چمدانی از رنج و شکوه وطن! هنر زیبای هنرمند مهاجر سوری – ای کاش آدمی، وطناش را همچون بنفشهها میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
این روزها در شبکههای اجتماعی و وبلاگها، بحث در مورد مهاجرت بالا گرفته. یکی از دشواری کار میگوید، یکی آرزویش را دارد و یکی هم تجربه خود را با ما در میان مینهد.
با رفتن از وطن چه چیزهایی را از دست میدهیم و چه چیزهایی را به دست میآوریم؟
پاسخهای بسیار متنوع هستند. اما قدر مسلم انبوهی از خاطرات و مناظر و رایحهها و طعمها برایمان خاطره و دستنیافتنی میشوند.
تا زمانی که چند سالی از مهاجرت نگذشته باشد، شاید این چیزها به نظرمان ناچیز یا تحملکردنی میآیند، اما به مانند یادآوری ناگهانی خاطرات کودکی، ناگهان چیز غیرمنتظرهای، حس دریغ و دوری را در کوچکردهها زنده میکنند.
این وطنِ ترک شده، ممکن است هرگز مطلوب ما نبوده باشد. اما به قول «حسین پژمان بختیاری»:
اگر تاریخِ ما افسانهرنگ است
من این افسانهها را دوست دارمنوایِ نایِ ما گر جانگداز است
من این نای و نوا را دوست دارماگر آب و هوایَش دلنشین نیست
من این آب و هوا را دوست دارم
یک هنرمند مهاجر سوری به نام محمد حافظ کار بسیار نمادین زیبا، تاملبرانگیز و در عین حال حزنآنگیزی انجام داده است.
کار ویژه هنری او ساختن نمادین مدلهایی سهبعدی دقیقی از مناظر و خانههای مسکونی پیشین مهاجران است. او این مدلها را در چمدانهایی قرار داده تا مهاجرت و درگیری و ترومای ذهنی مهاجران با گذشته خاطرهانگیز یا هراسناکشان را یادآوری کند.
خانههای شرقی که جای جایشان با گلولههای جهل و تعصب و دشمنی سوراخ سوراخ شده، اما هنوز پرتوی از زیباییهای دلانگیز گذشته را در بر دارند که قلب پناهجو را به درد میآورند.
نمایشگاهی از این آثار قرار است از فوریه تا مارس سالی جاری میلادی در دانشگاه مدیسون -ویسکانسین برپا شود.
محمد حافظ ترجمانی فیزیکی شاید باشد بر آن ترانه فرهاد:
ای کاش آدمی، وطناش را همچون بنفشهها میشد با خود ببرد هر کجا که خواست!
این چمدانهای نمادین هم نوعی بردن گوشهای از وطن هستند. اما چه یادگاری عینی پردردی را محمد حافظ تجسم کرده است!