به مناسبت 12 تیرماه، روزی که میرزاده عشقی کشته شد

«عشقی مرد، هرکس بخواهد از جنازهٔ این سید شهید مشایعت کند فردا بیاید مسجد سپهسالار.»
دوازدهم تیرماه 1303 ه. ش این جمله چاپ شد و به عنوان آگهی ترحیم «میرزاده عشقی» در سراسر تهران توزیع شد و روز بعد به قول مرحوم ملک الشعرا بهار: «…علمای بزرگ، فضلا محصلین، کسبه و دیگران آمدند. بچههیا محل عشقی (اطراف شاهآباد) و بستگان او و جوانمردان شاهآباد طوق و علم را بلند کرده بر این بیچاره گریستند، بازارها بسته شد، همهٔ مردم به راه افتادند…و او را تا ابن بابویه مشایعت کردند».
سید محمد رضای میرزاده عشقی فرزند ابو القاسم کردستانی در 12 جمادی الاخر 1312 ه ق در شهر همدان به دنیا آمد. از هفت سالگی در تهران به تحصیل مشغول شد و هنوز 17 سال بیشتر نداشت که به عنوان مترجم یک تاجر فرانسوی پا به عرصه فعالیتهای اجتماعی گذاشت. عشقی در 1333 ه. ق روزنامهای را با نام «نامه عشقی» در همدان منتشر کرد، چند سالی را در آنجا گذراند و همانجا اولین آثار شاعرانهٔ خود را پدید آورد. چند سال بعد در تهران به صف اقلیت مجلس و سوسیالیستها پیوست و نیش قلم خود را پیش از همه متوجه وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 ایران و انگلیس نمود. عشقی این قرارداد را «معامله فروش ایران به انگلستان» نامید. او در سال 1337 ه. ق در اینباره شعری سرود که آغاز آن چنین است:
«رفت شاه و رفت ملک و رفت تاج و رفت تخت
باغبان، زحمت مکش کز ریشه کندند این درخت
میهمانان وثوق الدوله خونخوارند سخت
ای خدا با خون ما این میهمانی میکنند…
حملهٔ شدید عشقی به وثوق و قرارداد ننگین او سبب شد که وثوق دستور حبس او را بدهد تا از شرّ قلم و زبان وی راحت شود.
عشقی در تهران اقدام به انتشار روزنامهٔ «قرن بیستم» کرد که پس از 17 شماره تعطیل شد. چند سال بعد در اواخر عمر کوتاهش مجددا اقدام به انتشار روزنامهٔ مذکور نمود که پس از یک شماره تعطیل شد و شاعر جوان پس از چند روز به قتل رسید.
عشقی علاوه بر شاعری و روزنامهنگاری، در طول حیات کوتاه خود چند نمایشنامه را نیز به اجرا درآورد. درون مایهٔ نمایشنامههای عشقی مانند اشعارش، عمدتا مسایل سیاسی و اجتماعی جامعه ایران بود. معروفترین نمایشنامههای او عبارتند از: «رستاخیز شهریاران ایران، ایدهآل پیرمرد دهگانی، جمشید ناکام، کفن سیاه» مطلع برخی از این نمایشنامهها با مجموعهای از اشعار شاعر آغاز می شود، به عنوان مثال عشقی در نمایشنامهٔ کفن سیاه شهر ویران مداین را در شعری بلند به تصویر میکشد:
«در تکاپوی غرب است ز گردون خورشید
دهر مبهوت شد و رنگ رخ دشت پرید…
آن خراب ابنیه کز پنجره پیداست کجاست؟
خیره بر پنجره شد پیر و به زانو برخاست
گفت: آن قلع که مخروبهٔ آبادی ماست
دیرگاهیست که ویران شده و باز بپاست
ارگ شاهنشهی و بنگه شاهان شماست
این مهاباد بلند ایوان است
که سرش همسر با کیوان است
نه گماندار مهاباد همین این بوده!
نه! مهاباد صد اینگونه به تخمین بوده!
فصل دی خرم و گردشگر پیشین بوده
قصر قشلاقی شاهان مه آیین بوده
مجلس و کامگه خسرو و شیرین بوده
لیکن امروز مهابادی نیست غیر این کورهده آبادی نیست!
عشقی علیرغم چهرهٔ آرامش، سینهای پرخروش و سری پرغوغا داشت. اهل اعتنا به دنیا نبود، زن و فرزندی نداشت و با پول نمایشنامهها و آثارش و گهگاه کمک دوستان امرارمعاش میکرد. علیرغم آنکه اهل سیاست بود و بیمهابا در این راه قلم میزد و شعر میسرود ولی هرگز تلاشی در جهت گرفتن مقام و منصبی نکرد حتی زمانی که در کابینهٔ مشیر الدوله شهرداری اصفهان را به وی پیشنهاد کردند نپذیرفت.
