خلاصه داستان فیلم محله چینیها – Chinatown 1974
بسیاری از داستانهای نوار دربارهٔ کارآگاهی است که پرده از روی جنایات عشقی و فساد برمیدارد. جی. جی. گیتس کارآگاه صبور و پرطاقت ماست، شوالیهٔ کاملاً آراستهای که بنا بر اصول شخصی خود از عدالت دفاع میکند. گیتس از لایههای عمیق و عمیقتری از فساد پرده برمیدارد، تلاش میکند معنای قطعات پازل را درک کند و حتی سعی میکند بر طبق معیارهای خودش به معنای این فساد پی ببرد. اما گیتس سرانجام باید بی ثمر بودن تلاشهای خود را بپذیرد. این فقط قصهٔ تیره و تاری دربارهٔ زنا با محارم یا زنای محصنه نیست. گیتس پرده از فساد یک شهر برمیدارد، میدانی وسیع که به سایه، نوآ کراس، قدرتی فراتر از حوزهٔ اختیار قهرمان میدهد.
گیتس یک قهرمان کاتالیزور، یکی از کهن الگوهای رایج در داستانهای کارآگاهی، است. قهرمان کاتالیزور باعث ایجاد تغییر در دیگران میشود، اما خودش بدون تغییر باقی میماند. محلهٔ چینی بررسی جالبی است دربارهٔ شخصیت که نشان میدهد چگونه گیتس بر این دنیای ویژه تاثیر میگذارد، خصوصاً انواع روشهای خلاقانه، جسورانه و خطرناکی که به کار میگیرد تا از نگهبانان آستانه و ملوّنهایی که راه رسیدن به حقیقت را سد کردهاند عبور کند. اما گیتس یک کاتالیزور تراژیک است. جستجوی او برای یافتن حقیقت به مرگ کسی میانجامد که سعی در محافظت از او دارد. اما حقیقت کدام است؟ جالب اینجاست که در پایان سفر، آیا ما واقعاً میدانیم؟ برای همین است که اسمش را محلهٔ چینیها گذاشتهاند.
لس آنجلس، 1937. جیک گیتس یک کارآگاه خصوصی است که در کار طلاق، «رخت چرکهای دیگران»، تخصص دارد، دنیای عادی او. کار بیثمر گیتس به عنوان پلیس در محلهٔ چینیها در ادارهٔ دادستانی منطقه، از او آدمی بدبین ساخته، اما حالا عدالتخواهیاش را در خدمت کسانی به کار میگیرد که نیاز مبرمی به اندکی کمک دارند.
گیتس با خانم مالوری ملاقات میکند که میخواهد او را برای تعقیب شوهرش استخدام کند. این زن معتقد است که شوهرش با کسی رابطهٔ نامشروع دارد. گیتس این دعوت به ماجرا را رد میکند. او سعی میکند خانم مالوری را قانع کند که سری را که درد نمیکند دستمال نبندد»، یک امتناع، اما وقتی زن اشاره میکند که شوهرش هالیس مالوری مهندس ارشد ادارهٔ آب و برق است، گیتس میفهمد احتمالاً پول خوبی در این کار است. او وارد آستانهٔ این پرونده میشود تا بفهمد آیا هالیس مالوری با کسی رابطه دارد یا نه.
گرچه این ملاقات یک مسئله بیرونی را پیش میکشد، یعنی حل کردن پرونده و به دست آوردن پول، اما این پرونده مسئله بیرونی و دنیای ویژهٔ داستان نیست. عبور از آن آستانه بعداً اتفاق خواهد افتاد. اما عجالتاً گیتس تحقیقات خود را شروع میکند و وارد مرحلهٔ آزمونها میشود که طی آن مالوری را تعقیب میکند و تصادفاً با یک رشته دعوتهای متوالی تغییر شکل یافته مواجه میشود. این دعوتها همچنین وضعیت خطرناک خشکسالی در لس آنجلس را به ما نشان میدهند. این دعوتهاف در صورتی که اجابت شوند، پرده از مسئله بزرگی در دنیاهای عادی جیک و لسآنجلس بر میدارند.
- گیتس به عنوان تماشاگر در جلسهٔ شورای شهر شرکت میکند که طی آن مالوری با لایحهٔ مربوط به ساخت سدی که آب مورد نیاز شهر را فراهم میکند سرسختانه مخالفت میکند.
- یک کشاورز با گلهٔ گوسفندان گرسنهٔ خود جلسه را به هم میزند. این منادی مالوری را متهم میکند که برای رد کردن لایحهٔ آب پول گرفته است.
