چرا خودکشی به اشتباه، آخرین راهحل بیبازگشت برخیها میشود؟

نوشته ادوین اشنایدمن – ترجمه سیمین میرزایی اصل
من درباره اشخاصی که خود را میکشند، یا سعی میکنند بکشند تحقیق میکنم، زیرا فکر میکنم با درک اذهان خودکشی گرایانه میتوانم جان عدهای را نجات دهم. این زندگی است و نه مرگ که مرا به بررسی خودکشی میکشاند.
نزدیک به چهل سال است که من با صدها تن از افرادی که تمایل به خودکشی داشتهاند گفتگو کردهام یا به درمان آنها پرداخته، یا درباره آنها بررسی کردهام. برخی از آنان تنها به فکر خودکشی افتادهاند، بعضی دیگر سعی کردهاند خودکشی کنند، و برخی خودکشی کردهاند و اطلاعات قابل توجهی از خود به جای گذاشتهاند. من آخرین یادداشتها و دفترهای خاطرات کسانی را که خودکشی کردهاند مطالعه کردهام، مصاحبههای مفصلی با خانوادهها و دوستان آنها انجام دادهام و عمل خودکشی را در جلسههای درمانی بررسی کردهام. من مبتکر شیوهای هستم که امروزه معمولاً به کار میرود و آن گردآوری جزئیات سوابق روانی فرد است پس از مرگش، که به اصطلاح “کالبدگشایی روانی” نامیده میشود.
آنطور که فهمیدهام خودکشی از دیدگاه آنان که خودکشی میکنند خود ویرانگری بوالهوسانه و دور از درک نیست. بلکه اشخاصی که تمایل به خودکشی دارند دارای منطق خاص خود هستند، در واقع از یک شیوه تفکر خاص پیروی میکنند که تنها راه حل مسائل را در مرگ میبینند. این شیوه تفکر کاملاً مشهود است و اگر بدانیم عیب کجاست، میتوان با به کار بستن تدبیرهایی از خودکشی پیشگیری کرد.
در اینجا برخی از اظهارات زنی که خودش را از ساختمانی به پایین پرت کرده بود و مردی را که به خود شلیک کرده بود میآورم. با کمال تعجب این دو جان سالم به در بردند و آنچه را که قبل و در خلال دست زدن به خودکشی در ذهن داشتند برایم بازگو کردند.
زن: “من خیلی ناامید بودم، احساس میکردم دیگر تاب و تحمل ندارم. همه چیز به مانند گردابی متلاطم هولناک بود. با خود میاندیشیدم که راه چاره این است که از خود بیخود شوم. از دست دادن هوش و حواس تنها راه فرار از مشکلاتم بود و فکر میکردم تنها راه از دست دادن هوش و حواس هم پریدن از جایی بلند و مرتفع است.
“تنها فکری که کردم این بود که خود را به بیرون برسانم. از راه باریک گربهرو به ساختمان مجاور رفتم. مطمئن بودم دست کم یک نفر از پشت آن همه پنجره مرا خواهد دید. ساختمان سراپا شیشه بود. پس از طی مسافتی که راهپلهای که درش باز بود رسیدم. به محض آنکه آن را دیدم مستقیماً از آن بالا رفتم و سپس خودم را به طبقه پنجم رساندم و ناگهان همه چیز در اطرافم تاریک شد و تنها چیزی که میتوانستم ببینم آن بالکن بود و اطراف آن جز تاریکی چیزی نبود.
“از نرده بالکن بالا رفتم. خیلی ناامید بودم. تنها، ناامیدی بود و ترس و سکوت. سکوت محض بود. خود را پرت کردم و احساس کردم مانند حرکت آهسته دوربین که در فیلمها دیده بودم پایین میروم، انگار در آب شناور بودم. همه چیز تیره و تار شد. دیگر از افتادنم چیزی به یاد نمیآورم.”
