازه کافی داشته باشیم، شکستی در کار نیست. اگر سازش کنند و اعتقاداتشان را زیر پا بگذارند، دیگر کارشان تمام است. در رابطه با استراتژی هم باید خط مقدم را محکم و بینقص حفظ کرد. در این میان روشهایی هم وجود دارد مثلا اینکه بخواهی ابتدا به موضوع اتوبوسرانی یا مدرسه یا شرکت قطار مسافربری یا مواردی از این قبیل رسیدگی کنی که البته اینها مسائل جزئی است. اما استراتژی این است: هرگز نباید هیچ یک از حقوقی را که گرفتهای پس بدهی و باید تا آخر راه و تا احقاق کامل حقوقت پیش بروی.
هفنر: خب، میدانم این استراتژی شماست. در آینده چه روشهایی مد نظر دارید؟ پس از این مقطع چه خواهید کرد؟
کینگ: خب، در حال حاضر پاسخ دادن به این پرسش واقعا دشوار است چون در مونتگمری هیچ برنامه ریزی برای آینده نکردیم، ترتیب زمانی مشخص نکردیم. به طور حتم به کاری که میکنیم متعهدیم و تا زمانی که تبعیض نژادی منسوخ نشود، پیگیریمان را در مونتگمری و سرتاسر جنوب ادامه خواهیم داد. هدف ما احقاق صد در صد حقوقمان است و هر جا بیعدالتی ببینیم با آن مبارزه خواهیم کرد. اما در رابطه با حرکت بعدیمان، پاسخی ندارم چون تا الآن برنامهای نداشتهایم. به نظرم آن قدر درگیر تحریم خطوط اتوبوسرانی بودیم که واقعا فرصتی نداشتیم برای اینکه بنشینیم و به حرکتهای بعدیمان فکر کنیم. اما به طور کلی، متعهدیم که تا رسیدن به حقوق شهروند درجه یک در همه سطوح زندگی در مونتگمری و سرتاسر شهرهای جنوبی تلاشمان را بکنیم.
هفنر: اما تا چه حدی؟ این پرسش به ذهنم آمد و دلم میخواهد بدانم تا چه میزان قانون قضایی مه ۱۹۵۴ عزت نفس را میان سپاهان برخواهد انگیخت و تمایلشان به مطالبه حقوقشان را افزایش خواهد داد؟
کینگ: به نظر من تأثیر و نفوذی عظیم بر روی سیاهپوستان داشت و برایشان عزت نفس تازهای به ارمغان آورد. فکر می کنم این قانون قطعا تنها عامل موجود نبود اما یکی از عوامل اصلی بود. به نظرم نیروهای بیشمار و شرایط
تاریخی بسیاری را باید در این مسئله لحاظ کرد. واقعیت این است که به اقتضای شرایط، سیاهپوستان سفرهای بیشتری رفتند و در نتیجه پس زمینه محیط روستایی و کشاورزی آنها به تدریج با شهرنشینی و زندگی صنعتی جایگزین شد، بیسوادی به مرور از بین رفت و با رشد زندگی فرهنگی سیاهپوستان آن عزت نفس تازه نمایان شد.
مضاف بر این رشد اقتصادی و همچنین تأثیر شگرف موقعیت جهان با مردمی که سرتاسر دنیا در پی رهایی از قدرتهای استعماری و امپریالیستی بودند اهمیت داشت. همه اینها دست به دست هم دادند تا بالاخره با تصویب قانون هفدهم مه ۱۹۵۴ به موفقیت دست یافتیم. این به نظر من پایان کار بود که همه این عوامل را در یک جا جمع میکرد. و همین به سیاهپوست نوین عزت نفسی تازه نفس داد که هم اکنون در سرتاسر جنوب و کل کشور شاهدش هستیم.
