سریال شرلوک Sherlock – نقد، بررسی و خلاصه داستان

کارگردانان: پل مک گوئیگن، توبی هینس، ایوروس لین

بازیگران: بندیکت کامبربچ (شرلوک هولمز)، مارتین فریمن (دکتر جان واتسون)، یونا استابز (خانم هادسون)، روپرت گریوز (بازرس گرگ لسترید)، لو بریلی (مالی هوپر)، اندرو اسکات (جیم موریارتی)، مارک گتیس (مایکرافت هلمز)، لارا پالور (آیرین آدلر).

خلاصه داستان سریال شرلوک Sherlock

سریال شرلوک اقتباس به روز شده‌ای از مجموعه داستان‌های شرلوک هولمز است. شرلوک هولمز کارآگاه خصوصی جوانی مقیم لندن است و دکتر واتسون که اخیراً از جنگ افغانستان برگشته، همخانهٔ اوست. شرلوک با کمک ابزارهای مدرن و همکاری دکتر واتسون به پرونده‌های مشتریانش رسیدگی می‌کند و در حل معماهای جنایی به اسکاتلند یارد مشاوره می‌دهد.

چرا سریال شرلوک Sherlock خوب است؟

مسلماً مهم‌ترین چهرهٔ سریال شرلوک Sherlock همچنان کانن دویل، نویسندهٔ اصلی سری داستان‌های شرلوک هولمز و مخلوق فنا ناپذیرش است. اما گیتس و موفات، نویسندگان مجموعه، در این اقتباس مدرن از شرلوک، دست به اقدام شجاعانه‌ای زده‌اند. موفات و گتیس هر دو از سریال‌های کمدی کار خود را شروع کرده‌اند و سناریوی چندین قسمت از سریال پر طرفدار دکتر هو را در ده سال اخیر نوشته‌اند. موفات 6 قسمت از سریال جکیل، اقتباس به روز شدهٔ رمان معروف دکتر جکیل و مسترهاید را نوشته بود که گتیس هم در آن بازی می‌کرد. شرلوک اولین همکاری مشترک موفات و گتیس و اولین تجربهٔ آنها به عنوان خالص اصلی یک سریال به حساب می‌آید.

برگ برندهٔ سریال هم انتخاب بندیکت کامبربچ و مارتین فریمن در نقش‌های اصلی است.

اگر مبنا را نظر مردم بگیریم، شرلوک هولمز یکی از سه شخصیت مهم در تاریخ ادبیات عامه پسند بریتانیا در کنار جیمز باند و هری پاتر است. مردم معما و کارآگاه‌ها را دوست دارند. شرلوک هولمز هم که در نوع خودش حرف اول را می‌زند. بیشتر مردم باهوش‌ها را دوست دارند و تحسین می‌کنند. خیلی‌ها هم از هوش زیاد نفرت دارند ولی در هر صورت نکته اینجاست که نمی‌شود نسبت به نبوغ، بی تفاوت بود. رسانه‌ها هم بیش از هر زمانی این فرصت را به مردم می‌دهند تا رد هوش را در دنیای جدید بگیرند و ستارهٔ خود را شناسایی کنند. شرلوک هم نمونهٔ درجه یکی از هوش را به نمایش می‌گذارد. البته اگر زیاد سریال را جدی بگیرید، ممکن است مانند شرلوک بیافتید به دنبال کشف و آنالیز کردن دنیای اطراف خود.

احتمالاً تصور کرده‌اید که شرلوک یک اقتباس مدرن و آپدیت شده از کتاب‌های کارآگاهی سر آرتور کانن دویل است که آقای هولمز و دکتر واتسون را به لندن معاصر آورده، تا هر هفته یک معمای جدید را برای شما حل کند. با این حساب لازم است که خود را برای سورپرایزهای بیشتری آماده کنید.

