فیلم مکالمه | ساخته فرانسیس فورد کاپولا- معرفی و نقد و تحلیل – The Conversation 1974
نوشته حسین معززینیا:در این وقت از سال که در میان فیلمهای روز چیز دندانگیری برای تماشا پیدا نمیشود، بهترین موقعیت مهیاست تا سری به فیلمهای دیدهنشده دهههای گذشته بزنیم و بعضی از آنها را برای دیدن انتخاب کنیم. فقط در این خلأ بین تمام شدن فیلمهای خوب پارسال و نرسیدن فیلمهای سال جدید است که فراغت داریم تا فیلمهای معتبر و تحسینشده سالهای دور را که هنوز ندیدهایم، از میان دیویدیهای روی هم تلنبارشده بیرون بکشیم و با کنجکاوی به تماشای فیلمی بنشینیم که احتمال دارد کهنه شده باشد و بیرمق و تاریخ مصرف گذشته به نظر برسد، و ممکن است بهتر از آن چه انتظارش را داریم از آب دربیاید و ما را غافلگیر کند.
در معدود مواردی که این غافلگیری اتفاق میافتد، حسابی به آدم خوش میگذرد، چون میفهمد که گاهی اوقات میتواند از این که دیر به دنیا آمده متأسف نباشد و خودش را مواجه با اثر هنری بزرگی ببیند که سالها پیش پدید آمده و در همه این سالها موجود بوده، اما حالا در ملاقاتی خصوصی با ما انگار دارد دوباره متولد میشود و عظمتاش را به رخ میکشد. و هیجانزده میشویم از این که میبینیم گرد و غبار زمان بر روی اثر ننشسته که هیچ، انگار حالا و در تماشای مجدد، خصوصیات دیگری متناسب با زمانه ما پیدا کرده و از یک فیلم روز، تر و تازهتر و مؤثرتر جلوه میکند.
2 هفته گذشته از بین همین فیلمهای معتبر دیدهنشدهای که کنار گذاشته بودم تا سر فرصت ببینم، مکالمه (فرانسیس فورد کاپولا) را برای تماشا انتخاب کردم؛ نتیجه این انتخاب، یک غافلگیری درست و حسابی بود. فیلم خیلی بهتر و کاملتر از آن چیزی است که توقع داشتم. فیلم نبوغآسا و درخشانی است که حتی اگر کسی آن را در فهرست ده فیلم برتر عمرش قرار دهد، نباید تعجب کرد. فیلم در سال 1974 و همزمان با «پدرخوانده ـ قسمت دوم» ساخته شده و باعث شده که کاپولا در آن سال به خاطر هر دو فیلم نامزد دریافت جایزه اسکار شود.
قطعاً این یکی از استثناییترین و نادرترین موارد تراکم خلاقیت در وجود یک هنرمند است! اصلاً قابل فهم نیست که کسی بتواند در یک سال دو فیلم بزرگ و بیرقیب با ابعاد «پدرخوانده ـ قسمت دوم» و «مکالمه» بسازد. بیتردید سال 1974 پربارترین سال حیات حرفهای کاپولا و یکی از آن نقاط عطف غریب در کل تاریخ سینماست؛ تا به حال مجموعه فیلمهایی را که در این سال ساخته یا نمایش داده شده، مرور کردهاید؟ نگاه کنید: محله چینیها (پولانسکی)، لنی (بابفاسی)، لانسلو دو لاک (برسون)، شبح آزادی (بونوئل)، سلین و ژولی قایقسواری میکنند (ژاک ریوت)، سر آلفردو گارسیا را برایم بیاور (پکینپا)، زنی تحت تأثیر (کاساوتیس)، مسافر (آنتونیونی)، آمارکورد (فلینی)، پدرخوانده ـ قسمت دوم و مکالمه (کاپولا) و چهار، پنج فیلم دیگر که شاهکارهایی در حد اینها نیستند، ولی فیلمهای درجه یکی به حساب میآیند. دود از کلهتان بلند نشده؟ هر کدام از این فیلمها برای یک عمر آدم کافی است! واقعاً در آن سال چه خبر بوده؟
3 مکالمه (که میتوانست گفتوگو یا گفتوشنود هم ترجمه شود) با یک نمای هوایی از میدان شلوغ و پر رفت وآمدی در سانفرانسیسکو آغاز میشود. ابتدا چیز مشخصی نمیبینیم و در آن ازدحام، حرکت یا آدم خاصی توجهمان را جلب نمیکند. فقط همهمه شنیده میشود و تداخل صداهای مختلفی که با هم ترکیب میشوند و عنصر بارز و معنای بهخصوصی ندارند. وقتی این تصویر ادامه پیدا میکند، حدس میزنیم این یک لانگشات تزئینی است برای آن که نام عوامل فیلم بر روی آن حک شود و بعد به مکان دیگری برویم و داستان آغاز شود.
