اتو واربرگ : زیستشیمیدان یهودی که تنها دلیل زنده ماندنش ترس هیتلر از سرطان بود!
در حالی که میلیونها اروپایی یهودی درگیر اردوگاههای مرگ بودند، در کمال شگفتی اتو واربورگ از حفاظت نازیها و زندگی راحت در برلین برخوردار بود.
در 21 ژوئن 1941، بیوشیمیدان آلمانی اتو واربرگ به مقر دولت نازی در برلین احضار شد. دکتر واربرگ، برنده جایزه نوبل فیزیولوژی یا پزشکی 1931، حق داشت هراسان بشود. او از تبار یهودی بود و بستگانش در امور اقتصادی، یکی از مشهورترین خانوادههای یهودی جهان بودند.
بدتر از آن، واربرگ با مرد دیگری به نام یعقوب هایس زندگی میکرد و شایع کرده بودند که او همجنسگرا است. اینکه واربرگ مدتها در آلمان نازی زنده مانده بود حیرتانگیز بود، اما او اخیراً از آزمایشگاه خود بیرون رانده شده بود و اکنون او را به مقر نازیها دعوت کرده بودند. به نظر میرسید دیگر به پایان نزدیک شده باشد.
وقتی وارد شد، واربورگ، یک آنگلوفیل یا طرفدار مشتاق انگلیسی، احتمالاً یکی از کت و شلوارهای ظریفی را که از خیاط خود در لندن سفارش داده بود، پوشیده بود.
این دیدار توسط ویکتور براک، یکی از مقامات ارشد در دفتر پیشوا ترتیب داده شده بود. گرچه واربرگ این را نمیدانست، اما براک تنها یک کارمند نازی عادی نبود. او بر اولین عملیات سیستماتیک کشتار نازیها، برنامه “اتانازی” که برای از بین بردن افراد معلول طراحی شده بود، نظارت داشت. براک آخرین فردی بود که کسی در موقعیت واربورگ میخواست در ژوئن 1941 او را ببیند.
اما در آن روز، براک، که لباس سیاه اس اس خود را پوشیده بود، خبرهای خوبی برای واربرگ داشت. به بیوشیمیست نه تنها اجازه زنده ماندن داده شد، بلکه به او گفتند که میتواند به کار در موسسه خود ادامه دهد. این یک رویداد عجیب بود: یک نازی با نقش مستقیم در دهها هزار قتل که از یک ظاهرا همجنسگرا با نژاد یهودی محافظت میکرد.
و در عین حال عجیبترین قسمت جلسه ممکن است زمانبندی آن باشد. صبح روز بعد، نازیها عملیات بارباروسا را آغاز کردند که آن زمان بزرگترین عملیات نظامی در تاریخ محسوب میشد، حمله گسترده به اتحاد جماهیر شوروی که مسیر جنگ را تغییر میداد. واربرگ باید آخرین چیزی بود که در آن لحظه در ذهن رهبری نازی جا خوش میکرد.
پس چرا رهبران نازی در چنین لحظه حساسی برای رژیم خود به واربرگ فکر میکردند؟ فقط براک نبود که این تصمیم را گرفته بود.
دفتر خاطرات هاینریش هیملر، رهبر SS نشان میدهد که او در همان روز، 21 ژوئن 1941، با براک ملاقات کرد تا درباره واربورگ صحبت کند.
پاسخ این است که واربرگ در حال مطالعه شرایطی بود که نازیها تقریباً مانند هر بیماری دیگری به آن اهمیت میدادند: سرطان.
براک، همانطور که بعداً واربورگ به خاطر آورد، تنها یک شرط به او داده بود: واربرگ باید تمام تلاش خود را بر روی تحقیقات سرطان متمرکز کند. اگرچه هیچ شواهد مستقیمی مبنی بر اینکه آدولف هیتلر در مورد پرونده واربورگ نظر داده باشد، وجود ندارد، اما همان شب – تنها چند ساعت قبل از ورود اولین تانکهای آلمانی به خاک شوروی – خاطرات وزیر تبلیغات یوزف گوبلز نشان میدهد که او و هیتلر در جریان برنامهریزی اعلام عملیات بارباروسا اندکی استراحت به خود دادند تا در مورد پیشرفتهای جدید در تحقیقات سرطان صحبت کنند.
