روزنوشت: این داستان – دنیای فستفودی دیواره!
یک فست فودی با دکوراسیون خاص در سعادتآباد، انگار بهانهای شده برای برونریزی همه دردها و بغضهای ما از سرمایهداری، تهی کردن واژهها از مفهومشان، ابتذال و استهزای فرودستان بیپناه.
بله! این حق شما و صاحب رستوران و کافیشاپ و فستفود است که در محیطهای با دکوراسیونهای بدیع بخورید و بنوشید و شاد باشید و نه اینکه فقط این مورد خاص برای سوژهزا و دغدغهآور شده باشد. اما…
اما، چه کنم که خودم مدتی است رغبتم برای حضور در رستورانهای لوکس و خوردن مصرفانه را از دست دادهام. از یک سو وقتی رنج مردم را میبینم، اشتهایم از بین میرود و از سوی دیگر وقتی طبقه گاهی نوکیسه و بیخیال را مشغول وقتگذرانی میبینم، خونم به جوش میآید.
و این دکوراسیون زندانمانند این فست فودی، چقدر برخورنده است. سلفیهای شاد با دلبرکان خود بگیرید و ندانید در همان لحظه هزاران نفر که قربانی جهل تحمیلی و فقر هستند در زندانهای غیرلاکچری به سر میبرند و صدها نفر هم تنها به خاطر درخواست نان!
در دنیای عجیب ما، مفاهیم و واژهها معنی خود را از دست دادهاند: آزادی- دموکراسی- عدالت- گفتمان و …
و حالا محبس و زندانی هم دارند به صورت دیگری تعریف میشوند. انگار که رسپتورهای اغنیا، به جای اتصال به بخش رنج و شعور، مراکز لذت مغزشان را تحریک میکنند.
این عکسها را به خاطر بسپارید، چه کسی میداند، شاید دههها بعد عکس زینتی مقالات اجتماعیای شدند که به موضوع تفاوت طبقاتی و ابتذال در ایران دهه ۹۰ میپردازند.
در مقابل رنج مردم، بیتفاوت نباشیم.
پیشنهاد من: یلدای خانگی کمهزینه و اختصاص اسرافهای روتین به دست کم یک خانواده.
پوزش که صفحهام ، مدتی است خاکستری شده!
کدام سرمایه داری؟! کلماتی مثل سرمایه داری و نئولیبرالیسم تبدیل به فحش هایی برای فرهنگ طبقه ی متوسط شده اند، فحش هایی برای هر زمان و هر مکان و هر موضوع. مدت هاست که حس می کنم یک پزشک چپ می زند، به هر حال یک پزشک پاتقی است برای فرهنگ طبقه ی متوسط و جز این انتظاری نیست، فرهنگی سطحی و خودتاییدگر و در عین حال متاسفانه اثرگذار در تمام دوران ها.
عجب روایتی شده روایت این روزها. این مدلیاش را ندیده بودیم!