- گیتس شاهد است که مالوری بستر خشک رودخانه را بررسی میکند و گفتگوی کوتاهی با یک پسربچهٔ مکزیکی دارد.
- گیتس مالوری را تا ساحل دنبال میکند و در آنجا آب به شکل مرموزی در کانال تخلیهٔ آب جریان مییابد.
- دستیار گیتس، والش، عکسهای مالوری را حین بحث تندی با نوآکراس (سایه) نشان میدهد.
گیتس به اهمیت این دعوتها پی نمیبرد تا اینکه کاملاً وارد دنیای ویژهٔ قتل میشود. او فعلاً مشغول انجام کاری است که به او محول شده و بالاخره هم عکسهای محکمه پسندی از مالوری در کنار دختری جوان و زیبا میگیرد. پرونده بسته شده است. خانم مالوری شواهد مستندی از خطای شوهرش دریافت میکند. عکسها به طریقی به صفحه اول یکی از روزنامهها راه پیدا میکنند، رسوایی بزرگی به پا میشود و اسم گیتس به عنوان کارآگاه خصوصی مطرح میشود (یک دعوت به ماجرا).
گیتس به دفتر خود برمیگردد و در آنجا با اولین مالوری واقعی روبهرو میشود. چون خانم مالوری هرگز گیتس را استخدام نکرده، او را تهدید به اقامهٔ دعوی میکند. گیتس دوست ندارد کسی خرابش کند و اصول اخلاقیاش (استاد درونی) او را وادار به عبور از یک آستانه میکند تا بفهمدچه کسی پشت ماجراست و چرا.
او یک مرحلهٔ آزمون را آغاز میکند و به دفتر مالوری میرود. مالوری در دفترش نیست و لذا گیتس پنهانی از منشی (نگهبان آستانه) رد میشود و قبل از اینکه معاون اول مالوری، پلبرتون (نگهبان آستانه)، او را بیرون کند، در دفتر مالوری سرو گوش آب میدهد. گیتس در آسانسور کلود مالویهیل را میبیند، رقیبی که سابقاً پلیس بوده و حالا برای یلبرتون کار میکند.
گیتس به خانهٔ مالوری میرود. وقتی منتظر مالوری است، نگهبان را میبیند که مشغول تعویض چمن خشک شده در نزدیکی حوضچهٔ ماهی است. این بار هم گیتس به اندازه کافی در دنیای ویژه فرو نرفته تا اهمیت هشدار این منادی را درک کند. گیتس چیزی را در حوضچه میبیند. اما قبل از اینکه آن را بیرون بیاورد. خانم مالوری سر میرسد و میگوید گیتس میتواند شوهرش را کنار سد پیدا کند.
گیتس برای عبور از نگهبانان امنیتی سد از کارت پلبرتون استفاده میکند (به این نگهبانان آستانه به راحتی کلک میزند) و در آنجا همکار قدیمیاش، اسکوبار، را مییابد که در حال بیرون کشیدن جسد مالوری از آب است و دومین مرحله از آستانهٔ گیتس را کامل میکند.
با بغرنج تر شدن مرگ مالوری، مرحلهٔ آزمون از سر گرفته میشود. گیتس سعی میکند قطعات پازل را کنار هم بگذارد و حقیقت را، که توسط یک رشته از ملوّنها و نگهبانان آستانه و سایهها مخفی شده، پیدا کند.
گیتس اولین ملوّن را از استنتاق اسکوبار نجات میدهد. پلیس به دنبال اطلاعاتی دربارهٔ زن جوان اسرار آمیزی است که در عکسها کنار مالوری دیده میشود. اولین به دروغ میگوید که گیتس را استخدام کرده تا ماجرای عشق شوهرش را برملا کند. پزشک قانونی (متحد) جسد یکی از ولگردهای شهر را به گیتس نشان میدهد که در وسط خشکسالی به طرز مرموزی در رودخانهٔ لس آنجلس غرق شده است. این دعوت به ماجرا باعث میشود گیتس به عقب برگردد و توقفهای مالوری را در زمانی که گیتس تعقیبش میکرد به یاد بیاورد.
گیتس به بستر خشک رودخانه برمیگردد و از پسر بچهٔ مکزیکی سوالاتی میکند. این نگهبان آستانه با کمال میل به گیتس میگوید که وظیفه داشته زمان رسیدن آن به پایین رودخانه را به مالوری اطلاع دهد. در محل سد، صحنهٔ مرگ مالوری، چیزی نمانده سرازیر شدن ناگهانی آب تازه از لولههای تخلیه، گیتس را غرق کند. او با دو نگهبان آستانه مواجه میشود، مالویهیل و مردی که چاقو به دست دارد. آنها از گیتس میخواهند این دنیای ویژه را ترک کند و، به عنوان هشدار، دماغش را با چاقو میبرند. این آزمون، به جای اینکه گیتس را از میدان به در کند، او را مصمم میکند تا کله گندههایی را که پشت جنجال آب هستند به دام بیندازد.