پیشرفتهای سرطان
علاقه هیتلر به سرطان شخصی بود. او نوجوان بود که مادرش را – که تنها کسی بود که به نظر میرسید واقعا دوستش داشت – به دلیل سرطان پستان از دست داد. از آن زمان به بعد، این بیماری تقریباً همیشه در افکار او بود.
در یک مرحله، هیتلر به صورت بیمارگونهای مطمئن شده بود که در حال مرگ بر اثر سرطان است، طوری که کار خود را متوقف کرد و شروع به نوشتن وصیت نامه خود کرد. او در سال 1932 گفت که احتمال دارد به زودی بر اثر سرطان بمیرد و همین این کار را برای او ضروریتر میکند که “کارهای عظیم” را که در ذهن داشت انجام دهد.
هیتلر و دیگر رهبران نازی انواع و اقسام طعنه را پذیرفتند، اما آنها دلایل خوبی برای اعتماد به تحقیقات سرطان اتو واربرگ داشتند.
پدر واربورگ، امیل، فیزیکدان مشهوری بود که با آلبرت اینشتین کار کرده بود. اتو در جنگ جهانی اول در ارتش آلمان خدمت کرده بود او پس از آنکه اینشتین نامهای به وی فرستاد و از او خواست تا به خاطر علم آلمانی خود را نجات دهد، به برلین بازگشت.
با توجه به این تأثیرات، طبیعی بود که واربرگ در مورد زیستشناسی از دریچه انرژی فکر کند. بنابراین وقتی در اوایل دهه 1920 توجه خود را به سرطان معطوف کرد، به کروموزومهای خراب شده سلولهای سرطانی یا نظریهای مبنی بر ایجاد سرطان توسط میکروبها علاقهای نداشت. او میخواست بفهمد چگونه سلولهای سرطانی از انرژی برای پشتیبانی از رشد سریع آنها استفاده میکنند.
آنچه واربرگ پیدا کرد تحولی در تحقیقات سرطان در دهههای بعد ایجاد میکرد. سلولهای سرطانی، گلوکز (قند خون) را مانند دیگر سلولها مصرف نمیکردند. در حالی که سلولهای سالم بیشتر انرژی خود را با سوزاندن مواد مغذی با اکسیژن به دست میآورند، سلولهای سرطانی بیشتر انرژی خود را بدون اکسیژن تولید میکنند، از طریق فرآیندی که ما آن را تخمیر مینامیم. این همان فرآیند بیوشیمیایی است که وقتی توسط میکروارگانیسمها انجام میشود، آبجو و شراب (تخمیر الکلی) گرفته تا پنیر و ماست (تخمیر اسید لاکتیک) ایجاد میکند.
در آن زمان مشخص بود که سلولهای انسانی میتوانند گلوکز را تخمیر کنند. تصور میشد که این آخرین راه حل تامین انرژی است، زمانی که اکسیژن کافی برای راهاندازی نیروگاههای سلول، میتوکندری وجود نداشته باشد. در واقع پنداشته میشد که تخمیر مثل یک ژنراتور پشتیبان است.
اما به نظر نمیرسید که سلولهای سرطانی در ظرف شیشهای آزمایشگاه واربورگ به میزان اکسیژن موجود اهمیت میدهند.
تحت حفاظت نازیها
سرطان تنها حوزه مورد علاقه واربورگ نبود – او همچنین دانش فتوسنتز و تنفس سلولی را متحول کرد.
واربورگ یک انسان دوست بزرگ نیز محسوب نمیشد. برعکس، او متکبر و خودشیفته بود. وقتی متوجه شد که در سال 1931 برنده جایزه نوبل شده ، اولین پاسخ واربرگ این بود: «وقتش بود.»
