افسانه دارث ویدر: چگونه این شخصیت فیلمهای جنگ ستارهای تبدیل به یکی از شرورترین شخصیتهای دنیای سینما شد؟

آذر سال ۹۹، «دیوید پراوز» بازیگر نقش «دارث ویدر» در سهگانه اصلی جنگ ستارگان، در سن ۸۵ سالگی درگذشت.

سالها است که در سیاهه برترین شرورهای تاریخ سینما، جایگاه دارث ویدر، مخوف و دست نیافتی باقی مانده. مانند اولین باری که او را در دهه شصت لحظاتی بر صفحه تلویزیون دیدم.
سالها بعد سهگانه اصلی جنگ ستارگان را روی VHS دیدم و بعد هم نسخههای باکیفیت بلو ری.
اما از خودم میپرسم اگر آن سابقه ذهنی نبود و الان به عنوان یک سهگانه نو جنگ ستارگان را میدیدم، همان حس و حال را به فیلم به صورت عام و دارث ویدر به صورت خاص میداشتم؟
راجر ایبرت در این مورد نوشته بود:
تازههای سایت گلونی:
لیزر هموروئید درمان بواسیر در کلینیک تخصصی هموروئید تهران
«تماشای دوباره جنگ ستارگان بعد از بیست سال مثل این است که از مکانی در ذهنتان مجددا دیدن کنید. حماسهی فضایی جورج لوکاس تصورات ما را تسخیر کرده است، و سخت است که عقب نشست و آن را به سادگی یک فیلم دید، زیرا این فیلم کاملا تبدیل به بخشی از خاطرات ما شده است. فیلم مانند قصههای کودکان احمقانه و به اندازهی یک سریال قدیمی بعدازظهر شنبه، سطحی، کم محتوا و در عین حال یک شاهکار است.
جنگ ستارگان هم مثل تولد یک ملت و همشهری کین، نقطه عطف فناوری بود که روی بسیاری از فیلمهای بعد از خود تأثیر گذاشت. این فیلمها اشتراکات کمی دارند، به غیر از این که همهی آنها در لحظات مهم از تاریخ سینما پدید آمدهاند و آن هم زمانی بود که سبکهای جدید آماده برای تلفیق بودند. ظهور یک ملت در نماها و تدوین، زبان پیشرویی دارد. همشهری کین جلوههای ویژه، صدای پیشرفته، سبک جدید فیلمبرداری، و آزادی از روایت خطی داستان را با هم پیوند داد.
جنگ ستارگان نسلی جدید از جلوههای ویژه را با یک فیلم پرحادثه و با انرژی ترکیب کرد؛ داستان علمی تخیلی را با سریال، و داستانهای جن و پری را با افسانه پیوند داد، و آنها را مانند یک مجموعهی تصاویری ماجراجویانه ارائه کرد.
جنگ ستارگان به عصر طلایی ۱۹۷۰ که دوره فیلمسازی شخصی بود، پایان داد و توجه صنعت را به فیلمهای موفق با بودجهی زیاد در جلوههای ویژه منعطف کرد، و مسیر تازهای را به وجود آورد که هنوز در آن هستیم.
چگونه میتوان توضیح داد که جنگ ستارگان تا چه اندازه حتی برای کسانی که فکر میکنند به فیلمهای علمی تخیلی اهمیت نمیدهند، لذت بخش است؟
هر فریم این فیلم دوست داشتنی است، و در هریک از آنها، استعداد مردی که میدانست چگونه هنر فنشناسی را با داستانی ساده ولی بسیار قدرتمند پیوند دهد، آشکار است. همکاری جرج لوکاس و جوزف کمپبل چنین شاهکاری ایجاد کرد.
فیلم شخصیتهای ساده و تعریف شدهای دارد، و با روباتهای سی-۳ پی او (وسواسی، کمی فرسوده) و رایا آر ۲-۳ پی او (بچهگانه، آسیبپذیر) شروع میشود. امپراتوری شرور هرچیزی را دارد به غیر از سلطه بر کل کهکشان، ولی نیروهای شورشی برای یورش به ستارهی نابودکننده آماده میشوند. شاهدخت لیا (کاری فیشر جسور و جذاب) اطلاعات دقیقی دربارهی نقطه حساس ستاره دارد و این اطلاعات را وارد رایانه سی – ۳ پی او میکند.
هنگامی که سفینهی او تصرف شده است، روباتها از ستاره نابودگر فرار میکنند و سر از سیاره لوک اسکای واکر درمی آورند، جایی که لوک (مارک هامیلا در نقش یک جوان ایده آلیست) با بن نوبی (الک گینس) دانا، پیر، و مرموز آشنا میشود. آن دو یک خلبان مستقل به نام جاکی هان سولو (هریسون فورد کم حرف) استخدام میکنند تا آنها را به کمک لیسا ببرد.»
مهمترین صحنهای که شخصیت ویدر را یکه و یکتا کرده، پایان کارش در حضور لوک، پسرش، و دارث سیدیوس، مرشدش در مسیر تاریکی، است. جایی که بعد از یک عمر نفس کشیدن پشت آن نقاب مکانیکی و از میان برداشتن هر جنبهای از انسانیت با لایت سیبر سرخ، ناگهان آناکین برمی گردد و مسیر قصه را تغییر میدهد.
رستگاری در دل تاریکی و نجات فرزند، با شیوه نمایشی که حتی برای طرفداران پروپاقرص جنگ ستارگان هم کلیشهای به نظر میرسد، برای بچههای قرن ۲۱ و بازماندگان قرن قبلی که به این دنیای تازه عادت کردهاند، زیادی رمانتیک است.

