فیلم چشمان بزرگ – نقد، تحلیل و خلاصه داستان – Big Eyes 2014
مارگارت کین با بازی ایمی آدامز
زنگی مارگارت کین پر است از وحشتهایی بی حد و مرز، وحشت از فقر، وحشت از جنگ، وحشت از عدم توانایی در حمایت فرزند، وحشت از تنهایی و … به نظر میرسد این دلایل برای پنهان نگاه داشتن حقیقتی بزرگ کافیست، حقیقتی که مخل آرامش زمان حال میشود، آرامشی که پس از گذراندن رنجهای فراوان به دست آمده است. مارگارت کین برای مدت طولانی هویت خود را به والتر کین (کریستوف والتز) وام داد تا بتوان استفاده از همین آرامش نسبی را داشته باشد.
مارگارت پس از جدایی از همسر سابقاش و با آرزوی دستیابی به جایگاهی برای هنرش به سن فرانسیسکو میرود، او حاضر است از هنرش حتی در ازای مبلغ اندکی استفاده کند، از ترسیم یک نقش بر بدنهٔ یک گهواره چوبی تا فروش آثارش در کنار خیابان با نازلترین قیمتف در همین حین با والتر آشنا میشود. والتر آرامش حضور در دنیای جدیدی که در آن قدم برداشته را برایش فراهم میکند، بی شک حضور والتر به عنوان تکیه گاهی مطمئن در دو سال اولیه زندگی مشترکشان غیرقابل انکار است ولی این مشکلات پس از شهرت رسیدن نقاشیهای مارگارت است که عمل و عکسالعمل بالقوه این دو را در پی دارد و باعث شکلگیری نقشی به ظاهر موقت اما طولانی مدت برای آنها میگردد.
والتر از موقعیت استفاده کرده و خود را نقاش تمام آثار مارگارت که با محوریت چشمهای بزرگ کشیده میشوند مینامد، حال مارگارت با وجود تمام ترسهایی درونی و البته اجتماعیاش خود را مجبور به ایفا کردن نقش همسر یک هنرمند میکند. نقشی بسیار سنگین که باعث به وجود آمدن درگیریهای روحی و روانی برای وی میگردد.
در حقیقت مارگارت کین دنیای دروغ خود را نمیپذیرد ولی مجبور به تحمل شرایط است، دلایلی که والتر بیان میکند نیز برای مارگات کاملاً موجه و قابل درک است، مارگارت فردی خجالتی و کم حرف است، او در تمام دوران جوانیاش از انزوایی رنج میبرد که شاید خودش دلیلی اصلی شکلگیری آن نبوده ولی تلاش مضاعفی برای رهایی از این شرایط انجام نداده است، او تنها یک دوست نسبتاً صمیمی دارد و این نشان از عدم توانایی وی در ارتباط برقرار کردن با دنیای بیرون از خانهاش است، این جریانات با ترس از رو شدن دروغی که از منظر مارگارت غیرقابل بخشش است سختتر و بیشتر میگردد زیرا مارگارت برای برملا نشدن این دروغ مجبور به دوری بیشتر از اجتماع و کار مداوم است.
شاید بتوان این عمل را از ناخودآگاه شخصیت ریشهیابی کرد، آثار مارگارت کین به خوبی خبر از مرتبط بودن احساسی وی با دنیای اطرافش میدهد. تصور فروپاشی تمام آنچه از منافع این دروغ به دست آمده برای وی غیرقابل تحمل است، از دست رفتن موفقیتهای مالی و اتهاماتی که ممکن است او و والتر را شیاد جلوه دهد خود انگیزهای کافی برای حفظ این راز است.
مارگارت زمانی ترسهایش را کنار میگذارد که ترسی چون کشته شدن توسط والتر اولویتاش را تغییر میدهد و همراه با دخترش به هاوایی میگریزد، به سرزمینی که آن را بهشت میداند، این ریشهٔ اعتقادی در ذهن وی، برای حرکت بعدی او یعنی پیوستن به گروهی مذهبی نقشی اساسی بازی میکند.
نمیتوان گفت مارگارت کین با تکیه بر شجاعت خود از زیر سایه سنگین دروغی که هویتاش را از او گرفته بیرون میآید، در حقیقت وی تکیهگاهی چون مذهب برای خود یافته است و با توسل به آن است که در نهایت بر تمام ترسهایش پا گذاشته و حقیقت را بیان میکند.
شخصیت مارگارت کین مانند آثارل هنریاش پر از احساسات شکننده، انسان دوستی شاعرانه و ترسی ویران کننده از اجتماع بی رحم (از وقوع جنگها گرفته تا منتقدین هنری و قدرت ارائه آثارش به دیگران) که در نهایت احترامی منحصر به فرد برای وی به ارمغان میآورد.
امی آدامز پس از قبول نقش، شروع به همنشینی با مارگارت کین حقیقی کرده و این نزدیکی توانسته اثری دلپذیر بر آنچه که در فیلم «تیم برتون» میبینیم داشته باشد، ایمی آدامز به صورت آگاهانه حیطه کلیدی نقش را یافته است، هیچگاه او را بیش از حد خروشان یا منفعل نمیبینیم. آدامز در این نقش به صورت کامل نقطه مقابل کریستوف والتز است و همین تفاوتهاست کنه اجازه به تصویر کشیدن شیمی رابطه والتر و مارگارت کین را به خوبی ادا میکند و اصلیترین دلایل این واقعهٔ عجیب را بدون اشاره مستقیم در فیلم قابل فهم میکند.