مرد: “من هر آنچه میتوانستم کرده بودم و هنوز در غرقاب دست و پا میزدم. ساعتها نشسته و در پی یافتن چاره فکر کرده بودم، به دنبال شنیدن پاسخ بودم و هیچ پاسخی باز نیامده بود. راستش پاسخ در فکرم بود. اکنون همه چیز برایم روشن بود: بمیر …
“روز بعد یکی از دوستانم پیشنهاد فروش اسلحهای را به من کرد، یک هفتتیر مگنوم 357. آن را خریدم. نخستین فکرم این بود: چه غوغایی این اسلحه به راه خواهد انداخت. آن روز شروع کردم به خداحافظی کردن از مردم. البته خداحافظی را بر زبان نمیآوردم بلکه با سکوت و خاموشی بیان میکردم.
“دوستانم در اطرافم بودند، ولی اجازه نمیدادم آنچه را که بر من میگذرد دریابند. نمیخواستم آنها بدانند، مبادا مانع شوند. تمام فکر و ذکرم خودکشی بود. فکر میکردم: به زودی همه چیز پایان خواهد یافت. آرامشی را که در جستجویش بودم به دست خواهم آورد. میل به زنده ماندن کاملاً در من از بین رفته بود. چون فرماندهی بودم در میدان نبرد که به محاصره دشمن افتاده باشد. ترس، نفرت، تحقیر و پریشانی را در وجود خودم میدیدم. احساس میکردم باید غالب شوم و نمیتوانستم، بنابراین مرگ را به تسلیم شدن ترجیح دادم…
“من فقط درگیر خود و مشکلاتم بودم. در واقع من بسیار پیش از آنکه ماشه را بکشم به کام مرگ فرو رفته بودم. از دید من دنیا هم با من میمرد. انگار این من بودم که باید آخرین دکمه را برای پایان بخشیدن به جهان فشار میدادم. خودم را به بازوان مرگ سپردم. زمانی که پرتو امید نتابد همه چیز از درخشیدن باز میماند.
“اسلحه را به سرم گذاشتم، آنگاه مانند آتشبازی انفجار شگرفی از نور را به خاطر میآورم. بدینسان درد برایم باشکوه گشت، ارتشی درکنار مرگ برای کمک به نابودی زندگی من صفآرایی کرده بود، و من با هر موج خون زندگیم را میدیدم که از بدنم دور میشود. در تاریکی مطلق فرو رفتم”.
این پیشآمدهای دهشتناک ویژگی شایع خودکشی را آشکار میسازند. من معتقدم این ویژگیها یک چارچوب روانشناختی را در زمینه سازی خودکشی تشکیل میدهند. آگاه بودن مردم عادی و متخصصان بهداشت روان از این قلمرو هولناک و آگاهی از شیوههای تفکرات خودکشی گرایانه ممکن است مؤثرترین راه پیشگیری از خودکشی باشد.
رنج تحمل نشدنی
هیچ کس با خوشحالی به خودکشی دست نمیزند. هرگز خودکشی از دل شادمانی زاده نمیشود. دشمن زندگی رنج است. رنج آن چیزی است که شخص برای گریز از آن خود را میکشد.
زنی که خود را پرت کرده بود میگفت: “همه چیز به مانند مردابی متلاطم هولناک بود … من خیلی ناامید بودم.”
مردی که به خود شلیک کرده بود: “فکر میکردم به زودی همه چیز پایان خواهد یافت و آرامشی را که در جستجویش بودم بدست خواهم آورد …”
هدف آنی درمانگر، مشاور، یا هر کس دیگری که با اشخاصی که به خودکشی متمایل هستند سر و کار دارند، باید این باشد که هر چه زودتر به هر وسیله ممکن است از رنج آنها بکاهند با در میان گذاشتن مسئله با هر کس یا مداخله در هر چیزی که سبب پریشانی و اندوه آنها شده است، آنها را یاری دهید؛ این قبیل دوستداران، والدین، رؤسای دانشکده، همکاران یا مؤسسههای خدمات اجتماعی. من به این نتیجه رسیدهام که اگر از فشارهای روانی آنها بکاهید و از درد و رنج آنها کم کنید، حتی به مقدار خیلی کم، افرادی که قصد جان خود داشتند، زندگی را انتخاب خواهند کرد.
