فیلم ۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی، معرفی، نقد و بررسی – A SPACE ODYSSEY: 2001
محصول انگلستان (مترو – گلدوین – مایر)
کارگردان: استنلی کوبریک.
فیلمنامه: آرتور چ. کلارک و کوبریک، بر مبنای داستان کوتاه نگهبان نوشته کلارک
موسیقی: ریچارد اشتراوس، یوهان اشتراوس، آرام خاچاتوریان و گیورگی لیگتی.
بازیگران: کایر دولیا، گاری لاکوود، ویلیام سیلوستر و دانیل ریختر.
رنگی، ۱۴۱ دقیقه.
یک – گروهی از آدمهای میمونی در دامنه تپهای صخرهای زندگی میکنند و اغلب در وحشت از حیوانات گوشتخوار به سر میبرند یا با گروهی از آدمهای میمونی رقیب بر سر مالکیت گودالی از آب به جنگ و جدال میپردازند. یک روز صبح جسمی مکعب مستطیل شکل، یکپارچه و سیاه در همان حوالی ظاهر میشود. پس از فروکش کردن ترس و هیجانهای اولیه، یکی از آدمهای میمونی به خود جرأت میدهد و جسم را لمس میکند. در اینجا، به زودی، همین آدم میمونی (تحت تأثیر جسم) میآموزد که چگونه از یک تکه استخوان به عنوان اسلحه استفاده کند.
دو – چهار میلیون سال بعد، «دکتر فلوید» (سیلوستر) رهسپار کره ماه میشود تا درباره جسم مشابهی که در عمق چندین متری سطح ماه یافت شده و سیگنالهایی را در جهت سیاره مشتری منتشر میکند به مطالعه بپردازد.
سه – فضاپیمای غول پیکر اکتشاف با دو فضانورد به نامهای «بومن» (دولیا)، «پول» (لاکوود) و سه خدمه دیگر که در خواب مصنوعی هستند) و یک کامپیوتر فوق پیشرفته به نام «هال» که بر همه چیز نظارت دارد، به سفری نه ماهه به مقصد مشتری فرستاده میشود. به زودی «هال» نقصی جزیی در فضاپیما ایجاد میکند. «پول» به خارج فضاپیما میرود تا نقص را برطرف کند و در این جا «هال»، سه خدمهای را که در خواب مصنوعی هستند، به قتل میرساند و با قطع عامل اتصال، «پول» در فضای لایتناهی رها میشود. سرانجام «بومن» متوجه طغیان «هال» میشود و آن را از کار میاندازد.
چهار – پس از رسیدن به مشتری، «بومن» جسمی (مثل جسمهای قبلی را میبیند که میان قمرهای سیاره در مدار قرار دارد. . و این حماسه پرخرج و پرزرق و برق، پیشگام سینمای جدید افسانه – علمی، تا آن سالها، بهترین نوع خود شمرده میشد.
فیلم، به خاطر فوران معنا، مفاهیم و پیامهای انسانی – فلسفیاش موفقیتی باورنکردنی به دست آورد. عبارت «فیلم، درباره…» بیش از هر فیلمی درباره ۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی مصرف شد و در واقع نشان داد که اثر تا چه حد به تجربهای رسانهای برای بیان فرضیات فلسفی درباره هستی تبدیل شده بود. اما، در واقع، این اثر افسانه – علمی، که به خاطر وامدار بودنش به مباحث باب روشن فکری روز، از وجه افسانهای بسیار کم رنگی برخوردار است، به تعبیر اندرو ساریس احساسی در حد مشاهده تصاویر مجله لایف به تماشاگر منتقل میکند، تا سینمایی خیالانگیز و ماندگار. ابتدا الکس نورث برای فیلم موسیقی ساخته بود که کوبریک آن را نپسندید و جایش را با قطعاتی از آهنگسازان کلاسیک عوض کرد.
راز کیهان [۱ ۲۰۰: یک اودیسه فضایی فیلمی، بظاهر مبهم و گیجکننده است ولی اگر کلید کشف آن در دست باشد درک آن بسیار آسان خواهد بود و این کلید، سکانس افتتاحیهی فیلم میباشد که با تم «معمای جهان» از چنین گفت زرتشت اثر ریچارد اشتراوس همراه است (ظهور ابرمرد) و این موسیقی تکان دهنده که گوئی شیپور بیدارباش میباشد در دو جای دیگر نیز تکرار میشود، یکی هنگام کشف قدرت نابودکنندگی استخوان توسط میمون و دیگری در پایان فیلم که آغاز تولدی دیگر است. این سه قسمت مفاصل فیلم را تشکیل میدهند و مجموع این اثر بر روی این سه نقطه استوار است.
سکانس افتتاحیهی فیلم با نمایی از کره زمین آغاز میشود و بدنبال آن کره دیگری ظاهر شده و سرانجام خورشید نمایان میگردد و هر سه این کرات در یک خط مستقیم قرار میگیرند (خورشید بالا و زمین پائین). دوربین از پائین ببالا حرکت میکند و با حذف زمین کره میانی و خورشید در کادر باقی میمانند. این سکانس فشردهی فیلم است و بقیهی آن دقیقه بسط تمثیلی این فصل میباشد. با مرور فیلم کاملا آشکار میگردد که خورشید تجسم خالق، کره میانی سمبل پیامبر (عطارد = مرکوری پیک خدایان) و زمین مخلوق بشمار آمده است و ایده اصلی فیلم حرکت مخلوق بسوی خالق است.
