پیشنهاد رمان تعمیرکار، نوشته برنارد مالامود

0

رمان «تعمیرکار» نوشته برنارد مالامود است. این رمان درباره یک فرد یهودی ساده است که در اواخر دوران روسیه تزاری برای یافتن کار به شهر می‌آید اما به او «تهمت خون» زده می‌شود.

اما معنای «تهمت خون» چیست؟!

این تهمت به این معناست که گفته می‌شود یهودیان بچه‌های غیریهودی را می‌گیرند و آن‌ها را به شکلی می‌کُشند که خون آن ها کاملا از بدنشان خارج شود و سپس از این خون در فطیر مخصوص عید خود استفاده می‌کنند! در این رمان نیز به شخصیت اصلی داستان به شکل نادرستی این تهمت زده می‌شود و اتفاقاتی که به واسطه این تهمت برای او می‌افتد، موضوع و خط داستانی این رمان است. ناتوانی او در اثبات بی‌گناهی‌اش و جهل و نژادپرستی حاکم بر سیستم قضایی باعث می‌شود سرنوشت او به طور کلی عوض شود.

این رمان پیش از این، یک بار توسط آقای نادر علی پور ترجمه شده بود. به تازگی ترجمه جدید از آن توسط شیما الهی صورت گرفته است.



تعمیرکار
نویسنده : برنارد مالامود
مترجم : شیما الهی
نشر چشمه
۳۱۷ صفحه


یاکوف بک آن روز صبح زود، از پشت پنجره‌ی مشبک کوچک اتاقش در طبقه‌ی بالای اصطبل کارخانه‌ی آجرپزی، جمعیتی را دید که پیچیده در پالتوهای بلندشان همگی به یک سو می‌دویدند. در دل گفت ای وای من!  حتما اتفاق بدی افتاده است. روس‌ها شتابان، به تنهایی با دسته دسته، در برف بهاری از خیابان‌های اطراف گورستان به غارهای تنگه می‌آمدند و بعضی روی سنگ فرش لجن گرفته‌ی خیابان می‌دویدند. یاکوف با عجله قوطی حلبی کوچک روبل‌های نقره‌اش را پنهان کرد و به حیاط دوید تا از ماجرا سردربیاورد. از پروشگوسرکارگر، که دوروبر کوره‌های آجرپزی پردود پرسه می‌زد، پرسید جریان چیست. اما پروشکو بیآن که چیزی بگوید تفی روی زمین انداخت.

بیرون از حیاط، زنی رعیت با شال سیاه، صورتی استخوانی و لباسی ضخیم به او گفت جنازه‌ی یک بچه در آن حوالی پیدا شده است. یاکوف پرسید«کجا؟ بچه‌ی چندساله؟ » اما زن خبر نداشت و شتابان رفت. روز بعد، کی یف لیانین گزارش داد که جنازه‌ی یک کودک روس درون غاری در یک و نیم کیلومتری کوره‌های آجرپزی پیدا شده است. دو پسر پانزده ساله به نام‌های کازیمیر سلیوانوف و ایوان شستینسکی، ژنیا گولوف دوازده ساله را پیدا کردند که بیش از یک هفته از مرگش می‌گذشت، بدنش پر از زخم چاقو بود و همه‌ی خونش را کشیده بودند. پس از مراسم خاک سپاری در قبرستان نزدیک کارخانه‌ی آجرپزی، یکی از راننده‌ها به نام ریشتر، چند اعلامیه آورد که یهودی‌ها را عامل این قتل معرفی می‌کرد.

یاکوف یکی از اعلامیه‌ها را بررسی کرد و دید که سازمان صدتایی‌های سیاه چاپ‌شان کرده است. بالای صفحه مهری با نشان عقاب دوسرامپراتوری داشت و زیرش نوشته شده بود: روسیه را از چنگال جهودها نجات بدهید. آن شب یاکوف مات و مبهوت در اتاقش نشست و خواند که پسر قربانی مراسم مذهبی شده و یهودی‌ها تمام خون او را کشیده و به کنیسه برده‌اند تا برای عید پسح مصا بپزند. با وجود مسخره بودن چنان ادعایی، یاکوف وحشت کرد.

بلند شد، نشست، دوباره بلند شد. به سمت پنجره رفت، سریع برگشت و دوباره شروع کرد به خواندن. نگران بود؛ کارخانه‌ی آجرپزی، که او در آن جا کار می‌کرد، در محله‌ی لوکیانوفسکی واقع بود و یهودی‌ها حق زندگی در این ناحیه را نداشتند.

