معرفی و پیشنهاد کتاب تا به آخر با هیتلر، خاطرات پیشکار هیتلر، هاینتس لینگه

مقدمه راجر مورهاوس
کسانی که به دوره حکومت نازیها توجه دارند و آن را بررسی میکنند شاید اسم هاینتس لینگه را نشنیده باشند، ولی احتمالا او را میشناسند. عکسهای بسیاری از پیشوای آلمان، رایش سوم، وجود دارد که لینگه همیشه در پس زمینه این عکسها، اغلب درست پشت سر هیتلر دیده میشود.
لینگه در این عکسها مرد قدبلندی است که لباس نظامی اس اس به تن دارد، سن زیادی ندارد، ولی موهای جلوی سرش خالی است. او پیشکار هیتلر بود، با چهرهای همیشه گرفته و مغموم. شاید بتوان گفت او یکی از نزدیکترین اشخاص به هیتلر در میان کارمندان شخصیاش بود.
هاینتس لینگه در ۱۹۱۳ در برمن متولد شد. ابتدا شغل بنایی داشت، ولی در ۱۹۳۳ به لایب اشتاندارته اس اس پیوست که محافظان هیتلر بودند. او دو سال بعد برای انجام کارهای خدماتی در خانه هیتلر، انتخاب و اندکی پس از آغاز جنگ در ۱۹۳۹ پیشکار شخصی پیشوای آلمان شد.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
لینگه مسئول تمام کارهای داخل خانه هیتلر بود؛ از مدیریت مسائل روزمره نظیر لباسها و رژیم غذایی گرفته تا کارهای پیش پا افتادهتری مانند نگه داری عینک مطالعه، مدادها و حتی پولهای هیتلر. وظیفه لینگه بود که هر روز صبح هیتلر را بیدار و در ساعتهای اولیه شب او را برای رفتن به تختخواب یاری کند. اختیار بستن و باز کردن درهای دفتر و خانه هیتلر دست او بود و هرکدام از مهمانها که میخواست بداند پیشوای آلمان سرحال و سردماغ است یا نه، باید از او سؤال میکرد. همین شخص بود که در تاریخ سیام آپریل ۱۹۴۵ جسد هیتلر را به کمک عدهای به باغ صدارت عظمای آلمان برد و با شتاب زدگی سوزاند.
در برلین، در برگهوف که در برشتس گادنه قرار دارد یا در آشیانهی گرگ که در راستنبرگ واقع شده، لینگه همیشه در کنار هیتلر بود و کافی بود هیتلر نام لینگه را صدا کند یا بشکن بزند تا او به حضورش برسد. لینگه در تمام طول جنگ همراه همیشگی هیتلر بود و به قول خودش فقط اوا براون از او به هیتلر نزدیکتر بود.
لینگه به دلیل این میزان نزدیکی به رایش سوم، در این دوران که خود آن را «صحنه تئاتر تاریخ» مینامید، توانست همه چیز را در شخصیت هیتلر و نظام سیاسیاش از نزدیک ببیند و به همین دلیل داستان او حول شخصیت آدولف هیتلر دور میزند. لینگه بیچون و چرا به هیتلر وفادار بود، هر دستوری از او میشنید اما و اگر نمیگفت و به قول خودش کاملا مطیع هیتلر بود و هرگز انتقادی از او نمیکرد.
انقیاد کامل لینگه در برابر هیتلر به دلیل اندیشههای حزبی نبود، چون لینگه با اینکه عضو اساس بود، چندان اهل مکتب و اندیشه نبود و به مسائل سیاسی توجهی نداشت. دلایل وفاداری او به «رئیس» ش ساده و معمولی بود. از طرفی، این وفاداری همنوا با سرسپردگی ابرازشده توسط هر خدمتکاری به اربابش از روز ازل تاکنون وجود داشته است.
از طرف دیگر، همان طور که در این خاطرات میبینیم او هیتلر را یک نابغه میدانست و معتقد بود یکی از بزرگ مردان تاریخ است. در عین حال شرحی که لینگه درباره هیتلر ارائه میدهد رمانتیک نیست. درست است که او با لحنی مهرآمیز از هیتلر سخن میگوید، اما انتقاداتی را نیز مطرح میکند و از «صمیمیت» تصنعی موجود در لحن منشیهای هیتلر، تراودل یونگه و کریستا شرودر، در کلام او خبری نیست.