در بازگشت گیتس به دفترش، آیدا سشنز با او تماس میگیرد و به بازی خود در نقش «خانم مالوری» اعتراف میکند – همان زن حقهبازی که گیتس را برای بار نخست استخدام کرد. ملوّن از افشای نام کسانی که او را اجیر کرده بودند امتناع میکند، اما گیتس را راهنمایی میکند تا «یکی از آن افراد» را در ستون آگهیهای ترحیم پیدا کند.
گیتس با اولین مالوری ناهار میخورد. گیتس میداند که این ملوّن چیزی را پنهان میکند. او موفق میشود نام خانوادگی پدری اولین را، که «کراس» است، پیدا کند. نیاز شدید گیتس به اینکه او را ودار به برداشتن نقاب ملوّن کند و بگوید چه انگیزههایی دارد و کدام طرفی است باعث میشود به اولین بگوید که فکر میکند شوهرش به خاطر اینکه میدانست هزارها گالن آب اقیانوس ریخته میشود کشته شد.
گیتس به دفتر مالوری برمیگردد و متوجه میشود نوآ کراس به اتفاق مالوری مال اداره آب بودهاند. گیتس یلبرتون را متهم میکند که آیدا ستنز را اجیر کرده است. این نگهبان آستانه گرچه از اتهامات گیتس ناراحت شده، اما اعتراف میکند که آب به سوی باغهای پرتقال در درهٔ شمال غربی منحرف میشود.
اولین کراس گیتس را به طور رسمی استخدام میکند تا قاتل شوهرش را بیابد. او اعتراف میکند که نوآکراس پدر اوست و اینکه کراس و مالوری بعد از خراب شدن یکی از سدها با هم اختلاف پیدا کرده بودند.
گیتس برای ناهار با نوآکراس ملاقات میکند. این سایهٔ ملوّن گیتس را استخدام میکند تا دختر اسرارآمیزی را که در عکسها با مالوری بوده پیدا کند.
گیتس در مرکز استاد متوجه میشود اخیراً قطعاتی از زمینهای دره دوبار فروخته شدهاند، و یکی از سندها را «قرض میگیرد».
گیتس به دیدن یکی از باغهای پرتقال میرود و با کشاورز و پسرانش درگیر میشود کشاورز ادعاهای یلبرتون را رد میکند. ادارهٔ آب مشغول نابود کردن آب آنها بوده، نه ذخیره کردن آن. این نگهبانان آستانه، که تبدیل به متحد شدهاند، اولین را خبر میکنند تا گیتس زخمی را از آنجا ببرد. گیتس از سرنخ آیدا بیشتر سر در میآورد، یک پاداش. او نامی را در آگهیهای ترحیم پیدا میکند که در فهرست زمینداران مرکز اسناد ثبت شده است. این مرد دو هفته پیش مرده در حالی که زمین را یک هفتهٔ پیش خریده. جزئیات آگهی ترحیم گیتس را به خانهٔ سالمندان هدایت میکند.
گیتس با در دست داشتن سرنخهایی که در این مرحلهٔ آزمون روی هم انباشته شده، راهیابی به ژرفترین غار را آغاز میکند. او و اولین به رئیس خانهٔ سالمندان کلک میزنند و به ملاقات زمینداران جدید یعنی سالمندان میروند که همگی از ثروت خود بیخبرند. طولی نمیکشد که گیتس را به بیرون هدایت میکنند و در آنجا با ملویهیل روبه رو میشود، آزمون بزرگ گیتس به این نگهبان آستانه کلک میزند و بسختی جان به در میبرد، چون اولین به کمک گیتس می شتابد و او را با ماشین از آنجا دور میکند (تجدید حیات).
اولین گیتس را به خانه میبرد، زخمهایش را میبندد، یک پاداش اولین از این فرصت استفاده میکند تا با گذشتهٔ تاریک و بی ثمر گیتس در محلهٔ چینیها آشنا شود. گیتس به یمن بصیرت تازهای که به واسطهٔ مراحل راهیابی و آزمون بزرگ کسب کرده، پاداش دیگر خود را با اولین در میان میگذارد. او معتقد است پدر اولین نوآکراس، مسئول قتل شوهر اوست. اولین بعد از تلفن اسرارآمیزی که به او میشود بی مقدمه میرود. گیتس حتی بعد از شریک شدن در پاداش عشق، نمیتواند به این ملوّن اعتماد کند. گیتس او را تا خانهای اسرارآمیز تعقیب میکند که معشوق مفروض مالوری در آن به اسارت گرفته شده، گیتس اولین را به قتل شوهرش متهم میکند. اولین این اتهام را رد میکند و اعتراف میکند که آن دختر خواهر اوست.