حل کردن معما و انواع و اقسام جدول‌ها، یکی از تفریحات و سرگرمی‌های رایج دنیا است. اصولاً کشف کردن یکی از بزرگ‌ترین لذت‌های انسان (و البته با توجه به تحقیقات زیست شناسی جدید، سایر گونه‌های ذی حیات ساکن کرهٔ زمین) است. همین لذت کشف کردن، انسان را از مرحلهٔ توحش به تمدن رسانده و در قرن‌های اخیر گونه‌های خفیف شدهٔ آن سر از خانه‌ها و مغازه‌ها درآورده است. ادبیات پلیسی و کارآگاهی هم برای خواننده‌های خود، همین حس و لذت را به فرم ادبی ترجمه می‌کنند. با پیشرفت رسانه‌ها، برنامه‌های نمایشی جای داستان‌های کارآگاهی را برای بیننده‌های تلویزیونی پر کرده‌اند.

سریال‌ها و داستان‌های جنایی بر مبنای چند الگوی روایی ثابت حرکت می‌کنند. خیلی از آنها مانند داستان‌های آگاتا کریستی، با یک جنایت خانگی آغاز می‌شوند. یک کارآگاه خصوصی و یا همسایهٔ فضول به صحنه می‌آید و آن قدر مدارک جرم را بالا و پایین می‌کند تا نقاط مبهم این جنایت را پیدا کند. بعد کارآگاه بدون این که دست‌اش را برای مخاطب رو کند، سرنخ‌ها را کنار هم می‌گذارد و جانی را شناسایی می‌کند. در صحنهٔ آخر همه دور هم جمع می‌شوند و با شنیدن روایت کارآگاه از گوشه‌های پنهان داستان، دست گناهکار رو می‌شود.

یک روش رایج دیگر هم، الگوی مورد استفادهٔ سریال‌های رویه‌ای است. حالا این الگو الزاماً به داستان‌های جنایی محدود نمی‌شود و در داستان‌های علمی – تخیلی و وسترن هم به کار می‌آید. در یک شکل از داستان گویی، در هر قسمت یک پرونده و معمای تازه مطرح می‌شود. ما از همان اول خلافکار داستان و جواب معما را پیدا می‌کنیم و بعد باید منتظر باشیم تا کاشفین ما قدم به قدم سرنخ‌ها را کنار هم بگذارند تا به جواب معما برسند. در این مدل از سریال‌ها، اغلب جلوتر بودن مجرم از کارآگاه است که تعلیق ایجاد می‌کند. در این دو روش موتور داستان را معماها روشن می‌کنند. علاوه بر حضور دائمی شخصیت‌های اصلی، افرادی با کاربرد کاملاً مکانیکی به داستان اضافه می‌شوند تا چرخ دنده‌های آن را به موقع حرکت دهند.

تقریباً هیچ کدام از این دو الگو به صورت کامل برای نوشتن سناریوهای شرلوک مورد استفاده قرار نگرفته است. البته بخشی از آن به اصل موجود در کتاب‌ها بر می‌گردد. در کتاب‌های شرلوک هولمز، یک قدم از داستان‌های کارآگاهی معمول جلوتر می‌رویم و شخصیت هولمز و آنچه در دریچهٔ ذهن او می‌گذرد در مسیر حل معما هویت پیدا می‌کند. یک قدم جلوتر از آقای هولمز می‌رسیم به کتاب‌های دشیل همت و ریموند چندلر، که با پیشروی شخصیت اصلی هر داستان در حل معما، جهان داستان بیشتر به فروپاشی نزدیک می‌شود.

سریال شرلوک Sherlock یک بازنویسی به روز بر اساس عناصر اصلی موجود در کتاب‌های کانن دویل است. اینجا آقای هولمز را داریم که همان کارآگاه تیزهوش و شکاک کتاب‌هاست، البته با ظاهری جوان‌تر. دکتر واتسون و مای کرافت برادر شرلوک تقریباً تفاوت چندانی با اصل‌شان ندارند. آیرین آدلر همانند کتاب تنها زنی است که آقای کارآگاه را تحت تاثیر قرار می‌دهد. پروفسور موریاتی هم بیشتر از آن که شبیه ناپلئون دنیای جنایت توصیف شده در کتاب باشد، یادآور نسخه‌ای کراوات زده از بن لادن است.

