ظهور و سقوط دایناسورها ، روایتی نو از دنیایی گمشده، نوشته استیو بروساتی

مقدمه نویسنده کتاب:
به عنوان دیرینهشناسی جوان مشتاق بودم دقیقا بفهمم جهان چگونه در نتیجه انقراض پایان دوره پرمین تغییر کرد. کدام جانوران مردند و کدام جانوران زنده ماندند و چرا؟ زیست بومها با چه سرعتی بهبود یافتند؟ چه موجوداتی که تا پیش از این هرگز قابل تصور نبودند، از تاریکی پساآخرالزمانی برآمدند؟ کدام یک از جنبههای دنیای جدید ما نخستین بار در گدازههای دوره پرمین چکش خورد و شکل گرفت؟
برای پاسخگویی به این پرسشها تنها یک راه وجود دارد. باید برویم فسیل پیدا کنیم. اگر قتلی صورت بگیرد، کاراگاه ابتدا جنازه و صحنه جرم را بررسی میکند، به دنبال اثر انگشت، مو، تار و پود لباس، و دیگر سرنخهایی میگردد که میتوانند شرح ماجرا را روایت کنند و به کشف مجرم منجر شوند. سرنخ دیرینهشناسان، فسیلها هستند. فسیلها واحد پول رشته تخصصی ما و تنها اسنادی هستند که نشان میدهند سازوارههای منقرض شده در روزگار کهن چگونه زیستند و تکامل یافتند.
هر کدام از فسیلها نشانهای از زندگی کهن است که در اشکال گوناگون پیدا میشوند. آشناترین آنها عبارتاند از استخوانها، دندانها و صدفها که بخشهای سخت تشکیل دهنده اسکلت جانور هستند. این تکههای سخت پس از دفن شدن در گل یا ماسه، به تدریج جایشان را به انواع کانیها میدهند و به سنگ تبدیل میشوند و از خود فسیل برجای میگذارند. گاهی موجودات نرمتر مانند برگها و باکتریها نیز میتوانند به فسیل تبدیل شوند، به این ترتیب که روی سنگها اثری از خود برجای میگذارند. این اتفاق برای بخشهای نرم جانوران مانند پوست، پر یا حتی ماهیچهها و اندامهای داخلی نیز رخ میدهد. اما برای یافتن این فسیلها باید بسیار خوش شانس باشیم جانور باید با چنان سرعتی دفن شده باشد که فرصتی برای پوسیده شدن یا خورده شدن بافتهای ظریف به وسیله شکارچیان را نداشته باشد.
هر آنچه در بالا توصیف کردم چیزی است که پیکر فسیل شده مینامیم – بخشی واقعی از گیاه یا حیوان که به سنگ تبدیل میشود. اما نوع دیگری نیز وجود دارد: اثر فسیل شده که حضور یا رفتار یک سازواره یا چیزی که سازواره آن را به وجود آورده را ثبت میکند. بهترین نمونه آن رد پاست؛ نمونههای دیگر، نقب یا سوراخ، جای گاز گرفتگی، مدفوع فسیل شده (کوپرولیت) و تخمها و آشیانه هاست. این نوع فسیلها به طور ویژه ارزشمندند زیرا به ما نشان میدهند جانوران منقرض شده چگونه با یکدیگر با محیطشان تعامل میکردند چگونه حرکت میکردند، چه میخوردند، کجا زندگی میکردند و چگونه تولید مثل میکردند.
من به طور خاص به فسیل دایناسورها یا جانورانی که درست پیش از آنها میزیستند، علاقه دارم. دایناسورها در سه دوره تاریخی زمینشناسی میزیستند: تریاسه، ژوراسیک و کرتاسه (که هر سه با هم دوران مزوزوئیک را تشکیل میدهند). دوره پرمین دورهای که آن گروه عجیب و شگفتانگیز موجودات در اطراف دریاچههای لهستان جست و خیز میکردند درست پیش ازتریاسه بود. ما اغلب تصور میکنیم دایناسورها بسیار قدیمی هستند در حالی که آنها در تاریخ حیات روی زمین نسبتأ تازه واردند.
کره زمین حدود ۵٫۴ میلیارد سال پیش تشکیل شد و اولین باکتریهای میکروسکوپی چند صد میلیون سال بعد به وجود آمدند. زمین تا ۲ میلیارد سال پس از آن دنیای باکتریها بود. هیچ گیاه یا جانوری که بتوان آن را راحت با چشم غیرمسلح دید – اگر آن زمان بودیم وجود نداشت. سپس حدود ۸٫۱ میلیارد سال پیش، این سلولهای ساده گرد هم جمع شدند و موجودات زنده بزرگتر و پیچیدهتری تشکیل دادند. یک دوره یخبندان سراسری – که تقریبا تمام کره زمین را از یخچالها تا مناطق استوایی فراگرفته بود آمدورفت و از پیامدهای آن ظهور اولین جانوران بود. آنها در ابتدا ساده بودند کیسههای نرم پر از ماده لزج، مانند اسفنجها و عروس دریایی – اما پس از آن توانستند صدف و اسکلت بسازند. حدود ۵۴۰ میلیون سال پیش و طی دوره کامبرین این گونههای اسکلت دار متنوع شدند، تعدادشان بیشتر شد، شروع به خوردن یکدیگر کردند و در اقیانوسها زیست بومهای پیچیدهای تشکیل دادند. برخی از این جانوران، اسکلتی استخوانی تشکیل دادند این جانوران اولین مهرهداران بودند، و به ماهیهای کپور کوچک و سست بنیه شباهت داشتند. اما همینها نیز متنوع شدند، برخی از آنها بالههایشان را به بازو تبدیل کردند و انگشتان دست و پایشان رشد کرد و حدود ۳۹۰ میلیون سال پیش وارد خشکی شدند. اینها اولین تتراپودها بودند و نسلهای بعدی آنها شامل تمام مهرهدارانی است که امروزه در خشکی زندگی میکنند؛ قورباغهها و سمندرها، تمساحها و مارها، و بعدها دایناسورها و ما انسانها.