محرومیتهای روانی:
نیاز به احساس امنیت، پیشرفت، اعتماد و دوستی قسمت عمده دورنمای زندگی درونی ماست. مرگ بیهوده بسیار است، ولی در خودکشی همواره محرومیتی دخیل است. اگر نیازهای روانی برآورده شوند، هیچگاه خودکشی روی نخواهد داد.
نیازهای روانی آن دو شخص که خودکشی کرده بودند بسیار متفاوت بودند. زن نیازمند مراقبت عاطفی و جسمی بود. او احتیاج به امنیت و نظم و اثبات قابلیت خود داشت.
مرد احتیاج داشت که کارها را مطابق خواست و به میل خود انجام دهد، فضای روانی خود را آرام نگاه دارد و در برابر انتقادات، سرزنشها و شکستها از خود دفاع کند. او همچنین به دوستی و اعتماد و نیز خیالپردازیهایی که او را در نظر خود با ارزش نماید نیاز داشت. (“انگار این من بودم که باید آخرین دکمه را برای پایان بخشیدن به جهان فشار میدادم”.)
یکی از بهترین پرسشهایی که درمانگر میتواند از شخصی که خودکشی کرده است بپرسد این است: “از چه چیز لطمه دیدهای، از کجا آزردهای، چه چیز تو را جریحهدار ساخته است؟”
و برای ادامه درمان، نیازهای ناکام مانده روانی آن شخص باید مشخص شوند. درمانهای از پیش تنظیم شده “آماده در آستین” که بر اساس نیازهای روانی فرد طرحریزی نشده باشند اغلب بیاثرند.
جستجو برای یافتن راهحل:
خودکشی امری اتفاقی نیست. خودکشی هرگز بیهوده و بدون دلیل انجام نمیگیرد. در واقع خودکشی راهی است که مشکل را دور میزند، راهی است برای گریز از بحران، چارهای است برای فرار از موقعیتی فراتر از تحمل شخص. به نظر میرسد که خودکشی تنها پاسخ موجود به فردی گمگشته باشد: “چگونه میتوانم از این غرقاب نجات یابم؟”
تلاش برای پایان دادن به آگاهی:
خودکشی هم عملی است برای فرار از درد و هم کاری است برای پایان بخشیدن به آگاهی. هدف از خودکشی از بین بردن هوشیاری و آگاهی از یک زندگی دردآور است.
زن به وضوح بیان کرد: “تنها راه چاره این است که از خود بیخود شوم”. مرد نیز به بهای درد جسمانی از هوشیاری گریخت: “بدینسان درد برایم باشکوه گشت. ارتشی در کنار مرگ برای کمک به نابودی زندگی من صفآرایی کرده بود.”
درماندگی و نومیدی:
سرزنشپذیری، احساس گناه و مؤثر نبودن و وابستگی ناکام مانده جملگی از علل “واقعی” خودکشی هستند. ولی در ورای همه اینها، احساس بیقدرتی و ناتوانی و احساس این است که “هیچ کس قادر به از بین بردن این رنج نیست و کاری نمیتوان کرد” شخص را به خودکشی وا میدارد.
مرد این مطلب را با تلخی تمام بیان داشت: “میل به زنده ماندن کاملاً در من از بین رفته بود … زمانی که پرتو امید نتابد، همه چیز از درخشیدن باز میماند”.
محدودیت انتخاب:
شخصی که تمایل به خودکشی دارد، برای آنکه در پی یافتن پاسخهای متنوعی برای حل مشکلاتش باشد تنها به دو راه چاره میاندیشد: یا راه حلی کامل که مشکل را آسان کند یا انصراف از حل مشکل. سایر راههای موجود و امکانات انتخاب به وسیله ناامیدی و رنج بیرون رانده میشوند.
خطرناکترین واژه در واژگان خودکشی “فقط” است. بدین معنی که امکان انتخاب وجود ندارد و تنها انتخاب مرگ است. این منطق بیچون و چرا و جهت داده شده را در سخنان زن میبینیم: “خودکشی “تنها” راه حل است و پریدن “تنها” روش”.