شرلوک در این سریال هم یک کارآگاه خصوصی است. ولی نه دغدغه‌ای برای برپایی عدالت دارد و نه انگیزه‌ای برای نجات یک بی گناه و به دام انداختن گناه‌کار واقعی. شرلوک دنبال حل کردن معماست و به این بازی کشف و تجسس معتاد شده است. به دنبال پرونده می‌گردد تا خودش را سرگرم کند. این هم از عوارض هوش زیاد است. چون ساختار ذهنی شرلوک باعث شده تا دنیا را مانند یک بازی «تتریس» نگاه کند که برای «گیم اور» نشدن، باید دائم معما حل کند. می‌خواهد معمای یک جنایت یا عملیات تروریستی باشد یا کشف این که طرف مقابل‌اش شام چه خورده است. کافی است تا یک بار سوار اتوبوس شوید و مانند شرلوک شروع کنید به برانداز کردن مسافرها برای کشف هویت آنها. درصد موفقیت شما متغیر است ولی احتمالاً در آخر به سرنوشت خود شرلوک دچار می‌شوید؛ خارج شدن از زندگی روزمره.

در دنیای سریال شرلوک Sherlock ، همه شرلوک را به چشم یک ماشین حل معما و نبوغ متحرک می‌بینند. پلیس و رسانه‌ها به سراغ او می‌روند، چون در دنیای جدید شرلوک هولمز یک ستاره محسوب می‌شود. احتمالاً تنها کسی که او را به چشم یک انسان می‌بیند، دکتر واتسون است. شرلوک بی بی سی از این شهرت رسانه‌ای استقبال می‌کند. چون همه تصویری را از او می‌بینند که خودش می‌خواهد و بازی و معماهایش هم روز به روز پیچیده‌تر و هیجان انگیزتر می‌شود. اما یک نفر از این اوضاع راضی نیست؛ موریارتی.

اگر واقعیت‌ها را هم کنار بگذاریم، دنیای داستان و ادبیات به ما ثابت کرده که ظهور هر چهره‌ای فرای سیستم معمول در یک جامعه، باعث تولید آنتی تز آن خواهد شد. تا قبل از به میدان آمدن شرلوک، موریارتی برندهٔ بازی یک نفرهٔ خودش محسوب می‌شد. ذهن خطرناکی که با جنایت و طرح معماهای تازه، سیستم‌های امنیتی و قضایی را به هم می‌ریزد و کسی نمی‌تواند ردش را پیدا کند. حالا یک حریف تازه برای معماگوی قصه پیدا شده که تمام معماهای او را حل می‌کند و به ستارهٔ رسانه‌ها تبدیل شده است.

از همین جا یک بازی دو نفره آغاز می‌شود که دو سر آن خیر و شر نیست. بازی شرلوک و موریارتی نه هدف‌اش نجات اروپا از جنگ جهانی است و نه نجات جان آدم‌های بی گناه. نه فرشته داریم و نه شیطان، این یک بازی است که ثابت می‌کند چه کسی باهوش‌تر است. این دشمنی از جنس بتمن و جوکر هم نیست که برای بقا به وجود یکدیگر نیاز داشته باشند. پیروزی برای موریارتی یعنی حذف شرلوک به هر طریقی، حتی اگر قیمت آن حذف خودش باشد.

این همان نکته‌ای است که شرلوک هولمز را از سایر کارآگاه‌ها و شرلوک را از سریال‌های مشابه جدا می‌کند. اینجا معما نیست که سریال را پیش می‌برد. همچون داستان شاه مینوس در اساطیر یونانی، موریارتی مانند مینوتوری است که در پس یک لابیرنت مخفی شده و با معماهایش انتظار شرلوک را می‌کشد. چه کسی از این هزارتو سالم بیرون می‌آید؟ فصل سوم سریال، زمستان امسال پخش خواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]