لینگه برای کارفرمای خود احترام بسیاری قائل بود که به نظر میرسد متقابل بوده است. او با بیان برنامههای روزمره خانوادگی، عادات غذایی، نقاط ضعف، چیزهای مورد علاقه، شوخ طبعی و وقتشناسی فوق العاده هیتلر، عمق و محتوای فوق العادهای به شخصیت او میدهد.
او از تغییرات شخصیتی هیتلر در طول دوره خدمتش میگوید؛ از جمله اینکه در ۱۹۴۰ هیتلر «روحیهاش را از دست داد» و دیگر نمیتوانست بخندد. لینگه به مباحث جدیتری نیز میپردازد، مباحثی مثل اینکه از حدود ۱۹۴۲ به بعد، سلامت هیتلر رو به زوال رفته، به طوری که از آن زمان، نقش «پزشک پیشوا» با مقام او در رقابت بوده است.
جالبتر اینکه لینگه ادعا میکند اواخر ۱۹۴۴ نیز در کنار هیتلر بوده و دیده است که دچار نقص گردش خون شده و تا پای مرگ رفته است. او درباره زندگی خصوصی هیتلر نیز به ما اطلاعاتی میدهد و شایعه مونوارکیسم (بیماری ای با این مشخصه که شخص مبتلا فقط یک بیضه دارد) هیتلر را رد میکند و حتی درباره ارتباط کارفرمایش با اوا براون نیز داستانهایی تعریف میکند.
لینگه وضعیت بد جسمانی هیتلر را بیهیچ دریغ و تحریفی روایت میکند. تصویری که در خاطرات لینگه از هیتلر میبینیم تصویر انسانی جالب و چندوجهی است؛ فرد پرتوقعی که رفتارش غیرقابل پیش بینی است، اما به غیر از این چیزها، رفتار گزنده خاصی ندارد. طبعا این روایت از رهبر حزب نازی که یک راوی علاقهمند درباره او نوشته است به مذاق برخی خوانندگان خوش نمیآید.
این کتاب نشان خواهد داد هیتلری که ما میشناسیم، مردی که میلیونها نفر را به قتل رساند و پرهزینهترین و مخربترین جنگ تاریخ را به راه انداخت، جنبهای انسانی نیز داشت: با کارمندانش خوش رفتاری میکرد، دست منشیاش را میبوسید و با حیوان خانگیاش مهربان بود. اگر این انسانیتها با پیش داوریهای ما جور درنمی آید، شاید لازم باشد پیش داوریهایمان را تغییر دهیم.
چه خوشمان بیاید چه نیاید، هیتلر چنان که لینگه برای ما روایت میکند انسانی چندبعدی به نظر میرسد و شاید اصلا به همین دلیل ترسناکتر باشد. داستان لینگه به روایت زندگی هیتلر محدود نمیشود. گرچه او چنان که میگوید چندان علاقهای به مسائل سیاسی ندارد و حتی در این زمینه کمی ساده لوح است، اما گزارش دقیقی از وقایع مهم آن دوران ارائه میدهد؛ از جمله اینکه هیتلر از پرواز رودلف هس به انگلیس در ماه می۱۹۴۱ اطلاع داشته است و این بدون شک خبرسازترین افشاگری این کتاب خواهد بود. گزارشهای رسمی رژیم هیتلر حاکی از این بود که هس سرخود و بدون اطلاع هیتلر به انگلیس پرواز کرده بود و تا به امروز همین روایت حاکم است، ولی مشاهدات لینگه خلاف آن را نشان میدهد.

به نظر میرسد لینگه از اعضای «دربار» هیتلر چندان خوشش نمیآمده است. او مینویسد ریبنتروپ ۱۴ «مغرور» بود، هیملره «نچسب» و فاضل مآب بود، ولی هس دوست داشتنی بود و البته رفتاری غیرقابل پیش بینی داشت. او در میان چهرههای اصلی حزب نازی بیش از هرکسی به مارتین بورمان انتقاد داشت و او را یک سیاستمدار شرور ماکیاولی به تمام معنی میدانست، ولی به یوزف گوبلز ، وزیر تبلیغات هیتلر بیش از همه علاقه داشت. لینگه میگوید او شخص «نابغه» ای بود که شخصیتش «بسیار جالب» بود. هیتلر خود درباره او میگفت: «غول بزرگی در بدن یک کوتوله» است.