هدف درمانگر یا هر نجات دهنده دیگر باید وسیع کردن دورنمای فرد از زندگی باشد. زندگی اغلب انتخابی است از میان بسیاری امکانات ناخوشایند و نامطلوب، و هدف انتخاب خوشایندترین از بین ناخوشایندهاست.
دوگانگی:
برخی دوگانگیها طبیعی هستند. ما میتوانیم هم والدین، همسر، فرزند و خودمان را دوست داشته باشیم و هم از آنها متنفر باشیم. ولی برای فردی که تمایل به خودکشی دارد، دوگانگی مسئلهای است بین زندگی و مرگ. در یک نمونه، برای مثال، شخصی گلویش را میبرد و همزمان برای دریافت کمک فریاد میزند. هیچ یک از این دو جنبه متظاهرانه نیستند، هر دو جنبه در شخصی که خودکشی میکند و در عین حال کمک میطلبد به دور از ریا و تزویر حقیقی است.
در واقع این دوگانگی بالقوه به کسی که خودکشی میکند و نجات مییابد این فرصت را میدهد که نزاع درونی بین زندگی و مرگ را به سود زندگی پایان بخشد. برای مثال مردی که با شلیک تیر به خود قصد خودکشی داشت، در واقع با خداحافظی از دوستانش به آنها علامت میداد که به دادم برسید و در عین حال قصد خود را پنهان میداشت. زنی که خود را از بالکن پرت کرد اصرار داشت که از راه باریک گربهرو گام بردارد و از جلوی پنجرههای ساختمان بزرگی عبور کند، “مطمئن بودم که دست کم یک نفر از پشت آن همه پنجره مرا خواهد دید”.
ابراز تمایل به خودکشی:
در حدود ۸۰ درصد از افرادی که خودکشی میکنند به دوستان و خانواده خویش در مورد در مورد نیتشان جسته گریخته علامتهای واضحی میدهند. آنها به درماندگی خود اشاره میکنند و در واقع برای دریافت واکنشی مناسب از جانب اطرافیان التماس میکنند و موقعیتهایی برای دریافت کمک و نجات یافتن از مرگ میآفرینند. بر خلاف آنچه بسیاری از مردم میپندارند، این حقیقت دردناک را باید پذیرفت که خودکشی اساساً عملی خصومتآمیز و انتقامجویانه نیست، بلکه تلاشی است که فرد به آن وسیله به دیگران نشان میدهد که او را در یابند، به رنجش پی ببرند و او را از خودکشی بازدارند.
آن علامتهایی که شخصی که قصد خودکشی دارد میدهد ممکن است گفتاری، رفتاری، یا موقعیتی باشد. در گفتار، اغلب جملههایی چون: “من به دوردست خواهم رفت”، “شما دیگر مرا نخواهید دید” و “من دیگر تحمل این درد را ندارم” را میگویند. کلیدهای رفتاری تغییر رفتاری است که شخص همیشه داشته است مانند بخشیدن یادگارهای پرارزش؛ برای مثال یک دانشجوی پزشکی ممکن است میکروسکوپ گرانقیمت خود را ببخشد. یا ناگهان نظم و ترتیب خاصی به کارهایشان میدهند و یا اصولاً در خوردن، خوابیدن، اعمال جنسی و حرفه تغییر رفتار میدهند. کلیدهای موقعیتی معمولاً رویدادهایی هستند که در زندگی شخصی پیش میآیند و موجبات آزاردگی او را فراهم میسازند، مانند بیماری، قطع رابطه با خویشان، یا مرگ کسی که دوست دارند.
مرد و زنی که شرح حالشان آمد هر دو تمایل خود را به خودکشی کرده بودند؛ زن سه روز پیش از دست زدن به خودکشی داروی بیش از اندازهای مصرف کرده بود و چندین بار به دوستانش هشدار داده بود که قصد کشتن خود را دارد. مرد پیش از آنکه خودکشی کند، چنان رفتار کرد که دوستانش بدانند او را نخواهند دید (من متحیرم که چگونه یکی از دوستانش به او اسلحه فروخت). وی اظهار داشت: “شروع کردم به خداحافظی از مردم. البته خداحافظی را به زبان نمیآوردم بلکه با سکوت و خاموشی بیان میکردم”.
