آیا میتوان داستانهای غمانگیز را خندهدار کرد؟
جودی هولستون-لو: یک سرباز کهنه کار جنگ جهانی دوم از پشت میلهها، ویرانیهای باغ وحشی میانکهکشانی را که شاهدشان بود را تماشا میکند. وقتی والد و فرزندی برای اولین بار در گردهمایی خانوادگی یکدیگر را ملاقات میکنند وقتی دختر بچهای از پشت پردهای کثیف زمزمه میکند، «چطورین؟». پادشاهی تنها بعد از مرگ بهترین دوستش، برای یافتن علت به انتهای دنیا سفر میکند و… وارد یک بار میشود. ممکن است عجیب به نظر برسد، اما در داستانی جدی وجود کمدی عنصری کلیدی است. به عنوان یک نویسنده، مخاطب شما بدون توجه به ژانر باید طیفی از احساسات را تجربه کند.
جدا از ایجاد ترس، اندوه یا هیجان، وقتی کسی برای مدت طولانی احساسی را تجربه میکند، نسبت به آن بیتفاوت میشود. آرامه خندهدار یا تسکین کمیک روشی ثابت شده برای خلق احساسات مختلف در داستان است. پس چطور باید این جلوه را در داستانها به وجود آورد؟
حتی اگر از شخصیتها، موقعیتها، زبان یا ترکیبی از هر سه، زمان بندی آنها و تمایز حیاتی استفاده کنید. کتاب “حماسهٔ گیلگمش” را در نظر بگیرید. این افسانه بین النهرینی احتمالا قدیمیترین اثر ادبی شناخته شده است، و این داستان امروزه همچنان تاثیرگذار باقی مانده است. وقتی پادشاه گیلگمش به انتهای دنیا نزدیک میشود، وارد یک بار میشود. ما فکر میکنیم درحال نزدیک شدن به نقطه اوج داستان هستیم، اما انتظاراتمان درهم میشکند. این فاصلهٔ کوتاه باعث بالا رفتن تنش برای نقطه اوج واقعی داستان میشود. این فاصله هم باعث آرامش دادن، هم ایجاد تنش میشود. ا
ین موضوع همچنین برای داستانهای مدرن صدق میکند: شما میتوانید همراه با آرام کردن شرایط، دقیقا در زمان مورد نظرتان ایجاد تنش کنید. قسمت داخل بار، نه تنها بازتاب احساسی خواننده را قویتر میکند، بلکه آن را پیچیدهتر هم میکند. فروشندهٔ دانا هدف جستوجوی گیلگمش را از او میپرسد و صحنه را برای تحلیل نهایی و دقیقتر آماده میکند.
شما میتوانید از آرامه خندهدار برای ایجاد تمایز در بخشهای مهم استفاده کنید، و با آن موضوع را تفسیر کنید. شخصیتهای فرعی یکی از رایجترین و مستقیمترین راه برای این کار هستند: آنها میتوانند یواشکی نکاتی حساس دربارهٔ موضوع اصلی را بازگو کنند، که معمولا با تیکههای تاسف برانگیز و شلخته همراه است. «سلاخخانه شماره پنج» از کرت وانهگت راهکار دیگری را دنبال میکند: داستان دائما بین صحنههای وحشتناک جنگ و صحنههای علمی-تخیلی خندهدار جابجا میشود. این صحنهها آرامه خندهدار هستند، اما همچنین دیالوگی درباره بخشی که غیرقابل بیان هست آغاز میشود که روی طبیعت خودسرانه رنج بشر تاکید میکند طوری که آن را تاثیرگذارتر نشان میدهد.
«خدای چیزهای کوچک» اثر ارونداتی روی، رویکرد دیگری از آرامه خندهدار را دنبال میکند. شیوهٔ روایت از نگاه کودکان نوشته شده است تا داستانهای تراژدی را با طنز تلخ پیوند بزند. وقتی بزرگسالان تنش سالها مشکلات نژادی، طبقاتی و خانوادگی را بر روی انتظاراتشان از فرزندان منعکس میکنند، خندهتان میگیرد، وقتی از او انتظار میرود نمایشی بینقص از ادب را اجرا کند، راهل هفت ساله «خود را در پردهٔ کثیف فرودگاه مثل سوسیس میپیچاند و بیرون نمیآید.» در این زمان، شما میدانید ناکامی او در رفتارش فقط باعث بالا رفتن تنش میشود. سپس او با خود فکر میکند، «نمایش خراب شد. مثل خیارشور در هوای طوفانی.»
این جمله حقیقت آن موقعیت را به ما نشان میدهد: گردهمایی آنچنان زورکی و رسمی بود، که راهل احساس کرد خانوادهاش بازیگرانی در صحنه هستند، و او در این آشوب احساس ناتوانی میکند. برای استفاده بهتر از آرامه خندهدار، فقط به قسمتی از داستانتان که از احساسات متمایز بهره میبرد فکر نکنید، بلکه فکر کنید چه پیامی را میتوانید منتقل کنید که به طور مستقیم نمیشود گفت؟ کدام پیشفرضهای خواننده را میخواهید زیر سوال ببرید؟