مقالهای رومن رولان در مورد تولستوی: جان آزاد

در شخصیت استثنایی تولستوی، نه تنها یک انسان، بلکه یک هنرمند بزرگ، یک مسیحی بزرگ، با غرایز، عشق و شورهای خروشان نیز به چشم میخورد. اما هرچه از عمر میگذرد و هر چه قلمروش گستردهتر میشود، آنچه را بر آن حاکم است واضحتر میتوان تشخیص داد: و آن عقل آزاد است. و آنچه من اینجا میخواهم آن را ستایش کنم، همان عقل آزاد است؛ چرا که آن همان است که ما امروز بدان محتاجیم.
زمانهٔ ما، از قدرتهای دیگر-که بعضی از آنها را به ندرت میتوان در تولستوی یافت هیچ کم ندارد: سرشار از عشق و قهرمانپروری است؛ چیزی به هنر بدهکار نیست و حتی از شعلههای مذهب هم بینصیب نمانده است. در آتشسوزی بزرگ ملتها، خدایان و حتی مسیح، با آوردن مشعلهایشان به آتش آن دامن زدند. هیچ کشوری در دنیا وجود ندارد اعم از آنکه متجاوز باشد یا بیطرف (به عنوان مثال کشور سوئیس با دو بخش آلمانیزبان و فرانسهزبان) که انجیل را به عنوان مکتوبی مقدس، متمسک اعمال خود قرار نداده باشد.
اما آنچه امروز بیش از قهرمانی، زیبایی و بیش از تقدس نادر است، همانا شعور آزاد است. شعوری آزاد از هر قرارداد، آزاد از هر پیشداوری، آزاد از هر بت، از هر نوع تعصب، غرور، ملیت و…روحی که شهامت و صداقت آن را داشته باشد که با چشمان خود بنگرد، با قلب خود دوست بدارد و با عقل خود قضاوت کند؛ روحی که نه فقط یک سایه، که یک انسان باشد.
این تمثیل به منتهای درجه در تولستوی صدق میکند. او آزاد بود. با نگاهی خیره بیآنکه پلک بر هم زند و با چشمانی به تیزبینی چشمن عقاب به هر چیز و به هر کس نگریست. لطافت روحش، باعث خدشهدار شدن قضاوت آزادانهاش نشد؛ و استقلالش در برابر کسی که بیش از همه ستایشش میکرد-مسیح، بهترین گواه این مدعاست.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
این مسیحی بزرگ کورکورانه از مسیح اطاعت نکرد؛ مردی که بخشی از زندگیاش را صرف تحصیل، تفسیر و اشاعهٔ انجیل کرد، هرگز نگفت: «آن، همانا حقیقت است چون انجیل گفته است.» بلکه گفت: «انجیل حقیقت است چون آن را که حقیقت است گفته است» و این خود، شمائید و عقل آزاد شماست که باید در باب آن حقیقت قضاوت کند.
در متنی نه چندان معروف از تولستوی که فکر میکنم هنوز هم به چاپ نرسیده باشد دربارهٔ شبی با تولستوی در 21 اکتبر 1910 به روایت دهقانی (هشت روز قبل از اینکه تولستوی از خانهٔ پدریاش بگریزد) چنین میخوانیم:-تولستوی، در منزلش، با چند دهقان مشغول گپ زدن است. در بین آنان، دو نفر از جوانان دهکده به خدمت نظام فرا خوانده شدهاند. آنها دربارهٔ خدمت سربازی صحبت میکنند. یکی از جوانان که سوسیال-دموکرات بود، میگوید که نه برای تاج و تخت و نه برای کلیسا، بلکه برای دولت و ملت خدمت خواهد کرد.
همراهان او اعتراض میکنند. تولستوی میپرسد دولت کجا آغاز میشود و کجا پایان میگیرد و ادامه میدهد که همهٔ زمین، سرزمین من است. جوان دیگر به متون انجیل اشاره میکند که کشتار را منع کرده است. اما تولستوی راضی نمیشود و میگوید: برای هر چیز متونی میتوان یافت!