گریز:
فرار از خانه، دست کشیدن از شغل، و رها کردن همسر جملگی گریز هستند، ولی خودکشی فراری است نهایی که قصد از آن دگرگون ساختن اساسی و دایمی صحنه زندگی است.
هم زن و هم مرد اشاره میکردند میخواهند فرار کنند، زندگی را رها کنند یا از آن وضع خارج شوند. آنکه در پی کمک و درمان این افراد بر میآید باید به آنها کمک کند تا تفاوت بین تمایل به فرار از زندگی و نیاز به پایان دادن به آن را تشخیص دهند.
الگوهای مقابله با مشکلات در زندگی:
برای کشف امکان خودکشی در افراد باید به دورههای بروز اختلالهای گذشته، به چگونگی تحمل درد و رنج شخصی، و به تمایل او برای مقید کردن افکار خود به شیوه “یا این یا آن” توجه داشت. به ویژه باید متوجه اولین دگرگونیهای دال برگریز شخص باشیم. از جمله دست کشیدن از کار بی آنکه اخراج شده باشد، یا رها کردن زندگی زناشویی بی آنکه طلاق بگیرد، و یا به کار بردن شیوههای به اصطلاح “ترک و گریز” برای حل مشکلات خود. من بسیار کم با زندگیهایی که به بنبست خودکشی رسیده بودند، یا مرگهایی که در اثر خودکشی روی داده بودند برخورد کردهام که این ویژگیها را نداشته باشد. مثال، مردی که به خود شلیک کرده بود میگفت: “احساس میکردم باید غالب شوم و نمیتوانستم. بنابراین مرگ را به تسلیم شدن ترجیح دادم”. من دیگر این مرد را به خوبی میشناسم، و اهل نظم و ترتیب و سازمان دادن است. همان خصوصیاتی که در عین حال که احساس رضایت و خوشنودی و موفقیت به بار میآورند، درماندگی و حتی مرگ را به همراه دارند.
هیچ یک از این ده خصوصیت به خودی خود مهلک نیستند، ولی آمیزهای از آنها مرگبار است. خودکشی حاصل ذهنی محدود و از هم گسیخته است که در دریایی از رنجهای تحمل نشدنی و غیرقابل حل غوطه میخورد. این رنج ناشی از نیازهای روانی سرکوب شدهای است که شخص برآورده شدن آنها را برای بقای خود ضروری میداند.
در این حالت شخص نابودی و گریز به دنیایی بهتر یا از دست شستن از زندگی را به زندگی شکنجهآمیزی که هیچ یک از نیازهای او را بر نیاورده است ترجیح میدهد.
برای درک کامل علت هر خودکشی باید آن شخص و موقعیت او را از جنبههای گوناگون بررسی کرد. از جمله از جنبه ژنتیک، زیست شیمیایی، فرهنگی-اجتماعی و روانشناختی. حتی اگر نتوانیم برای تمام پرسشهایی که در ذهن ما طرح میشوند پاسخ مناسبی بیابیم، باز هم میتوانیم تدبیرهای پیشگیرانهای به کار بندیم. حقیقت این است که ما میتوانیم از رنج فرد بکاهیم، برخی از نیازهای او را بر آوریم و محدودیت ذهن خودکشی گرایانه او را کمی رفع کنیم. این تدبیرها خیلی بیش از کمکهای اولیه روانشناختی هستند. من این اقدامات را شبیه به فرو نشاندن تب کشندهای میدانم که هنوز علت آن را نیافهایم. البته بسیار مهم است که بدانیم علت تب مثلاً ذاتالریه است و یا نیش مار، ولی به هر حال مهمترین کاری که پیش از دانستن علت باید بکنیم، نجات جان بیمار است.
ماخذ:
Psychology Today