سریال دروغهای کوچک بزرگ Big Little Lies – بررسی و تحلیل

دروغهای کوچک بزرگ که با اقتباس از رمانی با همین نام نوشتهٔ لیان موریارتی ساخته شده، با استفاده از فرم دایرهای روایتِ پر پیچ و خماش، به بهانهٔ یافتن حقیقت دربارهٔ قتل مبهمی که در اولین لحظات سریال به وقوع پیوسته، وارد زندگی پنج زن میشود و با استفاده از فلاش بکهایی که با ترتیبی مشخص روایت میشوند، کلیتی جذاب و قابل پیگیری میآفریند. داستان با تصاویر وهمانگیزی در یک مهمانی شبانه آغاز میشود که در واقع نقطهٔ پایانی سریال است و فیلمنامه با استفاده از فلاش بکهای تو در تو، مسیر رسیدن قصه به نقطهٔ پایانی و گرهگشایی آن را روایت میکند.
در حاشیهٔ یک مهمانی پر زرق و برق که از طرف مدرسهٔ شهر به بهانهٔ جمعآوری اعانه تشکیل شده، قتلی اتفاق افتاده. مقتول، عامدانه مشخص نیست و برخی از افراد حاضر در مهمانی که تکگوییهای کوتاهشان تبدیل به نوعی پاساژ کلامی و ظاهرا افشاگرانه در سریال میشود، مشاهدات و حدسیاتشان را دربارهٔ پنج مظنون اصلی که در واقع شخصیتهای اصلی سریال هستند و به نوعی با اتفاق پیش آمده مرتبط هستند، بازگو میکنند و البته نشان میدهند که چگونه با وسواسی بیمارگونه، زندگی شخصی دیگران را تعقیب میکردهاند. در واقع نویسندگان سریال با این حربه جدای از مضمون اصلی و خودبسندهٔ هر ماجرا، جدا از کلیت اثر که برخی از آنها میتوانند به عنوان داستانهایی کوتاه قابل پیگیری باشند، تلاش کردهاند با بهرهگیری از جزئیات به ظاهر کم اهمیت، قتل صورت گرفته و دلایل آن را واکاوی کنند. اما با پیشروی داستان است که زیر متن سریال یعنی آسیب شناسی زندگی طبقهٔ مرفه آمریکایی از یک سو و روابط زنانهٔ جاری در آن از سوی دیگر به مرور آشکار میشود. که در پس زندگیهای پر زرق و برق این آدمها و در هر کدام از آن خانههای مجلل و بزرگ رازهایی وجود دارد که شخصیتها تمام تلاششان را میکنند تا با پنهانکاری تصویری مطلوب و دلپذیر از زندگیشان را به دیگران ارائه دهند اما موفق به انجام این کار نمیشوند. مادلین صاحب دو دختر به نامهای ابیگل از همسر اولش نیتن و کلویی از همسر دومش به نام اد است. با دختر جوانش ابیگل مشکلاتی دارد. از طرفی همچنان با همسر اولش در حال مقابله است (به زندگی او با همسر تازهاش حسادت میورزد) و در ضمن با همکارش جوزف دارای ارتباطاتی پنهانی است و همین پنهانکاری آرامش را از زندگی او سلب کرده. جین که به تازگی به شهر نقل مکان کرده از همان ابتدا و در پی متهم شدن پسرش یعنی زیگی زیر فشار قرار میگیرد و از طرفی تصاویر کوتاه رویاگونهای که دائما از دید او مشاهده میکنیم، بر گذشتهٔ مبهم و تاریک او صحه میگذارد. سلست مرتبا از سوی همسر شکاک و بیمارش مورد خشونت کلامی و فیزیکی قرار میگیرد اما به خاطر دوقلوهایش حاضر به ترک همسرش نیست. رناتا به خاطر آسیب دیدن در مدرسه و متهم کردن زیگی، با این جمع در ارتباط است و بانی که همسر دوم نیتن است به دلیل نقش واسطهای که میان مادلین و ناتان ایفا میکند حلقهٔ آخر این جمع را تشکیل میدهد.
از میان مفاهیم متعدد مطرح شده در سریال همانند پنهان کاری، اختلاف و فاصلهٔ نسلها، حسادت، سرک کشیدن به زندگی دیگران و … چیزی که بیشتر از بقیه موارد جلب توجه میکند، چرخهٔ به ظاهر پایانناپذیر خشونت است. خشونت در قالب کلام و اعمال فیزیکی که مطلقا از طرف مردان صورت میپذیرد و در مسیری نامرئی به کودکان و نسل بعد نیز تسری پیدا میکند. در واقع نکتهای که سریال را از دیدگاهی فمینیستی روایت میکند، تصویر خشونت مردانهای است که در دل اثر جریان دارد. همسر سلست ابایی از اعمال خشونت در بالاترین حدش ندارد تا جایی که خود سلست را نیز با خود همراه میکند و آمابلا ادعا میکند که مرتبا توسط زیگی که یک پسر است مورد خشونت قرار میگیرد و جین نیز در اواسط سریال پرده از راز بزرگ زندگیاش و این که قربانی خشونت جنسی شده پرده بر میدارد.
اما با تمام اینها فصل اول سریال مشکلاتی نیز دارد. هر چند با وجود آن که ظاهرا سازندگان سریال سعی داشتهاند ورای این خشونت جاری، به نوعی زیست زنانهٔ شخصیتها و رفتارهایشان را آسیبشناسی کنند و به قول معروف به ماجرا نگاهی یکسویه نداشته باشند، اما قسمت پایانی و نمایش همبستگی این پنج زن در دل ماجرا، علیرغم مشکلاتی که با یکدیگر دارند و آن سکانس رویاگونهٔ آرامشبخش کنار دریا که زنان در جایی بدون مردان انگار به آرامشی ابدی دست یافتهاند، نشان از نگاه و رویکرد مردستیز سریال دارد. از سوی دیگر قرارداد متن (از طریق ساختار معمایی آن) حکایت از آن دارد که بهانهٔ ورود به زندگی این پنج زن، اتفاقی است که در ابتدای سریال افتاده و قرار است آن چه که پیرنگ سریال را تشکیل میدهد ارتباطی گریزناپذیر با قتل صورت گرفته داشته باشد اما مرور دوبارهٔ آنچه که در قسمت پایانی رخ میدهد گویای آن است که فیلمنامه برای نیل به این مقصود طراحی چندان خلاقانهای نداشته و مثلا مادلین (کلیدیترین شخصیت سریال) در رسیدن به نقطهٔ پایانی، نقشی به مراتب کمتر از مشاور خانوادگی سلست دارد و متن به نوعی قرارداد خودش را نقض میکند. مضاف بر این که رویکرد سریال در مواجهه با مفهوم خشونت که به واسطهٔ برخی شخصیتها نمود مییابد چندان در پی ریشهیابی و عمق دادن به مفهوم خشونت علیه زنان نیست و آن را تا حد یک مورد استثنایی (بیماری روانی) نگه میدارد و به همین دلیل از سطح یک درام زنانه فراتر نمیرود. ا
اما با این همه، دروغهای کوچک بزرگ به دلیل روان بودن قصه، لحن سیال و کنترل شدهٔ آن میان کمدی و درام، کارگردانی استاندارد و بازیها درخور بازیگرانش (به خصوص نیکول کیدمن، ریس ویترسپون و لورا درن) و ریتم متقاعدکننده و پس زمینهٔ جنایی و جذابش دیدنی از کار درآمده و میتوان با اشتیاق به تماشایش نشست و از آن لذت برد.
منبع: نشریه دنیای تصویر