همین احترام به خود بود که او را در آلمان نازی به یک شخصیت منحصر به فرد تبدیل کرد. واربورگ در نیمه اول دهه 1930 از ترک آلمان امتناع کرد در حالی که هنوز فرصت فرار داشت، تا حدی به این دلیل که نمیتوانست تصور کند نازیها به او بگویند چه کند.
البته واربرگ بارها و بارها در سالهای اول علیه نازیها واکنشهای نشان میداد. او کارمندان خود را از سلام به سبک نازیها و آویختن پرچم نازیها در موسسه خود منع میکرد . در یک مورد، گروهی از نیروهای ویژه وارد دفتر شدند و به دستیارانش دستور دادند تا همان روز حرکت کنند تا در راهپیمایی اجباری نازیها شرکت کنند. واربرگ اعلام کرد که قبل از اجرای دستور “موسسه خود را میسوزاند” و نیروهای طوفان بدون دستیاران واربورگ رفتند.
در سال 1934، واربورگ یادداشتی را برای ماکس پلانک، یکی از بزرگترین دانشمندان آلمانی ارسال کرد و نشان داد که مقررات نازیها برای معافیت شخصی در جایگاه او باید بازنویسی شود. او حتی زبان خاصی را برای مقررات تجدید نظر شده پیشنهاد کرد.
مطمئناً واربورگ در مقایسه با اکثر دانشمندان یهودی در آلمان نازی وضعیت بهتری داشت. مؤسسه وی توسط بنیاد راکفلر پشتیبانی میشد و او دوستان مؤثری داشت که بارها و بارها وقتی به مشکل میخورد به کمک او میآمدند.
اما واربرگ متقاعد شده بود که ترس هیتلر از سرطان بود که در نهایت او را نجات داد و احتمالاً حرف او درست است. پس از اینکه براک به واربورگ گفت که میتواند در مؤسسه خود باقی بماند.
نازیها حتی برای حفاظت از او اجازه دادند به یک عمارت روستایی در هنگام بمباران برلین نقل مکان کند.
سوء ظن علمی
پس از جنگ، داستان واربورگ یک چرخش شگفتانگیز دیگر داشت: تحقیقات پیشگامانه او در مورد چگونگی رشد سلولهای سرطانی در رشد آنها تقریباً نادیده گرفته شد، زیرا دانشمندان سرطان توجه خود را به DNA و جهشهای ژنتیکی معطوف کردند.
این که بسیاری از دانشمندان غربی به نحوه عملکرد واربرگ در آلمان نازی مشکوک بودند، عجیب نبود.
در دسامبر 1950، واربورگ در جمع برندگان جایزه نوبل گفت که انتقال سلول سرطانی به تخمیر ناشی از ناتوانی در استفاده صحیح از اکسیژن است. وی سپس افزود که این تنها چیزی است که همکاران برنده جایزه نوبل در مورد بیولوژی سرطان باید بدانند. بقیه کارها از نظر او زباله بود!
واربورگ در سال 1970 درگذشت. در آغاز قرن 21، نام او دیگر در کتابهای درسی محبوب سرطان درج نشد. اما، حتی پس از مرگ او، داستان واربورگ پیچیدگیهای جدیدی داشت.
در اواخر دهه 1990، تعداد اندکی از محققان سرطان دریافتند که جستجوی آنها برای یافتن ژنهای سرطانی آنها را مستقیماً به واربرگ و فرآیندهای انرژی مورد مطالعه وی بازگردانده است.
در دهه گذشته، به ویژه، در مطالعه متابولیسم سلولهای سرطانی یک رنسانس مشاهده شد. اگرچه محققان معاصر لزوماً با تمام ایدههای واربورگ موافق نیستند، اما آنها با استدلالهای بزرگتر وی موافق هستند: سرطان یک بیماری متابولیک است، البته به همان اندازه هم بیماری ژنتیکی و مطالعه نحوه جذب و پردازش غذا از طریق سلولها ضروری است.
امروزه مطالعه متابولیسم سرطان منجر به داروهای جدید و تجدید نظر در رژیم غذایی بیماران سرطانی . به نظر میرسد داستان زنده ماندن واربورگ هنوز چند فصل دیگر داشته باشد.
این نوشتهها را هم بخوانید