مفهوم دروغ در ایران باستان
ایرانزمین، نخستین فرهنگی است که مفهوم دروغ را همچون تهدیدی فراگیر و جهانشمول موردتوجه قرار داد. کهنترین متنهایی که کلمهٔ دروغ را همچون کلیدواژهای عام و اخلاقی در زمینهای دینی به کار میگیرند، در اوایل هزارهٔ دوم و اواخر هزارهٔ سوم پ.م در ایران شرقی پدید آمدند و نخستین متونی که این کلیدواژه را به جایگاهی سیاسی و قدرتمدار برکشیدند، در ایران غربی و عصر زمامداری هخامنشیان نبشته شدند. مفهوم دروغی که در فاصلهٔ 1000-1200 پ.م به دست زرتشت تدوین شد، و کاربردی سیاسی که در 500-520 پ.م با نبوغ داریوش پیدا کرد، دو گامی بودند که این کلیدواژه را از زمینهٔ عامیانه و مرسومش برکندند و به آن موقعیتی مرکزی بخشیدند، و ارج و اهمیت گرانیگاهی معنایی را بدان اهدا کردند.
اینکه چرا زرتشت دشمنان خود را دروغزن نامیده، و نه به تنهایی دیوپرست یا بدکار و شیطانی، و اینکه چرا داریوش نیز دروغ را به همراه خشکسالی و دشمن یکی از سه تهدید بزرگ ایرانزمین دانسته، تنها زمانی فهمیده میشود که مفهوم دروغ را در بافت تاریخی کهنش دریابیم و سیر دگردیسی و تکامل آن را در زمینهٔ ایرانیاش وارسی کنیم. تنها آنگاه به بستری استوار مسلح خواهیم شد، که امکان فهم مفاهیم نوساختهتر و تازهتر دروغ را در چارچوب امروزینش برایمان فراهم خواهد کرد.
کهنترین متنی که امروز در دست داریم و از کلمهٔ دروغ به عنوان مفهومی عام و فلسفی-اخلاقی بهره میبرد، گاهان زرتشت است. متنهایی که به گمان زیاد خود پیامبر ایرانی سروده است و قدمتش به 1000 تا 1200 پ.م بازمیگردد. باید به متون گاهانی چند بخش دیگر اوستای کهن (هفت هات و چند دعای کهن) را نیز افزود که آنان نیز با فاصلهای کم نسبت به زرتشت و بهوسیله شاگردان نزدیکش تدوین شدهاند.
یکی از پنج جفت متضاد مهم گاهان، دروغ در برابر اشه (راستی) است. دروج در اوستا، همان است که در فارسی امروزین به دروغ تبدیل شده است و مانند کلیدواژگان بنیادین دیگر دوران مهم میان زرتشت تا داریوش، از دیرپاترین واژگان باقیمانده در زبان فارسی نیز هست.
در گاهان، دروغ کلیدواژهای است که با دقت زیاد و در موقعیتی حساب شده و سنجیده به کار گرفته شده است. دروغ همواره در برابر واژهٔ اشه آمده است، و جم اشون/دروغزن محور مرزبندی مردمان در ادبیات گاهانی است. فعل مشابهی برای دروغزن در پارسی باستان نیز وجود داشته است. یعنی در برابر درگونت اوستایی، در وجنه در پارسی باستان کاربرد داشته که بههمینترتیب دروغزن معنا میدهد.
وقتی سخن از دروغ به میان میآید، ذهنهای تربیتشده در حال و هوای یونانزدهٔ مدرنیتهٔ معاصر، نخست نقلقولهایی از هرودوت و کسنوفانس را به یاد میآورد که دربارهٔ راستگویی پارسیان داد سخن میدهند. همه به یاد دارند که هرودوت گفته بود مغان به کودکان پارسی سواری و کمانگیری و راستگویی را آموزش میدهند و در جایی دیگر تأکید کرده بود که ناشایستترین کار در چشم پارسها ابتدا دروغگویی است.