چندین ماه بود که با نام مستعار و بدون برگه‌ی اقامت در آن ناحیه زندگی می‌کرد. تهدید به قتل عام در آن اعلامیه او را به وحشت انداخته بود. پدرش نیز یک سال از تولد او نگذشته به قتل رسیده بود؛ چیزی کم‌تر از یک قتل عام و بدون دلیل: دو سرباز مست سر راه‌شان سه یهودی را با تیر زدند، که پدر او دومین نفر آن‌ها بود. اما خودش هنوز بچه بود و به مدرسه می‌رفت که از قتل عام سه روزه‌ی کازاک ها جان سالم به در برد. صبح روز سوم، هنوز از خانه‌ها دود بلند می‌شد که او وچند کودک دیگر را از مخفیگاه بیرون کشیدند، در آن موقع چشمش به مردی یهودی با ریشی سیاه افتاد که یک سوسیس سفید در دهانش چپانده بودند، وسط جاده روی انبوهی پرخونین افتاده بود و خوکی با ولع دستش را می‌خورد.

پنج ماه پیش، یک روز جمعه با هوایی معتدل اوایل نوامبر و پیش از بارش اولین برف بر دهکده، بود که پدرزن یاکوف، مردی استخوانی و پریشان با لباس‌های مندرس و پوسیده، مشتی پوست و استخوان، سوار بر اسب مردنی و ارابه‌ی زهواردررفته‌اش نزد او آمد. کنار هم در خانه‌ی تنگ و سرد یاکوف، که بعد دو ماه از فرار همسر بیوفایش ریسل بدل به مخروبه شده بود، نشستند و آخرین لیوان چای را در کنار هم نوشیدند. اشموئل، که مدت‌ها پیش شصت سالگی را پشت سر گذاشته بود، با ریش خاکستری ژولیده، چشمان قی کرده و شیارهای عمیق پیشانی جیب قبایش را گشت و یک نصفه حبه‌ی قند زرد پیدا کرد. به یاکوف تعارف زد اما او سری جنباند و نخواست

دست فروش دوره گرد – که سرجهانی دخترش بود و از آن جا که چیزی برای بخشیدن نداشت، هر کار و خدمتی از دستش برمی آمد برای یاکوف انجام می‌داد – چای را از دل قند مکید اما دامادش آن را تلخ نوشید. چای تلخ بود و یاکوف زندگی را لعنت کرد. پیرمرد هرازگاهی، بیآن که انگشت اتهامش را به سمت کسی نشانه برود، اظهارنظری درباره‌ی زندگی و سؤالات بیضرری می‌کرد، اما یاکوف یا چیزی نمی‌گفت و یا پاسخ‌هایی مختصر می‌داد.

اشموئل نصف لیوان چای را جرعه جرعه نوشید، آن وقت آهی کشید و گفت «علم غیب نمی‌خواهد که بفهمم تو مرا مقصر آن کار ریسل می‌دانی.» صدایش غم داشت، کلاهی زمخت به سر داشت که آن را در شهر هم جوار از درون یک بشکه پیدا کرده بود. عرق که می‌کرد، کلاه به سرش می‌چسبید، اما چون مردی متدین بود اهمیتی نمی‌داد. قبای لایی دوزی شده‌ی وصله داری به تن داشت و دستان استخوانیش از آستینش آویزان بود. چکمه نه، اما کفش‌هایی پت وپهن به پا داشت که با آن این طرف و آن طرف می‌رفت.

کسی چیزی گفته؟ تو خودت را به خاطر بزرگ کردن آن فاحشه سرزنش می‌کنی.» اشموئل، بیآن که چیزی بگوید، دستمال آبی کثیفی از جیبش بیرون کشید و گریست.

ببخشید که می‌پرسم، اما چرا این همه مدت با او نخوابیدی؟ آدم با زنش این طور تا می‌کند؟ »

همه‌اش چند هفته بود. آخر آدم تا کی می‌تواند با یک زن نازا بخوابد؟ خسته شدم از بس سعی کردم.»

«چرا وقتی به‌ات گفتم پیش خاخام نرفتی؟ »

نه من به کارخاخام کار دارم و نه دوست دارم او به کار من کار داشته باشد. روی هم رفته آدم احمقی است.»

دست فروش گفت «همیشه در دادن خیرات کوتاهی کردی.»