اما چرا دارث ویدر هنوز دارد در عالم شرورها برای خودش جولان میدهد؟
مردم ویدر را فقط با سه فیلم و هیبت هولناکش نمیشناسند. میراث ارباب تاریکی همان طور که هنوز در گوشه و کنار کهکشان جاری است و به فرست اردر جرئت داده تا نیروهای مقاومت را قلع و قمع کنند، در تمام صنعت سرگرمی و جهان خیالی جنگ ستارگان هم سایه خود را گسترانیده.
نسلی که دهه نود میلادی و بعد از آن به دنیا آمدند، خشم و هراس دارث ویدر را در نمای پایانی روگ وان دیدهاند و چگونگی مرگ آناکین و تولد بدشگون او را در فصل پایانی انتقام سیث.
جلوههای متفاوت از حضور ویدر در دنیای گسترده جنگ ستارگان باعث شده که فراتر از یک شرور کلاسیک، کاراکتری چندبعدی و تراژیک باشد.
دارث ویدر فقط یک ارباب تاریکی تمام عیار نیست؛ انسانی آسیبپذیر است که سقوط میکند به آغوش سیثها و تبدیل میشود به دژخیم شکست ناپذیر لشگر امپراتوری.
از سر چه؟ از سر ترس. مانند شرورهای دیگری که به مقام ارباب تاریکی میرسند و سفر آنها همخوان است با کهن الگوی سقوط و رانده شدن فرشته مقرب، آناکین هم از جایگاه منجی و برگزیده تا جایی پیش میرود که تبدیل میشود به بزرگترین خادم ظلمت، رخت جدایها را از تن بیرون میکند و خودش را در آینه سیثها میبیند.
چرا؟
میترسد آنچه دیگران دربارهاش دیدهاند درست از آب در نیاید و چیزی نباشد جز یک پسر بچه معمولی و تعبیری غلط از یک پیشگویی.
میترسد هر آنچه را که در زندگی خلوتاش به دست آورده در راه کمال از دست بدهد.
شک و ترس تمام وجودش را میگیرد و آنگاه تاریکی، مانند سیلی که از ترکهای عمیق درون سد عبور میکند، خودش را به درون آناکین میرساند و سرشارش میکند از حس قدرت. آتش دروناش زبانه میکشد و هر ترس و تردیدی را با خود میسوزاند. غافل از آن که راه کامل شدن و رسیدن به تعادل، نه فقط برای آناکین که برای هر انسانی، از همان ترسها و ضعفها و تلاش برای غلبه بر گسستهای درونی میگذرد.

آناکین در آتش میسوزد و کالبد انسانیاش را از دست میدهد، همینطور ترسها و کابوسهایش را، چون دیگر چیزی ندارد که نگرانشان باشد.
در جسم تازهای که برایش ساخته شده، هیچکدام از آن نیازهای قبلی را احساس نمیکند، نیازهایی که خبر میداد از نقص و ضعفهای انسانی.
مطلقگرایی به شیوه سیثها را در آغوش میگیرد و رها میشود ازبند هر چیزی که او را به یک انسان عادی، فانی و ناکامل تبدیل میکرد. در راه کمال پیش میرود، کمال از جنس سیاهی محض و یکپارچه مانند زرهای که به تن دارد و حالا وجود و بقایش به آن وابسته است.
میرسد به پله آخر، جایی که باید پسرش را هم در راه تاریکی قربانی کند و تا آخرین نقطه باقیمانده از وجودش در سیاهی حل شود. درست در همین لحظه میفهمیم آناکین هنوز زنده است و دارد نفس میکشد، هرچند پشت آن کلاهخود کذایی آناکین در آخرین گام، وجود ناقص انسانی را ترجیح میدهد به قدرت مطلق بودن و از بین بردن آخرین بندی که او را به موجودی فانی و ناقص تبدیل میکند.
و تمام میشود. آناکین را میکشد تا دارث ویدر هم دیگر زنده نباشد. چنین ضربتی و نابود کردن شروری به عظمت دارث ویدر برنمی آید مگر از همان پسری که گذشتگان در ناصیهاش دیده بودند روزی میتواند ناجی بشریت باشد.
رمز و راز در همین است. تراژدی ویدر بهمان نشان میدهد تا وقتی که در قلمرو انسانی سیر میکنیم، هرکسی هرچقدر هم که هیولا یا شرور باشد، بعد از مرگ چیزی بیشتر از آدمیزاد نیست؛ پر از ضعف، ترس، شکست و زخمهایی که روی پیکر بیجانش باقی میماند و آخرین یادگارهای زندگی است، درست مانند ما که وجودمان پر است از زخمهای انسانی و آتش شرارت.