ما این دانش را از فسیلها به دست آوردهایم هزاران اسکلت و دندان و رد پا و تخم که نسلهای مختلف دیرینهشناسان در سراسر جهان کشف کردهاند. ما با اشتیاقی وسواس گونه به دنبال یافتن فسیل هستیم و حتی به انجام اقدامات دشوار و(گاهی احمقانه برای یافتن فسیلهای جدید شهرت داریم. ممکن است محل جستجوی ما گودالی پر از سنگ آهک در لهستان یا پرتگاهی پشت فروشگاه والمارت، یا انبوهی از تخته سنگهای گودبرداری شده در یک کارگاه ساختمانی با دیوارههای سنگی گورستان دفن زباله نامطبوع باشد. اگر بنا به یافتن فسیل باشد حداقل چند دیرینهشناس سلحشور(یا خیره سر) شجاعانه از گرما، سرما، باران، برف، رطوبت، غبار، حشرات، بوی تعفن و شرایط جنگی که سد راهشان باشد دلیرانه استقبال میکنند.
به همین علت بود که به لهستان رفتم. اولین بار در تابستان سال ۲۰۰۸ در بیست و چهار سالگی و در فاصله بین اتمام دوره کارشناسی ارشد و آغاز دوره دکترا از آنجا بازدید کردم؛ رفته بودم چند فسیل جدید و جالب از جانوران خزنده را مطالعه کنم که چند سال قبل در سیلسیا پیدا شده بود؛ سیلسیا منطقه کوچکی در جنوب غرب لهستان است که سالها مورد مناقشه لهستانیها، آلمانیها و چکها بود. محل نگهداری فسیلها موزهای در ورشو با عنوان گنجینههای کشور لهستان بود. به خاطر دارم با نزدیک شدن دیرهنگام قطار از برلین به ایستگاه مرکزی پایتخت، صدای همهمه به گوش میرسید و سایههای شب نیز معماری مخوف دوران استالین را در شهری که بر روی آوار پس از جنگ ساخته شده بود پوشانده بودند.
همین که از قطار پیاده شدم جمعیت را به سرعت برانداز کردم. قرار بود کسی با پلاکاردی که نام من روی آن نوشته شده آنجا باشد. بازدیدم را از طریق چند ایمیل رسمی با یک استاد لهستانی عالی رتبه برنامهریزی کرده بودم و او هم یکی از دانشجویان کارشناسی ارشد خود را مجبور کرده بود مرا در ایستگاه ملاقات و به محل اقامتم در اتاق مهمان کوچکی در مؤسسه دیرینه زیستشناسی لهستان، چند طبقه بالاتر از محل نگهداری فسیلها راهنمایی کند. هیچ نمیدانستم باید دنبال چه کسی باشم و چون قطارم بیش از یک ساعت تأخیرداشت نتیجه گرفتم آن دانشجو به آزمایشگاهگریخته و مرا با چند واژه اندک در واژه نامه کتاب راهنمایم در شهری غریب، زیر نور مهتاب تنها گذاشته است.
هراس و نگرانی داشت به سراغم میآمد؛ ناگهان تکهای کاغذ سفید دیدم که نامم را شتابزده بر آن نوشته بودند و در باد تکان میخورد. مرد جوانی که موهایش را به شیوه نظامی کوتاه کرده و رستنگاه موهایش مثل من در حال پس رفتن بود کاغذ سفید را در دست داشت. چشمانش تیره بودند. او به اطراف مینگریست. ته ریش کوتاهی صورتش را پوشانده بود و چهرهاش نسبت به لهستانیهای دیگری که میشناختم تیرهتر به نظر میرسید، تقریبا آفتاب سوخته بود. حالتی ناخوشایند در چهرهاش بود که البته به محض شناختن من که داشتم به سمت او میرفتم تغییر کرد. لبخندی بزرگ صورتش را پوشاند، کیفم را گرفت و دستم را محکم فشرد. «به لهستان خوش آمدی. من گزگش هستم. شام میخوری؟ »
هر دو خسته بودیم؛ من از یک سفر طولانی با قطار، و گژگش از یک روز سخت کاری همراه با گروهی از دانشجویان کارشناسی برای تشریح چند استخوان فسیل جدید که چند هفته پیش در جنوب شرقی لهستان یافته بودند و آفتاب سوختگیاش هم حاصل این کاوش میدانی بود. چند نوشیدنی با هم نوشیدیم و ساعتها درباره فسیلها حرف زدیم. او نیز مانند من نسبت به دایناسورها اشتیاق پرشوری داشت و پر از ایدههای سنت شکنانه درباره اتفاقات پس از انقراض پایان دوره پرمین بود.