یاکوف خشمگین از جا برخاست.«حرف خیرات را با من نزن. مگر من در کل زندگیم چه داشته ام؟ چه داشته‌ام که بخواهم ببخشم؟ یتیم بزرگ شدم، مادرم ده دقیقه بعد از تولدم مرد و خودت می‌دانی چه بر سر پدر بیچاره‌ام آمد. سال‌ها نتوانستم برای روح‌شان کدیش بخوانم. سال‌ها روح‌شان پشت دروازه‌های بهشت معطل ماند، البته اگر هنوز هم آن جا نباشند. تمام بچگیم توی یک یتیم خانه‌ی بوگندو گذشت، اصلا انگارنه انگار که من هم وجود داشتم. توی رؤیا غذا می‌خوردم و رؤیاهایم را می‌بلعیدم. نه تورات یاد گرفتم نه تلمود، شانس آوردم استعداد زبان داشتم و عبری یاد گرفتم. حداقل مزامیر را می‌دانستم. ده سالم که شد یک حرفه یادم دادند و شدم شاگرد، نه این که پشیمان باشم، نه. کار می‌کنم – اسمش را می‌گذاریم کار با دستانم کار می‌کنم. مردم فکر می‌کنند من عامی هستم اما مشکل این جاست که خیلی‌ها خبر ندارند عامی واقعی کیست. به آدم‌های باکلاس و خوش ظاهر نگاه کن. به نظر من عامی آن ویسکوور مایه دار است. جز پول هیچ ندارد و حتی وقتی دهان باز می‌کند جرینگ جرینگ روبل‌هایش را می‌شنوی. خودم به تنهایی درس‌های مختلفی خواندم، حتی قبل از آن که عضو ارتش بشوم کلی زبان روسی فاخر یاد گرفتم؛ خیلی بهتر از زبانی که از رعیت‌ها یاد می‌گیریم. هرچه می‌دانم خودم یاد گرفته‌ام – کمی تاریخ و جغرافی، کمی علوم، کمی حساب و یکی دو کتاب اسپینوزا. خیلی نمی‌دانم اما از هیچی بهتر است.»

اشموئل گفت«بیش‌تر این‌هایی که گفتی حرام است، اما باز هم آفرین.» …


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

بهترین سایت‌ها برای پیدا کردن کتاب‌هایی که با سلیقه شما جور هستند

آیا می‌خواهید از مطالعه کتاب لذت ببرید؟ در اینجا سایت‌هایی را به شما معرفی می‌کنیم که کتاب‌هایی خوبی بر مبنای مطالعات لذت‌بخش قبلی به شما توصیه می‌کنند.هیچ چیز دلهره آورتر از رفتن به یک کتابفروشی بدون فهرست خرید نیست. شما کلی وقت…

عکس‌های جالبی از ساخت و سازها و اقدامات معماری نافرجام

مجموعه زیر به ظاهر مفرح یا حتی خنده‌دار است اما هر یک گویای نبود نقشه، مغز طراح یا ذهنی است که به صورت ساده کار را در ذهن شبیه‌‌سازی کند.مشابه این جمله مشهور را که عیب برنامه، در حین انجام آن بیرون می‌آید را در عمرمان زیاد شنیده‌ایم و…

این معماری‌های بسیار عجیب و در مواردی هراس‌انگیز دوران سوسیالیسم در روسیه و کشورهای اقماری آن

شوروی و سوسیالیست‌ها هم برای خود سبک معماری خاصی داشتند. در مواردی باشکوه، در مواردی خشن و در معدودی موارد مفهومی و زیبا.چیز جالب در آنها هدف ساخت آنها بود: بزرگداشت مبارزات میهنی و پیشرفت‌هایی که در سایه دولت‌های چپ به دست آمده بودند.…

لوگو‌های جالب و دیدنی بر اساس ابرقهرمانان و تبهکاران محبوب که این طراح ایجاد کرده

طراح گرافیک، سرگئی کرمانوف، طرح‌های لوگوی برخی از محبوب‌ترین ابرقهرمانان، تبهکاران و دیگر شخصیت‌ها را ایجاد کرده که تایپوگرافی را به طرز شگفت‌آوری در خود جای داده‌اند.«برای من جالب بود که تصاویر شخصیت‌ها را با متن نوشته‌هایشان ترکیب…

پرتره خانواده‌های روتین از کشورهای مختلف به کمک هوش مصنوعی ایجاد شد

هوش مصنوعی مدتی است که ما را شگفت زده کرده است. اخیراً با قابلیت‌های هوش مصنوعی در ساخت متون و درک زبان طبیعی برای پاسخ به بسیاری از سؤالات میزان تعجب ما پیشتر شده است.س از ChatGPT،  مایکروسافت هوش مصنوعی خود را همراه با مرورگر Edge و…

جالب و گاهی خنده‌دار: آدم‌هایی که خیلی شبیه تابلو یک آگهی کنارشان هستند!

گاهی شباهت آدم‌ها به هم عجیب به نظر می‌رسند. حالا در نظر بگیرید که کاملا تصادفی اشخاصی در کنار تابلویی یا آگهی دیواری ایستاده باشند و چهره آنها به یکی از شخصیت‌های تابلو یا آگهی شباعت زیادی داشته باشد یا اصلا فرد افزونه‌ای برای مفهوم تبلیغ…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو / کلینیک زیبایی دکتر محمد خادمی /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.