فیلم باگزی – معرفی و خلاصه داستان – Bugsy 1991

سال تولید : ۱۹۹۱
کشور تولیدکننده : امریکا
محصول : مارک جانسن، باری لوینسن، وارن بیتی
کارگردان : لوینسن
فیلمنامه‌نویس : جیمز توبک، بر مبنای کتاب ما فقط یکدیگر را به قتل می‌رسانیم: زندگی و دوران بد باگزی سیگل نوشتهٔ دین جنینگز
فیلمبردار : آلن داویو
آهنگساز(موسیقی متن) : انیو موریکونه
هنرپیشگان : بیتی، آنت بنینگ، هاروی کایتل، بن کینگزلی، الیوت گولد، جو مانتنیا، ریچارد سارافیان، بیبی نویورت، جو بیکر، بیل گراهام و جان کارلو اسکاندیوتزی
نوع فیلم : رنگی، ۱۳۶ دقیقه

بنجامین سیگل̎ (بیتی) ـ معروف به ̎باگزی̎ ـ از طرف دارودسته‌های مافیائی ̎مه‌یر لانسکی̎ (کینگزلی) و ̎چارلی لوچانو̎ (گراهام)، مأمور باج‌گیری منطقهٔ کالیفرنیا می‌شود. ̎باگزی̎ در هالیوود مورد استقبال رفیق قدیمی‌اش، ̎جرج رافت̎ (مانتینا) قرار می‌گیرد و سر صحنهٔ فیلمبرداری فیلم جدید او، ̎نیروی انسانی̎ با نو ستاره‌ای به نام ̎ویرجینیا هیل̎ (بنینگ) آشنا می‌شود. ̎باگزی̎ با زور و تهدید، خانهٔ ̎لارنس تیبت̎ (بیکر)، خوانندهٔ اپرا را می‌خرد و رفته رفته تبدیل به یکی از چهره‌های شاخص محافل سرگرمی‌ساز هالیوود می‌شود.

̎ویرجینیا ̎ در نهایت رابطه‌ای پرفراز و نشیب با ̎باگزی̎ برقرار می‌کند. ̎باگزی̎ در یکی از مأموریت‌های باج‌گیرانه‌اش در صحرای نوادا، فکر بکری به نظرش می‌رسد: احداث کازینوئی به نام ̎فلامینگو̎ در آنجا. ̎لانسکی̎ و ̎لوچانو̎ با اکراه حاضر می‌شوند از این پروژه حمایت کنند و دیری نمی‌گذرد که ̎ویرجینیا ̎ ـ که صاحب نیمی از کازینو خواهد بود ـ عده‌ای آرشیتکت و طراح را استخدام می‌کند. حالا هزینهٔ هتل / کازینو که یک میلیون دلار پیش‌بینی شده بود به شش میلیون دلار رسیده است. ̎لانسکی̎ به خاطر رفاقت قدیمی‌شان حاضر است هنوز کمک کند ولی ̎باگزی̎ هنوز پول کم دارد و اجباراً سهم‌هائی را در بازار می‌فروشد. ̎میکی̎ (کایتل)، دستیار ̎باگزی̎ هشدار می‌‌دهد که ̎ویرجینیا ̎ دو میلیون دلار از پول کازینو را به بانکی در سوئیس منتقل کرده، ولی ̎باگزی̎ باور نمی‌کند. ̎لوچانو̎ که به کوبا تبعید شده، از ̎لانسکی̎ می‌خواهد به قضایای ̎باگزی̎ و پروژه‌اش پایان دهد ولی ̎لانسکی̎ می‌گوید که بهتر است تا روز افتتاحیهٔ کازینو صبر کنند.

نقش توبک در این فیلم قابل چشم‌پوشی نیست. باگزی شباهت زیادی به یک نسخهٔ آراسته شده از جوان زن‌باز (ساختهٔ توبک، ۱۹۸۷)، دارد، داستان جوان بلندپروازی که تنها یک هوس او را به زمین می‌زند. همچنین فیلم بیشتر به مایه‌هائی می‌پردازد که مجموعه مصاحبه‌های فیلم شدهٔ توبک، انفجار بزرگ (۱۹۸۹) مطرح‌شان می‌کرد؛ فیلمی که در آن افراد به نظریه‌پردازی دربارهٔ زندگی، رابطهٔ زنان و مردان و هستی می‌پرداختند. این فیلم‌ها را توبک طی شش سالی ساخت که درگیر نوشتن فیلمنامهٔ زندگی بنجامین سیگل به درخواست و سفارش دوستش، بیتی، بود. بعدها توبک مجبور شد حضور لوینسن روی صندلی کارگردانی را بپذیرد (باز به اصرار بیتی)، او تمام مدت فیلمبرداری سر صحنه حاضر بود و سپس تأیید کرد که نمی‌توانست بهتر از لوینسن فیلم را بسازد.