اما این تصویر قطع نمیشود، دوربین پایینتر میآید؛ هر کسی سرش به کاری گرم است. به نظر میرسد اوضاع کاملاً عادی است و مردم دارند اوقات فراغتشان را میگذرانند. اما کمکم متوجه میشویم چند نفر میدان را زیر نظر گرفتهاند و با برنامهریزی قبلی دارند مأموریتی را دنبال میکنند. چه خبر است؟ یک گروه تروریستی میخواهد یک مقام یا چهره سیاسی را هدف قرار دهد؟ این جا که جز شهروندان عادی کسی نیست و همه دارند وقت میگذرانند و وضعیت عادیتر از آن است که بتوان انتظار داشت سروکله شخصیتهای مشهور سیاسی در این جا پیدا شود.
کمی که میگذرد میفهمیم هدف مشترک آدمهایی که دیدهایم، ضبط صداست! ضبط صدا در این شلوغی؟ بله، درست وسط همین همهمه و سروصدای متراکم و نامنظمِ رهگذران، عدهای آدم حرفهای با روشهای پیچیدهای مشغول ضبط صدای مکالمه یک زن و مرد جوان هستند. زن و مردی که با برنامهریزی قبلی، خودشان را در این ازدحام پنهان کردهاند تا ملاقاتی مخفی انجام دهند. ظاهراً عاشق و معشوقی هستند که برای دیدار و گپ و گفت، مکانی امنتر از این میدان شلوغ پیدا نکردهاند. اما نجواهای عاشقانه این دو نفر چه ارزشی دارد که لازم است این تیم حرفهای به سرپرستی هری کال (جین هکمن) این قدر خودشان را به دردسر بیندازند تا صدای آنها را ضبط کنند؟ نمیدانیم. خود هری هم نمیداند.
او صرفاً دارد مأموریتی را در قبال دریافت دستمزد انجام میدهد. هری یک متخصص ورزیده استراقسمع است که روشها و مهارتهای ویژهای در کارش دارد و در ازای فعالیتهای مبتکرانهاش دستمزد خوبی دریافت میکند. اما معلوم نیست پولی را که درمیآورد کجا خرج میکند، چون کمی که پیش میرویم میفهمیم شغل او زندگی عادیاش را هم در انحصار خودش درآورده و باعث شده که نوعی زندگی مخفی و به شدت کنترلشده را در آپارتمانش تجربه کند. هری زن و بچه ندارد، با کسی مراوده ندارد، کسی را به خانهاش که به انواع سیستمهای امنیتی مجهز است راه نمیدهد و تنها همدمش ساکسیفونی است که گاهی مینوازد و دختری که در طبقه پایین مجتمع سکونت دارد و چند وقت یک بار به شکل مرموز و پوشیدهای به دیدارش میرود! زندگی هری به طور کامل با حرفه عجیب و غریبش ترکیب شده است.