گیتس تنها به خانه میرود تا کمی بخوابد. یک نفر با گیتس تماس میگیرد و او را به خانهٔ آیدا سنتز میکشاند و او در آنجا با جسد وی روبهرو میشود. اسکوبار و افراد پلیس برای گیتس تله گذاشتهاند و از او جواب میخواهند. گیتس ماجرای جنجال آب را توضی میدهد، اما اسکوبار این اکسیر را باور نمیکند.
گیتس به خانهٔ اولین برمیگردد و میبیند همهٔ اثاث خانه را جمع کردهاند. گیتس دوباره شاهد است که باغبان در حال ور رفتن با چمنهای خشکیدهٔ حوضچهٔ ماهی است و بالاخره شیئی را که دفعهٔ قبل دیده بود به دست میآورد: یک عینک شکسته. گیتس به خانهٔ من اسرارآمیز بر میگردد و با این پاداش با اولین روبهرو میشود. او مدرکی، عینک مالوری، در دست دارد که ثابت میکند اولین شوهرش را کشته. به اسکوبار زنگ میزند و آدرس آنجا را به پلیس میدهد تا برای دستگیری اولین بیایند. اولین در مواجهه با این تیکتاک ساعت بالاخره نقاب ملوّن را کنار میگذارد و اعتراف میکند که آن زن اسرارآمیز، کاترین، هم خواهر و هم دختر اوست، نتیجهٔ تجاوز پدرش به او. محرک سفر اولین نیاز درونی او بوده برای محافظت از کاترین در برابر سایه، نوآ کراس، گیتس اولین و کاترین را به خانهٔ خدمتکار اولین در محلهٔ چینیها میفرستد و خودش مسئولیت مواجهه با اسکوبار را به عهده میگیرد.
گیتس قبل از رفتن آنها عینک دوکانونهٔ شکسته را به اولین نشان میدهد؛ اولین میگوید که عینک به شوهرش تعلق ندارد (راه بازگشت را کامل میکند).
گیتس سر اسکوبار و مردانش را گرم میکند و آنها را دنبال نخود سیاه میفرستد. گیتس از خانهٔ یکی از مشتریانش، کرلی (متحد)، برای فرار از دست پلیس استفاده میکند او از کرلی کمک میگیرد تا اولین و کاترین را به مکزیک بفرستد.
گیتس ترتیب ملاقاتی را نوآکراس در خانهٔ مالوری میدهد او با کلک از این سایه اعتراف میگیرد که عینک دو کانونه متعلق به اوست. سایه نقشهٔ پیچیدهٔ خود را برای «رساندن لسآنجلس به آب» شرح میدهد. پیش از اینکه نگهبان آستانهٔ او، مالویهیل، گیتس را مجبور به پس دادن عینک کند. گیتس به زور تفنگ مجبور میشود آنها را نزد اولین و کاترین ببرد.
سفر گیتس به جایی ختم میشود که بیش از همه از آن وحشت دارد، محلهٔ چینیها، منطقهای که نماد ناتوانی او در دوران خدمت در نیروی پلیس است. او دستیاران خود را در بازداشت اسکوبار و مامورانش مییابد. اسکوبار از پذیرش اکسیر گیتس، این حقیقت که نوآکراس قاتل مالوری است، امتناع میکند. اولین همراه کاترین وارد میشود تا موجبات فرار او را فراهم کند. کراس خواستار کاترین است و اولین به او شلیک میکند، اما سایه فقط زخمی میشود. اولین با ماشین میگریزد. گیتس سعی میکند از این تجدید حیات محافظت کند، اما پلیسها به ماشین شلیک میکنند. صدای بوق ماشین بلند میشود. کاترین جیغ میکشد. آنها اولین را مرده مییابند.
گیتس با حیرت شاهد بیفایده بودن مجدد تلاشهایش در محلهٔ چینیهاست. گیتس مثل گذشته تلاش کرد به کسی کمک کند و آن فرد کشته شد. سایه، نوآکراس، از مجازات قتل قسر در میرود و دخترش را به دست میآورد. گیتس سعی میکند این اکسیر شیطانی را درک کند. «فراموشش کن، جیک. اینجا محلهٔ چینیهاست».