اول از همه خود سیگل واقعی جذابیت فیلم را تأمین می‌کند. کسی که همیشه می‌خواست بر لهجهٔ بروکلینی‌اش غلبه کند، شیفتگی‌اش به هالیوود دو طرفه بود، اخلاق تندی داشت، عاشق ویرجینیا هیل بود و لاس‌وگاس را ̎اختراع̎ کرد. این واقعیت‌ها طوری در فیلم تعدیل و تغییر یافته‌اند که تماشاگر را پس نزنند. بیتی تمام سعی‌اش را برای تطبیق سیگل با خودش به خرج می‌دهد و جاهائی بازی هجوآمیز او (شامپوی ـ ساختهٔ هال اشبی، ۱۹۷۵ ـ بازی شده همچون فیلم نوآر) داستان سیگل را تبدیل به یک نمایش واریته می‌کند که در آن بیتی نقش اغواگر، قربانی، دیو و کمدین رابازی می‌کند. لوینسن همانگونه که انتظار می‌رود، دقت زیادی صرف مسئله لباس و صحنه‌آرائی مبذول کرده و از هر فرصتی برای خلق جزئیات ظریف بهره‌ برده است. در نهایت فیلم هدف اصلی نوشته‌های توبک ـ که در آنها رئیس‌های عاشق‌پیشه با فرشتهٔ مرگ می‌جنگند و به دست آن نابود می‌شوند ـ را باز می‌تاباند.

باکزی، حکایت زندگی گنگستری که به ساختن لاس‌وگاس امروزی کمک کرد، به خاطر انواع و اقسام مدها و سبک‌های هالیوودی و اشاره به کلیشه‌های سینمایی (به خصوص، صحنه خداحافظی «کازابلانکا» یی‌اش) و به واسطه شخصیت خودمحور و آشفته حال فرد پولسازی به نام بنجامین «باگزی» سیگل (بیتی)، که لاس‌وگاس را به عنوان سرزمین رویایی پول و موفقیت به توریست‌های دنیا فروخت قابل توجه است.

بنجامین، مردی سخت‌کوش و جاه‌طلب است با ایده‌های فراوان؛ او در عین حال، مردی است خودفریب و رؤیایی که اما شخصیت‌اش زوایای تاریکی هم دارد: آدمکشی با همه آن مشخصه‌های فوق الذکر سر راه‌اش ایستاده است. با این وجود، بنجامین صاحب چنان شخصیت اغراق‌آمیزی است که نوعی طنز کاریکاتوری در رفتارش دیده می‌شود (در یکی از صحنه‌ها برای توبیخ یکی از آدم‌های زیر دست‌اش که سفارش‌اش را درست انجام نداده طرف را وادار می‌کند مثل حیوانی خانگی چهار دست و پا راه برود).

جوهرهٔ شخصیت بنجامین در چیزی خلاصه شده که بعدا به «کازینوی فلامینگو» تبدیل می‌شود. اگر چه او باقی زندگی‌اش را وقف طراحی و پول درآوردن و ساختن فلامینگو کرد، درگیری این دو جنبه از شخصیت‌اش (آدم رؤیایی و آدم کمال‌گرا)، مدام مانع جامه عمل پوشاندن به رؤیایی شد که زمانی موقع راندن در صحرای نوادا در سر می‌پروراند. اگرچه کمال‌گرایی‌اش در سخت‌کوشی و رابطه‌اش با سیاستمداران و تجار متجلی شده، ولی آشکارا و به شیوه‌های مختلف از واقعیت جدا افتاده: این را تجربه‌اش از تصوراتی که راجع به عشق، موفقیت و ثروت دارد، نشان می‌دهد و این که با وجود قرض گرفتن از این و آن و بالا آوردن بدهی فراوان برای ساختن فلامینکو، به اطرافیان پز دهد و وانمود می‌کند که پول و پله زیادی دارد؛ یا با آن که زندگی زناشویی خوبی ندارد، اما لذت می‌برد بگوید چقدر مرد خوشبختی است، و نمی‌خواهد یا توانایی‌اش را ندارد، که به واقعیت ناخوشایند و تلخ زندگی‌اش اعتراف کند. او سرانجام زن و خانواده‌اش را رها می‌کند و با ویرجینیا هیل (بنینگ) ستاره دست چندم سینما رفت و آمد می‌کند ولی دوری از همسر سابق برایش دشوار است و رابطه جدیدش نیز بیشتر هوا و هوس جلوه می‌کند. شاید تنها رابطه واقعی‌اش، با دوست و شریک‌اش، میرلانسکی (کینگزلی) است که در طول زمان پر دردسری که بنجامین در حال ساختن «فلامینگو» است، از او در برابر مخالفانش دفاع می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]