خب، حالا فکر کردهاید آن سکانس ابتدایی در آن میدان مقدمهای برای شروع داستان و معرفی شخصیت هری بود و کمکم به سراغ داستان اصلی میرویم؟ نهخیر، اشتباه کردهاید؛ همه ماجرا در همان میدان اتفاق افتاده و همه داستان همان است! تا آخر فیلم مرتب به آن میدان و گفتوگویی که در آن جا انجام شده بازمیگردیم و با مرور صداهای ضبطشده، موقعیت را بارها و بارها مرور میکنیم. درخشانترین وجه ساختاری «مکالمه» که جداً نبوغآمیز است ساختار دایرهای آن است؛ آن لانگشات ابتدایی نمایی تزئینی نبوده و سکانس افتتاحیه مقدمهای برای ورود به داستان زندگی هری کال نبوده: کل ماجرا همان است.
همه فیلم همان میدان است و شخصیت اصلی داستان ما هم در نسبت با وقایع همین میدان به ما معرفی میشود و ابتدا و انتها و ظاهر و باطن داستان هم با آن چه در این میدان گذشته نسبت دارد. بنابراین ساختار بصری، ساختار روایی، ساختار صوتی و ساختار تماتیک فیلم در حرکتی دایرهوار آن قدر دور همین تک موقعیت میگردد و میگردد تا کامل میشود و به پایان میرسد. تسلط کاپولا در نوشتن چنین فیلمنامهای و سازمان دادن به تصاویر و طراحی ریتم مناسب برای آنها (با تدوین بینظیر والتر مرچ) خیرهکننده و غبطهبرانگیز است.
4 فیلم در ساختار دایرهوارش از کلیاتی مبهم شروع میکند و به جزئیاتی بسیار دقیق میرسد؛ از نمایی دور که آدمها را مثل لکههایی متحرک نشان میدهد آغاز میکند و به تدریج به دو آدم مشخص میرسد و سپس وارد گفتوگوها و دغدغههای آنها میشود و بعد بر روی جملات مشخصی تأکید میکند و در نهایت به تک جملهای در میان انبوه حرفهای آنها میرسد که اهمیت اساسی دارد: یک جمله مشخص که واضح هم نیست و با تلاش هری قابل شنیدن میشود. هری تصور میکند که حقیقت را یافته و ما نیز.
بنابراین برای حفظ آن تا انتها مبارزه میکند. با آن نحوه زندگی غریب و گنگستروارش که مثل جف کاستلو در «سامورایی» تنها و مخفیانه در خانهای بدون تزئینات متعارف سر میکند، همه سعیاش را میکند تا حقیقت کشفشده از حریم خصوصی آن زن و مرد را لو ندهد. هر چه باشد، او در میانه آن ازدحام و شلوغی، وارد خلوت عشاق شده و رازی را فهمیده که افشای آن میتواند به قیمت زندگی آن دو نفر تمام شود. اما بالأخره طبق فرمول همیشگی این موقعیتها ـ از همان «سامورایی» گرفته تا «لئون» ـ حضور دختری در خلوتش او را آسیبپذیر میکند و راز بر باد میرود.
اما آیا آن چه او به دست آورده، حقیقت است؟ غافلگیری معرکه پایانی مشخص میکند که حتی هری هم با آن همه ذکاوتش فریب خورده و نکته اصلی در هیاهوی آن میدان از او پوشیده مانده و فیلمساز باز هم با رجوع به آن میدان، برگ دیگری از آستین بیرون میکشد: آن زن و مرد جوان عشاق ساده و معصومی نیستند که به نظر میرسند، بلکه هیولاهایی هستند که دارند جنایتی را طراحی میکنند! حالا فقط شوهر آن زن نیست که قربانی شده؛ قربانی اصلی خود هری است که حریم خصوصی و خلوتاش بر باد رفته: تلفن خانهاش زنگ میخورد و او را مطلع میکند که از این به بعد زندگیاش تحت نظر است.
حالا محدوده کوچک خانه اوست که مثل اولین تصویر فیلم تحت نظر قرار گرفته و هیچ حرف و حرکتی در آن پنهان نخواهد ماند. تصویر نهایی فیلم که آپارتمان درب و داغان و تکه پاره هری را نشان ما میدهد، در اصل دارد حریم متلاشیشده و خلوت از دست رفته هری را تجسم میبخشد؛ هری خبر نداشته در مغاکی چشم دوخته که به زودی آن مغاک نیز در او چشم خواهد دوخت.