درمیان متون ، بیتردید مهمترین متن نبشتهٔ بیستون است. این در ضمن کهنترین نبشتهای هم هست که در آن به دروغ پرداخته شده و اولین متن سیاسی جهان است که مفهوم دروغ را در مقام کلیدواژهای تعریفشده و روشن به کار گرفته است. با یک نگاه به بیستون، میتوان دریافت که داریوش هنگام آمادهسازی متن یادشده، به روشنی چارچوبی زرتشتی را در ذهن داشته است، هرچند گویا با توجه به رواداری دینی چشمگیرش، خود زرتشتی متعصبی نبوده است.
نخستین اشاره به دروغ در بیستون به زمانی مربوط میشود که از کردارهای کمبوجیه سخن در میان است . در آنجاست که داریوش میگوید کمبوجیه برادرش بردیا را پنهانی کشت، و خود به مصر لشکر کشید، و در این هنگام«دروغ در پارس و ماد و بقیهٔ سرزمینها زیاد شد.
«آنگاه در بند بعد، داریوش از فراز آمدن گئوماتای مغ سخن میگوید و اینکه او میگفت بردیاست، و دروغ میگفت. آنگاه شرح دلاوریهای پارسها و مادهای هوادار داریوش و شش پهلوان همراهش میرود و شورشهای استانهای گوناگون در سال 522 پ.م شرح داده میشود. جالب آن است که در حین بحث دربارهٔ این شورشها، داریوش با متانت و خویشتنداری قابلتحسینی از هر نوع ارجاع منفی نسبت به ایشان خودداری میکند. یعنی نه براساس سنت آشوری دشمنانش را بیمار و فلج و دیوانه و نمکنشناس مینامد، و نه طبق سنت سومری-بابلی ایشان را دشمن خدایان و نقصکنندهٔ قانون الاهی قلمداد میکند. لقب دورغگو دربارهٔ هیچیک از آنها به کار نمیرود، حتی در مواردی که شخصی ادعای دروغ آشکاری مانند بردیا یا نبودکدنصر بودن را داشته است. تنها جایی که این کلمه دربارهٔ کسی به کار گرفته میشود، در مورد ارخه پسر هلدیتاست که در بابل درفش شورش برافراشت و دربارهاش گفته شده که دروغگو بود. در مقابل، وقتی شرح نبردها به پایان میرسد و نوبت به ارائهٔ فهرست شورشیان میرسد، داریوش تأکید میکند که دشمنانش دروغگو بودهاند.
داریوش در بیستون، کلیدواژهٔ دروغ را نه برای شماتت دشمنانش، که بیشتر بهعنوان کلیدواژهای مرکزی برای توصیف شرایطی سیاسی به کار گرفته است.
کلمهٔ دروغ به شکلی معنادار در پایان نبشتهٔ بیستون نیز بارها تکرار میشود ، در جاییکه داریوش از کسی که نبشته را میخواند، خواسته تا آن را خراب نکند و محتوایش را به اطلاع دیگران برساند، و تأکید کرده که سخنانش را دروغ ندانند. داریوش در چندجا بر این نکته که سخنانش راست بوده و نه دروغ تأکید کرده است. این تأکید بیشتر در جاهایی است که به کارهای بزرگ و بینظیرش اشاره میکند. بهعنوان نمونه، وقتی میگوید در یک سال همهٔ شورشیان را شکست داده، تأکید دارد که دروغ نمیگوید، و در جای دیگر اشاره میکند که کردارهای بزرگ دیگری هم از او سر زده که از بیم دروغگو پنداشته شدنش، آنها را نقل نکرده است.