عشقی به حمایت از نمایندگان اقلیت و در حملهٔ به محافظهکاریهای جناح اکثریت بیپروا شعر میسرود او در یکی از اشعارش مجلس چهارم را در شعری با عنوان «مستزاد مجلس چهارم» اینچنین وصف میکند:
«این مجلس چهارم به خدا ننگ بشر بود!
دیدی چه خبر بود؟
هرکار که کردند ضرر روی ضرر بود
دیدی چه خبر بود؟ ا
ین مجلس چهارم، خودمانیم ثمر داشت؟
و الله ضرر داشت …
بگذشت دگر، مدتی از محشر خر بود
دیدی چه خبر بود؟
… این دوره چه گویم که مضارش چقدر بود؟
دیدی چه خبر بود …
هرگز یکی از این وکلا زنده نبودی پاینده نبودی»
عشقی علاوه بر انتقاد از دولت و مجلس و بازنویسی دردها و نقصهای اجتماعی، از حمله و هجو خائنین و محافظه کاران نیز کوتاهی نمیکرد. به عنوان مثال وی در هجوهای خود بارها کسانی چون وثوق الدوله، تدین، مؤتمن الملک، وحید دستگردی، شیخ ممقانی، خلخالی، دیوان بیگی و…را به باد توهین و انتقاد گرفته بود:
…بعد از دو سال، خواست تدین کند
نماز با فاضلاب حوض سفارت وضو گرفت
نازم به رهنما، که تدین کشید رنج
در پیشگاه اجنبی و مزد او گرفت…
در آخر زبان این جوان پرشور سرش را بر باد داد و پس از گذشت چند روز از خوابی که دربارهٔ ترور خود دیده بود، دو نفر با یک اسلحه به خانهٔ عشقی 31 ساله رفتند و او را به ضرب گلوله کشتند. اما مرگ عشقی نیز برای مستبدین مایهٔ زحمت و گرفتاری شد. زیرا پس از ترور او، نویسندگان و روزنامهنگاران و نمایندگان وابسته به ملت در مجلس به تحصن نشستند و خواستار پیگیری قاتلین شدند، هرچند که قاتلین او هرگز مورد عقاب قرار نگرفتند.
ادبیّات امروز حداقل به خاطر یک چیز، مدیون میرزاده عشقی است و آن چاپ و نشر شعرهای نیما یوشیج در روزنامه ی قرن بیستم است. این کار در آن زمانه بسیار مهم و در رویش نیما امری قابل توجّه است. عشقی اگر جوان مرگ نمی شد استعداد شگرف و شگفتش، او را به قلّه های مرتفع تری می رساند.
سیمای نجیب یک آنارشیست اثر استاد محمّد قائد، اثری ارزنده درباره میرزاده عشقی است که پیش تر از سوی انتشارات طرح نو و در این اواخر از جانب نشر ماهی منتشر شده است. این کتاب، آینه ای است که چهره ی عشقی در آن بازتابانده شده است.
خاکم به سر ز غصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم
آوخ کلاه نیست وطن تا که از سرم
برداشتند فکر کلاهی دگر کنم
من آن نیم که یکسره تدبیر مملکت
تسیلم هرزه گرد قضا و قدر کنم
زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم ما
ای چرخ، زیر و روی تو زیر و زبر کنم
جایی ست آرزوی من ار من بدان رسم
از روی نعش لشکر دشمن گذر کنم
هر آنچه می کنی بکن ای دشمن قوی
من نیز اگر قوی شوم از تو بتر کنم
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی ای وطن، ای عشق پاک من
ای آنکه ذکر عشق تو شام و سحر کنم
عشقت نه سرسری است که از سر به در شود
مهرت نه عارضی است که جای دگر کنم
عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم
با شیر اندرون شد و با جان به در کنم
منابع: اینستاگرام اسدالله امرایی و شماره یک نشریه پیشینه
شاعر بزرگی بود یادش گرامی
چیزی که با خواندن شعرهای میرزاده عشقی متوجه شدم این بوده که وضعیت جامعه ما در زمان میرزاده عشقی نیز مانند امروز بوده. شاید مقداری مدرنیسم و تکنولوژی به آن اضافه شده اما مشکلات همان مشکلات 100 سال پیش و دردها همان دردها است.