خورشید منبع و مظهر روشنائی و زندگی) و کوبریک با استفاده از سرودهای مذهبی و با اشارات واضح به کتاب مقدس (بویژه سفر پیدایش از عهد عتیق) به فیلم سیمائی مذهبی بخشیده است که با موضوع آن هماهنگی دارد. کل فیلم به سه بخش اساسی تقسیم شده است:
١- سحرگاه انسان
۲- بسوی سیاره مشتری
۳- مشتری و آن سوی بینهایت
1- میمونهای آدم نما بزندگی عادی خود مشغولند، سکون و آرامش حکم فرماست، ولی گوئی حوادث شومی در شرف تکوین میباشد (در ندهی نگران بالای لاشهی شکار)، میمونها شبی سرد و تاریک را با وحشت سپری میکنند و صبح با آوائی آسمانی که بشارت دهندهی ظهور تخته سنگی سیاه است فرا میرسد.
خورشید بالای سنگ و زمین زیر آنست (تقارنی درست مطابق آغاز فیلم). تخته سنگ بدون شک در مقام پیامبر و رابط بین خالق و مخلوق است. میمونها مجذوب هیبت تخته سنگ شدهاند، آن را طواف میکنند و با عجز و خلوص آن را لمس مینمایند. مدتی میگذرد، میمونی کنار اسکلت جانوری مینشیند، در جستجوی غذاست، سنگ در ذهنش تجلی میکند، استخوانی برمیدارد و قدرت تخریبی آن را در مییابد و از این کشف شاد و سرمست میشود، موسیقی آغاز فیلم تکرار میگردد و مفهوم آن روشن است. اندکی بعد میمون بر سر مالکیت گودال آبی با استخوان (ابزار و اسلحه) مرتکب قتل میشود و آنگاه با غرور فراوان که ناشی از قدرت اکتسابی اوست آن را با حالتی مبارزه جویانه بسوی آسمان (خالق) پرتاب میکند و این سرآغاز طغیان و گمراهی است. استخوان در فضا به سفینهی فضائی تبدیل میشود.
دانوب آبی اثر یوهان اشتراوس شنیده میشود و مرتبا تکرار میگردد (بیخبری. در پایگاه «کلاویوس» خبرهائی است، تخته سنگی ظهور کرده و دکتر «فلوید» در پی کشف راز آن میباشد، از سنگ اصوات گوشخراشی خارج میگردد و این اخطار است. اخطاری که گمراهان را بسوی حقیقت میخواند.
٢- بسوی مشتری (ژوپیتر خدای خدایان) سفینهی «اکتشاف» بسوی مشتری روان میشود، سفینه به شکل اسکلت یک جانور و در عین حال بصورت «اسپرماتوزوئید» است (مرگ و تولد) – فضانوردان یعنی «دیوید بومان ابومن» و «فرانک پول»، از ماهیت سفر اطلاعی ندارند، گایانه اثر خاچاطوریان (خاچاتوریان شنیده میشود (شفقت، مرثیه)، طغیان مخلوق علیه خالق شکل ملموستری میگیرد، مبارزه بین «هال» که یک مغز الکترونیکی ساخت دست بشر است و سرنشینان سفینه شروع میشود و گرچه «هال» در آغاز پیروز است ولی سرانجام شکست میخورد، خالق مخلوق خود را بشدت تنبیه میکند.
مأموریت اصلی سفینه که مکتوم مانده بود به «بومان» ابلاغ میشود و این کشف راز تخته سنگ و ارتباط آن با سیاره مشتری که بنا بنظر دانشمندان بسوی آن امواج مغناطیسی میفرستد میباشد و مکاشفه آغاز میشود.
٣- سیاره مشتری و آن سوی بینهایت.
اگر مشتری (ژوپیتر) را بینهایت فرض نموده و آن را سمبلی از این عالم بدانیم، آن سوی بینهایت عالمی دیگر است و مکاشفهی «بومان» که اکنون نمودار کل بشریت میباشد، مکاشفهای روحانیست که در طی سفری شگفتانگیز صورت میگیرد. «بومان» از سفینه خارج میشود، سنگ او را همراهی میکند و خورشید از دور بنظاره نشسته است. در پایان این سفر که نوعی سیر و سلوک میباشد فضانورد به اتاقی خالی و سرد با دکوراسیونی قدیمی قدم میگذارد (سیر قهقرائی) و هنوز در اثر ضربهی ناشی از کشف و شهود گیج است. ظرف شراب (مستی و بیخبری میشکند.
مرگ فرا میرسد، تخته سنگ ظاهر میشود و دست بسوی آن دراز میگردد. پیامبر این بار بدرستی شناخته شده است و به دنبال مرگ زندگی تازه شروع میشود، خالق مخلوق را بسوی خود میخواند و جنین مبهوت بحرکت در میآید، مقدمهی نیرومند چنین گفت زرتشت بگوش میرسد و این طلیعه ظهور ابرمرد راستین میباشد، کسی که برمز هستی پی برده است. سفری که تاکنون بسوی دروغ و تاریکی (دور شدن از خورشید و نزدیک شدن به ژوپیتر خدای خدایان و خدای دروغین) بوده است اینبار سفری در رجعت میباشد. و خورشید مادی در دنیای ذهنی استنلی کوبریک بهشت گمشده و بهشت بازیافته است.
کوبریک با استفاده کامل از کلیه امکانات سینما دست به آفرینش اثری بزرگزده است. راز کیهان فیلمی است که چشمها را خیره میکند و ذهن و روان را جلا میبخشد، و این اثری است که در تاریخ سینما و تاریخ هنر برای همیشه جاویدان خواهد ماند.
مرسی از معرفیتون.
یه اقتباس معرکه و نفسگیر از یه رمان عالیه که کهنه نمیشه.
فقط اینکه مونولیت که شما تخته سنگ یا سنگ ترجمه کردین، توی ترجمههای فارسی تکسنگ ترجمه شده و به این عنوان معدوفه، که با منولیت هم تناسب داره.