هفنر: خب اگر این نقطه پایان و به تعبیری همان کمال اهدافتان بود، چرا درخواست جنبش دیگری در سطح ملی دارید؟ جنبشی که، بگذارید بگوییم، از رئیس جمهور میخواهد در جنوب سخنرانی کند؟ چرا این قدر اهمیت دارد؟ مگر اقداماتتان تا به حال آن قدر نبوده است که بتوانید خودتان باقی راه را بروید؟
کینگ: خب، فکر میکنم لازم است همه نیروهای ممکن برای اجرا و تقویت قوانینی که دادگاهها تصویب کردهاند، دست به دست هم بدهند. بیشتر مواقع در سطح حقوق مدنی به نظر میرسد قوه مقننه به تنهایی در این کارزار میجنگد و ما حس میکنیم قوه مجریه و مقننه مسئولیت اصلی را به دوش دارند. مواقعی هم بوده است که این بخشها همگی در حرکتهای اجرایی و تقویت قوانین خیلی ساکت و کند عمل کردهاند. با شهرت و قدرت و نفوذ فوقالعادهای که رئیس جمهور دارد، حتی یک کلمه از جانب ایشان میتواند تاثیر زیادی در سهولت شرایط و فروکش
کردن احساسات داشته باشد و تکیه گاهی برای آزادی خواهان سفید پوست جنوب فراهم کند، حتی یک نقل قول ساده هم کارساز است. آزادیخواه سفیدپوست جنوبی در موقعیت دشواری قرار دارد چرا که جایی برای حمایت احساسی شبیه آنچه گروههای متخاصم (به اصطلاح سازمانهای متخاصم) را حمایت میکند، ندارد. منظورم چیزهایی است که سایر گروهها به آن تکیه میکنند. اما یک کلمه از دهان رئیس جمهور ایالات متحده امریکا با آن قدرت و نفوذش، کمی به شجاعت و اراده آزادیخواهان سفیدپوست جنوب که آماده همکاری با سیاهپوستان در رسیدن به جایگاه شهروند درجه یک هستند میافزاید.
هفنر: قاضی وارینگ، سؤال من این است که تا چه میزان سفیدهای جنوبی حاضرند در مبارزه سیاهپوست نوین شرکت کنند؟
وارینگ: سؤال سختی است. آنهایی که حاضرند در ملأ عام ظاهر شوند و حمایت خود را نشان دهند انگشت شمارند.
به عقیده من خیلیها هستند که اگر مجبورشان کنیم کاری انجام دهند خوشحال هم میشوند. به نظرم تعداد این افراد کم نیست. بگذارید مثالی بزنم. پسربچهای را تصور کنید که صورتش کثیف است و خودش هم نمیرود صورتش را بشوید اما بعضی مواقع اگر از پس گردنش بگیریم و بیریم صورتش را تمیز کنیم بعد میرود و به همه پز میدهد که تمیزترین صورت دنیا را دارد. به نظر من در جنوب خیلیها هستند، به چشم خودم خیلیها را دیدهام. به تجربه میدانستم که رسما از من متنفرند چون عقاید و نقطه نظراتم را در رابطه با قوانین سرزمینم بیان کرده بودم. از طرفی هم کلی پیام تلفنی و نامه ناشناس به دستم میرسید که موافقتشان را با من اعلام میکردند اما نمیتوانستند خودشان را معرفی کنند و چرایی و چگونگی موافقتشان را بیان کنند. این مردم میخواهند آزاد باشند اما این تصویر کلی سیاستمدار است؛ هیچ سیاستمداری در جنوب جرئت بیرون آمدن و جانبداری از تصمیم خودش را ندارد. اما اگر رئیس جمهور ایالات متحده امریکا رخصت این کار را به او بدهد، خب، به صحنه میآید. و اگر بتوانیم مقامات عالیرتبه قوه مجریه را متقاعد کنیم حرکتی بکنند، به یک جایی میرسیم. حالا این را به یاد داشته باشیم که دیوان عالی قانون را وضع کرده و گفته است که چه چیزی مشروط است. همین هم اهمیت دارد، مهمترین چیز همین است و بزرگترین رویدادی است که رخ داده. اما این قانون باید به مرحله اجرا برسد. باید به آن عمل شود و قوه مجریه باید دست به عمل بزند و آن را به کار ببرد و تقویتش کند. قوه مقننه باید دست قوه مجریه را برای به اجرا در آوردن و تقویت این قوانین بازتر بگذارد.