گزگش و من به سرعت دوست شدیم. ما تا آخر هفته به مطالعه فسیلهای لهستانی مشغول شدیم و سپس من طی چهار تابستان بعدی به لهستان بازگشتم تا با گڑگش و اغلب با همراهی تفنگدار سوم گروهمان، ریچارد باتلر، دیرینهشناس جوان بریتانیایی، کاوش میدانی انجام دهیم. در آن دوره فسیلهای زیادی یافتیم و ایدههای جدیدی درباره مقدمات تکامل دایناسورها در آن روزهای هیجانانگیز پس از انقراض پایان دوره پرمین در سرمان پروراندیم. در آن سالها شاهد تغییر گزگش از یک دانشجوی کارشناسی ارشد مشتاق اما کمابیش فروتن به یکی از دیرینهشناسان پیشرو لهستان بودم. او چند سال پیش از سی سالگیاش در گوشه دیگری از معدن زاهومیه ردی از اولین موجودات ماهی سان را که ۳۹۰ میلیون سال پیش از آب بیرون آمده و روی خشکی راه رفتند، کشف کرده بود. کشف او روی جلد مجله نیچر، از پیشروترین مجلات علمی دنیا چاپ شد. او به ملاقات ویژه با نخست وزیر لهستان دعوت شد و در تد تاک سخنرانی کرد. چهره سرسخت اونه کشفیاتش، بلکه خود او جلد نسخه لهستانی مجله نشنال جئوگرافیک را آراست.
گزگش به شهرت علمی دست یافته بود، اما او بیش از هر چیز عاشق طبیعت گردی و یافتن فسیلها بود. او خود راجانور میدانی» مینامید و بیشتر عاشق چادر زدن و بیل زدن لابه لای علفهای هرز بود تا زندگی با آداب و رسوم اصیل و نجیبانه ورشو. دست خودش نبود. او در اطراف کیلتس، شهر اصلی منطقه کوههای صلیب مقدس، بزرگ شده بود و از کودکی فسیل جمع میکرد. او در یافتن نوعی فسیل که بیشتر دیرینهشناسان آن را نادیده میگیرند مهارت پیدا کرده بود: آثار فسیل شده. رد پاها، اثر دستها، جای کشاندن دم روی زمین: آثار دایناسورها و سایر جانوران هنگام حرکت روی گل یا ماسه و انجام فعالیتهای روزانه مانند شکار، پنهان شدن، جفتگیری، تعامل با یکدیگر، خوردن و پرسه زدن. او کاملا شیفته ردها و اثرها بود. او اغلب به من یادآور میشد که یک جانور فقط یک اسکلت دارد اما میتواند میلیونها رد پا از خود برجای بگذارد. او مانند یک جاسوس میدانست بهترین جا برای یافتن آنها کجاست. به هر حال آنجا خانه او بود و از قضا خانه مناسبی هم برای رشد بود؛ چون تمام دریاچههای فصلی منطقه که طی دوران پرمین وتریاسه محل هجوم جانوران بودند، بهترین محیط برای حفظ ردها واثرها به شمار میآمدند.
به مدت چهار سال هر تابستان ما هم به دنبال عشق گزگش برای یافتن ردها و اثرها میرفتیم. من و ریچارد به دنبال او به سمت محل کاوشهای سریاش میرفتیم که اغلب معادن متروک و تکههای سنگ بیرونزده از نهرها، و تپههای زباله در امتداد گودالهای کنار جادهها بود؛ تعداد این جادههای نوساز زیاد بود. کارگران هنگام ریختن آسفالت، تخته سنگها را میبریدند و کنار جادهها تلنبار میکردند. فسیلهای بسیاری یافتیم. یا بهتر بگویم گزگش یافت. من و ریچارد هم در یافتن رد دست و پاهای سوسمارها، دوزیستان و خویشاوندان اولیه دایناسورها و تمساحها مهارت پیدا کرده بودیم اما هرگز نمیتوانستیم با استاد رقابت کنیم.
هزاران ردی که گزگش طی دو دهه جمعآوری کرده بود به علاوه تعداد مختصر ردهای تازهای که من و ریچارد به طور اتفاقی یافته بودیم، از داستان جالبی پرده برداشت…
ظهور و سقوط دایناسورها
روایتی نو از دنیایی گمشده
نویسنده : استیو بروساتی
مترجم : نرگس کریمیان
انتشارات فاطمی
۳۷۸ صفحه
نام اصلی:
The Age of Dinosaurs: The Rise and Fall of the World’s Most Remarkable Animals
Steve Brusatte