لینگه به خاطر نزدیک بودن به هیتلر بهای گزافی پرداخت. او خود تصور میکرد مثل پیشکاران دوران قدیم که روزی اربابشان گرمی به خرج میداد و عطایی میکرد، هیتلر نیز روزی به خاطر خدماتش موقعیتی خوب و ملکی بزرگ به او میدهد، ولی این اتفاق نیفتاد. لینگه به عنوان خدمتگزار بدنامترین رهبر مستبد قرن بیستم نباید انتظار میداشت که بتواند بیسروصدا به دوران بازنشستگی برسد.
او پس از فرار از پناهگاه پیشوا در برلین در دوم ماه می۱۹۴۵ به دست نیروهای شوروی اسیر شد. آنها وقتی از رتبه و جایگاه وی مطلع شدند به سرعت او را به مسکو فرستادند و در زندان معروف لوبیانکا بهبند کشیدند و کمیساریای خلق استالین او را در اختیار گرفت. در آنجا لینگه بارها تحت شکنجه و بازجویی قرار گرفت تا تمام جزئیات زندگی و مرگ هیتلر را با نهایت دقت برای آنها تعریف کند. سرانجام، لینگه محاکمه و به تحمل بیست و پنج سال حبس محکوم شد، ولی در ۱۹۵۵ قبل از سپری شدن سال پنجم حکم بیست و پنج سالهاش، با عفو عمومی آزاد شد. با توجه به این اتفاقات، تعجبآور نیست که میبینیم حافظه لینگه در مواردی خوب کار نمیکند؛ مثلا با اینکه یکی از اعضای برجسته اس اس بوده، ادعا کرده که عضو حزب نازی نبوده است، ولی ما امروز میدانیم که این ادعا صحت نداشته است. او از ۱۹۳۲ با شماره عضویت ۱۲۶۰۴۹۰ به عضویت حزب درآمد.
لینگه عضو سرسخت یا توبه ناپذیر حزب به نظر نمیرسد. او همچون بسیاری افراد دیگر، ادعا میکند از جنایات فجیعی که اربابانش میکردند بیاطلاع بوده و هدفش از نوشتن این کتاب خاطرات، جدا از جذابیت مالی قابل تصور برای آن، در درجه اول رد ادعاهای خیالی کسانی بوده که پس از جنگ ادعا میکردند به هیتلر بسیار نزدیک بودهاند. او از خاطره نویسانی هم که هر خطا و هر نقصی را به گردن هیتلر میانداختند، به ستوه آمده و مینویسد: «هیچ رهبر نظامی ای وجود ندارد که اعتراف کند علت شکست در جنگ، رهبری بد خودش بوده است. »
ظاهرا لینگه حتی مدتها پس از مرگ پیشوایش هنوز تا حد زیادی به او وفادار بوده است. گذشته از اینکه انگیزه او از نوشتن این کتاب چه بوده، لینگه وقایع را به طرز بسیار جالبی نگاشته است و بینشی واقعا روشنگرانه درباره شخص آدولف هیتلر و زندگی در رأس رایش سوم به دست میدهد.
تا به آخر با هیتلر کتابی است که تقریبا سی سال پس از چاپ اول آن و پس از مرگ نویسندهاش، هنوز ارزش خواندن دارد.
کتاب تا به آخر با هیتلر
خاطرات پیشکار هیتلر
نویسنده: هاینتس لینگه
مترجم: حمید هاشمی
انتشارات میلکان
232 صفحه
عنوان اصلی کتاب:
With Hitler to the End: The Memoirs of Adolf Hitler’s Valet
Heinz Linge
“…شاید اصلا به همین دلیل ترسناکتر باشد” وقتی از جایگاه هیولای فراانسانی درمیاد و به ما “ادمهای معمولی” نزدیک تر میشه، این واقعا ترسناک ترش میکنه.