هفنر: به نظر شما در این مقطع باید این قوانین را اجرا کرد؟ کینگ: مشخص است. صد درصد. هفنر: بگذاید سؤال دیگری بپرسم. درباره جبههگیری سفید پوستهای جنوب ارزیابی شما چیست؟ اگر قرار بود گزارش پیشرفت اوضاع را میدادید چطور مبارزهای را که در این یک سال اخیر از سرگذراندهاید، ارزیابی میکردید؟
از نقطه نظر جبههگیری جنوبیها و همین طور سفیدهای شمالی؟
کینگ: خب، به نظر من در این مقطع زمانی شاهد احساسات پیچیدهای هستیم. برای نمونه، از نقطه نظر ملی با نگاهی به کل کشور حمایت و همدلی واقعی بسیاری از سفیدپوستها را داشتهایم و طبیعتا همدلی و یاری سیاهپوستان هم بوده است. اما حمایت اخلاقی و دلگرمی تعداد زیادی از سفیدهای خیرخواه را هم داشتیم و این در مبارزه بسیار امیدوارکننده بود. حالا در جنوب به نظر من این مرزها خیلی به هم نزدیکند. از یک سو گروهی را میبینید که مصممتر از پیش اند چرا که این آخرین فرصت برای مبارزه با سیاهپوست است، آخرین فرصتی که میتوانند حتی با توسل به خشونت کاری از پیش ببرند، تا بتوانند همه درها را به روی درخواستها و مطالبات سیاهان در رسیدن به مقام شهروند درجه یک سد کنند. اما کسانی هم هستند که همدلیشان را ابراز کردهاند. حتی در مونتگمری جنوبیهای سفیدی هستند که همان طور که قاضی وارینگ به آن اشاره کرد بسیار همدل رفتار کردهاند. بعضی مواقع این گروه از مردم از ترس حرف دلشان را نمیزنند. عقب میایستند چون از اعمال زور اقتصادی، اجتماعی و سیاسی واهمه دارند. اما این همدلی خاموش وجود دارد. و در مونتگمری بارها با آن مواجه شدیم.
بنابراین، این مبارزه دو جبهه دارد. جبههای که از آنها پاسخ نه میشنوی و جبههای که پاسخ مثبت میگیری. و من هر دویشان را دیدهام. به نظرم با گذر زمان جبهه منفی کوچکتر و کوچکتر میشود و آنهایی که گرایشی به روشنفکری دارند و حرکت و پیشرفت رو به جلوی زمان را میپذیرند، به سوی اکثریت میروند نه اقلیت.
هفنر: فکر نمیکنید در دراز مدت با توجه به این پیشرفتی که به دست آمده است، خشونت همچنان ادامه داشته باشد؟
کینگ: نه. فکر نمیکنم. به نظر من خشونت موقتی است. شاید…نمی گویم همین فردا خشونت از بین خواهد رفت…در چند ماهی که پیش رو داریم شاید شاهد خشونت بیشتری هم باشیم اما به نظر من پس از خاتمه دوره بحران، شوک موجود ته نشین میشود و جنوبیها متوجه میشوند که بهترین کار ممکن این است که بنشینند و این مشکلات را با گفتمان و با روحیه یک مسیحی واقعی از سر راه بردارند. به نظرم این خشونتی که در حال حاضر با آن مواجهیم نشان میدهد کله شقهای مخالف متوجه شدهاند که به پایان خط رسیدهاند. این یعنی نظام نفسهای آخرش را میکشد. یعنی این خشونت آخرین تیر برای چسبیدن به نظام کهنه سابق است.