مفهوم دروغ وقتی روشنتر میشود که به نبشتهٔ نقش رستم بنگریم و به متن بسیار مهمی بپردازیم که داریوش در آن خودانگارهٔ خویش را به عنوان شاه آرمانی برای آیندگان ثبت کرده است. در این متن که ارزش فراوان دارد و جای بحث بسیار، داریوش میگوید که دوست راستی است، و با دروغگو دوست نیست. عبارتی که در اینجا به کار گرفته است، دقیقا ترجمهٔ همان بند اوستاست که به دوستی با راستی (اشه-ارته) و دشمنی با دروغزن (پیروان دروج) سفارش میکند. در این کتیبه، داریوش تاحدودی منظور خویش از دشمنی با دروغ را نیز روشن کرده است، بهعنوان نمونه گفته که از خشم و تندخویی پرهیز میکند و سخن مردمان را زود باور نمیکند و کسی را بیدلیل مجازات نمیکند و مانع ستم توانا بر ناتوان و ناتوان بر توانا میشود، که توجه به این دومی و قایل شدن این تمایز در تاریخ اندیشهٔ سیاسی و سیر تحول مفهوم عدالت بسیار اهمیت دارد و نیازمند به بحثی بیشتر است.
پرسشی که خواهناخواه در اینجا مطرح میشود آن است که چرا دروغ تا این حد در ایران باستان اهمیت داشته است؟ بهراستی چه عوامل جامعهشناسانه، چه متغیرهای سیاسی، و کدام ساز و کارهای تعریف هویت جمعی در کار بودهاند که مفهوم دروغ را به این شکل غیرعادی و ویژه تا مرتبهٔ کلیدواژهای سیاسی برکشیدهاند؟ چه فرآیندهایی برای تعریف «من»، و چه راهبردهایی برای منضبط کردن سوژه تکامل یافتهاند که پرداختن به دروغ را در مقام محوری اخلاقی و متصل به کردار چنین برجسته ساختند؟ و چه ارتباطی میان زبان و خویشتن پیشفرض گرفته میشد، و چه مسائلی از آن برمیآمد، که دروغ پاسخی عملیاتی به آن بهشمار میرفت؟
دروغ از همان دوران زرتشت با سیاست پیوند داشته است. این که شخصیتهای خاصی دروغزن و گروههایی خاص از مردم به عنوان هواداران دروغ متمایز شدهاند، نشان میدهد که دروغ با ساختارهای اجتماعی و نهادهای مستقر قدرت پیوندی داشته است. بهعبارتدیگر، زرتشت که پیامی نو و آیینی تازه پیش آورده بود، محتوای دین خویش را منطبق با قانون طبیعی و سیر کیهانی رخدادها (اشه) میدانست، و مخالفانش را به نادیده گرفتن این نظم، و مختل ساختن آن متهم میکرد. نکتهٔ مهم دراینمیان آن است که دروغ گاهانی که خصلتی هستیشناسانه دارد، به سرعت به زبان پیوند خورد و گفتار اوستایی همچون بازنمایندهٔ راستین اشه، و بنابراین، گفتارهای متعارض با آن بهعنوان نقاط تجلی دروغ بازشناخته شدند.
بهاینشکل، زبان خصلتی مقدس یافت، و به شکل خاصی از این زبان مقدس (سازگار با اشه) نیروهایی جادویی منسوب شد. این کلام راستین نیرومند را منتره مینامیدند، که با دعا یا ورد امروزین هممعناست. تأکید زرتشت بر منتره و بر نیرومند بودن برخی از منترهها، همان است که بعدها در چشم ساکنان تمدنهای همسایه همچون استفادهٔ جادویی و افسانهآمیز از زبان جلوه کرد، و به آنجا کشید که یونانیان و رومیان باور کردند که مغان به خاطر تسلطشان بر زبان میتوانند بر نیروهای طبیعی نیز فرمان رانند. این البته در متون اولیهٔ زرتشتی نیز وجود داشت، چرا که در آنجا هم سخن راست سپری در برابر گزند نیروهای زیانکار دانسته شده بود، و حتی خود اهورامزدا نیز هنگام رویارویی با اهریمن از سلاح منتره برای غلبه بر او بهره میجست.