«اینکه انسان باید از بدی کردن به خود یا به همنوع خود بپرهیزد برای آن نیست که موسی یا عیسی مسیح آن را گفته است. علت آن است که شر رسانیدن به خود یا به همنوع خود برخلاف طبیعت انسان است؛-دقت کنید! من از انسان میگویم نه از حیوان، این درون توست که وادارت میکند خدایت را بیابی تا اعمالت را نظم بخشد و نیک و بد، ممکن و غیر ممکن را به تو بنمایاند. ما تا زمانی که اختیار خود را به غیر خود وامینهیم (عدهای به موسی، مسیح و یا…و عدهای دیگر به مارکس) دست از دشمنی با یکدیگر نخواهیم شست.»
برای من امری مهم بود که این گفتار پرقدرت را به گوش همگان برسانم. من این را بارها گفتهام که بدتر از همه بدیها-که جهان از آن در عذاب است، ضعف خوبان است نه قدرت اشرار؛ و بخشی از این ضعف، ریشه در سستی اراده، ترس از قضاوت شخصی و کمشهامتی دارد. آنان که جسورترند راحتتر و بسا خوشترند؛ هنوز از بندهایشان رها نشده، بندهای دیگری بر خود میبندند: و حتی اگر بخواهیم آنان را از خرافات اجتماعیشان برهانیم، آنان را میبینیم که به میل خودشان سوار بر ارابهای از خرافههای تازه پیش میتازند.
به جای خود فکر نکردن، خود را وانهادن و…اینگونه کنارهگیری کردن، هستهٔ تمام بدیهاست. وظیفهٔ هر کس این است که به دیگران-حتی به خوبترینها، مطمئنترینها و محبوبترینها، اجازه ندهد تا بجای او دربارهٔ آنچه نیک یا بد است تصمیم بگیرند؛ هر کس باید به تنهایی به دنبال آن راه افتد و حتی اگر لازم بود، با صبر و حوصلهای خستگیناپذیر تمام عمر خود را صرف جستجوی آن کند. اگر با نیرو و توان خودمان به کشف حتی نیمی از حقیقت نائل آییم، به مراتب بهتر از آن است که کل حقیقت را طوطیوار از دیگران آموخته باشیم. چرا که آن حقیقتی که با چشمان بسته آمده است-یعنی از سر تعظیم، از روی بندگی و برحسب انجام وظیفه دروغی بیش نیست.
ای انسان، بپاخیز! با چشمان باز بنگر! هراسی به دل راه مده! اندک حقیقتی که خود بدان برسی مطمئنترین چراغ راهت است. اهمیت در انباشتن معلومات نیست، مهم آن است که این معلومات -چه کم باشد چه زیاد، از آن تو باشد، از خون تو تغذیه کند و ثمرهٔ تلاش آزادانهٔ تو باشد. آزادی جان، والاترین گنج است.
ای انسانهای آزاد، در پی قرنها هرگز تعداد ما زیاد نبوده است و ای بسا با روند این ذهنیت گلهوار، این شمار رو به کاهش رود.
مهم نیست! حتی برای این تعداد بیشماری که مستانه خود را در رخوت این شورها و هیجانات جمعی رها کردهاند، ما باید شعلههای پاک آزادی را پاس بداریم. همه جا را به دنبال حقیقت جستجو کنیم و هر جا آن را یافتیم، دانه یا گل آن را بچینیم! و به دست باد بسپاریمش! از هر جا بیاید و به هر جا برود، خوب میداند چگونه بارور شود. زمین حاصلخیز این جانها از صحنهٔ گیتی محو نخواهد شد؛ فقط باید که آنها آزاد باشند. باید بدانیم که حتی به اسارت آنهایی که دوست میداریم در نیاییم. والاترین سپاس برای مردانی چون تولستوی، چون او، آزاد بودن است.
منبع: بخارا – بهمن 77