وارینگ: آقای هفنر، هر اصلاحاتی یک دوره مخاطره هم به همراه دارد. گاندی به قتل رسید، مسیح مصلوب شد و میبینیم که بزرگترین اصلاحات دنیا دورههای مشخص تنش و فرسایش داشتهاند. حالا، نکته آخری را که میخواهم به آن اشاره کنم این است که وقتی صحبت از قانون میشود، پرداختن به این موارد اهمیت بسزایی دارد، اعلام قانون و اقدام کنگره و قوه مجریه اهمیت دارد. چون الآن تا پیش از اینکه دیوان عالی قانون را تصویب کند تبعیض نژادی قانونی بود و حتی نظر مصلحان جامعه هم درباره تبعیض نژادی این بود: «قانون میگوید این افراد را از سایرین جدا کنیم. برای مثال من و آقای کینگ از نظر قانونی نمیتوانستیم با هم سوار یک اتوبوس شویم. قانونی که بگوید من میتوانم با آقای کینگ سوار اتوبوس شوم یا حتی قانونی که بگوید آقای کینگ باید با من سوار اتوبوس شود به دردمان نمیخورد. من قانونی را که بگوید نمیتوانم کنار آقای کینگ روی یک صندلی بنشینیم نمیخواهم. و ما این قانون را فسخ کردیم و این موفقیت ناچیزی نیست. باید همین کار را در همه مراحل این مبارزه انجام دهیم. قبلا در رابطه با کنگره ایالات متحده آمریکا بسیار بدگمان و مردد بودم اما میبینم این بار کم کم دارند یک کارهایی میکنند و البته همین کارهای کوچک که طی هفتاد و پنج سال هیچ یک را انجام ندادهاند مطلوب است. همین کارهای ناچیزی که این بار انجام میدهند، رفته رفته سال بعد بیشتر میشود. رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا و مقامات دولتی متوجه میشوند که حرکت کنگره، سیاست پسندیدهای است و دستاورد چنین سیاستی در مقیاس ملی انگیزهای بسیار زیاد ایجاد میکند. به نظر من حرکت ما رو به جلو است، حرکت رو به جلوی ما اجتناب ناپذیر است. باید پیروز شویم. و تنها مسئله این است که آیا پیروزیمان در کوتاه مدت اتفاق میافتد یا بلند مدت. من معتقدم این اتفاق در کوتاه مدت میافتد.
هفنر: آینده این پروژه را چگونه میبینید؟
کینگ: خب من… وقتی با پرسش پیشرفت در سطح روابط نژادی مواجه میشوم و به آن فکر میکنم، ترجیح میدهم واقع بین باشم و وقتی چنین چیزی میگویم منظورم این است که سعی میکنم با بدبینی یا خوش بینی به آن نگاه نکنم بلکه بیشتر واقع بین باشم. به نظرم ما راه بس درازی را پیمودهایم اما همچنان راهی طول و دراز پیش رویمان هست. آنچه به نظر من میآید این است که اگر با عزمی راسخ، شجاعتی اخلاق مدار و در عین حال خویشتنداری مدبرانه و منطقی متین موضوع را پیگیری کنیم طی چند سال به هدفمان خواهیم رسید. من به آینده و پیامد آن ایمان بسیاری دارم. نا امید نیستم.
هفنر: و من مطمئنم تا زمانی که مردانی همچون شما داریم، همه میتوانیم ایمان داشته باشیم. بسیار سپاسگزارم. وارینگ: ممنون.
هفنر: ممنون پدرکینگ و قاضی وارینگ
منابع: چیستا دی 1385 و کتاب مارتین لوتر کینگ جونیور – آخرین مصاحبه و سایر گفتگوها – نویسنده : مارتین لوتر کینگ – مترجم : سولماز دولتزاده