بهاینترتیب، زبان مقدس دینی (منتره/اشه) از زبان نامقدس روزمره جدا شد، و پادنهاد خود را در هم در قالب زبان ضدمقدس (دروغ) پدید آورد. این زبانهای مقدس و ضدمقدس به دلیل پیوندشان با نیروهای جادویی و تأثیر نافذشان بر نظم حاکم بر گیتی، از زبان روزانهٔ مردم جدا بودند. این دو شکل خاص از زبان بودند که به وسیلهٔ نیروهای اهورایی یا اهریمنی استفاده و به پیشرفت و آبادانی یا تباهی و زیان منتهی میشدند. بدیهی بود که این دوگانهٔ زبانشناسانه بتواند از همان ابتدای کار دلالتی سیاسی پیدا کند. طبقهای از مردمان که به زیور سخن راست آراسته بودند، راستگویان (اشونان) بودند. کسانی که با پیروی از راه اشه، همزمان راستگو و پارسا دانسته میشدند. اینان همان انجمن مغان و شاگردان زرتشت بودند، و درویشان پیرو ایشان، و شاهان و پهلوانان پرهیزگاری که به او گرویده بودند.
بااینوجود در زمان هخامنشیان بود که دروغ گفتن به صورت جرمی سیاسی اهمیتی جهانشمول یافت. این تاحدودی بدان دلیل بود که دولت هخامنشی دولتی جهانگستر بود. مفاهیمی را که هخامنشیان برای دو و نیم قرن برای سازماندهی جمعیتهای انسانی وضع کردند و به کار بستند، همچون آغازگاهی استوار و تثبیتشده در نطفهٔ هویت اقوامی بسیار باقی ماند، هرچند معنا و دلالت آن به تدریج به شکلی واگرا تکامل یافت و گاه به چیزی یکسره متفاوت تبدیل شد.
داریوش بزرگ بیتردید رهبری خردمند، سیاستمداری نیکوکار، مدیری بسیار لایق، و نظریهپردازی نابغه در حوزهٔ علوم سیاسی بوده است. بااینوجود از ماهیت نیمهخدایی کوروش که گویی تمام اینها را به همراه فرهمندی عجیبی داشته است، محروم بود. ازاینرو بود که نبردهایش برای تصاحب تاج و تخت به تلفات انسانی چشمگیری منتهی شد، و چه بسا که همین تلفات و هزینهٔ سنگین محرکی برای صورتبندی نظم اجتماعی هخامنشی به شکلی چنین منظم و دقیق، و بیان شدنش در قالب کتیبهها بوده باشد. کوروش نیاز چندانی به صورتبندی نظمی که به طور طبیعی در اطرافش میرویید احساس نمیکرد، و کمبوجیه نیز که برخلاف تحریفهای یونانی فرزند خلف همان پدر بود، از مشروعیت و قدرتی معارضهناپذیر برخوردار بود. داریوش اما، تاج و تخت را با جنگیدن به دست آورد و در این میان حدود صدهزار تن کشته شدند که بیشترشان هم اعضای قبایل ایرانی بودند. شاید بهایندلیل بود که داریوش، و طبقهٔ حاکم و نظریهپرداز آنروز ایرانزمین، توانستند به شکلی ریشهای دربارهٔ ماهیت قدرت سیاسی و خطرهای تهدیدگر آن بازاندیشی کنند. کتیبههای هخامنشی از داریوش به بعد سندهایی انکارناپذیر و بسیارمهم را در اختیار ما میگذارند، که صورتبندی دقیق و روشن دستاوردهای این بازاندیشی را دربرمیگیرد. ساختار این کتیبهها، بر محور سه جفت متضاد معنایی استوار است: مردمان/مردان/جنگاوران در برابر دشمنان، کشاورزی/آباد کردن زمین در برابر خشکسالی، و شادی در برابر دروغ.
داریوش به روشنی میگوید که اهورامزدا بوم، مردم و شادی را آفرید، و چنین باد که ایرانزمین را از خشکسالی، دشمن و دروغ بپاید.
خلاصه مختصری از مقاله دکتر شروین وکیلی – شماره 20 فـصلنامۀ ادبیات عرفانى و اسطورهشناختى
با درود
چه بهتر بود چمد گفتار از شخصیت هایی از ایران باستان نیز در این باره پیوست میکردید.به هر روی نوشتار بسیار جامعی بود
با سپاس